سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نقد احکام و مواضع منفرد به صیغه مجهول یا نقد رادیکال بینش ها و مفاهیم


فرج سرکوهی


• شکست به تنهائی نه دلیل نادرست بودن منظر و نظر و راه است و نه دلیل بر بر حق نبودن. بسا شکست ها که بستر پیروزی های بعدی را فراهم آورده اند و بسا برحقان که به صف شکست خوردگان پیوسته اند. در مقابل بسا شکست ها در عرصه سیاست که به حذف احزاب و سازمان های شکست خورده منجر شده و راه را بر نقد بینشی، خلق چشم اندازها و نهادهای سیاسی نو باز کرده اند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ آبان ۱٣٨۵ -  ۲٨ اکتبر ۲۰۰۶


 
واکنش هائی که در باره مقاله «برخورد روشنفکران داخل کشور با کشتار ۶۷» در وب سایت های اخبار روز و گویا نیوز منتشر شد، فراتر از مقاله من می تواند زمینه ساز بحثی مهم باشد در باره نقد گذشته که به یکی از ضرورتی ترین مباحث امروز ما بدل شده است. نقدی است که به احکام و مواضع منفرد و شیوه های گذشته محدود شده و راه را بر تکرار گذشته باز می کند و نقدی است رادیکال که به سیاست ها، بینش ها، مفاهیم پایه ائی، ذهنیت و جهان نگری گذشته و حال می پردازد تا راه را بر خلق مفاهیم و سیاست های نو هموار کند. در پاسخی که نوشته ام کوشید ام تا دو گونه نقد را به بحث بگذارم. 
درون مایه اصلی مقاله من با عنوان « واکنش روشنفکران داخل کشور در برابر کشتار ۶۷» ثبت و تحلیل موقعیتی تاریخی بود : تقلیل همذات پنداری، همراهی و همبستگی فکری و عاطفی اغلب روشنفکران داخل کشور با اپوزیسیون سیاسی به همدردی با قربانیان و اعتراض به جلادان، درونی نشدن فاجعه در خلاقیت های ادبی و هنری  و سکوتی که می توانست در عرصه هایی جز خلاقیت های ادبی و هنری با اقداماتی چون انتشار ییانیه و نامه بشکند و نشکست. در تعلیل این برخورد دلایل گوناگون، از جمله تحول فضای فکری و نظام ارزشی روشنفکری و برخی عوامل موثر بر این فرآیند، از جمله برنامه ها و کارنامه سازمان های عمده اپوزیسیون را در آن روزگار برشمرده بودم. در باره این بخش از مقاله چند واکنش در اخبار روز و گویا نیوزمنتشر شد. سکوت را به دو دلیل ترجیح می دادم. نخست آن که واکنش های منفی نه در باره تم یا تم های اصلی مقاله ، که در باره موضوعی دیگرـــ کارنامه بخشی از چپ سنتی ــ بود. موضوعی که به جای خود از مقاله من بسیار مهم تر است اما نسبت به آن فرعی است. تجربه کتاب یاس و داس به من نشان داده بود که با پاسخ گوئی به موضوعی نسبت به متن اصلی فرعی بحث اصلی به حاشیه رانده شده و نادیده می ماند ۱. دلیل دوم شیوه بحث بود. متن برخی واکنش های منفی نشان از آن داشت که برخی منتقدان مقاله را درست نخوانده و گاه، به دلیل ناآشنائی با مفاهیم و مبانی بحث هائی چون نسبت حافظه تاریخی و آثار هنری و ادبی، به تم هائی اصلی بی توجه مانده اند. برخی زبان و قلم به توهین، دشنام و طرح اتهام های شخصی باز کرده و به همان شیوه مرسومی واکنش نشان دادند که می کوشد با بی اعتبار کردن گوینده ی قولی قول او را بی اعتبار کند. در یکی از متن هاــ متن آقای الف. ع .خ ــ عبارت هائی را به من نسبت داده اند که هرگز ننوشته ام.  با این شیوه ها نیز از تجربه یاس و داس آشنا بودم که حتا از طرح راست و دروغ روابط عاطفی و زندگی شخصی من نیز ابا نکردند. پس سکوت در باره این مقاله را ترجیح می دادم. بحثی مطرح شده بود و اگر اصالتی در آن بود مخاطبان واقعی خود را می یافت. اما واکنش هایی از این دست در برابر هر کس که کارنامه چپ سنتی را از منظری متفاوت با آنان نقد کند، محدود به این مقاله و آن کتاب نیست. جامعه ما هنوز به نقد رادیکال تاریخ خود و ما چپ های ایرانی هنوز به نقد رادیکال از درون خو نکرده ایم. هر بار که با این پدیده رو در رو شده ایم منتقد را به انحراف به سوی دشمنان متهم کرده و با فضا سازی به رهبران مجال داده ایم تا خطاهای خود را تکرار کنند. اما آن چه در صد سال و اندی سال اخیر بر ما رفته است و به ویژه تجربه هائی که در نیم قرن گذشته بر ما آوار شده است، نقد رادیکال، زمینی کردن آسمان و تقدس زدائی از مقدسان، یقین های مطلق و تابوهای آسمانی و زمینی را به ضرورتی مبرم بدل کرده است. آرمیدن بر بستر یقین های نقد ناشده آسان تر است تا زیستن در توفان و تب و تاب شک و پرسش و تردید اما گره گاه هائی که در جامعه ما و در فرهنگ ما رخ نموده اند رخصت آرمیدن نمی دهند. به همین دلیل می کوشم برخی نکته های مهم در نقدها و واکنش های منتشر شده را توضیح دهم و بحث در باره کارنامه چپ سنتی را به نوشته ائی محول می کنم که در ادامه مقاله آسیب شناسی اپوزیسیون منتشر خواهد شد.
 
● فراموشی و بی خبری یا دروغ گوئی
 
نخستین واکنش یادداشتی بود به قلم آقای سهراب مبشری. در مقاله من آمده است: «بدان روزگار دو سازمان بزرگ چپ سنتی هوادار شوروی با دفاع و همکاری با بنیادگرایان در استقرار استبداد اسلامی ــ که بعدتر آن ها را سرکوب کرد ــ نقشی موثر ایفاء کرده و از منظر بیش تر روشنفکران ایرانی در نتایج فاجعه شریک، سهیم و مسئول بودند. برخی تا پای همکاری با پلیس امنیتی نظام و لو دادن مخالفانی که اعدام شدند پیش رفته و نشان دادند که ذهنیت ایدئولوژیک ــ تقلیل تنوع رنگارنگ و متحول هستی به اصول و دگم های ساده، منجمد و بسته ــ می تواند آرمان های زیبای بشری و آرمان گرایانی باورمند را تا آن جا بکشاند که برای سرکوب رقبای فکری و سیاسی خود ــ آن چه ضد انقلاب ارزیابی می شد ــ با پلیس استبداد همکاری کنند.»
نویسنده یادداشت با نقل این پاراگراف نوشته است:
«فرج سرکوهی در یک جمله، انتقاد بجا به سیاست حزب توده ایران و سازمان اکثریت را با نسبت دادن تهمت ناروای همکاری با پلیس امنیتی جمهوری اسلامی همراه می‌کند، در یک کلام و به سادگی دروغ می‌گوید ... برخی افراد ... خسته نمی‌شوند از اینکه ادعای دروغ همکاری چپ ایرانی با پلیس جمهوری اسلامی را تکرار کنند، بدون اینکه در ۲۵ سال اخیر توانسته باشند حتی یک مدرک و شاهد برای ادعای خود ارائه دهند».
نوشته بودم «برخی» و ننوشته بودم «چپ ایرانی» مگر آن که «برخی» ی مطلوب خود را تمامی چپ بدانیم و دیگران را غیر چپ ارزیابی کنیم. نمی دانم داشتن نقشی موثر در استقرار استبداد جمهوری اسلامی و شریک و مسئول بودن در نتایج یکی از دردبارترین دوران های تاریخ ایران سنگین تر است یا همکاری با پلیس امنیتی آن نظام. اما نویسنده یادداشت تنها به انکار بخش دوم برخاسته و مرا به «دروغ گوئی» متهم کرده است.
تنها به یک مورد از کارنامه «برخی» اشاره می کنم:
«خزب توده به نقش خود در کشف و خنثا کردن کودتای ضد انقلابی نوژه افتخار می کند». این مضمون به دوران آزادی فعالیت های حزب توده ، بارها در متون حزبی ــ بیانیه، اعلامیه، تحلیل و پرسش و پاسخ ـ منتشر شد. کسانی که با متون منتشر شده آن روزگار ـــ سال های ۱٣۷۵ تا ۱٣۶۰ ــ آشنا هستند و یا آن متون را از یاد نبرده اند بارها این مضمون را در قالب های متفاوت خوانده اند. گروهی از افسران و غیر نظامیان هوادار بازگشت سلطنت، هوادار دکتر شاهپور بختیار و مستقل قصد داشتند که با کودتای نظامی جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. درستی یا نادرستی مواضع و برنامه های این گروه، درستی یا نادرستی ائتلاف سوسیال دمکرات های هوادار بختیار با هواداران بازگشت سلطنت، درستی یا نادرستی توسل به کودتا و ممکن بودن یا ناممکن بودن طرح موضوع این بحث نیست. چند تن از افسران عضو سازمان نظامی حزب توده به دستور رهبران خود و با هماهنگی با اطلاعات سپاه و ضد اطلاعات ارتش، که بعدها هسته های اصلی وزارت اطلاعات را تشکیل دادندــ در گروه نفوذ کرده و نقش مهی در لو رفتن طرح و دستگیری اعضای آن داشتند. برخی از اعضای گروه اعدام شدند. سرنوشتی که چندی بعد بر افسران عضو حزب نیز آوار شد. کافی است به متون منتشر شده حزب در آن سال ها رجوع کنیم و ببینیم که برخی رهبران حزب بارها به همکاری حزب در کشف کودتا به صراحت اشاره کرده اند. کودتای نوژه موفق یا شکست خورده اقدامی نادرست بود. اما نفوذ و همکاری در کشف کودتا، حتا اگر درست هم بود، همکاری با پلیس امنیتی است. با مراجعه به متون دیگر از جمله نوشته های آقای پیروزفقهای دوانی، اطلاعات بیش تری در این باره و موارد دیگر خواهیم یافت. تا کنون هیچ یک از رهبران حزب نقش فعال حزب را در «کشف و خنثا کردن کودتای نوژه» انکار نکرده است. این نیز هست که هواداران، اعضاء، کادرها و برخی رهبران حزب از همکاری اطلاعاتی چند تن از رهبران حزب با مقامات جمهوری اسلامی بی خبر بودند. مبادله اطلاعات اغلب در نشست های برخی رهبران با آقایان رفسنجانی و خامنه ائی و دعائی رخ می داد. خاطرات آقای رفسنجانی سندی معتبر نیست اما اشاره های آن به این نوع ملاقات ها نیز تا کنون تکذیب نشده است. بی خبری شاید خشم کنونی اعضاء و هواداران حزب توده را نسبت به مقاله من قابل درک کند اما کسانی که در آن سال ها کادر و عضو حزب بودند می توانند عقاید آن زمان خود و تحلیل های حزب از انقلاب و ضد انقلاب را به یاد آوردند و از خود بپرسند اگر در آن سال ها از نقش برخی رهبران در ماجرای کودتای نوژه با خبر می شدند چه واکنشی نسان می دادند. آشنایان با فضای آن سال ها اعلامیه یکی از سازمان های بزرگ چپ سنتی را نیز به یاد می آوردند که به اعضاء خود توصیه کرده بود با بسیج و سپاه پاسداران همکاری کنند. اطلاعات سپاه در آن زمان از فعال ترین بخش های سپاه و سازمان یافته ترین نهاد امنیتی کشور بود.
همکاری اعلان شده حزب توده در کشف کودتای نوژه از مصداق های روشن «برخی» است که درمقاله من آمده بود ومی تواند به آقای مبشری نشان دهد که نباید بی خبری یا فراموشکاری خود را به حساب دروغ گوئی دیگران نوشت.
نوشته اند:« سیاست سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) در دفاع از جمهوری اسلامی در فاصله ۱٣۵۹ تا ۱٣۶۱، به غایت فاجعه‌بار و غیرقابل توجیه بود....نخستین کنگره این سازمان با تصویب سندی در نقد آن سیاست، از گذشته سازمان مزبور بی‌رحمانه فاصله گرفت. فدائیان خلق ایران (اکثریت) و توده‌ایها بهای دفاع خود از جمهوری اسلامی را با از دست دادن صدها تن از توانمندترین رهبران و کادرهای خود پرداختند»
نقد از نقد احکام آغاز می شود و با برگذشتن ازموضوع نخستین نقد و فرارفتن به نقد بینش ها و شیوه های اندیشه، نظام همبسته احکام برآمده از آن بینش ها را نقد و به  خلق بینش، منظر و مفاهیم نو می انجامد. نقد احکام اگر در محدوده نقد این یا آن حکم و موضع منفرد بماند و با توسل به ضرورت ها و توضیح یا توجیه خطاها از نقد رادیکال بینش ها و مفاهیمی که بستر نظری احکام و مواضع خطا بوده اند بگریزد، زمینه تکرار خطا را در جامه های دیگر فراهم می آورد. (این بحث در باره یادداشت آقای الف . ع . خ نیز صادق است که خطاهای گذشته را به خطا در شیوه ها محدود می کنند). کارنامه سیاسی برخی شخصیت ها و نهادهای چپ سنتی در سه دهه اخیر با حمایت همه جانبه از بنیادگرایان مذهبی و مبارزه با لیبرال ها در اوائل انقلاب، تشکیل جبهه برای حمایت از آقای رفسنجانی به دوران ریاست جمهوری او، حمایت همه جانبه از رفرمیست های مذهبی، آقای خاتمی و جبهه دوم خرداد مشخص می شود. هر بار و با هر شکست با نقد احکام و مواضع منفرد در قالب جمله های اغلب مجهول ــ بدون فاعل معین ـ یا توضیح زمینه های خطاهای نظری و عملی یا با پرده کشیدن بر آن ها مدعی شده اند که از خطاها «فاصله گرفته اند» اما همان خطا را با تغییر قطب مورد حمایت تکرار کرده اند و هر بار بخشی از اپوزیسیون سیاسی را به هواداران این یا آن جناح حکومتی تقلیل داده اند. سه دهه تکرار خطائی واحد می تواند این فرض را مطرح کند که جائی فراتر از احکام و مواضع منفرد و فراتر از فاصله گرفتن های تکراری و مرسوم ، جائی در بینش و متد و شیوه اندیشه بستری است که باید آن را کشف، نقد و تحلیل کرد. نقد رادیکال و جدی از این نقطه آغاز می شود. هیچ کس قرار نیست با خون خود بهای خطاهای خود و دیگران را بپردازد. رهبران و سیاست گذارانی که مسئولیت آن خطاها را بر گردن دارند اما با پذیرش مسئولیت خطاهای خود و با صداقت به تاریخ می توانند بستر مناسبی برای نقد رادیکال فراهم آوردند.
 
● یک ما سه بود.
 
آقای الف . ع . خ در دو یادداشت خود به درستی بر ضرورت بررسی جایگاه حقوق بشر در فرهنگ ایرانی انگشت گذاشته و مرا متهم کرده اند که موضوع« را با نهایت "عقل کلی" و بی توجه ای به بنیان های "حقوق بشر" مورد تحلیل قرار می دهد. ... به ارزیابی دسته بندی های سیاسی می رود و خطاهایی را گوشزد می کند که هیچ ربطی به "نفس" مطلبی که مطرح می کند، ندارد.».
عقل کلی فرا بشری و فراتاریخی، عقلی فراتر از محدویت های زمان و مکان و آگاه بر گذشته و حال و آینده البته در دست رس هیچ کس نیست. خطا و اشتباه نیز لازمه راه است. کارنامه هر نهاد و شخص را نیز باید که در محدوده محدویت های زمانی و مکانی سنجید. این ها همه کلیاتی است درست. اما اگر در یک دوره مشخص تاریخی ، به مثل ۱٣۵۶ تا ۱٣۶۰ ــ نظریات و سیاست های متفاوتی ارائه شده باشند دست کم به یک نتیجه می توان رسید. همه ــــ و نه فقط یکی از میان همه ــ  همه ی نظریات، پیشنهادها و سیاست های مطرح شده در آن محدوده زمانی و مکانی و تاریخی و فرهنگی امکان طرح داشته اند به این دلیل ساده که مطرح شده اند. در این موارد، و نه مواردی که جز یک امکان وجود نداشته است، و به زبان ایشان به هنگامی که «عقل های جزئی درگیر در زندگی روزمره» و اسیر در محدودیت دورانی مشخص نظریات و سیاست های متفاوتی مطرح کرده اند، می توان نظریات و سیاست های مطرح شده را با هم سنجید و پرسید که چرا این یا آن گروه این یا آن نظر و سیاست را برگزیدند و چه نتایجی به بار آوردند. به مثل در محدوده زمانی و مکانی و تاریخی و فرهنگی مورد بحث حزب توده و اکثریت فدائی به حمایت از بنیادگرایان اسلامی و مبارزه با لیبرالیزم برخاسته و به گفته خود «مبارزه ضد امپریالستی را بر مبارزه برای دموکراسی اولویت» دادند. برخی گروه ها و سازمان های چپ سیاست هائی چون تلاش برای «طرح و استقرار آلترناتیو سوسیالیستی، مبارزه برای تشکیل حزب طبقه کارگر، مبارزه برای سامان دادن صف مستقل کارگران انقلابی» را پیش گرفتند. برخی گرایش های چپ از جمله چند شخصیت و سازمان چپ عضو جبهه دموکراتیک بر آن بودند که «دفاع از دموکراسی در آن موقعیت بر مبارزه با امیریالیزم و طرح مطالبات سوسیالیستی و طبقاتی الویت دارد». چپ ایران در آن دوران سه تحلیل و نظر و سه پیشنهاد و سیاست متفاوت را مطرح کرد. پس تحلیل ها و مواضع و سیاست های حزب توده و اکثریت تنها راه ممکن و مطرح شده نبود. ناگزیر و اجتناب ناپذیر هم نبود. نقد آن نیز در آن دوران و در این زمان نیازمند «عقل کلی و نشستن بر قله دانائی» نبوده و نیست. مگر آن که تنها یک تحلیل و سیاست، سیاست گرایش مطلوب خود را، چپ و ناگزیر بدانیم و گرایش های دیگر را نادیده گرفته و غیر چپ ارزیابی کنیم.
 
● انگ اخلاقی ما برهان نظری است.
 
در یادداشت دوم خود نوشته اند «ادعای بی اعتباری فراروایت های بزرگ و ادعای شکست حیثیتی همه سازمانهای اپوزیسیون در سال ۶۰ کافیست که فرج سرکوهی را "عقل کل" بنمایاند و به "مطلق انگاری و تکیه بر قله دانایی بنشاند». در باره بی اعتباری فراروایت های بزرگ و شکست حیثیتی بعدتر توضیح خواهم داد اما این پرسش بی جواب مانده است که طرح این دو نظرــ درست یا غلط ـ چرا و چه گونه کسی را به طرح ادعای «عقل کل بودن و بر قله دانائی نشستن» متهم می کند؟ این اتهام حتاــ اگر روا باشد که نیست ــ اتهامی است اخلاقی در بحثی سیاسی و نظری. در دو یادداشت ایشان نشانی از استدال درست یا نادرست علیه این دو نظر نیست. نقد و رد این دو نظر نیازمند استدلال است نه انگ و اتهام های شخصی، کلی و اخلاقی سنجش ناپذیر.
 
● نقد ما ممنوع.
 
در یادداشت اول و دوم خود به زبان های م تفاوت طرح خطاها در کارنامه چپ سنتی را در مقاله من لازم نمی دانند و از من انتقاد کرده اند که سرکوهی « به ارزیابی دسته بندی های سیاسی می رود و خطاهایی را گوشزد می کند که هیچ ربطی به "نفس" مطلبی که مطرح می کند،ندارد.». بررسی گرایش های گوناگون چپ در آن روزگار ـ که ایشان با واژه دسته بندی از آن یاد کرده اند ـ از آن روی ضروری است که در آن دوران نه یک گرایش که گرایش های متفاوتی در چپ ایران وجود داشت. مگر آن که  گرایش مطلوب خود را چپ بخوانیم و دیگران را غیر چپ تلقی کنیم.«ارزیابی» نظری و عملی بخشی است ضرور از نقد سیاست. بخش دوم جمله «خطاهایی را گوشزد می کند که هیچ ربطی به "نفس" مطلبی که مطرح می کند،ندارد» نشانه آن است که ایشان به یکی از مهم ترین مباحث متن من بی توجه مانده اند. موضوع اصلی مقاله من برخورد روشنفکران با کشتار ۷۶ است. برخورد را توصیف کرده ام و کوشیده ام دلایل آن را تحلیل کنم. تحول فضای فکری و نظام ارزشی روشنفکری داخل کشور از دلایل مهم آن برخورد بود و بخشی از کارنامه چپ سنتی ــ آن چه ایشان خطا نامیده اند ــ عامل موثر در این تحول. می توان طرح و بحث در باره یکی از عوامل مهم موثر بر پدیده مورد بحث را «بی ارتباط با نفس آن» پدیده توصیف کرد؟
نوشته اند که من مساله را از منظر حقوق بشری ننگریسته ام. تاکید مکرر مقاله بر ضرورت دفاع از حقوق همه زندانیان، دفاع از حق حضور و فعالیت آزاد همه نحله ها و گرایش های و جمله های پایانی مقاله گویاتر از این آنند که نیازی به توضیح باشد.
 
●  ما ناگزیر بودیم .
 
برخی بر آن اند که خطاها و اشتباهات بخشی از چپ سنتی در آن سال ها  ناگزیر و اجتناب ناپذیر بوده و همه گرایش های چپ در آن سهیم بوده اند چرا که همه انسان ها خطا می کنند. اما بحث نه در باره کلیات و همه انسان ها که در باره خطاهای نظری و عملی مشخصی است که بدان دوران همه چپ ها در آن سهیم نبودند و برخی حتا با آن ها مبارزه می کردند. مگر آن که تعریف چپ را به خود و گرایش مطلوب خود محدود کنیم. خواهید گفت که این گروه ها نیز خطاهای دیگری در کارنامه خود دارند و حق دارید. اما بحث در باره تاثیر خطاهای مشخصی است که بر پدیده مورد بررسی مقاله اثر مستقیم و جدی داشته اند و همگان در آن خطاها شریک نبوده اند. استدلالی از این دست که گرایش مطلوب من خطا کرد پس همگان در آن خطا شریک اند و هیچ کس مبرا نیست و خطای گرایش مطلوب من خطائی همگانی، ضروری و اجتناب ناپذیر بوده است، تنها می تواند از کسانی صادر شود که خود را محور جهان می دانند یا تنها از گرایش مطلوب خود خبر دارند.
 
●  نمی دانم پس نیست.
 
نوشته اند «سرکوهی نیز نمی تواند با عناوین نا آشنایی همچون "سازمان وحدت کمونیستی"، خود و احیانا گروهی دیگر را جدای از این زنجیره قرار دهد»
در مقاله نوشته بودم که اکثر احزاب و سازمان ها و گروه های چپ در آن روزگار سودای برقراری دیکتاتوری پرولتاریا یا خلقی را در سر داشتند جز اندکی از جمله سازمان وحدت کمونیستی. ننوشته بودم که من عضو یا هوادار این سازمان بوده ام. در اوج انقلاب به همراه دیگران آزاد شدم و از آن زمان تا کنون عضو یا هوادار هیج نهاد، حزب، گروه و سازمان سیاسی نبوده و نیستم و هم از این روی در افتخارات هیچ سازمان سیاسی شریک نیستم.
چپ ایران، چون چپ همه جهان، یکدست نبوده و نیست و گرایش های گوناگونی را در خود جای داده و می دهد. به هنگامی که از چپ ایران در دورانی مشخص سخن می گوئیم باید که به گرایش های گوناگون آن دوران نیز اشاره کنیم. مگر آن که تنها گرایش مطلوب خود را چپ بدانیم. من فردی بودم با گرایش چپ. پس در خطاهای همگانی چپ ایران شریک و مسئول ام اما نه درخطای این یا آن گرایش یا حزب و سازمان. منفرد بودم و در آن سال ها تنها با برخی سازمان های چپ همکاری آزاد داشتم. به مثل برای مجله «رهائی» ارگان سازمان وحدت کمونیستی چند مقاله نوشتم از جمله مقاله ائی با عنوان «سازمان فدائیان خلق ــ پیروان نوین خط امام» که در هفته های اول اشغال سفارت آمریکا به چاپ رسید. نقدی بود بر مواضع صریح حزب توده و اکثریت و مواضع مبهم و چند پهلوی سازمان های خط سه و چهار. با همان سواد اندک و بینش ساده آن دوران. (پوزش می طلبم که در بحثی نظری در باره خود نوشتم اما واکنش های منفی علیه مقاله به کرات شخص مرا هدف قرار دادند و نه استدلال های مقاله را. به ناچار و فقط در همین مورد که پای مباحث جدی در میان است این چند سطر را نوشتم.)
سازمان وحدت کمونیستی برای آشنایان به تاریخ چپ ایران «عنوانی ناآشنا» نیست. این سازمان به دوران شاه در خارج از کشور شکل گرفت و به نام های گوناگون فعال بود. با سازمان های فلسطینی و سازمان چریک های فدائی خلق رابطه و همکاری داشت. رادیو میهن پرستان، ارگان رادیوئی سازمان فدائی در آن زمان از نتایج این همکاری بود که قرار بود به وحدت بیانجامد اما به دلیل اختلافات عمیق نظری به جدائی کشید. سازمان وحدت به دوران شاه از جنبش مبارزه مسلحانه طرفداری می کرد اما با انتقاد رادیکال از استالینیزم، مائوئیزم و تروتسکیزم خود را از چپ سنتی متمایز کرده و به گرایش هائی نزدیک بود که در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی به چپ نو شهرت داشتند. بخشی از بحث های سازمان فدائی و سازمان وحدت در چند کتاب با عنوان پروسه تجانس منتشر شده است. سازمان وحدت پس از انقلاب به جبهه دموکراتیک پیوست و تا زمان دستگیری اغلب اعضاء آن نشریه رهائی را در داخل کشور منتشر می کرد. تاریخچه و بررسی مواضع این سازمان بحث ما نیست. ناآشنائی با تاریخ چپ ایران نیز گناه نیست اما اطلاق «ناشناس» بر پدیده ائی که برای ما آشنا نیست ناروا است مگر آن که تنها خود و گرایش مطلوب خود را دانای مطلق و عقل کل به حساب آوریم.
 
●  ما همیشه بر حق بودیم.
 
نوشته اند: «اگر مبارز سیاسی و حقوقی امروز ایران "حقوق بشر" را مطالبه ای ضروری می داند، هم او بوده که در گذشته این ضرورت را با انقلابات خلقی، کمونیستی، کارگری، اسلامی، دموکراتیک و نظایر آن می دیده است. خطا در شیوه های گذشته، نه تنها اصل این تقاضا و خواسته را به زیر سوال نمی برد بلکه حتی  کردهً فعالان آن عرصه های خونبار را نیزضایع نمی کند». این بخش از یادداشت ایشان یکی از گرهی ترین و جدی ترین مسائل چپ سنتی ایران را مطرح می کند.
حال نتیجه گذشته است. اگر امروز کسانی از صف چپ سنتی و مذهبی های ایران مواضع گذشته را رها کرده، دست از برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و مدینه النبی، ولایت فقیه و مردم سالاری دینی کشیده و برای حقوق بشر مبارزه می کنند، بر تجربه های تلخ و شیرین گذشته خود اتکاء داشته و تحولی مبارک و با ارزش را از سر گذرانیده اند. اما جز با از سرگذرانیدن آن خطاها راه دیگری برای رسیدن به وضعیت امروزی نبود؟ برای رسیدن به امروز راه های متفاوتی ممکن بود یا تنها همان راهی که بخش عمده چپ سنتی ایران و مذهبی ها رفتند؟ بی اعتنائی و بایکوت گرایش ها و پیش نهادهای مطرح شده دیگر از جمله منزوی کردن تلاش خلیل ملکی برای طرح مفاهیم سوسیال دموکراسی در دهه سی و چهل یا بایکوت تلاش مدافعان چپ نو در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی برای نقد کمونیزم روسی و چینی اجتناب ناپذیر بود یا از فرهنگ، بینش و جهان نگری ما بر می خاست؟
اگر جمله ایشان را درست فهمیده باشم (فراوانی غلط های دستوری و صرفی و نحوی در یادداشت های ایشان فهم دقیق مراد ایشان را دشوار می کند) مراد آن است که هواداران«انقلابات خلقی، کمونیستی، کارگری، اسلامی، دموکراتیک و نظایر آن» در گذشته نیز برای تحقق حقوق بشر مبارزه می کردند و تنها در «شیوه ها» خطا کرده اند. این برخورد نقد را به نقد شیوه های گذشته و نقد احکام و مواضع منفرد محدود می کند تا بینش، جهان نگری، مفاهیم پایه ائی و ذهنیت گذشته را حفظ کند. خطاهای سیاسی گذشته را تنها در شیوه ها باید جست یا شیوه ها از بستر بینش و نگاه و جهان نگری برخاسته اند؟ می توان با حفظ بینش، مفاهیم، جهان نگری، منظر و نگاه گذشته و تنها با تغییر شیوه ها از انقلاب کمونیستی و اسلامی به حقوق بشر رسید؟
پاسخ هر چه باشد متون پایه ائی منتشر شده هواداران «انقلابات های خلقی، کمونیستی، کارگری، اسلامی، دموکراتیک» در گذشته جای شک باقی نمی گذارند که آنان در آن روزگار اعلامیه حقوق بشر ــ و دموکراسی پارلمانی ــ را «بورژوازی» و «غربی» ارزیابی و نفی می کردند. بدان روزگار چپ سنتی( بخشی عمده ائی از هواداران انقلابات های خلقی، کمونیستی، کارگری، دموکراتیک» نظام حاکم بر شوروی و شرق اروپا را سوسیالیستی یا سوسیالیزم واقعا موجود و نظام های حاکم بر کشورهائی چون الجزایر، لیبی، عراق و سوریه را غیر سرمایه داری می نامید و این گونه نظام ها را الگوی مطلوب خود اعلام می کردند. ( به همان روزگار چپ نو با نقد و سرمایه داری دولتی خواندن این گونه نظام ها در جست و جوی الگوهای دیگر بود چرا که این الگوها را بازتولید سرمایه داری در قالب استبداد سیاسی ارزیابی می کرد.) . پایمال کردن نهادینه شده و سیستماتیک حقوق بشر از مشترکات اصلی نظام هایی بود که الگوی های مطلوب چپ سنتی (بخش عمده ائی از هواداران انقلابات خلقی،کمونیستی، کارگری، دموکراتیک) بودند. این ادعا که این گرایش در آن روزگار نیز حقوق بشر را «مطالبه ائی ضروری می دانسته» و آن «ضرورت را با انقلابات خلقی، کمونیستی، کارگری دموکراتیک و نظایر آن می دیده است» با متون تئوریک و با الگوهای مطلوب آنان در آن روزگار سازگار نیست. عجیب تر آن که این ادعا را به هواداران انقلاب اسلامی نیز تعمیم داده اند. از جمله مشترکات بنیادگرایان و رفرمیست های اسلامی، ــ دو بازوی اصلی انقلاب اسلامی ــ  و از جمله مشترکات نوشته های آقای خمینی و آقای خاتمی در فلسفه سیاسی، اعتقاد به حکومت و حقوق بشر اسلامی است. تفسیرها و الگوها البته تفاوت بسیار دارند اما از هر دو منظر دموکراسی پارلمانی و اعلامیه حقوق بشر فرآورده راسیونالیزم،( مرجعیت عقل نقاد نسبی خود بنیاد آدمی به جای مرجعیت مطلق خالق و کتاب آسمانی)، اومانیزم (محوریت انسان فانی به جای خدای باقی) و لیبرالیزم ( ارجحیت رای خطا پذیر اکثریت به جای رای خطاناپذیر الله) است. هر دو «الگوهای برتری» را عرضه می کنند که از کتاب آسمانی و سنت پیامبراستنتاج می شوند و نه عقل نقاد خودبنیاد نسبی یا رای اکثریت. الگوی یکی ولایت فقیه است و الگوی دیگری مدینه النبی و مردم سالاری دینی. تفاوت در تفسیر متون مرجع و در الگوها البته بسیار است. یکی بازتولید استبداد مطلقه فردی شرقی است و دیگری برای دموکراسی در بین خودی ها، برای آزادی برخی مذاهب، برای آزادی هایی تلاش می کند که در چارچوب اسلامی اما با تفسیر لیبرال تر، قانونی می شوند. تفاوت بسیار در الگو و عملکرد اما اشتراک در منظر را نمی پوشاند. حتا اگر فلسفه سیاسی رفرمیست های مذهبی را نظامی کاملا متفاوت با تفسیر و الگوهای بنیادگرایانه ارزیابی کنیم نکته اصلی بر جا است. متون همه گرایش های طرفدار انقلاب اسلامی ــ بنیادگرا، رفرمیست، پراگماتیست، محافظه کار و دوم خردادی ــ اعلامیه حقوق بشر را نفی می کنند البته با این استدلال که حقوق بشر اسلامی برتر از حقوق بشر غربی است. در عمل نیز قانون اساسی، ساختار سیاسی و عملکرد جمهوری اسلامی ــ که از انقلاب اسلامی برخاسته اندــ حتا به دورانی که رفرمیست های مذهبی سهم مهمی از قدرت را در اختیار داشتند، با این ادعا نمی خوانند که هواداران انقلاب اسلامی برای حقوق بشر مبارزه می کردند البته اگر مرادمان از حقوق بشر همان اعلامیه معروف باشد.
 
●  خطای ما را کار تو توجیه می کند.
 
نوشته اند «هرگز بر آقای سرکوهی خرده نمی توان گرفت که چرا در کوران آن جنایات، زمانی که "آدینه"، "قلم گاه" دوستان "ملایم نویسی" همچون مسعود بهنود بود، بسیاری از نامه ها و مقالات "تند" ارسالی به بایگانی سپرده یا معدوم می شد!»
چرا که نه؟ این «خرده» را همیشه می توان بر من گرفت. من آن را انتقادی جدی تلقی می کنم نه خرده. بارها و از جمله به زمانی که در ایران بودم این انتقاد جدی را شنیده ام و شفاهی و مکتوب بدان پاسخ داده ام. دوام آدینه در گرو این شیوه بود. بر آن بودم که حضور و دوام آدینه به این بها مفید تر است. پایه کار مصلحت اندیشی بود نه اعتقاد به آن شیوه. قضاوت تاریخ بر ارزیابی و کارنامه من در آدینه هر چه باشد قضاوتی است در باره تحلیل «یک فرد» از «موقعیتی مشخص» و در باره یک «ارزیابی و مصلحت اندیشی » در «یک مجله». احزاب و سازمان هائی که با حمایت از بنیادگرایان اسلامی در استقرار استبداد نقش و سهم داشتند اما به تحلیل، سیاست و استراتژی خود باور داشتند. برای توجیه یا توضیح مواضع خود توضیحات نظری ابداع کرده و مواضع خود را نه حاصل مصلحت اندیشی و محاسبه سود و زیان که محصول باور خود به درستی نظریاتی چون راه رشد غیر سرمایه داری، اولویت مبارزه ضد امپریالیستی بر مبارزه برای دموکراسی، عمده بودن تضاد بین دو اردوگاه و مفاهیمی از این دست می دانستند. نقد شیوه ائی را که بر مبنای مصلحت اندیشی درست یا نادرست یک فرد در یک مجله شکل گرفته است ، نمی توان به نقد ذهنیت، باورها و استراتژی احزاب و سازمان هائی که به درستی مبانی نظری سیاست های خود باور داشتند تعمیم داد مگر آن که آن سیاست ها را نه حاصل تحلیل ها و تئوری های عرضه شده که محصول مصلحت اندیشی ارزیابی کنیم و مدعی شویم که حاملان سیاست ها در باره باور خود به درستی مفاهیم پایه ائی و نظریات خود دروغ گفته اند.
 
●  انکار ما انکار همه است.
 
در یادداشت اول خود مرا به «.طرح انکارگرایانه شیوه های گذشتگان» و  «خط بطلان کشیدن به همه آن اندیشه هایی که در شیوه های عملی حاملان آن به شکست انجامیده و پذیرش همه آن اندیشه هایی که اکنون بر گرده عالمیان مسلط است» متهم کرده اند و برای چنین ادعای بزرگی هیج دلیل درست یا نادرستی ارائه نکرده اند. ایشان در یادداشت دوم خود، در پاسخ به انتقاد آقای سام الدین ضیائی که «سرکوهی اگر هم بر این عقیده است در هیچ کجای یادداشت خود خط بطلان بر همه چیز و همه کس نکشیده است» ایشان را «جوان»، «آقای محترم» و «کم اطلاع» لقب داده و نوشته اند " برای پیدا کردن دلایل آن "فلسفه بافی" حوصله نکردم مطلب آقای سرکوهی را دوباره بخوانم، چرا که به نظر اینجانب او با بهانه قرار دادن دفاع از "حقوق انسانی" زندانیان، در "کشتار۶۷" ، مطالب جانسوزی را در ادامه مطلب خود مطرح می نماید که مرور آن مطلب را سخت و آزاردهنده می کند، با گردش سریع چشم، دو نکته را که موجب "فلسفه بافی" من شده بود در آن مطلب یافتم که به عنوان نمونه در زیر می آورم : «بی اعتباری فراروایت های بزرگ درجهان و شکست سازمانی ، سیاسی ، ایدئولوژیک و حیثیتی همه سازمان های اپوزیسیون در سال ۶۰ ».
من هر دو یادداشت ایشان ، و برخی متن ها دیگران را، چندین بار به دقت خوانده ام و بر آن ام که نوشتن در باره مباحث جدی با «بی حوصلگی» توهین به شعور خوانندگان است. مرعوب کردن منتقدان با صفت هایی چون «جوان و بی اطلاع» نیز راه به جائی نمی برد.
در مقاله من از دو پدیده «بی اعتباری فراروایت های بزرگ درجهان و شکست سازمانی، سیاسی، ایدئولوژیک و حیثیتی همه سازمان های اپوزیسیون در سال ۶۰ » چون عوامل موثر در تحول فضای فکری اغلب روشنفکران داخل کشور یاد شده بود چرا که این تحول بر موضوع اصلی بحث، برخورد روشنفکران با کشتار ۶۷، تاثیر مهمی داشت. ارتباط تنگانگ این دو پدیده را با موضوع اصلی مقاله، که ضرورت طرح و تحلیل آن ها را روش می کند، پیش از این توضیح دادم. .
مراد از فراروایت های بزرگ بینش های ایدئولوژیک، کلی و مطلق گرائی است که در غرب از بستر فلسفه کلاسیک آلمان در قرن نوزدهم برخاستند و با فدا کردن فردیت و آزادی های فردی آدمی، با نگاه و شیوه ائی توتالیتر و با ادعای در دست داشتن انحصاری حقیقت مطلق مدعی تحقق بهشت بر زمین بوده و در سده های نوزده و بیست میلادی توان آن را داشتنتد که میلیون ها انسان را در سرتا سر جهان بسیج کنند. این تعریف رایج و پذیرفته شده مکاتبی چون کمونیزم، ــــ و نه همه ی جنبش سوسیالیستی و چپ ـــ را نیز در بر می گیرد. حکومت اسلامی در جهان اسلام و برخی فراروایت های محلی چون جامعه بی طبقه تولیدی یا مدینه النبی رفرمیست های مذهبی را نیز می توان در این تعریف گنجاند. با فروپاشی شوروی آخرین فراروایت جهان گیر در تحقق خود نفی شد. نفی کمونیزم، ــ و مشتقاتی چون لنینیزم، استالینیزم و مائوئیزم ــ اما به معنای نفی همه گرایش های جنبش سوسیالیستی و چپ نیست. جنبش سوسیالیستی و چپ پیش از مارکس و انگلس و لنین وجود داشته و پس از آن ها نیز به حیات خود ادامه می دهد. نقش موثر، خلاق و سازنده احزاب سوسیال دمکرات و اتحادیه های کارگری در اروپای غربی در تبدیل اقتصاد بازار آزاد به اقتصاد اجتماعی بازار و تحقق مکانیزم های گوناگون عدالت اجتماعی از سوئی و رنسانس روایت دیگری از چپ در آمریکای لاتین از دیگر سو تداوم و سرزندگی جنبش سوسیالیستی را نشان می دهند. سوسیال دموکرات ها و اتحادیه های کارگری اروپای غربی راه خود را از کسانی که نظریات مارکس را به ایدئولوژی بدل کردند، از جمله لنین و استالین، جدا کرده، تحولات مهمی را سبب ساز شده و دستآوردهای مهمی چون نظام حاکم بر سوئد و آلمان را تحقق بخشیدند. چپ آمریکای لاتین بر پشتوانه چپ نو دهه های ۶۰ و ۷۰،  بخشی از جنبش چریکی آن روزگار و بخشی از چپ سنتی متحول شده، چشم اندازهای تازه ائی را خلق کرده اند. احزاب چپ اروپای غربی در تلاش خلق چشم اندازهای نو هستند. جنبش قدرتمندی که با الهام از مفاهیم چپ علیه جهانی شدن به روایت سرمایه مبارزه می کند، دستاوردهای مهمی را به بار آورده است. این همه سرزندگی و حیات خلاق جنبش چپ و جنبش سوسیالیستی را نشان می دهد. پایان فراروایت های بزرگ، فروپاشی بلوک شرق و حذف مکاتب ایدئولوژیکی چون کمونیزم، لنینیزم، استالینیزم و مائوئیزم گرچه تجربه ائی دردآور و برای برخی آزار دهنده بود اما جنبش سوسیالیستی را از قید دگماتیزم و ایدئولوژی رها کرد. پایان فراروایت های بزرگ پایان جنبش سوسیالیستی و چپ نیست مگر آن که گرایش مطلوب خود را تنها تجلی چپ به حساب آورده و نقد و انکار آن را نقد و انکار همه گرایش های چپ ارزیابی و دیگر گرایش ها را چون گذشته به انحراف به سوی لیبرالیزم، خرده بورژوازی و چه و چه و چه متهم کنیم.
در چند دهه اخیر جنبش چپ آمریکای لاتین نقد گذشته را تا نقد بینش ها و مفاهیم پایه ائی پیش برد و مفاهیم و سیاست های نو و راهگشائی خلق کرد. کدام سیاست و مفهوم پایه ائی نو را می توان حاصل نقد چپ سنتی ایران از گذشته خود دانست؟
مقاله من تنها بخشی از خطاهای نظری و عملی بخشی از چپ سنتی ایران ــ دو گرایش از سه گرایش ــ را در سال های ۱٣۵۶ تا ۱٣۶۰، که بر پدیده موضوع بحث مقاله تاثیر مستقیم و موثر داشته اند، نقد می کند. در هیج جای مقاله بحث و اشاره ائی، مثبت یا منفی، در باره تمامی جنبش چپ، تمامی جنبش سوسیالیستی و همه گذشتگان نیست. مقاله من فقط به نقد دو گرایش از سه گرایش چپ سنتی در مقطعی مشخص از تاریخ می پردازد و برخلاف نظر ایشان هیچ بحثی را در باره « انکار شیوه های گذشتگان» و « همه آن اندیشه هایی که در شیوه های عملی حاملان آن به شکست انجامیده و همه آن اندیشه هایی که اکنون بر گرده عالمیان مسلط است» مطرح نمی کند. تعمیم بحث من در باره دو گرایش از سه گرایش چپ سنتی ایران در مقطعی کوتاه از تاریخ به  همه «گذشتگان» و همه «اندیشه هایی که در شیوه های عملی حاملان آن به شکست انجامیده» می تواند نشانه ائی باشد از ذهنیت مطلق گرائی که خود و گرایش مطلوب خود همه می داند.
 
●  بحث در باره شکست ما انحراف به راست است.
 
شکست به تنهائی نه دلیل نادرست بودن منظر و نظر و راه است و نه دلیل بر بر حق نبودن. بسا شکست ها که بستر پیروزی های بعدی را فراهم آورده اند و بسا برحقان که به صف شکست خوردگان پیوسته اند. در مقابل بسا شکست ها در عرصه سیاست که به حذف احزاب و سازمان های شکست خورده منجر شده و راه را بر نقد بینشی، خلق چشم اندازها و نهادهای سیاسی نو باز کرده اند. شکست سازمان ها و نهادهای اپوزیسیون سیاسی در سال ۶۰ از کدام دست بود؟
در مقاله من شکست این نهادها شکستی«سازمانی، سیاسی، ایدئولوژیک و حیثیتی» ارزیابی شده است و آقای الف.ع.خ بی ذکر دلیل بر این ارزیابی شوریده اند.
شکست سازمانی ــ همه سازمان های اپوزیسیون از ۶۰ تا ۶۴ در داخل کشور سرکوب و نابود شدند. تقلیل حضور سازمانی همه سازمان های اپوزیسیون در داخل کشور به محافل کم شمار اگر شکست سازمانی نیست چیست؟ در خارج از کشور که تیغ استبداد در کار نیست از سازمان های بزرگ چپ سنتی چون حزب توده، فدائیان اکثریت و اقلیت و پیکار و از سازمان های کوچک چپ یا غیر چپ چه بر جای مانده است؟
شکست سیاسی ــ سیاست حمایت از بنیادگرایان ضد امپریالیست، سیاست مبارزه برای آلترناتیو سوسیالیتسی و کارگری و سیاست های سازمان مجاهدین در دوران مورد بحث جز شکست چه نتایجی به بار آوردند؟    
شکست ایدئولوژیک ــ مفاهیم ایدئولوژیک چپ سنتی ایران در همه عرصه ها، از برداشت های ساده شده و دگماتیستی از ماتریالیزم تاریخی، دیالکتیک و مباحث فلسفی در عرصه فلسفه، دولتی کردن سرمایه های بزرگ در عرصه اقتصادی، دیکتاتوری پرولتاریا یا حکومت های خلقی در عرصه فلسفه سیاسی، تا راه رشد غیر سرمایه داری و الگوهای مطلوبی چون جمهوری های دموکراتیک و سوسیالیزم واقعا موجود ووو چه بر جای مانده است؟ شاخص ها شکست ایدئولوژیک چپ سنتی ایران ــ و نه همه گرایش های چپ و جنبش سوسیالیستی ــ را نشان نمی دهند؟
تا سال ۶۰ بافت ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق بر بینش مذهبی ، با تفسیر ویژه این سازمان، استوار بود. برنامه سیاسی سازمان استقرار جمهوری دموکراتیک اسلامی را هدف گرفته بود. برد و نفوذ ذهنیت، ایدئولوژی، منظر، و بینش مجاهدین در داخل کشور، به ویژه در نسل جوان، نشان از گسترش و ارتقاء ایدئولوژی این سازمان دارد؟  
شاخص ها در باره برای برد و نفوذ و ارتقاء مفاهیم نظری جبهه ملی چون خودکفائی،استقلال و راه مصدق چه می گویند؟
شکست حیثیتی ــ حیثیت در عرصه سیاست زمینه ساز اعتبار و اعتماد مخاطبان سیاست ــ لایه های گوناگون مردم ـ است. حیثیت سیاسی حاصل برنامه ها و سیاست ها است. سازمان ها  و احزابی که دستاوردهای مهمی را در حل مسائل و مشکلات جامعه در کارنامه خود ثبت کرده اند از اتوریته و حیثیت بیشتری برخوردارند تا سازمان ها و احزابی که خطاها و شکست های بزرگ را در کارنامه خود نوشته و به جای حل مشکلات جامعه بر بار رنج مردم افزوده اند. شهامت، مقاومت، شجاعت و شهدا نیز در برخی جوامع چون ایران حیثیت های موقتی به بار می آوردند. با این برداشت می توان پرسید سیاست های سازمان های عمده اپوزیسیون در دوره مورد بحث، از حمایت از بنیادگرایان مستبد تا ترورهای مجاهدین، و واقعیت های افشا شده در باره استبداد درون سازمانی چه سرنوشتی را برای حیثیت، اتوریته و مرجعیت اغلب سازمان های اپوزیسیون به بار آورده اند؟ این سازمان ها در میان مردم و حتا در میان اعضاء، کادرها و هواداران جدی گذشته خود در داخل و خارج از کشور از چه اتوریته، مرجعیت، اعتماد و حیثیتی برخوردارند؟ به ناچار توضیح می دهم که بحث نه در باره حیثیت سیاسی افراد و شخصیت ها که در باره سازمان های مشخصی است. بحث نه در باره همه گرایش های جنبش سوسیالیستی و چپ که در باره بخشی از چپ سنتی ایران است.
 
●  ما به جای تو می نویسیم
 
ایشان در یادداشت دوم خود در کنار جمله های من، که درگیومه نقل شده اند، عبارت هائی را در گیومه آورده و به من نسبت داده اند که هرگز نگفته و ننوشته ام . می نویسند :
ادعای "شکست حیثیتی همه سازمانهای اپوزیسیون در سال »۶۰ نیز کادوی «لوکس» دیگری است که به دنباله منطقی همان روایت "راست جهانی"، یعنی رژیم جمهوری اسلامی تقدیم می شود، که بنا به تعبیر نانوشته فرج سرکوهی، توانست با "شکست حیثیتی همه سازمانهای اپوزیسیون در سال۶۰" و با "عبور از بحران"، "پیروزی آبرومندانه ای"! را برای خود رقم زند». عبارات هائی چون «عبور از بحران» و «پیروزی آبرومندانه جمهوری اسلامی» را من هرگز ننوشته ام و نگفته ام. تعبیر «نانوشته» ائی  از این دست را به دورغ به کسی نسبت دادن چنان زشت است که به پاسخ نیازی نیست. ایشان صفت «ملکون» را برای آدینه به کار برده اند که معنای آن را در فرهنگ لغت هائی که دارم نیافتم.
 
●  خواندن بیاموزیم.  
 
واکنش سوم به قلم آقای احمد زاهدی لنگرودی نشان از آن دارد که ایشان مقاله مرا نخوانده اند. در آغاز و در میانه مطلب چند بار به صراجت تاکید کرده ام که این متن گزارشی است توصیفی تحلیلی از ۶۰ تا ۷۵ ــ حدود ۱۷ سال ــ که من در ایران بودم. ایشان مرا متهم کرده اند که سرکوهی «تنها بر مقطعی کوتاه و منقطع که خود پس از کشتار زندانیان سیاسی در ایران بوده، دست می‌‌گذارد.».  
در مقاله من آمده بود که واکنش روشنفکران را در دو عرصه می توان بررسی کرد. عرصه خلاقیت های هنری و ادبی و اعتراض در قالب بیانیه، نامه وو.  ایشان فقط خطوطی را خوانده اند که به یکی از عرصه هاــ خلاقیت های هنری و ادبی ـ می پردازد و خوانده های ناقص خود را به عرصه دوم نیز تعمیم داده اند. نوشته بودم که برای خلاقیت های ادبی و هنری هنوز می توان به انتظار زمان نشست اما برای واکنش دوم زمان برای همیشه از دست رفته است. نوشته اند که در سال های اخیر، آثاری در باره کشتار ۶۷ منتشر شده است. نمونه هائی که به دست می دهند با مراد من از آثار با ارزش و ماندگار چون نمونه هائی که از نیما و شاملو و اخوان در مقاله ذکر کرده ام قابل مقایسه نیست، (و حد دریافت هنری و ادبی ایشان را نشان می دهد) اما اگر قابل مقایسه هم بود، تائیدی بود بر همان جمله من که می توان به انتظار زمان نشست. ایشان بخش مهمی از مقاله مرا در باره واکنش دوم نخوانده اند تا دریابند که چرا زمان برای این نوع واکنش، اعتراض در قالب بیانه و نامه، از دست رفته است.
بخش های دیگر یادداشت ایشان، آن گونه که آقای سام الدین ضیائی در متن خود به درستی نشان داده اند، فحاشی، توهین شخصی و اتهام زنی است و در بحثی جدی قابل طرح نیست.
 
●  کارنامه درخشان
 
آقای سام الدین ضیائی در نقد خود به درستی ضرورت نقد گذشته را مطرح و از برخورد برخی گرایش ها با منتقدان انتقاد کرده اند. ایشان و آقای بزرگ امید صفت «درخشان» برای کارنامه روشنفکران را در مقاله من نقد کرده اند. در مقاله من آمده است: « روشنفکران ایران، به ویژه در چند دهه اخیر، با رفتن به کام اژدهای مست قدرت در گرمای تموز خطرها به جان خریدند و در مبارزه برای حقوق بشر و در اعتراض به استبداد فصلی درخشان در کارنامه روشنفکری ایران نوشتند»
آقای بزرگ امید در مقاله خود در انتقاد از صفت درخشان به کارنامه سیاسی و نظری و فقر فرهنگی روشنفکران ایرانی پرداخته اند. نقد و ارزیابی کارنامه روشنفکری ایران در عرصه های سیاسی، نظری و هنری و ادبی موضوع مقاله من نبود. این بحث مجالی فراخ و مستقل می طلبد. در مقاله من صفت «درخشان» برای بخشی از کارنامه روشنفکری ایران در « مبارزه برای حقوق بشر و اعتراض به استبداد» به کار رفته است. داوری در باره عرصه های نظری، هنری و ادبی و فرهنگی را نمی توان به عرصه مبارزه برای حقوق بشر و مبارزه علیه استبداد تعمیم داد.
 
●  آیت الله منتظری و شهدای راست و میانه
 
آقای بزرگ امید در نقد مقاله من به انگیزه ها و نقش آقای منتظری نیز پرداخته اند که بحث در باره آن مجالی دیگر می طلبد. نقش آقای منتظری در برپائی و استقرار جمهور اسلامی، چنان که ایشان نیز نوشته اند، نقشی موثر و مهم بوده است. اما سیاست ملایم تر آقای منتظری نسبت به زندانیان سیاسی در اغلب خاطرات زندانیان آن دوران به ثبت رسیده است. سیاست ملایم تر و مخالفت آشکار آقای منتظری با کشتار ۶۷ ، که به بهای از دست دادن دومین کرسی مهم قدرت تمام شد، با هر انگیزه و تحلیلی، اقدامی درست بود. تائید و تحسین اقدامی درست اما به معنای تائید تمامی کارنامه یک شخصیت نیست. در ان مقاله بر این واقعیت انگشت نهادم تا پرسشی را در باره مواضع کسانی چون آقایان رفسنجانی و خاتمی و دیگران در ذهن هائی برانگیزم که از حمایت جناح ها و شخصیت های حکومتی جمهوری اسلامی دست نمی کشند.
آقای بزرگ امید به درستی یادآور شده است که قربانیان کشتار ۶۷ نه فقط به چپ که به راست و میانه نیز تعلق داشتند. بحث های دیگری نیز در مقاله ایشان مطرح شده است که پرداختن بدان آن ها مجالی دیگر می طلبد.
به جا است اگر این متن را با نقل جمله هائی از یادداشت دوم آقای سام الدین ضیائی به پایان برم که می توانست چکیده و جوهره پاسخ من به برخی از منتقدان مقاله من باشد: « از آن رو که از نقد تنها تخریب همدیگر را دانسته ایم و ماهیتی سرکوب گر، جناح گرا و باند باز از آن ساخته ایم ، یایه های ادبی و تئوریک نقد همچنان ناشناخته و ناتوان مانده است و می گوییم و می نویسم آن چه را که قرنی است دلیل شکست های پ ی در پ ی ماست.همان شکست هایی که وقتی دیگری از یکی از آنها یاد می کند به جای نقد خود و یافتن دلایل شکست سعی بر سرکوب گوینده و نفی گفتارش داریم. و این همه دلیلی ندارد جز نداشتن تعریفی صحیح از نقد و یا باور نداشتن به آن »
............................................................................................
۱ــ یاس و داس گزارشی توصیفی ــ تحلیلی بود از مقطعی از تاریخ ایران. می کوشید تا با به دست دادن داده هائی برخاسته از تجربه دست اول سیاست های فرهنگی جمهوری اسلامی و برخورد آن را با روشنفکران غیر حکومتی و تاریخچه بخشی از جنبش روشنفکری ایران را از ۱٣۶۴ تا ۱٣۷۵ تصویر و تحلیل کند. چپ سنتی یکی دو جمله در پاورقی کتاب در باره آقای جزنی را چندان عمده کرد که همه بحث های مطرح شده در کتاب ناخوانده ماند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست