چپ و مساله ملی ، با نیم نگاهی به آراء مارکس و انگلس-یونس زارعیون
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۲ آبان ۱٣۹٣ -
۱٣ نوامبر ۲۰۱۴
چپ تئوریک به عنوان بازوی فکری جنبش های اعتراضی در دنیای مدرن همواره حضور داشته است . چپ ها در حوزه های اجتماعی – هنری، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی خود را تثبیت نموده اند . شاید این گفته کارل پوپر جامعه شناس بزرگ که خود از نقادین و مخالفین چپ میباشد ، صحبت را در مورد چپ و مارکسیسم بر همه تمام کند . پوپر میگوید " برسی جامعه شناسی مدرن بدون مارکس ممکن نیست "۱ در واقع پوپر میگوید که جامعه مدرن بدون مارکس را نمی توان تصور نمود . مارکس خود نقاد مدرنیته بود . بعد ها نیز چپ های ادامه دهنده راه او (چپ نو) در نقادی از سینما و فرهنگ و سیاست اثار قابل توجهی از خود به جای گذاشتند . انان حتی عقل را نیز به نقد کشیدند و کار کرد عقل ابزاری را محصول سیستم سرمایه داری دانستند . بر رسی اثار چپ های تئوریک چون مارکس و انگلس به عنوان ارایه دهندگان مانیفیست کمونیست .(نوشته ای که متر کسی در دنیا ان را نخوانده و سطرهای یاز ان را نشنیده است . چرا که این نوشته به گفته جامعه شناسان تا حد خواندن متون مقدس نیز پیش رفته و در زمانی با ان برابری کرده است )و بر رسی نظریات چپ هایی چون تروتسکی – لنین – رزا لوگزامبورگ به عنوان تئوری پردازان و مبارزین مطرح چپ دنیا در مورد ملیت . کمترین دست اوردش روشن شدن مرز میان چپ اندیشی و ملی گرایی خواهد بود . مقاله فوق در پی برسی نظریات و دکترین های چپ، در مورد مساله ملی بوده و نتیجه گیری را در پایان مقاله با توجه به نظریات عمدتا ایدئولوژیک چپ ها در مورد ملیت و ملت را بر عهده خوانندگان می گذارد .
پرداخت چپ به مساله ملی .
پرداخت چپ کلاسیک به مساله ملی با مواضع نسبتا پراکنده مارکس و انگلس شروع و بعدها قبل از جنگ جهانی اول با قوت بیشتری در بین الملل دوم با نظرات واقع گرایانه حق خود مختاری ملل در اثار لنین نمایان شد .
عدم ارایه نظریه سیستماتیک در مورد مساله ملی از طرف مارکس و نبود تعریف دقیقی از ملیت در اثار وی ، نتیجتا مشخص ننمودن استراتژی عمومی پرولتاریا در حوزه ملیت ها را به ارمغان اورده و گاهی نیز پولتاریا در مقابل ملیت قرار گرفته است .
در رجوع به مشهورترین و نافذ ترین نوشته مارکسیست ها ((مانیفست)) مشاهده خواهد شد که مانیفست مارکس بدون هیچ گونه سازش و کلی گویی و درهم و برهم بافی ماهیت انترناسیونالیستی جنبش پرولتری را به خوبی نشان میدهد .
در مانیفست و تقریبا سایر اثار مارکس پرولتاریای پیروز فقط وظیفه بر انداختن خصومتهای ملی را دارد . مارکس در متون خود به صراحت تاکید میکند که ((در حالی که بورژوازی هر ملت هنوز منافع ملی جدا گانه ای را پاسداری میکند. صنعت بزرگ طبقه ای افریده است ،که همه ملت ها منافع یکسانی دارند. و به این دلیل ملیت دیگر مرده است .))۲
مارکس در نوشته های اخر خود خصوصا نوشته های مربوط به ایرلند ، نشان میدهد که بورژوازی نه تنها به ترویج خصومتهای ملی که به واقع به افرینش انها گرایش دارد . زیرا
۱- مبارزه قدرتهای سرمایه داری برای کنترل بازار ها موجب تعازض می شود
۲- استثمار یک ملت به دست ملت دیگر، دشمن ملی پدید می اورد
٣- شونیسم یکی از ابزارهای ایدوئولوژیکی است که بورژوازی را قادر به حفظ سلطه اش بر پرولتاریا میکند
(مانیفست) که نوشته مارکس و انگلس میباشد با جمله (پرولتاریای جهان متحد شوید) اغاز می شود . در واقع مارکس پرولتاریای جهانی را بدون وابستگی به هیچ ملت و امتیازی به اتحاد فرا می خواند . و در ادامه مارکس جمله ای مشهورو مهم تحریک امیز دیگری را نیز به کار می برد . او با گفتن (پرولتاریا وطن ندارد) در واقع میگوید که پرولتاریای تمام ملت ها منافع یکسانی دارند. واقعیتی انکار ناپذیر که مارکس اگاهانه ان را معادل از بین رفتن ملیت می داند.
از نظر پرولتاریا ملت صرفا چهار چوب سیاسی حاضر و اماده ای است برای گرفتن قدرت . اما چرا مارکس اینگونه می اندیشد ؟ و در واقع مخالف ملیت ها می باشد.
۱-کل بشر از نظر انسان باوری پرولتری ، تمامیت معنادار ، ارزش متعالی و هدف نهایی است
۲- از نظر ماتریالیسم تاریخی، کمونیسم فقط در مقیاس جهانی میتواند بر قرار شود به این خاطر که رشد عظیم نیروهای تولیدی از چهارچوب تنگ و محدود دولت ملت ها پیشی میگیرد
و این گونه است که مارکس و انگلس مانیفست حزب کمونیست را بر پایه (انترناسیونالیسم پرولتری )بنیان نهادند . بر پایه ایدوئولوژی فوق کل گارگران جهان بدون توجه به هیچ ملتی باید از منافع و مزایای طبقه کارگر برخوردار بوده و امنیت کاری و .. انان در سایر اثار مارکس و انگلس مورد توجه قرار می گیرد .
مارکس بعد ها در اثار خود از استراتژی حمایت از جنبش های ملی در چهار چوب حقوق عام دموکراتیک که خود مختاری ملی نیز از اصول ان می باشد پرداخت می کند . مارکس در اثار فوق از مبارزه مردم ایرلند و لهستان حمایت نموده و تا انجا پیش می رود که معتقد است ایرلند باید خود مختاری ملی خود را در چارچوب انگلستان به دست اورد . در مورد حمایت مارکس و انگلس از مردم لهستان نیز انان بیشتر جنبه مبارزاتی ملت لهستان بر علیه تزاریسم را مورد توجه قرار دادند . بعد ها انگلس در مقالات و نوشته های خود که در سالهای ۴۹-۱٨۴٨ منتشر شد . به مساله ملیت ها با دید وسیع تری نگاه نمود .
مارکس و مساله ایرلند
مارکس در مقالات خود در مورد ایرلند. برخی از اصول کلی مربوط به مساله ملتهای تحت ستم را به کار برده و استفاده نموده است .
مارکس در ابتدا طرفدار خود گردانی ایرلند در چهار چوب اتحاد با پرولتاریا بود . وی در نوشته های خود معتقدبه مساله ستم کشی ایرلند (به دست موجران بزرگ انگلیسی ) بود و راه چاره و برون رفت از اضاع را پیروزی طبقه کارگر (چارتیست ها ) میدانست . از طرف دیگر هم مارکس در دهه ۱٨۶۰ازادی ایرلند را شرط ازادی پرولتاریای انگلیس می دانست. مساله مورد اهمیت در اثار این دوره مارکس در مورد ملیت ها توجه به ایجاد ٣ نظریه است که از لحاظ رابطه دیالکتیکی انها با انترناسیونالیسم پرولتری برای تکامل اتی نظریه مارکسیسیتی در مورد ملیت های و خود مختاریهای ملی حایز اهمیت و توجه است .
درون مایه نظریه مارکس درمورد ملیت ها
۱- تنها ازادی ملی ملت ستم دیده باعث محو تقسیمات و خصومت های ملی میشود و به طبقه کارگر هر دوملت (ستم کش و ستم گر) امکان میدهد ، که علیه دشمن مشترک خود یعنی سرمایه داری متحد شوند.
۲-ستم بر ملت دیگر باعث تقویت هژمونی ایدئولوژیک بورژوازی بر کارگران ملت ستمگر می شود. مارکس می گوید (هر ملتی که ملت دیگر را تحت ستم قرار دهد زنجیر های بردگی خویش را قوام می بخشد
٣-رهایی ملت ستم دیده باعث تضعیف پایه هایاقتصادی ، نظامی و ایدوئولوژیک طبقات مسلط در ملت ستمگر می شود . این امر در مبارزه انقلابی طبقه کار گر ان ملت سهم بزرگی خواهد داشت.
منابع
۱ – جامعه باز و دشمنانش – کارل پوپر
۲- ایدوئولوژی المانی – کارل مارکس
|