یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

نگاهی به نظرات چپ نو اندیش از زبان آقای خلیق (۲)
داود دبیری بسطامی


• رفیق خلیق خوانندگان خود را از این توضیح محروم می کنند که این مرجع صلاحیت داری که از ۱۵۰ سال پیش حکم قاطع بر نادرست بودن این بخش از نظرات مارکس و انگلس داده چه کسی است. شاید اصولی تر ان می بود که نام این فیلسوفان و دانشمندان به همراه نظر آنان در این مورد معین و علت همسویی آقای خلیق با آنان ذکر میگردید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ دی ۱٣۹٣ -  ۲۷ دسامبر ۲۰۱۴


چون دور جهان یکسره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
                                  "حافظ"

نگارنده در بررسی مواردی از این سلسله مقالات مایل است به روش گذشته نخست نظریه رفیق خلیق را نقل وسپس به ادای پاسخ بپردازدُ چرا که امانت داری در بررسی علمی را ضروری می داند و مایل است خواننده را به آگاهی از موضوع مورد بحث مجهز نموده و او را همراه مولف این سطور از عرصه وارسی گذرانده، وارد عرصه داوری سازد.
در سلسله سئوالاتی که رفیق خلیق در مقاله ؛«تزهایی پیرامون نظریه ها و پارادایم ها» طرح کرده اند می پرسند:
"ایا تاریخ و جامعه از قوانین معینی پیروی میکند و خود پاسخ میدهند که ؛در علوم اجتماعی نمی توان از قانون و قانونمندی فراگیر سخن گفت." این سخن رفیق خلیق بدیع و تازه نیست و در واقع از؛ کارل پوپر؛ پیشقراول این نظریه بعاریت گرفته شده است و کتابی در رد تاریخ گرایی مارکسیستی نوشته است. پوپر با هرگونه پیشگویی تاریخی، به دیگر سخن با هر گونه بنیادگذاری پیش بینانه آرمان اجتماعی سرسختانه مخالفت می ورزد. او معتقد است که مارکس به این اعتبار یکی از مشهورترین تاریخ گرایان است. پیکار پوپر با تاریخ گرایی ، به اعتقاد خود به این علت است که این گرایش ها وظیفه دانش های اجتماعی را در این می داند که پیشگویی های درازمدت تاریخی را به ما بدهد. او در کتاب حدسها و ردها می نویسد: «تاریخ گرایی دیگر خصلت علمی خود را از دست می دهد و چونان طرح گسترده ای فلسفی درمی آید».
ظاهرا یکی از گناهان نابخشودنی مارکس این است که تاریخ انسانها را مانند تاریخ طبیعت قانونمند و شناختنی دانسته و برای آن علمیت قایل شده است. البته قوانین در تاریخ انسانها بصورت گرایش مسلط بروز میکند. مارکس و انگلس حرکت پیشرونده را در تاریخ می پذیرفتند. مارکسیسم تاریخ را علم می داند ُلذا در ان پیش بینی علمی را در حد معینی (به شکل کلی و برای دوران های درازمدت) میسر می داند.اما اراء مارکس در این زمینه چیست؟
"ما تنها و منحصرا یک علم را می شناسیم و ان علم تاریخ است، به تاریخ از دو نظر می توان نگریست و آن را می توان به تاریخ طبیعت و تاریخ انسانها تقسیم کرد، ولی هر یک از این دو با هم پیوند نا گسستنی دارند، تا زمانی که انسانها وجود دارند تاریخ طبیعت، و تاریخ انسان ها یکدیگر را متقابلا مشروط می کنند" (۱)
این که حرکت تاریخ دارای سمتی است یا تکرار مکرر حرکت مستانه بی هدفی است یکی از مهم ترین مسائل مورد بحث در فلسفه تاریخ است. ما مارکسیست ها بر این اعتقاد هستیم که حرکت تاریخ دارای سمتی است و این سمت در مجموع در سمت پیشرفت و تکامل بشریت است، تردیدی نیست که مسیر تاریخ پر از اعوجاج است و در آن بقول لنین در جا زدن ها و جهش های بزرگ به قهقرا هم دیده می شود ولی اگر مراحل کوتاه مدت را کنار بگذاریم، و به کل تکامل تاریخ بنگریم سیر پیشرونده مشهود است. مضمون تکامل اجتماعی آن عبارت است از سیر دائمی بشر در جهت آرمان اساسی خود یعنی تامین سعادت مادی و معنوی فردی و اجتماعی در تناسب با یکدیگر... این مسیری است گام بگام، هر نسلی با پیکار خود گامی در این مسیر بجلو بر می دارد، حرکت در این مسیر حرکتی مسرعه است یعنی هر نسلی دستاورد هایی به مراتب نیرومند تر از نسل پیش دارد و با گامهایی به مراتب چالاک تر از نسل پیشین به جلو می تازد. رفیق طبری گوهر تاریخ را در هفت بند زیر به اختصار در اورده است. (۲)
بند اول: حرکت تاریخ انسان مانند سراسر تاریخ ماده تابع قوانین عام تکامل ماده است، تاریخ انسان جوشان ترین و شگرف ترین بخش این تکامل است و در مسیر تکامل دمبدم نظام و هماهنگی بغرنج تر و عالی تر پدید می شود که هرگز پایان پذیر نیست و پیوسته بدیع و دارای ویژگیهای غیرمنتظره است.
بند دوم: با ان که مسیر فوق العاده عام تاریخ انسانی را می توان بر لوحه تفکر انتزاعی با صحت و اصالت علمی ترسیم کرد، با این حال تضاریس این مسیر پیش بینی ناپذیر است. تاریخ به سوی هدف هایی که ناشی از جبر درونی حرکت تکاملی سیستم بغرنج جامعه انسانی پیش می رود ولی کی؟ کجا؟ چگونه؟ روشن نیست. مشخصات دقیق حرکت تاریخ مانند تندی و کندی حرکت تکامل در زمان، فاجعه امیز یا ارام بودن ان، وقوع ان در مکان در صورت گرداوردن انبوهی فاکتها و معلومات لازم برای دوران های کوتاه (آن هم بطور تقریبی و احتمالی) در خورد پیش بینی است ولی این مشخصات دقیق را نمی توان برای دوران های طولانی معین کرد، زیرا تاریخ هیچ الگوی مشخص از پیش ساخته ای را بعنوان برنامه حتمی عمل خود نمی پذیرد. ولی مختصات عام این حرکت را می توان برای زمانهای طولانی معین کرد. تنها پیش بینی استوار عبارت است از پیش بینی سیر کلی تاریخ بر اساس درک قوانین درونی ان.
بند سوم: تاریخ خالق و مخلوق است، بعنوان یک نیروی عینی و طبیعی بیرون از دسترس اراده انسانها و نسلها منهدم کننده و افریننده نظامها و سرگذشتها است. به عنوان مجموعه عمل اگاهانه و نااگاهانه میلیاردها انسان ساخته شده انها است. تاریخ برخوردگاه عین و ذهن است. همان طور که ماده دارای نسج اولیه، یک پلاسمای سوزان و متحرک است که مایه نخستین جهان متنوع است،پراتیک (عمل) پلاسمای تاریخ است...
بند چهارم: کار مایه حرکت تاریخ تضاد است: تضادهای بیوفیزیک (تضاد با طبیعت پیرامون، تضادهای اتنیک و نژادی، تضاد سن و جنس) و تضادهای اجتماعی اشتی ناپذیر و اشتی پذیر...
بند پنجم: فرد با همه ناچیزی خود در تاریخ انسان نقشی بزرگ دارد. وی می تواند با استفاده از لحظات مساعد ارابه تاریخ را فرزتر به پیش راند و چرخ ان را تندتر بگرداند. فرد بر حسب مختصات فردی و میدان عمل و امکان خویش می تواند در خمیر مایه پلاستیک تاریخ مهر و نشان نیک یا بد خود را باقی بگذارد. بسیار حوادث بزرگ تاریخ گاه به رشته نازک اراده و درک این یا ان فرد بند می شود و چه بسیار قهرمانان ناشناخته که عمده ترین نقش را در حوادث تاریخ بازی کردند و هرگز به حساب نیامدند.
بند ششم: تمام انچه در برابر پیشگاه با عظمت تاریخ قرار می گیرد در مطبخ پنهانی ان فراهم می اید که سخت اسرارآمیز است و اگر کاونده ای در این مطبخ که ارواح انسانهای سازنده تاریخ و تقاطع بهت اور حوادث و حالات و انکسار ملون هستی جامعه در شعور و شعور در هستی جامعه است نیک پژوهش کند، سیری و مکاشفه ای را می گذراند که سخت هیجان انگیز است. دانش امروزی نشان می دهد که چگونه یک گلبرف ساده، در مطبخ ابرهای اسمانی از تجمع و انجماد میلیون ها ذره اب پدید می اید و خود چه مسیر پر تضاریسی را از سطوح فوقانی هوا تا سطح زمین طی میکند. بلورهای حوادث تاریخی داستان تشکلی به مراتب شگفت انگیزتر دارند. به همین جهت ارزیابی های عجولانه تاریخ و قبول تعبیر و تفسیری که زورمندان جامعه بر حوادث نوشته اند و تسلیم به شهرت ها و قول عامه و دیدن ظواهر و پی نکردن چم وخم حوادث در نهان رازناک جانها و وقایع ما را به قاضیان عادل تاریخ بدل نمی سازد. باید با اسلوب علمی تفکر و با چراغ تحقیق گام در دولاب پیچاپیچ تاریخ گذاشت و زلال واقعیت را از این کاریزمای تاریخ بیرون کشید. و ملاک این قضاوت همیشه چنین است.
بند هفتم: "سیر جهان یک سره بر منهج عدل است" (۳) این سخن حافظ امروزه بیش از همیشه پذیرفتنی است. لذا در تاریخ فداکاری و تلاش انسانی تنها یک فداکاری و تلاش رواقی (ستوئیک) به خاطر ذات فضیلت ها و بخاطر شایستگی انسانی نیست.

رفیق خلیق در همین ارتباط می نویسد:
"دتر مینیسم و اکونومیسم نقطه ضعف اندیشه های مارکس به حساب می اید که بی اعتباری ان در طول یک قرن و نیم مشخص شده است، و توسط برخی جریان های مارکسیستی همانند مارکسیسم فلسفی و مارکسیسم انتقادی زیر سئوال برده شده است، در همین ارتباط می توان گفت که نظریه ماتریالیسم تاریخی پاسخگوی تبیین تحولات اجتماعی و واقعیت های موجود نیست"
وی برای اعتبار بخشی به نظرات خود در این زمینه فقط به تاکید روزا لوکزامبورک بر دو وجهی بودن تاریخ انگشت می گذارد و می گوید برخی مارکسیست ها (مثل گرامشی) و هواداران مکتب فرانکفورت از ان فاصله گرفتند".
این گفتار که گویا تنها به یک عامل در تاریخ معتقد است و ان هم عامل اقتصادی است... و گویا مارکسیسم معتقد است که گویا در وراء اقتصاد چیزی وجود ندارد ویا اگر وجود داشته باشد مستقیما تحت تاثیر جابرانه عامل اقتصادی است. چنین طرز مبتذل کردن مارکسیسم دشنام عظیمی است به مارکسیسم. انگلس در باره رابطه ایدئولوژی به معنی عام کلمه و از ان جمله فلسفه با اقتصاد چنین می نویسد:
"این که اقتصاد در این عرصه به شکل نهایی دارای سیطره است، مطلبی است که برای من مسلم است ولی این امر در بطن شرائطی انجام میگیرد که خود ان عرصه مورد بحث را روا میشمارد. مثلا در فلسفه اقتصاد (که به نوبه خود در جامعه سیاسی و غیره عمل میکند) بر روی مصالح فلسفی موجود که از اسلاف انتقال یافته، تاثیر میگذارد. در اینجا اقتصاد چیزی را مستقلا ایجاد نمی کند، بلکه چگونگی تبدیل مصالح عقلایی موجود را معین و مشخص می سازد ان هم این کار را غیرمستقیم از طریق بازتاب های سیاسی، قضایی و اخلاقیکه بیشترین تاثیر مستقیم را بر فلسفه دارند، انجام می دهد (۴)
مسئله رابطه حیات مادی اجتماع با حیات معنوی ان و این که کدام یک از این دو از جهت وجودی بر دیگری مقدم است و کدامیک تعیین کننده دیگری است، در جامعه شناسی علمی و ماتریالیستی مارکس که "ماتریالیسم تاریخی" نام دارد، مسئله مرکزی و عمده است. مارکس با انطباق اصل ماتریالیستی تقدم عام ماده بر شعور بر پروسه ها و پدیده های اجتماعی بی اندک تردید و ابهام این نتیجه مهم و دورانساز را میگیرد که هستی مادی جامعه یعنی شیوه تولید زندگی مادی بر شعور اجتماعی که مجموعه ای از افکار اجتماع، ایدئولوژی و روان اجتماعی است، مقدم است، تز اساسی ماتریالیسم تاریخی، به زبان مارکس عبارت است از:
"این آگاهی انسان ها نیست که هستی آنها را تعیین می کند، بلکه بر عکس این هستی اجتماعی آنان است که آگاهی شان را تعیین می کند."
فلسفه اجتماعی مارکسیسم از انطباق و احکام و قوانین ماتریالیسم دیالکتیک بر پدیده های زندگی اجتماعی و بررسی جامعه ناشی میشود. این علم عامترین قوانین تکامل اجتماعی است. انگلس در نطقی بر سر مزار مارکس کشف دورانساز او را در باره تاریخ تکامل بشر تلخیص کرد و بدین نحو بیان نمود:
"همانطور که داروین قوانین تکامل جهان را کشف کرد، مارکس قوانین تکامل تاریخ بشری را مکشوف ساخت یعنی این واقعیت ساده را که انسان قبل از انکه بتواند به سیاست، علم، هنر، مذهب و غیره بپردازد باید بتواند بخورد،بنوشد، مسکن کند، و بپوشد".
مارکس در اثر معروف خود موسوم به "انتقاد بر علم اقتصاد" حکم مهم خود را در باره تقدم هستی مادی اجتماع بر شعور و حیات معنوی ان، حکمی را که مظهر برجسته ماتریالسم پیگیر اوست به نحو زیرین افاده میکند:
"انسانها در تولید اجتماعی معیشت خود، وارد مناسبات معین و ضروری که به اراده انان وابسته نیست؛ یعنی وارد مناسبات اجتماعی می شوند، که به مرحله معینی از تکامل نیروهای مولده ان اجتماع مربوط است. مجموع این مناسبات تولیدی، بنیاد اقتصادی اجتماع و یک زیر بنای واقعی است که بر روی ان روبنای قضایی و سیاسی ساخته شده است و از ان اشکال معین شعور اجتماع ناشی گردیده است. شیوه تولیدزندگی مادی پروسه اجتماعی، سیاسی و روحی زندگی جامعه را معین میکند. این شعور مردم نیست که تعیین کننده هستی انهاست، بر عکس این هستی اجتماعی انهاست که شعورشان را تعیین میکند."
ولی مارکس که اصل تقدم هستی مادی اجتماع بر شعور ان را تصریح کرده است، در عین حال بکرات پژوهندگان پدیده های اجتماعی را از برخورد مکانیکی به پدیده های اجتماعی، از تبدیل سوسیولوژی ماتریالیستی به نوعی "جبر اقتصادی"و از عدم درک ویژگی نسج اجتماع بر حذر داشته است. مارکس در اثر داهیانه خویش سرمایه، ویژگی قوانین تولید سرمایه داری را که در واقع ویژگی قوانین تکامل اجتماعی است بیان میدارد و متذکر میگردد که بطور کلی در تولید سرمایه داری همه قوانین کلی بشکل بسیار در هم وتقریبی و تقریبا به مثابه گرایش مسلط، به مثابه نوسانات متوسط ثابتی که هرگز استوارانه مستقر نمی گردد، تحقق می پذیرد. مارکس نه تنها این خصلت ویژه و پر از انعطاف قوانین اجتماعی را لااقل در چارچوب جامعه مبتنی بر طبقات تصریح مینمود، بلکه جدا برحذر میداشت که طرح تکامل اقتصادی-اجتماعی شماتیزه شود و بشکل تجریدی و بصورت قالبی و بخشنامه وار دراید. برعکس تائید مینمود که باید فاکتها واقعیت عینی پایه تحقیق قرار گیرد، زیرا با انکه ماهیت تکامل اجتماع و مراحل مختلف ان، یعنی ماهیت فرماسیونها (یا صورت بندیهای) اقتصادی-اجتماعی یکی است، شکل بروز ان و دیگر مختصات ان بسیار متعدد و متفاوت می باشد. مارکس به هیچ مرحله بندی مقدر و بلاتغییر تکامل اجتماعی از جهت شکل بروز معتقد نبوده است. مارکس این تذکار را با عمق و صراحت و دقتی که خاص اوست بدین نحو مطرح میکند:
"یک زیر بنای واحد اقتصادی،که از جهت شرائط عمده همان زیربنا است، در اثر حالات بی نهایت مختلف امپریک، شرائط طبیعی، مناسبات نژادی و تاثیرات تاریخی موثر در خارج و غیره میتواند در بروز خود تنوع ها (واریاسیون) و درجات (گراداسیون) بی نهایتی پدید اورد، که میتوان انها را به کمک تجزیه و تحلیل این حالات امپریک مفروض، درک کرد" (۵).
مثلا در مورد مختصات جامعه شرقی، مارکس متذکر می گردد که:
"شرائط اقلیمی و زمینی، بویژه پهنه عظیم بیابانهایی که از صحرای افریقا از میان عربستان و ایران و هند و تاتار تا امتداد قله های اسیایی ممتد است، سیستم ابیاری مصنوعی را از طریق ترعه ها و تاسیسات ابیاری، به پایه زراعت شرقی تبدیل کرده است" (۶)
بر روی همین استدلال مارکس نشان میدهد که حکومتهای مستبده تئوکراتیک خاورباستان ثمره همین کم ابی و نظارت دولت بر توزیع اب بوده که موجب تمرکز قدرت در دست دولتهای شرقی شده است. نقش این موسسه سیاسی یعنی دولت نیز در بقیه اجتماع و از ان جمله در اقتصاد ان روشن است. لذا در این تحلیل علمی و مشخص، مارکس نقش عامل جغرافیایی (شرائط اقلیمی و زمین) را فوق العاده برجسته میکند، بدون ان که به شیوه افراد قشری بیم داشته باشد که گویا این تصریح این نوع تحلیل نقش عامل اقتصادی (نیروهای مولده و مناسبات تولید) را ضعیف کند و سپس به نقش مهم دولت اشاره مینماید یعنی نقش عامل سیاسی را در پیدایش اقتصاد یاد اور میشود. البته مارکس از این خطای فاحش بدور است که تاریخ را به توده ای از حوادث در هم، برهم مبدل کند. او به قانونمند بودن پروسه تاریخ انسانی عقیده دارد و این قانونمندی را عینی، مستقل و ازاد میشمرد. ولی این به معنی ان نیست که قانون بشکل یکنواخت، خشک، متحد الشکل عمل میکند و تحت تاثیر رقص مغشوش عوامل که در انها عامل اقتصادی مسلط است تنوع عظیمی از اشکال بخود نمی گیرد.
درباره اهمیت مطالعه کنکرت و دقیق تاریخ نه فقط مارکس، بلکه انگلس نیز تذکرات موکدی دارد. مثلا انگلس در نامه معروف خود به ک.شمیدت در تاریخ ۵ اوت ۱٨۹۰ از لندن چنین نوشت:
"ولی استنباط تاریخی ما مقدم بر هر چیز راهنمای مطالعه ما است نه اهرم تجرید بافیهای هگل. باید سراپای تاریخ را از نو مطالعه کرد. باید شرائط هستی فرماسیونهای اجتماعی مختلف را قبل از انکه بکوشیم تا نظریات مربوطه سیاسی، حقوقی، هنری، فلسفی، مذهبی و غیره را از انها بیرون بکشیم و در جزییات پژوهش کنیم. (۷)
انگلس برای ان که مغلطه های افرادی مانند پایول بارت را که در زمان او استنباط تاریخی مارکسیستی را به؛ دترمینیسم تاریخی؛ مبدل میکردند فاش کند در مکاتبات اواخر عمر خود یک سلسله اظهارنظرهای بسیار ذیقیمت در باره نقش اراده های فردی در پیدایش حادثه تاریخیُ رابطه فکر و پروسه تکامل اقتصادیُ نقش تصادمات در تاریخ ُ نقش متقابل روبنا و استقلال نسبی ان نموده است که ذکر همه انها سخن را بدرازا خواهد کشاند. نگارنده علاقمندان را به مطالعه نامه های انگلس به اشمیدتُ پلوخ ُ مرینگ ُشتارنبوک ُ دانیلسون و دیگران مراجعه میدهد. هدف از این نقل قولها و نمونه ها ان است که برخورد نرم، خلاق ف غنی و عمیقا علمی مارکس و انگلس را در انطباق متدولوژی عمومی جامعه شناسی ماتریالیستی بر نسج واقعی تاریخ و پژوهش این نسج نشان دهیم و لاجرم به این نتیجه برسیم که این جامعه شناسی دترمینیسم اقتصادی نیست بلکه در عین انکه عامل اقتصادی را بحق و بجا و بنا به اصطلاح موکد و مکرر انگلس در اخرین تحلیل عامل تعیین کننده ماهیت تکامل اجتماعات انسانی می شمرد به هیچوجه نه نقش عوامل دیگر (عامل اقلیمی و جغرافیاییُ عوامل بیولوژیکف عامل روانی و فکری، را منکر است و نه منکر انست که این عوامل ممکن است در اینجا و انجا و در این یا ان دوره صاحب تاثیری فوق العاده مهم باشد.

رفیق خلیق خوانندگان خود را از این توضیح محروم می کنند که این مرجع صلاحیت داری که از ۱۵۰ سال پیش حکم قاطع بر نادرست بودن این بخش از نظرات مارکس و انگلس داده چه کسی است. شاید اصولی تر ان می بود که نام این فیلسوفان و دانشمندان به همراه نظر آنان در این مورد معین و علت همسویی آقای خلیق با آنان ذکر میگردید تا خواننده تصویر دقیق تری از نگاه اقای خلیق دریافت میکردند.

در بخش دیگری ازهمین مقاله رفیق خلیق می نویسند:
"مارکس در مانیفست کمونیست می‏گوید که تاریخ کلیه جوامعی که تاکنون وجود داشته، تاریخ مبارزه طبقاتی است. اما تاریخ ایران را با مبارزه طبقاتی نمی‏توان تبیین کرد."
بی تردید رفیق محترم ما اقای خلیق اطلاع دارد که درازنای تاریخ میهن ما جنبش ها و مبارزات متعددی صورت پذیرفته، جانهای شیفته ای بیدریغ فدا گردیده است، از ان جمله است جنبش مانویان، مزدکیان، قرامطه، استاد سیس اسمعیلیه، سربداران، مرعشیه، حروفیه، نقطویه...، بابیه. رفیق طبری در کتاب بی بدیل خود "برخی بررسیها درباره جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران" به تفصیل جهات مختلف هر یک از این جنبش ها را توضیح داده اند. در این کتاب مشخصات جامعه در ان دوران معین، پایه های طبقاتی هر یک، ایدئولوژی و فرجام نهایی هریک تبیین گردیده است. نویسنده در مقدمه این کتاب مینویسد:
"هدف از انتشار این کتاب خدمت به ان اگاهی بزرگی است که ایرانیان زمان ما بتدریج درباره گذشته و اکنون خود کسب میکنند. در واقع نیز گذشته انها شگرف و غنی و عبرت اموز است. در این فلات کوهستانی افتاب زده، طی زمانهای دراز، انسانهای بزرگی زیسته اند که هریک در کالبد مادی و معنوی خود، با شراره های ناب، بخاطر انچه که انها عدالت و فضیلت می شمرده اند سوخته اند. برای خود من اشنایی با کارنامه خونین و سوزان حیات معنوی انان یک بیداری، یک غرور و یک احساس وظیفه شگرف بود و تصور میکنم برای همه کسانی که سود یا مقام یا استغراق در هستی بهیمی، خرد و اگاهی انها را کدر نساخته، چنین خواهد بود." (۸)
این کتاب در دهه چهل انتشار یافته و محتوای ان یک بررسی مارکسیستی از جنبش های اجتماعی در ایران است. انتظار نگارنده ان بود که رفیق خلیق که این بررسی را حتما خوانده اند توضیح مقنعی در خصوص خطای معرفتی رفیق طبری ارائه و اسلوب درست پیشنهادی خود را درباره جنبش های اجتماعی در ایران ارائه می دادند.
مولف این سطور برای جلوگیری از اطناب کلام، در مقاله های جداگانه ای بررسی نظرات رفیق خلیق را ادامه خواهد داد.

مراجع وماخذ:

(۱)-کلیات مارکس و انگلس-جلد سوم ص۱۶
(۲)-نوشته های فلسفی و اجتماعی-احسان طبری جلد اول ص ۱۶۰
(۳)- مصرعی از بیت اول در سر تیترمقاله از خواجه شیراز-غزل شماره ۲۹۶ از دیوان حافظ به سعی سایه
(۴)- اثار فلسفی مارکس و انگلس-ص۲۴۶
(۵)- مارکس-سرمایه-جلد ٣-چاپ روسی –سال ۱۹۴۹-ص٨۰۴)-
(۶)-مارکس و انگلس-کلیات-جلد نهم-ص٣۴۷
(۷)- منتخبات مارکس و انگلس –جلد دوم ص۴۶۶
(۸)- برخی بررسیها درباره جهان بینی ها وجنبش های اجتماعی در ایران-احسان طبری-چاپ جهارم-ص ۱۷ 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست