برای زنان باردار و مادران تازه
خواهش می کنم مرا بگذارید خودم مادرانگی کنم
ماهرخ غلامحسین پور
•
مدام به من یادآوری میکردند که مادر «خِنگ و هیچ ندان و بیتجربه و ناکارآمدی» هستم. یک «کودن و کانای» به تمام معنا که از عالم مادرانگی هیچ نمیدانم و از سر بیتجربگی، هر لحظه و هر ساعت ممکن است طفلک معصومم را به کشتن بدهم پس بهتر است از چهارجهت و چهارچشمی مراقبم باشند مبادا اشتباه جبران ناپذیری از من سر بزند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲٨ آبان ۱٣۹٣ -
۱۹ نوامبر ۲۰۱۴
وقتی رفتم تنها بودم، با یک ساک کوچکِ پر از خرت و پرت، قنداق و ناف بند و شلوارکهای ۱۵ سانتی، با یک شکم برآمده به اندازهٔ یک طبل بزرگ و نفسی که به سختی بالا میآمد و یک انبان دلشوره از اینکه قرار است موجودی که در درونم وول میخورد حالا بیاید بیرون و نکند یک چشمی باشد؟ نکند سرش کج و معوج باشد؟
اینکه آیا من میتوانم خوشبختی و آرامشش را تضمین کنم؟ بیاید و بنشیند روبرویم و من نتوانم به درستی نسبت به اتفاقات ناخوشایند زندگی حمایتش کنم؟ از همان لحظه و پیش از به دنیا آمدنش به این فکر میکردم که چه جور مرگی خواهد داشت بعد از سالها زندگی؟ و اینکه من چقدر مجازم انسانی را به میل و ارادهام به این دنیا دعوت کنم وقتی نمیتوانم او را از بزرگترین پیچ و گره ذهنی آدمی، یعنی مرگ و رنجی که باید قبل از ترک زندگی بکشد، دور کنم؟
وقتی برگشتم بعد از مراسم سلام و صلوات و شیرینی خوران و تبریک و خوش قدمی از بیمارستان و وقتی که همکارم سیدمهدی میرافضلی مهربان و همیشه خندان – خدا رحمتش کند عکاس مهربان و آرام ایرنا که در فاجعهٔ هواپیمای ۱۳۰ کشته شد- از تمام مراسم بعد از تولد کودکم به یادگار، عکس و فیلم گرفت، از همان روز و دقیقه نخست که وارد خانه شدیم، مداخلهها شروع شد.
مداخلههایی که مدام به من یادآوری میکردند که مادر «خِنگ و هیچ ندان و بیتجربه و ناکارآمدی» هستم. یک «کودن و کانای» به تمام معنا که از عالم مادرانگی هیچ نمیدانم و از سر بیتجربگی، هر لحظه و هر ساعت ممکن است طفلک معصومم را به کشتن بدهم پس بهتر است از چهارجهت و چهارچشمی مراقبم باشند مبادا اشتباه جبران ناپذیری از من سر بزند.
خیال میکنم روز چهارم بعد از تولد کودکم بود که مادرم پمپرز نمره صفر را از دستم کشید و گفت: بچهام را با این میخواهی ببندی؟ که از همین نقطه اول عقیمش کنی؟ بسکه تنبلی و میخواهی چهارتا کهنه نشوری؟ این پمپرزها گرمای زیاد تولید میکنند و برای نوزاد تازه به دنیا آمده خطرناکند. فقط باید با کهنهٔ نو و تمیز و اتو کشیده ببندیاش. زمان ما حتی همین ماشین کهنه شوری هم نبود و چندتا چندتایتان را کهنه می کردم و غر هم نمی زدم.
و من از آن روز تا یک ماه بعدش که مادرم را تا فرودگاه بدرقه کردم کار روزانهام شستن کهنههای کثیف و اتوکردنشان بود. اولین کاری که بعد از برگشتن از فرودگاه و حتی قبل از درآوردن لباسهایم کردم، مراسم خوشایند جمع کردن همه کهنهها و سرریز کردنشان ته سطل آشغال بود، هنوز هم حس رهایی عمیقی که بعد از این کار به جانم نشست را به خاطر دارم.
اولین بار که نوزادم از سر دل درد و کولیک روده تا صبح بیقرار بود به سفارش مادرم یک قاشق نبات داغ با عرق نعناع به خوردش دادم، اما وقتی مادر شوهرم خبردار شد تلفن زد و شاکی بود که بچه گرمی میکند و دانه میزند. مگر کسی به بچهٔ تازه به دنیا آمده نبات میدهد؟ نبات که طبعش آتش است؟ و البته که نمی شد خطاب به مادرم غر بزند برای همین هم گفت« وای چه کند از دست ما کم تجربهها؟
بغل کردنش هم یک فصل دیگری بود. هر جور بغلش میکردم یکی ایراد میگرفت، پدرشوهرم میگفت مثل زنهای کولی انگار بقچهام را میزنم زیر بغلم و این راه و رسم بچه داری نیست.
کم کم سر و کله خاله و عمه و زن دایی و زن عمو و «مادرِشوهرِ دختر خاله یِ سوپریِ سر محل» هم پیدا شد. هر کسی بابت بیتابیهای بچه نسخهٔ تازهای میپیچید. اما باز هم او تمام شب وق میزد و من غمگین و دلتنگ از این ناکارآمدی بودم. فکر میکردم دنیای زیبایم، عالم خبر نویسی و گزارش نویسی و کاری که عاشقش بودم، فعالیتهای اجتماعی و همهٔ آنچه که به مددش احساس خوشایند زنده بودن به من دست میداد را گم کردهام. خیال میکردم تبدیل به تکه گوشت به درد نخوری شده بودم که هیچ کاری را درست انجام نمیداد و همین هم پریشان و پرخاشجویم کرده بود.
یک مادر ناوارد و نابلد بودم که هر لحظه ممکن بود کودکش را بکشد. احساس بیکس وکاری و افسردگی میکردم. دچار پژمردگی بعد از زایمان شده بودم و کسی نبود که حال مرا بفهمد.
خستگی مدام و بیحسی مطلق شبانه و اینکه نمیتوانستم در دورههای دوستانه شرکت کنم، احساس ناکارآمدی و شکست مطلق به من میداد. مدام از خودم می پرسیدم «یعنی من تمام شدم؟ »
بعدها وقتی به خاطر افسردگی و غم پس از زایمان به روانکاو مراجعه کردم به من گفت که تقریبا بین ۵ تا ۲۰ درصد مادران، بعد از زایمان دچار پژمردگی یا غم زدگی میشوند و در این شرایط اگر با زائو برخورد مناسب عاطفی و همکاری همه جانبه انجام نشود، این تشویشهای خلقی تبدیل به افسردگی بعد از زایمان میشود.
احساس سردرگمی میکردم. روشهایی که دور و بریهایم به من موکدا توصیه میکردند گاها با اعتقادات آن دیگری فرق میکرد و همین هم ماجرا را پیچیده میکرد و به مشاجرهٔ مابین آدمها میکشاند. هر کسی دیگری را متهم میکرد که بچه داریاش افتضاح است.
مادر بزرگم سفارش چهار تخمه یا تخم شربتی را با دقت پشت تلفن حالیام میکرد و روز بعد پیگیرانه با تلفن دنبالش بود تا اثبات کنم به نوزادم خوراندهام یا نه؟ میگفت لعاب تخم شربتی تمام التهابات دستگاه مجاری ادراری نوزاد را از سموم شکمی پاک میکند.
اما خاله همسرم وقتی شنید رنگ به رنگ شد و گفت طبع تخم شربتی گرم است باید به بچه خاکشیر بدهید. مادرم میگفت خاکشیر بچه را به رودل میاندازد و سردی میکند.
هر کدام آن آدمها که در امر بچه داری صاحب یک نوبل منحصر به فرد بودند ، شرح مفصلی هم داشتند از رشادت های دوره بارداری و زایمانشان و اینکه چقدر زحمت میکشیدهاند و مطلقا استراحت نداشتهاند و مادران مسئولی بودهاند و اینکه همزمان با هم چه تعداد بچه را سر و سامان داده و بزرگ کردهاند و حتی یک بار هم مف یکیشان آویزان نبوده....
حالا بعد از گذر این همه سال دلم میخواهد به مادران تازه بگویم خودتان باشید. شما از پسش برمی آیید. هیچ کس به اندازه شما لیاقت کشف و بازیابی کودکتان را ندارد. تجربههای دیگران را با میل و علاقه گوش بدهید ولی هیچ الزامی ندارید که صرفا به آنها تکیه کنید بلکه میتوانید به دلتان تکیه کنید. دلم میخواهد بگویم مراسم حمام کردنش یا حتی نوع لباسی که قرار است بپوشد، ساعت شیردهی و شکل و شمایل آرام کردنش دقیقا همان چیزهایی است که شما باید کشفش کنید. و اینکه شما قابلیت آن را دارید که بهترین مادر دنیا باشید که نیمی از طریق آزمون و خطا در مورد آنچه که خطرناک نیست و نیمی هم با بهرهمندی از تجربهٔ دیگران، راه شگفت انگیز و خوشایند مادری را هلهله کنان و با شادمانی طی کنید. وقتتان و انرژیتان را صرف کودکتان کنید نه صرف راضی کردن آن همه آدم البته مهربان و با حسن نیت اما حق به جانبی که مدام سرزنشتان میکنند و غر میزنند که چرا قادر نیستید کودک ناآرامتان را آرام کنید؟
باور کنید که هر کدام از ما مادران منحصر به فردی هستیم درست عین اثرانگشتان و «دی انای»مان که ما را از همدیگر متمایز میکند، میتوانیم در هزارتوی درونمان مادر خلاقی را پیدا کنیم که متمایز با دیگران رفتار کند اما اشتباه هم نکند پس بیاییم صادقانه و صریح به دیگران بگویید ما را بگذارند تا خودمان مادرانگی کنیم.
منبع:ایران وایر
|