سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

رایزن فرهنگی" کدام طیف از "راست" جهان؟!


الف. ع. خ


• دین ستیزی، عرب ستیزی و "پاک زبانی" به دو مسئله "جمهوری خواهی ایرانیان" و "صلح و ثبات آینده خاورمیانه" آسیب فراوانی وارد می کند چرا که به دلیل عملکرد "ضد ملی" رژیم اسلامی، این گرایشها در میان ناراضیان ایرانی هواخواهان فراوانی دارد، نمود این گرایشها در "اسلام ستیزان" و "عرب ستیزان" متبلور است! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ آبان ۱٣٨۵ -  ۲٨ اکتبر ۲۰۰۶


مقدمه
اخیرا مطلبی در سایت "اخبار روز" تحت عنوان « زیرنوشتی بر نامه ی ِ فرج ِ سرکوهی، از سوی ِ راست ِ جهان» درج شده بود. این قلم، هرچقدر تلاش کردم که آن مطلب را بخوانم و بفهمم، اما نتوانستم! حتی نتوانستم آن را به پایان ببرم، چون متاسفانه با "زبان" نویسنده آن آشنا نبوده و نیستم، البته نوشتن "نقد" پیرامون مطلبی که نفهمیده باشی و بدتر از آن نخوانده باشی! منصفانه به نظر نمی رسد، اما همان اندازه که خواندم و دریافتم، به نظرم رسید که نویسنده می خواهد به گونه ای بگوید که ما فقط مواردی از آن نوشته را "حس" کنیم، اما نفهمیم که منطقا چه می گوید! به نظرم رسید که او چیزی نمی گوید که فهم ما را بالا ببرد، بلکه او می خواهد احساسات خاصی را در ما تقویت کند."حس" می کنم که می خواهد در ما نفرتی که از خمینی، اسلام و عربها داریم، بیشتر و بیشتر کند! حس می کنم که می خواهد بگوید ایران و ایرانی به دلیل ابتلاء به "اسلام" بیمار است و نیاز به بستری و مراقبت "ویژه" دارد !
فکر می کنم آنجا که به آلمانی ها اشاره می کند تلویحا به انسان متفاوت و شریف مورد نظر نیچه، یعنی همان "ابرمرد" اشاره می کند، اما نمی دانم چرا کمی پایینتر،چکیده فکر فلسفی نیچه در"ابرمرد" را دوست ندارد که با "های هیتلر" مورد خطاب قرار گیرد، شاید هم دوست دارد؟ اما تعارف می کند! نمی دانم! من آلمانی نمی دانم تا تفاوت ِ"های" یا "هیر" را بدانم، چون او به جای "های هیتلر " ، "Herr Hitler " آورده است. خلاصه باور کنید با تمام تلاشی که برای فهم مطلب او انجام دادم، سرآخر گیج شدم، خیلی دوست داشتم، نگاه متفاوت یک "هم وطن" را نسبت به مسائلی که میهنم بدان مبتلاست، دنبال کنم، اما باور کنید که نتوانستم !
آنجا که به توجیح "بی دادگاه" اعدام گلسرخی و تمسک او به پیشوایان دینی می پردازد تا جنس اعدام های زمان شاه را با زمان خمینی متفاوت قلمداد کند و جنس انسانها را نیز!!! برای تصویر کشتار ۶۷ از تمثیل "تاریکنای ِ شبی تابستانی و سرد" و در جایی دیگر برای همان منظور از تمثیل "تابستان ِ سرد" بهره می برد، حال آنکه این قلم را از بگارگیری تمثیل "فصلی سرد" برای همان موضوع مورد طعنه قرار می دهد، چنین تناقضاتی در متن یاد شده   فراوان دیده می شود،اما چون به زبان "شبه کهن" نوشته شده، استخراج آن از حوصله این قلم خارج است .
به نظرم نوشته او "بازار" داغی از عرضه انواع احساسات "نفرت" بر انگیز بر علیه "عرب" و "اسلام" فراهم آورده است، اما دریغ از کورسوی "روشنی بخشی" از عقلانیت، دانش و آگاهی و هر چیز دیگری که در مقابل "احساسات" واقع می شود! سخن بر سر این نیست که دیگران را دچار احساسات نکنیم! بلکه بیش و پیش از آن، سوال بر سر آن است که در بازار "نفرت" چه سودایی می توان نمود؟! و چه سودی؟! را عاید چه کسانی می توان کرد؟ !
قصدم آن نیست که بگویم "نفرت افکنی" نسبت به "جمهوری اسلامی" و سردمداران آن نیاز زمانه ما نیست! بلکه می خواهم بگویم، نفرت ما از آنها در حدی هست که بتواند ما را از دیکتاتوری و فاشیزم دیگری به وحشت اندازد .
اگر همین مقدار"دریافت" من از بخش هایی از آن نوشته منطبق با مفاهیم مندرج در آن باشد، از نویسنده محترم و خوانندگان آن اجازه می خواهم تا مسائل و مواردی را پیرامون آنها مطرح نمایم .
 
کدام "راست"؟
در جهان امروز طیف های مختلفی از جریانات "راست" وجود دارند، از "سوسیال دموکرات" متمایل به چپ گرفته تا "ناسیونال سوسیالیزم" متکی به نژاد پرستی که در وقفه ای از تاریخ در قالب و غالب "فاشیسم" و "نازیسم" ظهور و بروز پیدا کرد. اما "راست"ِ مصطلح در جهان امروز، "راست"ی است که طیف هایی نظیر "لیبرال دموکراسی" و "دموکرات مسیحی" آن را نمایندگی می کنند. همانطور که می دانیم هر دو طیف یاد شده، ظاهرا مروج پلورالیسم فرهنگی و نافی "نژاد پرستی" هستند، در این یادداشت می خواهم بررسی کنم که مطلب «زیرنوشتی بر نامه ی ِ فرج ِ سرکوهی، از سوی ِ راست ِ جهان» چه لیبرالیسمی و معالا چه "راست"ی را مد نظر دارد و منطق به کار گرفته شده در "زبان" آن نوشته نیز منطبق بر منطق کدام "راست" در جهان است؟ و این منطق تا چه حد به اهداف ادعای "راست"ِ پس پشت آن نوشته کمک خواهد نمود؟
نویسنده مورد نظر، خود را "راست"ی می داند که از شکست سوسیالیستها خوشحال نمی شود، به گونه ای از تمثیل گل سرخ، اعدام گلسرخی را وسط می کشد، و تفاوتی بین "اعدام کنندگان" او و قاتلان "قربانیان خاوران" بر می شمارد که ظاهرا به "جنس" و "نژاد" آدمها مربوط می شود، اگر برایم نخندید احساس می کنم که از پس نوشته های او چهره حزب "ناسیونال سوسیالیزم" آلمان، البته از نوع اصلاح شده اش ( یعنی سازگار با متفقین زمان) دیده می شود. شاید اینبار باید "اهورا مزدا" به داد ما برسد !
برای آنکه هم زبانی با نویسنده محترم یادداشت داشته باشم باید بگویم :
می دانیم که سرکوب شده ایم، می دانیم که زبان و فرهنگمان از "شکوه"** و شکوفایی باز ایستاده ، و بسیار به زبان های دیگر آغشته شده است. می دانیم که در این وادی مشکلات و مسائل زیادی به "من" و "ما" سرایت کرده است، اما در این "سرکوب"، "آغشتگی زبانی" و "بازایستادگی"، هم از جهل نهیب خورده ایم و هم از دانایی نصیب برده ایم! پس همه آنچه که از "هم جواری" با سایر آدمیان پدید آمده، کثیف و نامربوط نیست! همانطور که از مواهب آفریده شده در جهان غرب بهره می بریم، سعی می کنیم تا با "زبان" ملازم با آن نیز آشنا و همساز شویم، "هدف" درک و فهم دیگران است نه جدایی از آنان! هدف   آن است که در میان باشیم، تا تاثیر و نقش خود را با "کنش" به دیگران منتقل کنیم، هدف آن نیست که از پیکره جهان جدا شده و فقط "واکنش" نشان دهیم. خوشبختانه "ایرانیان" هرگز تا بدان حد "سرکوفته" نشده اند که خود را "تافته جدا بافته" بدانند و نابودی دیگران را ساز کنند، آنچه "احمدی نزاد" و نویسنده یادداشت مورد بحث، در نظر دارند و انسانها را به خودی و غیر خودی یا "پست" و "شریف" تقسیم می کنند، هرگز نگاه قالب در فرهنگ ایرانیان نبوده است .
 
نقش زبان
به نظرم هدف از "نوشتن" و یا "گفتگو"، در درجه اول، تلاش برای انتقال و تفهیم مفاهیم مورد نظر خود به خواننده و شنونده از طریق ساده ترین شکل ممکن است. در "گفتگو" حتی انسان برای انتقال هر چه بهتر مفاهیم مورد نظر خود به تکان دادن سر و دست نیز متوسل می شود! همانطور که در نوشتن، از ابزارهای خرده ریزی چون نقطه، کاما، گیومه، علامت سوال یا تعجب و بسیاری از این دست استفاده می کند .
از نظر من، "زبان" و یا هر ابزار ارتباطی دیگر یک وسیله برای مفاهمه بیشتر و کامل تر است. همه این ابزارها به ما امکان می دهد تا به وسیله آنها بتوانم، محیط   و همنوعان خود را بهتر و بیشتر "فهم" کنیم .
فربه شدن و کاربرد بیشتر و گسترده تر یک "زبان" نیز به میزان فعل و انفعالاتی بستگی دارد که در مسیر زندگی مردمان یک حوزه فرهنگی که به آن "زبان" همه کار می کنند، یعنی سخن می گویند، می نویسند، تولید اندیشه می کنند، کشف می کنند، اختراع می کنند و... نظایر آنها .
تولیدات فکری، فلسفی، اختراعات و اکتشافات علمی و صنعتی همه و همه در گسترش یک "زبان"، چه از نظر ظرفیت های آن، نظیر فراوانی واژه ها و گستردگی معانی، و چه از نظر حوزه نفوذ جغرافیایی و سرزمینی بستگی زیادی دارد. یعنی "زبانی" که امروز، یک ایرانی از طریق آن محیط پیرامون خود را درک می کند و تفکرات خود را در قالب آن ارائه می دهد، حاصل همه آن فعل و انفعالات تاریخی (چه درست چه غلط) است که بر این حوزه فرهنگی گذشته است .
به دلیل چنین خصلتی که "زبان" دارد و به دلیل وابستگی ها و پیوستگی هایی که در"نوع بشر" وجود دارد "زبان" ها به حوزه های فرهنگی یکدیگر نفوذ می کنند و یکدیگر را تحت تاثیر قرار می دهند، هرچه فعل و انفعالات، اختراعات و اکتشافات علمی و صنعتی و نظایر آن در یک حوزه فرهنگی و زبانی بیشتر باشد قدرت نفوذ آن "زبان" یا "فرهنگ" در حوزه های دیگر بیشتر خواهد شد .
برخی ها مانند شادروان احمد کسروی با انگیزه خدمت و زنده کردن زبان فارسی، دست به چنین کارهایی زدند، اما متاسفانه آنها ناخودآگاه از یک طرف به "فهم" دیدگاههای بسیار مثبت اجتمایی خود در جامعه آسیب زدند و از طرف دیگر در حوزه نفوذ خود، تفکر و فهم "فارسی زبانان" را از طریق زبان مرسوم و معمول خود، با مشکل روبرو ساختند .
" زبان" و دستورات و واژه های به کار برده شده درآن، به گونه ای نیست که بتوان آنها را به طور کلی با   بخشنامه و دستوالعمل برای دیگران جا انداخت، بلکه "زبان" مقوله ای اجتمایی و تاریخی است که با آفرینش همگانی در همه سطوح، آنهم در فرآیندی تاریخی ساخته، پرداخته و جا انداخته می شود. با هیچ ضرب و زوری نمی توان از حوزه نفوذ یک "زبان" جلوگیری نمود. آنهایی که با هر ضرب و زور می خواهند به قول خودشان زبان خالص "پارسی" یا "پاک زبانی" را رواج دهند و زنده نمایند، نه "بشر" را می شناسند نه "زبان بشر" را می شناسند و نه "تاریخ زبان بشر" را! چرا که پویایی یک "زبان" به پویایی "صاحب زبان" در عرصه های مختلف زندگی بستگی دارد! نه توجه خام و خاص آن به صرف "زبان "!
بنابه آنچه که گفته شد، این قلم انگیزه کسانی را در نمی یابد، که عامدانه از بکارگیری واژه هایی که از حوزه های فرهنگی دیگر خصوصا حوزه فرهنگ زبان عربی به زبان فارسی وارد شده، سر باز می زنند. ضمن آنکه استفاده عامدانه از واژه های نامانوس توسط این افراد فهم عبارت های آنان را بسیار دشوار می کند .
در هنگامه ای که دو محصل دبیرستانی وقتی از کارهای کامپیوتری روزمره یکدیگر سخن می گویند، گفتگوی آنان سرشار از واژه های "غیرفارسی" است و در هنگامه ای که دو پزشک وقتی پیرامون یک بیماری با یکدیگر سخن می گویند واژه ای جز "در"، "از" و "است" در مکالمه خود به کار نمی برند چگونه عده ای دست به "عربی" زدایی از زبان فارسی می زنند، آیا غیر از این است که شکاف ارتباطی دیگری را بین "فارسی زبانان" واقعا موجود ایجاد می کنند. ایجاد اشکال و دشواری در فهم یکدیگر چه آینده ای را می تواند رقم زند. تفکر"خالص کردن زبان" تنها به تفکر"خالص کردن انسان" خواهد انجامید. هرگز نمی توان ایران و ایرانی دوباره و دیگری ساخت، حتی با راه انداختن حمام خون و کوره های آدم سوزی نمی توان به چنین هدفی دست یافت .
به راستی کارفوق العاده ای است که تو! فارسی بنویسی آنهم به گونه ای که هم وطنت نداند که چه نوشته ای! البته یک حسم می گوید نویسنده مطلب مورد بحث امثال مرا هموطن خود نمی داند، اگر هم بداند از نوع بیمارش می داند که باید علائم "نژاد پست" از وجودش جراحی شده و به جنسی خالص از نوع "نژاد برتر" برسد !
آنها که "زبان" و واژه های بکار رفته در آن را "تبارشناسی" می کنند تا "زمان" و "زبان" را به عقب برگردانند و انسانی دیگر را بازیافته یا بازسازند و به تعبیر خود تاریخ را تا قبل از "پیچ انحراف" پی می گیرند تا دوباره به میل خود آن را بازسازی کنند، نمی دانند اگر انسان با گذشت "زمان" به زبانش سامان می دهد، هم اوست که با "زبان" خویش به "زمانش" نیز معنا می دهد، رابطه انسان با "زمان" موقعیت "زبان" او را به ابزار این رابطه تقلیل می دهد، ابزاری که در مقاطع مختلف تاریخ، شکل و محتوای خاص خود را داشته و دارد، "تبارشناسی زبان" مانند تبارشناسی ابزارهای دیگر است، "این تبارشناسی" فقط برای تکمیل ابزارهای موجود به کار می آید نه برای نفی آنها! نادیده گرفتن تاریخ و یا "تاریخ کشی" توهمی است که فقط به "انسان کشی" منجر می شود، "انسان کشی" نیز به هر نامی، حتی به نام "سگ کشی" می تواند جریان داشته باشد، اما آنچه که هرگز کشته نمی شود "تاریخ" است .
 
مذهب، قومیت و فاشیزم
در هنگامه ای که جهان غرب و خصوصا اروپا به سوی وحدت به پیش می رود، ایجاد جنگ عربی، فارسی، اسلامی در خاورمیانه به چه معناست؟! و این منازعه جیب چه کسانی را پر خواهد نمود؟! وجود دموکراسی در اروپا و غرب، "خلق و خوی" و آداب متنوع در خود را به زیبایی زنده نگه می دارد. وحدت اروپا در حین کثرت آن است نه آنکه وحدت به مثابه یکدست کردن باشد، متاسفانه برخی ها با زبانی که برگزیده اند، ظاهرا در فکر "یکدست کردن" ایرانیان هستند .
هنگامه ای که جهان مملو از توده های دیندار و متدین است و از میان همین توده ها عصر "دیجیتال" سربرآورده، طرح مباحثی مبنی بر اینکه "دین مانع تفکر شده" به چه معنا است؟
هنگامه ای که بزرگترین مراکز عقلی و علمی جهان مانند "دانشگاهها" نتوانسته اند، به امور ذهنی و خصوصی انسانها سامانی فراگیر، به گونه ای که "دین" به زندگی مردمان داده، بدهند، چگونه یک تنه می توان از "دین خویی" سخن گفت و از رویارویی با آن برای نجات "تفکر" دم زد؟
البته اینگونه مسائل وقتی در حوزه دانشگاهی مطرح می شود، می توان به جنبه های علمی چنین نطریاتی توجه نشان داد ولی وقتی در حوزه اجتمایی مطرح می شود، تنها می توان به جنبه سیاسی آنها حساس شد! ادعای "دین خویی" ایرانیان توسط برخی افراد در حوزه های اجتمایی و در محل تقاطع توده ها، آنهم در شرایط زمانی (هیجانی- احساسی) مشخص، با ادعای "دین جویی" مطهری، خمینی و خامنه ای فرق چندانی ندارد. هر دو آنها ادعایی سیاسی و مشکوک هستند. چون برای متاثر کردن توده ها آنهم در زمانهای خاص مطرح می شوند .
من احمدی نژاد را یک فاشیسم "دست ساز" و غیر اصیل می دانم، چرا که "زمینه های فرهنگی" چندانی که بتواند "احمدی نژاد"ها را در حوزه فرهنگی "ایرانی"ها مسلط   کند، نمی بینم. جزء جزء "زمینه های فرهنگی" ایرانیان در آداب و سنن و شیوه های به غایت زیبا و انسانی قومیت های ایرانی نهفته است! در کجای تاریخ ِزندگی، تفکرات و آداب و سننن این قومیت ها، خلق و خوی "احمدی نژاد"ی دیده می شود، که اینقدر با زندگی واقعی و زمینی خلق های ایران "قهر" باشد و تظاهر به دوستی با "خدا" و "آخرت" کند؟! تاریخ زندگی کرد، لر، عرب، عشایر، بلوچ، ترک، ترکمن، آذری، فارس و گیلک مملو از زندگی انسانی با طبیعت و در طبیعت بوده است، کدام رنگ در زندگی این قومیتها، که مجموعا "ایران" را تشکیل می دهند، بوی انگ و ننگ کنونی را می دهد؟
حرفم این نیست که "زمینه های فکری" مشابه "احمدی نژاد" ها هرگز در تاریخ ایرانیان یافت نمی شود، چراکه تنوع فکری آدمیان به حدی است، که وجود هر فکر مثبت و منفی را می توان در تاریخ سراغ گرفت. اما تنوع فرهنگی که در میان قومیت های مختلف ایرانیان وجود دارد هرگز از وجود خلق و خوی مشابه "احمدی نژاد"ها   حکایتی ندارد .
کدام "شیوه زندگی" این قومیت ها، خلق و خوی برخی از آخوندهای پرورش یافته در حوزه های علمیه را نمایندگی می کنند. آخوندهای پرورش یافته در"مدرسه حقانی" کدام شیوه از زندگی طبیعی این قومیت ها را بازتاب می دهند. به نظر می رسد برای برپایی فاشیسمی دیگر در حال برپایی "مدرسه" ای دیگر هستند. حتی معلمان این "مدرسه" را نیز می توان به سادگی با انگشت نشان داد .
متاسفانه در مورد "مدرسه"های جدید زمینه فکری مشابه ای نیز در تاریخ ایرانیان وجود دارد که مسئله را بسی خطرناک و نگران کننده می نماید .
خوشبختانه علی رغم سرکوبی های ظالمانه ای که در تاریخ قومیت های ما ایرانیان وجود داشته و دارد، هرگز قومیت "سرکوفته" و منزوی شده ای نداشته ایم که بخواهد با شعار نابودی دیگران و یا عقده هایی نظیر "برتری نژادی" برای برپایی "وحشتی دیگر" پا به میدان بگذارد. فرهیخته ترین ایرانی ها در سرکوب شده ترین آنها وجود دارند. "کرد"ها نمونه بارز ایرانیان فرهیخته و سرکوب شده هستند. سخنم این نیست سرکوبی، فرهیختگی می آورد، بلکه سخن بر سر بی اصالتی و بیگانگی ذاتی سرکوبگران است !
نویسنده مطلب «زیرنوشتی بر نامه ی ِ فرج ِ سرکوهی، از سوی ِ راست ِ جهان» با اشاره کوتاه و سربسته به نکته ای از مطلب "بازهم مطلق انگاری و تکیه بر قله دانایی!"*** این قلم پیرامون کشتار بی رحمانه سال ۶۷ می نویسد :
« آنان که می کوشند برای ِ این جنایت ِ بیرون از چارچوب، چون برخی از رایزنان ِ فرهنگی با همه ی ِ نیت ِ نیکی که دارند، پیشینه ای دست و پا کنند و اعدام ِ گل های ِ سرخ را آغاز ِ فصل های ِ سرد و جداسری بشمرند »
ظاهرا مرا رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی قلمداد می کند، من اما قطعا ایشان را "رایزن فرهنگی" بیگانگان نمی دانم اما متاسفانه باید بگویم منطق حاکم بر اینگونه نوشته ها "زمینه سازی فرهنگی" فاشیسم دیگری را رقم خواهند زد! که این فاشیزم همچون فاشیزم موجود سنخیتی با فرهنگ و تاریخ ایرانیان ندارد. هر چند او مرا به داشتن نیت "نیک" مفتخر می کند، ولی من البته هرگز او را به داشتن نیت "بد و مشکوک" متهم نمی کنم، اما سوء استفاده بیگانگان از چنین افکاری را بعید نمی دانم! به همین خاطر به همه ایرانیان، خصوصا نویسنده محترم آن یادداشت هشدار می دهم که مواظب منطق حاکم بر نوشته های خود و سوء استفاده های احتمالی ناشی از آنها باشند. سخنم این نیست که صاحبان اینگونه نگاهها، قلم هایشان را غلاف کنند یا رسانه ها در انعکاس آنها رسم "بایکوت" را پیشه کنند، بلکه سخن بر سر توجه به عواید و عواقب "اسلام" ستیزی و "عرب" ستیزی است که اینگونه نویسندگان آنها را محور نوشته های خود قرار داده اند. "مذهب" و "قومیت" حتی در "راست" مصطلح و لیبرالیسم واقعا موجود، ظاهرا مسئله حل شده ای است! چگونه می توان با شعار نمایندگی "راست" جهان، دوباره تفرق قومی و مذهبی را تبلیغ نمود !
دین ستیزی، عرب ستیزی و "پاک زبانی" به دو مسئله "جمهوری خواهی ایرانیان" و "صلح و ثبات آینده خاورمیانه" آسیب فراوانی وارد می کند چرا که به دلیل عملکرد "ضد ملی" رژیم اسلامی، این گرایشها در میان ناراضیان ایرانی هواخواهان فراوانی دارد، نمود این گرایشها در "اسلام ستیزان" و "عرب ستیزان" متبلور است !
 
شک دروازه یقین
من آدم بسیار شکاکی "هستم" و از آنکه هر چیزی از جمله خودم "مشکوک" به نظر آیند، بسیار خوشحال می شوم، چرا که تنها مسئله ای که در"شناخت" آدمی به کار خواهد آمد، "شک" است، همان "شکی" که دیری است در این "یقین آباد" خبری از آن نیست! اگر کسی به من و هر کس دیگری "شک" کند، آن برهوت "یقین آباد" به "شهر شکاکان" بدل خواهد شد و "شکاکیت" بهترین نیرو و انرژی را برای "جمهوری خواهی" و "دموکراسی خواهی" ایجاد می کند، جمهوری دموکراتیک نیز بهترین حکومتی است که "شهر شکاکان" را سامان خواهد داد .
وقتی به یکدیگر شک کنیم، درست زمانی است که دیگر گول ظاهر را نمی خوریم و به شدت به حساب و کتاب روی خواهیم آورد! حکومت دموکراسی، حکومت شکاکیت و حساب کَشی است. وقتی شک کنیم، به فکر آن خواهیم بود که چه می خوانیم یا می شنویم نه آنکه از چه کسی می خوانیم و از چه کسی می شنویم !
 
مادیگرایان، متولیان دین و شاهان !
علی رغم اعتقادات شخصی و خصوصی که برای خود نسبت به "ماده" و "معنا" دارم، اما همواره با دیدی مادی و زمینی به مسائل اجتماع و طبیعت می نگرم، فکر می کنم اگر "ماده گرایی" به مرضی مالیخولیایی یعنی "دین ستیزی" دچار نشده باشد، تمام تلاشش صرف آن می شود که زندگی "دنیا"یی و زمینی خود و همنوعانش را سامانی مطلوب ببخشد .
" الهیون سیاسی" نیز ادعای سامان بخشی به زندگی "دنیوی " و   "اخروی" خود و همنوعانشان را دارند، شاهان و دارودسته هاشان نیز ادعا دارند که می خواهند رسالت مادیگراها (دنیایی ها) و الهیون (آخرتی ها) را یک تنه انجام دهند. به دلیل آنکه اکثریت مطلق جامعه بیش از هر چیز زبان اسطوره ها را می شناسند و فهم می کنند. این دو گروه اخیر برای جلب نظر توده ها به اسطوره ها متوسل می شوند .
اما مادی گراها به تاریخ رجوع می کنند و برای اسطوره ها ارزشی قائل نیستند، این اشتباه تاریخی آنهاست، توده ها به طور طبیعی حافظه تاریخی ضعیفی دارند آنها با اسطوره ها روزگار می گذرانند، بهتر است مادی گراها بنابه هدفی که دارند (آبادی دنیا) و برای پیشبرد آن هدف نسبت به اسطوره ها یعنی "نشانه های ارتباط گیری با توده ها" را مورد توجه قرار دهند. کسی که به آبادانی دنیا می اندیشد، منطقا نه با اسطوره های شاهی مشکل دارد نه   با اسطوره های دینی، بلکه با تفسیر این اسطوره ها که "دنیا" را فقط به کام آن دو طیف آباد می خواهد، مسئله دارد. چرا که بسیاری از متوسلان به "منزلت" شاهی و دینی، تمام اسطوره ها را در خدمت منافع مادی و دنیایی خود به کار می گیرند و توده های خام را برای این "منزلت پذیری" پخته و آماده می کنند .
تمام اسطوره ها با همه تقدسی که در نزد توده ها دارند، خصلت مادیگرای بشر را در طول تاریخ به خود گرفته و تاریخی شده اند. همانطور که شاه و شیخ از ظرفیت این اسطوره ها برای تثبیت موقعیت خود بهره می برند. مادی گراها نیز بهتر است از این اسطوره ها در جهت اهداف خود بهره ببرند. با چنین منطقی است که کوروش "شاهنشاهی دموکرات" خوانده می شود و علی نیز "امامی سوسیالیست "!
آبادی خواهان یا مادی گراها حداقل در یک ادعا با شیخ و شاه هم نظر و هم صدا هستند و آن ادعا، ساختن و آبادانی "دنیا" است! بهتر است بر سر این ادعای مشترک تاکید کنند و توجه توده ها را بدان جلب نمایند. تنها این ادعاست که خرده هوشی از انسانها را بکار خواهد انداخت و گر نه طرح و جدل بر سر هر ادعای دیگر از جمله "آخرت" الهی   و "منزلت" شاهی   تنها بازار گمراهی را برای آنان در میان توده ها داغ داغ می کند. بستن باب "تقابل" و باز نمودن باب "گفتگو" بر سر هر مسئله مشترک در هر چیز و با هر کس در هر سطح بهتر است، همواره ادامه داشته باشد .
هر چند "مادی گرایی" امری ذاتی در "فرد انسان" تلقی می شود، اما در حوزه اجتمایی مادی گرایی، تبار قابل ملاحظه ای ندارد. تبار آن   نه به اندازه تبار شاهی و نه به اندازه تبار شیخی است، حتی اگر مادی گرایان بخواهند با این دو طیف درگیرشوند نه می توانند و نه چنین تقابلی نتیجه ای برای آنان در بر خواهد داشت. شیخ و شاه هر چقدر بخواهند خود را به کوچه علی چپ بزنند و از "آخرت"الهی و "منزلت" شاهی خود بگویند، یک مادی گرا قبل از آنکه بخواهد ادعای آنان را رد کند و مسئله را به تقابل بکشد، بهتر است موضوع را به سر مسئله مشترک یعنی "ساختن دنیا" بکشاند. مادی گرایی در ذات همه انسانها وجود دارد، چرا که وقتی مطالبه اصلی شان که همانا   "ساختن دنیا" مطرح باشد، همواره به حمایت بر خواهند خواست و خصائص دیگر آنها در "آخرت خواهی" یا "منزلت پرستی" به لاک انزوا فرو خواهد رفت. حتی آنگاه که به ادعای شیخ مبنی بر "آخرت" توجه نشان می دهند، بیشتر به خاطر وعده های "مادی" است که از بهشت به آنان می دهند .
" الهیات مسیحی" و "منزلت شاهی" علی رغم حضور فراگیری که هم اکنون در غرب و در میان توده ها دارند، هر دوی آنها نسبت به امور جامعه و مدیریت آن تنها در لاک خود فرو رفته اند .
به اعتقاد این قلم بسیاری از نظام های عالم، نظاماتی مبتنی بر تفکر دینی و شاهی هستند. اگر پیشرفتی در "ساختن دنیا" صورت گرفته همه از خصلت "مادی گرای" انسان ناشی شده است، تاکنون نظامی کامل و مبتنی بر ذاتی ترین خصیصه اجتمایی انسان، یعنی "مادی گرایی" شکل نگرفته است .
 
----------------------------------
* منتشر شده در سایت وزین اخبارروز به قلم "بزرگ امید "
** نویسنده مورد نظر معنای "شکوه" را در جایی از نوشته خود بر اساس معنای آن در زبان کهن پهلوی "مستمندی و بی چیزی" به کار برده است! اما مراد من از"شکوه" در اینجا همان عظمت است که بر اساس معنای این واژه در ساعت ۶ بعد از ظهر روزجمعه مورخه ۵/٨/٨۵   به کار برده شده است !
*** منتشر شده در خبرنامه وزین گویا و اخبارروز


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست