یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

رنج‌نامه‌ی رسول حردانی از زندان اوین



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۲ آبان ۱٣۹٣ -  ۱٣ نوامبر ۲۰۱۴


* پرسیدم اتهامم چیست، قاضی به من نیشخند زد!

«این شکایت‌نامه‌ی من است، سرگذشت جوانی و بدبختی من است...» این مطلع رنج‌نامه رسول حردانی زندانی امنیتی محبوس در زندان اوین است.
این زندانی در رنج‌نامه‌ای که به «کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی» رسیده، ضمن تشریح وضعیت خود در زندان از ظلم و ستم‌هایی گفته که در سال‌های زندان بر وی رفته است. متن کامل این نامه سرگشاده در پی می‌آید.

به نام او که اگر حکم کند همه محکومیم
این شکایت‌نامه‌ی من است، سرگذشت جوانی و بدبختی من است... باز چشمی هراسان را دیده‌ام، خواب‌های بس پریشان دیده‌ام، باز می‌بینم که بر شط کارون شهرم سنگ می‌روید، از خلیج دلم آنچه می‌گویم ز هذیان تب است، ناله‌ی من زخم چرکین شب است، بس که خواب سنگ و آهن دیده‌ام اینک از شب‌های زندان هم ترسیده‌ام.
به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست، درود بر شما مبارزان بر علیه نا‌حق و درود بر خوانندگان محترم نامه‌ی سرگشاده‌ی این زندانی رسول حردانی که در تاریخ بهمن‌ماه ١٣٧٠ همراه با برادرم خالد حردانی، ابو امیر و خانواده برادرم، برای یک کوچ اجباری می‌خواستیم، از ظلم و ستم که ٨ سال در خوزستان تحمل کردیم و پدرمان را در آنجا از دست دادیم، از آنجا به کشوری دیگر برویم. لازم به ذکر است بنده هیچ اطلاعی از این برنامه نداشتم، ولی بعد از دقایقی از پرواز اهواز به مقصد بندر عباس متوجه‌ی این برنامه شدم و وقتی برادرم را خون‌آلود در پیش روی خود دیدم در آن سن و با غروری که از اصالت خوزستانی‌ام داشته‌ام، اختیار از دستم خارج شد، و بعد از جر و بحث با مامورین که منجر به درگیری بین ما گردید و بعد از این سرنوشت برای من رقم خورد، ماه‌ها انفرادی در سلول‌های وزارت اطلاهات تحت سخت‌ترین شرایط نگهداری شدم و در آخر محکوم به ٢٢ سال حبس شدم و هر چه از قاضی شعبه‌ی ٢٠ دادگاه انقلاب پرسیدم که اتهامم چیست، با نیش‌خنده‌ی آن‌ها مواجه شدم که می‌گفت: هر موقع دندا‌‌‌ن‌هایت ریخت و مو‌هایت سفید شد، متوجه می‌شوی و حالا ١۵سال از آن روز می‌گذرد.
من ١۵سال از بهتریم دوران جوانی‌ام را در زندان سپری کرده‌ام، هر چه نامه می‌نویسم یا مفقود می‌شود و یا با آن مخالفت می‌شود؛ چه برای اعطای مرخصی استعلاجی و چه آزادی.
هر چند وقت یک‌بار مورد معاینه‌ی پزشکان قرار می‌گیرم و هر یک دارویی برایم تجویز می‌کنند، اینجانب به تمامی خوانندگان این نامه اعلام می‌دارم حاضرم من را اعدام نمایند و اعضا ی بدنم را به بیماران نیازمند عضو اهدا نمایم؛ چون نمی‌خواهم چون زنده‌یاد اکبر محمدی‌ها در زندان کشته شوم و حتی خانواده‌ام اجازه‌ی دفنم در محل تولدم را نیابند، دوست دارم در دیار خود بمیرم.
از خدای متعال می‌خواهم که هر چه زود‌تر مرا از این دنیای لعنتی خلاص کند، آری شاید در جواب بگویید یک مرد کم نمی‌آورد، ولی نه مرد که هیچ، دیوار محکم هم، بعد از سال‌ها خراب و ویران می‌شود، نه من که به برادر بودن با خالد حردانی ابومیر، باید سال‌ها و سال‌ها را به خاطر قضاوت ناحق در زندان باشم. البته جوانی برای من نمانده و ١۵سال از بهترین ایام زندگی‌ام را پشت میله‌های زندان سپری کرده‌ام. بهترین عزیزانم را در این چند سال از دست داده‌ام، چیزی دیگر از عمرم باقی نمانده است، به خصوص که مواردی همچون؛
١- در سال ٨۶ قصد اجرای حکم وحشت خالد را داشتند، که در واقع تکیه‌گاه ٨ برادر و ۵ خواهر را از دست می‌دادم.
٢- بهترین دوران جوانی‌ام را که می‌توانستم مثل آقازاده‌ها بگذرانم را در زندان بودم.
٣- توانستم بعد از ١۴ سال حبس ازدواج کنم، ولی به علت طولانی بودن حبس و دلایلی دیگر که بر علیه ما گفته می‌شود، همسرم قصد جدا شدن دارد، از بیماری که در پا‌هایم و جسمم وجود دارد و فقط دردش را می‌دانم و دلیل اصلی آن را چندین سال است که متوجه نشده‌ام و فکر می‌کنم همه نوع داروهای مسکن را استفاده کرده‌ام برای تسکین درد‌هایم و حتی دکتر‌های متخصص زندان هم نمی‌دانند چیست؟
۶- برای درخواست مرخصی و عفو چون هرچه درخواست می‌کنم به جایی نمی‌رسد از رسانه‌های داخلی در خواست کمک کردم و گفتند در حیطه‌ی خطوط قرمز ماست و نمی‌توانیم کاری انجام دهیم.
٧- هر وکیلی به دنبال پرونده ما می‌رود بعد مدتی یا بازداشت شده و یا مثل خانم نسرین ستوده و علیزاده طباطبایی که در ازای پذیرش پرونده‌ی ما مبلغی هم دریافت نکرده‌اند و یا سایرین عقب می‌کشند.
٨- آیا مگر ما که در زندان هستیم، وزارت اطلاعات می‌تواند دستور بازرسی اموال شخصی‌مان را در نبودمان و بعد از هشت ماه هنوز وسایلم را پس نداده‌اند.
٩- در زندان درخواست کار دادم، ولی به دستور مقامات قضایی به بند عمومی و دربسته انتقالم داده‌اند و با آن مخالفت شده است. و تنها به لطف مسوولین زندان از دانشگاه که در درون زندان است بهره‌مند شده‌ام، و ورزش زورخانه که می‌توانیم استفاده کنیم، اوقاتم تنها زمانی خوب است که در زورخانه به ذکر انبیا و ورزش مشغولم به دلیل اینکه در بند زندانیان مالی، زندانیان تنها به دنبال زد و بند و بد و بیراه پشت هم هستند.
حال بگویید آیا یک مورد زندانی غریب بین این جمع، تا چقدر می‌تواند تحمل داشته باشد؟ اگر فولاد هم باشی در زندان بعد از این همه سال پودر می‌شوی. من خواستم این است که بگویم کجایید آن کسانی که از یک زندانی دفاع کنند و مرا از دیوار‌ها و سیم خاردار‌ها نجات و بیرون بکشید؟ اما چشم امید من هنوز به شما یاوران است، برای اینکه برایم کاری کنید و صدایم را به گوش همه برسانید و یا اینکه حکم اعدام مرا صادر کنند و با رضایت خودم تمامی اعضای بدنم را به نیازمندان اهدا کنید، تا شاید خداوند روحم را شاد و روانم را آرام کند.

رسول حردانی دانشجوی علمی کاربردی واقع در زندان اوین
ساعت ۴ صبح در تخت خودم، زندانی ابد تک و تنها
٨/١٨/١٣٩٣
یا هو کن تو مدد 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست