یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

تعامل ساختار اجتماعی و عاملیت زنانه
زهره دودانگه


• فمینیسم علاوه بر تفاوت، بر جنبه ی دیگری از موقعیت زنانه نیز انگشت تأکید می‌گذارد و آن تبعیض است. اگر تفاوت‌ها بازگو کننده ی طیف نیازها و علایقی است که واقعیت تنوع را ، به عنوان پایه و اساس انسجام اجتماعی، می‌سازد، تبعیض از عدم تحقق این نیازها و خواسته‌ها در ساختار جامعه پرده برمی‌دارد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ دی ۱٣۹٣ -  ۲۷ دسامبر ۲۰۱۴


 اقلیت واژه‌ای آشنا برای همه ماست و به لحاظ لغوی مقابل اکثریت و به مفهوم کم بودن است. اما تعاریف متأخری که در حوزه ی علوم اجتماعی برای این واژه ارائه شده، از دایره کمیات فراتر رفته و آن گروه‌هایی از اجتماع را که خارج از سپهر قدرت بوده و "کم‌تر" در تعیین سرنوشت و برآورده ساختن نیازهایشان سهیم هستند، ذیل مفهوم اقلیت مورد توجه قرار می‌دهد. کم‌تر دخیل بودن در تعیین سرنوشت به معنای محدود بودن عاملیت فردی
است؛ این محدودیت در واقع در فقدان حق انتخاب آزادانه یا هدایت شدگی این انتخاب ریشه دارد و این هدایت‌شدگی در قالب یک محدودیت ساختاری است که اتفاق می‌افتد. در این میان این سوال همواره وجود داشته که عاملیت زنانه چرا و چگونه در یک ساختار شهری به حاشیه رانده شده و در جرگه ی اقلیت قرار می‌گیرد.

بحث عاملیت و ساختار، از دیرباز دغدغه ی اندیشه ی بشری بوده است. این دغدغه آن‌قدر فراگیر است که انسان در طول تاریخ هم در حوزه ی ماورالطبیعه مباحث فراوانی را به آن اختصاص داده (چون سوالات ناتمام و بی پاسخی که همواره درباره تقدیر و اختیار انسان مطرح بوده است) و هم در عرصه ی زندگی زمینی‌اش تلاش کرده به شیوه‌ای علمی برای آن پاسخی بیابد. در حوزه ی علوم اجتماعی می‌توان با اندکی تقلیل و چشم پوشی از جزییات، نظریه‌پردازان کلاسیک را - بر حسب گرایش‌شان به دو پدیده ی ساختار و کنش - در دو گروه کلی تقسیم‌بندی کرد؛ شاید نیاز به توضیح تفاوت این دو گروه نباشد، اما به طور کلی می‌توان یادآوری کرد که نظریه پردازانی که کنش را عامل شاکله بخش زندگی هرروزه ی انسان می‌دانند، ذهن انسان را خارج از ساختار بیرونی دارای قابلیت انتخاب دانسته و در نتیجه رجوع به آن را اصلی اساسی در اندیشه ی فلسفی و اجتماعی تلقی کرده‌اند؛ در حالی که گروه مقابل ذهن عامل انسانی را نیز برآیند ساختار دانسته و بر چیرگی ساختار بر انسان در تمامی ابعاد باور دارند.

اما در نظریات نظریه پردازان متأخر، چون آنتونی گیدنز، نه شاهد تأکید بر ساختار هستیم و نه با غلبه کنش، به عنوان امری برآمده از ذهنیت و انتخاب انسانی، روبرو می‌شویم. این نظریات تعامل دو سویه ی میان کنش و ساختار را مورد توجه خویش قرار داده‌اند. چنان‌که آنتونی گیدنز در کتاب «تجدد و تشخص، جامعه و هویت در عصر جدید» انتخاب را اصلی محوری در شیوه ی انجام فعالیت‌های روزمره فرد می‌داند. از دیدگاه وی هیچ فرهنگی انتخاب را به طور کلی در امور روزمره حذف نمی‌کند. اما وی تأکید می‌کند که درِ همه انتخاب‌ها به روی فرد باز نیست و افراد با توجه به امکانات موجود دست به انتخاب می‌زنند. گیدنز تأکید می‌کند که ساختار و عاملیت از یکدیگر قابل تفکیک نیستند و عامل در کنش‌هایش ساختار اجتماعی را بازتولید می‌کند.

حال برای ادامه بحث توجه به دو سوال قابل تأمل است. بر اساس آن‌چه مرور شد می‌توان پرسید آیا می‌توان به مفهوم عاملیت انسانی به عنوان یک امر کلی و یکدست نگریست، یا آن‌که این عاملیت بر اساس مولفه‌هایی
دارای کیفیات گوناگونی است؟ و اگر این عاملیت یکدست نیست، شیوه ی تعامل ساختار با عاملیت‌های مختلف انسانی چگونه است؟

شاید بهتر باشد پیش از پاسخ به این سوالات، ابتدا مفهوم عاملیت را مرور کنیم. عاملیت یا agency در واژه‌نامه ی آکسفورد به مفهوم کسی یا چیزی است که به منظور تولید نتیجه‌ای خاص اقدام می‌کند و عامل یا agent نیز باز به معنای کسی یا چیزی است که نقش فعالی را بر عهده می‌گیرد. در واقع معنای عاملیت با توانایی و اقدام برای رفع نیازها و ترجیحات پیوند دارد. بخش عمده ای از ترجیحات و نیازها انسانی تحت فرایند جامعه‌پذیری فرد است که شکل می‌گیرند و طبق مولفه‌ها و عواملی کیفیت این نیازها و گرایشات از فردی به فرد دیگر متفاوت است. جنسیت یکی از این مولفه‌های اجتماعی است که در بادی امر ریشه در ویژگی‌های بیولوژیک داشته و سپس نقش اجتماعی آن در فرایند رشد فرد قوت می‌یابد. بدین سان جنسیت از بنیان‌های شکل گیری نیازها و ترجیحات و در نتیجه از دلایل شیوه‌های رفتاری و کنش انسانی محسوب می‌شود. بدین ترتیب جنسیت عامل هویت بخش فرد به عنوان یک مرد یا یک زن بوده و عاملیت زنانه را از عاملیت مردانه تمایز می‌بخشد.

در این گام بحث حول تفاوت‌ها جریان دارد: زن از مرد در قلمروی نیازها و ترجیحاتش متفاوت است و این نیازها و ترجیحات هم منشأیی بیولوژیک و هم خاستگاهی اجتماعی دارد. مطالعات بسیاری به تحلیل تفاوت‌های جنسیتی و پرداختن به نیازهای خاص زنانه یا مردانه پرداخته‌اند. نهادهای متعددی نیز این نیازهای خاص را هدف گرفته و بنیان فعالیت‌هایشان قرار داده‌اند؛ من جمله نهادهای محلی و یا حتی ملی و فراملی که به نیازهای خاص مادران در زمینه ی آموزش خود، پرورش فرزندان و یا نیازهای روزمره می‌پردازند. در این زمینه جریان‌های متأخر و پست مدرنیستیِ مطالعات جنسیت و جنبش‌های فمینیستی، نه تنها تفاوت‌های میان زنان و مردان، بلکه تفاوت‌های میان زنان را نیز مورد تأکید قرار داده‌اند. خاستگاه این نگرش عمدتا در ارتباط با فرهنگ‌های به حاشیه رانده شده‌ای است که نیازهای خاص زنان متعلق به آن‌ها نادیده انگاشته شده است، اما در عین حال چنین نگرشی می‌تواند ضرورت توجه به تفاوت‌های میان زنان را، ورای واقعیت به حاشیه رانده شدن، یادآور شود.

اما فمینیسم علاوه بر تفاوت، بر جنبه‍ی دیگری از موقعیت زنانه نیز انگشت تأکید می‌گذارد و آن تبعیض است. اگر تفاوت‌ها بازگو کننده ی طیف نیازها و علایقی است که واقعیت تنوع را ، به عنوان پایه و اساس انسجام اجتماعی، می‌سازد، تبعیض از عدم تحقق این نیازها و خواسته‌ها در ساختار جامعه پرده برمی‌دارد. تبعیض در مرحله‌ای فراتر، نشان از نادیده انگاشتن تفاوت‌ها، تحمیل تجانس و همسان‌پنداری عاملان انسانی در جامعه دارد. از این رو در عین آن که نیازها و علایق زنانه بر قوت خود باقی است، عرصه بر کنش و اقدام تنگ است و عاملیت زنانه تضعیف می‌شود. در نتیجه زنان برای برگزیدن سبک زندگی مطلوبشان دچار محدودیت هستند.

اما چرا چنین اتفاقی می‌افتد و چرا ساختار اجتماعی در برابر بازتولید خودش به دست عاملیت زنانه مقاومت می‌کند؛ در حالی که با عاملیت مردانه چنین رفتاری را با شدت کمتری دارد؟ کاوش برای یافتن پاسخ این سوال گسترده و تحلیل آن پیچیده‌تر از آن است که بتواند در یادداشتی مختصر جای گیرد. اما شاید بتوان با تکیه بر نظریات دوروتی اسمیت[۱] چرایی این واقعیت را از دریچه ی گسست میان جهان مکتوب و جهان کنش مورد توجه قرار داد. از دیدگاه وی در کتاب «جهان روزمره به عنوان یک پروبلماتیک: یک جامعه شناسی فمینیستی»[۲] روابط ساختاری قدرت از خلال متون، واژگان، تصاویر و روی کاغذ، در رایانه یا در رسانه‌ها هدایت می‌شود و چنین روابطی است که شیوه ی نگاه ما نسبت به خود، دیگران و پیرامون‌مان را شکل می‌دهد. اسمیت این جهان را متعلق به مردان و در انحصار آن‌ها تلقی می‌کند. البته در این‌جا مجال آن نیست که به واکاوی دلایل تاریخی این انحصار پرداخته شود، بلکه سخن بر سر شرایطی است که هم اکنون در آن به سر می‌بریم و اسمیت بر این باور است که در چنین ساختار مردانه‌ای تجارب، علایق و شیوه شناخت ما از جهان نه در نظام سازمانی این ساختار و نه در دانشی که از سوی آن در جامعه انتشار می‌یابد، بازنمایی نمی‌شود. از دیدگاه وی عرصه ی حضور زنانگی نه در جهان مکتوب قدرت، که در جهان زندگی روزمره، کنش‌های خُرد مقیاس، مکان‌های خاص و موقعیت‌های عینی است.

البته دیدگاه اسمیت دیدگاه تازه‌ای نیست، بلکه یادآور همان تقابل عرصه خصوصی و عمومی‌ای است فمینیست‌ها همواره بر آن انگشت گذاشته‌اند و ریشه‌هایی تاریخی برای آن قائل‌اند؛ و از منظر دیگر یادآور نظریاتی است چون نظریه ی دوسرتو که کنش‌های خرد روزمره را در مقابل استراتژی‌های ساختاری قرار می‌دهد و آن‌ها را نوعی مقاومت در برابر محدودیت‌های تحمیلی از سوی ساختار معرفی می‌کند. در این باره اگر بخواهیم به عرصه ی شهر برویم، مطالعات متعددی وجود دارند که تلاش کرده اند جهان روزمره ی زنان را در ساختار شهری تحلیل کنند. برای مثال کنش‌هایی که زنان برای خلق امنیت در فضاهای شهری ناامن به کار می‌بندند، نمونه ای از عملگراترین تاکتیک‌هایی است که بازگو کننده تصویری از زندگی روزمره آن‌هاست. مطالعه‌ای که شیلپا پهادکه[٣] در هند در این باره انجام داده نشان می‌دهد که زنان برای خلق چنین امنیتی در فضای شهر دست به کنش‌های مختلفی من‌جمله تردد گروهی، همراه داشتن موبایل یا حتی حمل اسلحه می‌زنند.

آن‌چه در این میان قابل تعمق است، این است که آیا در گذر زمان این کنش‌های روزمره در مقابل محدودت‌های ساختاری راه به سوی عدم تبعیض جنسیتی خواهد برد؟ از دیدگاه نگارنده باقی ماندن در این کنش‌ها کافی نیست. زنان برای کاهش تبعیض ساختاری نیاز دارند، نه فقط در مقاومت در برابر محدودیت‌های ساختاری، که در بازتولید فعالانه ساختار اجتماعی مشارکت جویند. در جهان دولایه‌ای که اسمیت ترسیم می‌کند عاملیت زنانه (به معنای توان برای اقدام جهت رسیدن به علایق و رفع نیازها) در ساختار قدرت جایگاه خویش را نیافته است. زنان برای آن‌که بتوانند گسست میان جهان قدرت و جهان روزمره را از میان بردارند نیازمند وادار کردن ساختار به تعامل با خودشان هستند. این رویکرد، اقدامی در راستای به رسمیت شناخته شدن از سوی ساختار است و این مهم با ورود به جهان مکتوب، یعنی جهانی که عرصه ی بازنمایی دیدگاه‌ها و تجارب و نشر دانش و آگاهی است، اتفاق خواهد افتاد. در واقع زنان باید بتوانند در عرصه ی مکتوب دانش و مدیریت، در ارتباط دو سویه فعال با ساختار باشند و در هدایت انتخاب‌ها در جهان زندگی روزمره سهیم شوند؛ و این امر جز با آگاهی یافتن به حقوق خویش و کسب دانش و جز در فرایند زمانی بلند مدت اتفاق نخواهد افتاد.

[۱] Dorothy E. Smith

[۲] The Everyday World As Problematic: A Feminist Sociology

[٣] Phadke, Shilpa (۲۰۱۲), “The Gendered Usage of Public Space” in Fear that Stalks: Gender-based Violence in Public Spaces edited by Lora Prabhu and Sara Pilot, New Delhi: Zubaan.
منبع:anthropology.ir


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست