از تامگرایی در اندیشه تا خشونت درعمل
در حاشیه کشتار در دفتر "شارلی ابدو"
پرویز دستمالچی
•
چرا در جامعه ما یکی (خمینی، رهبر معمم بنیادگرایان اسلامی)، فرمان به قتل سلمان رشدی (دگراندیشان) می دهد، و دیگری ("روشنفکر دینی" مکلا) که وزیر ارشاد و فرهنگ اصلاحات می شود (از جمله در کتاب خود، "نقد توطئه آیات شیطانی") در دفاع از این حکم به توجیه قتل دگراندیشان و دگرباشان می پردازد و سومی که عضوی از"ستاد انقلاب فرهنگی"و گویا از "پیروان" مولانا است تصمیم به تعطیلی دانشگاه می گیرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۰ دی ۱٣۹٣ -
۱۰ ژانويه ۲۰۱۵
حمله به دفتر مجله"شارلی ابدو" و کشتار هیئت تحریریه (دگرباشان) آن طنز نامه* پدیده ای نو در جهان اسلام نبوده است، نیست و در آینده نیز (فعلا) همچنان ادامه خواهد یافت. اینکه زندانیان سیاسی (دگراندیشان) را به فرمان رهبر دینی- مذهبی (که خود را جانشین امام پنهان می دانست) قتل عام کنند، یا کمر به قتل و "کاردی" کردن نویسندگان و مخالفان سیاسی در درون و بیرون ببندند (که بستند)، اینکه به زندانیان سیاسی تجاوز جنسی شود، یا در برلین به نشست برخی از دگراندیشان سیاسی یورش برند و (مانند پاریس) مخالفان را به مسلسل ببندند، برای ما ایرانیان پدیده ای نوین نیست، تجربه تلخ سی و پنج ساله از حاکمیت بنیادگرایان اسلامی (اینبار شیعه) است. آنچه را ما با پرداخت هزینه های بسیار سنگین انسانی تجربه کردیم، امروز اروپا (بعضا) تجربه می کند، با یک تفاوت: اروپا در برابر آن، و برای دفاع از حق آزادی اندیشه و بیان و حقوق بشر به پا می خیزد، در ایران (عمدتا) به دفاع پرداختند.
چرا در جامعه ما یکی (خمینی، رهبر معمم بنیادگرایان اسلامی)، فرمان به قتل سلمان رشدی (دگراندیشان) می دهد، و دیگری ("روشنفکر دینی" مکلا) که وزیر ارشاد و فرهنگ اصلاحات می شود (از جمله در کتاب خود، "نقد توطئه آیات شیطانی") در دفاع از این حکم به توجیه قتل دگراندیشان و دگرباشان می پردازد و سومی که عضوی از"ستاد انقلاب فرهنگی"و گویا از "پیروان" مولانا است تصمیم به تعطیلی دانشگاه می گیرد تا آن را از عتاصر غیرمسلمان و فرهنگ غیراسلامی پاک کند تا از این راه همه چیز اسلامی و همه کس "سعادتمند" شود. و همگی از سران، رهبران، بزرگان و "روشنفکران" اسلامی- دینی.
هسته اندیشه وعمل هر دو (تهران یا پاریس) یکی است: به رسمیت نشناختن حقوق انسان، حقوق طبیعی یا حقوق بشر، حقوقی که خدشه ناپذیراند و بر ادیان و حکومتها تقدم دارند. آنها می خواهند همه یکسان (مسلمانی چون آنان) باشند، زیرا از نگاه آنها تنها حقیقت مطلق که گویا "اسلامی"ست نزد آنها است.
پرسش این است که اینان چرا اینچنین می کنند؟ کدام افکار و اندیشه هایی است که در نهایت به چنین اعمالی منتهی می شوند؟ در زیر می خواهم به برخی از ریشه های ایمانی- اندیشه ای (اسلامی) آنها اشاره ای کوتاه کنم تا (شاید) اندکی روشن شود که ما برای برون رفت از این دایره "شیطانی" نیازمند کدامین خانه تکانی فکری و اساسی هستیم. از سوی همه، اما بویژه به اصطلاح "روشنفکران" دینی رنگارنگی که باد دشمنی و نفاق میان مسلمان و نامسلمان، میان انسانهای "خوب و بد" کاشتند و (هنوز بعضا) می کارند و امروز طوفان خشونت و قتل و ویرانی تمام ارزشها و دستاوردهای بشریت در دو سده اخیر را درو می کنند.
دستاوردهای بشریت درساختن جوامع مدرن، شرق وغرب یا شمال و جنوب نمی شناسد، معیار سنجش برای درستیها و نادرستیها خرد است و نه ایمان کور. یا حق آزادی اندیشه و بیان، حقی خدشه ناپذیر است، یا اگر "برداشتها" و خوانشهای خود را محور و میزان سنجش درستی از نادرستیها و آنها را "مقدس" کردیم، در آنصورت وضع همین خواهد بود که هست و ما با طالبان، القاعده، داعش، بوکو حرام، حزب الله، الشباب و... روبرو خواهیم بود، چه بخواهیم یا نخواهیم. یعنی جنبشهای دینی- مذهبی که هر یک با "خوانش" ویژه خود خواهان استقرار حکومت خدا بر روی زمین هستند. و واقعیت این است که این جنبشهای بنیادگرا در برداشتهای خود از متون "مقدس" به گژراهه نرفته اند، زیرا در آن متون همه چیز هست، از خوب تا بد. مهم این است که به نام "امر مقدس" حکومت نشود، با هر خوانشی. و حکومت از "مقدسات"، از دین یا هر نوع ایدئولوژی، جدا شود. در نتیجه، باید به جای توجیه های ایمانی کور، با خرد به بحث نشست و با خرد به سنجش امر"مقدس" پرداخت، همان راهی را که اروپا در دوران روشنگری رفت و موفق و سربلند بیرون آمد. و در پی گذر از ایمان به خرد، در پی قائم به ذات شدن انسان و با انتقال حق حاکمیت از "ماوراء طبیعت" به ملت، اروپا توانست اساس جوامع مدرنی را پایه ریزی کند که برای همه حقوقی یکسان در برابر قانون به رسمیت بشناسد، چه با "مقدسات" در تطابق باشد، چه نباشد. کلیسای کاتولیک هم، ابتداء پس از جنگ جهانی دوم، سرانجام مجبور به پذیرش ارزشهای نوین، دمکراسی، حقوق بشر و حکومتهای سکولار شد و نه از روی میل یا خواست خویش. جامعه باز محصول اندیشه و معرفتی است که با اتکاء به خرد به نقد "امر مقدس" نشست تا سره از ناسره را جدا کند، همان جوامعی که"روشنفکران" دینی ما، پس از فرار از حکومت دینی خود ساخته، به آنها پناه می برند تا در آنجا بدون ترس از "سربازان گمنام امام زمان" در آسایش زندگی کنند.
دشمنان درونی و بیرونی
بنیادگریان اسلامی دنیا را به سه بخش اساسی تقسیم میکنند: دنیای"حق"(دارالسلام)، دنیای"باطل" (دارالکفر یا دارالحرب)، وسرانجام دنیای"عهد" (دارالعهد). دنیای"حق" دنیای آنها است که مسلمانان درآنجا زندگی وحکومت می کنند واحکام و موازین شرع(حقوق و حدود الهی) اجراء می شود. دردنیای"باطل" نامسلمانان زندگی و حکومت می کنند و در آنجا حقوق اسلامی، احکام و موازین شرع، اجراء نمی شوند، دنیایی که باید سرانجام(از نگاه آنها) اسلامی شود. و دنیای"عهد"(قرارداد)، دنیایی است که درآنجا هرچند مسلمانان(بعضا) زندگی می کنند، اما حکومت نمی کنند. جائیکه همزیستی ادیان(مسلمانان با دیگران) قانونا( براساس یک قرارداد، عهدنامه) تنظیم شده است.
براساس این جهان بینی دشمنان اسلام دوگونه اند: دشمنان"درونی" و دشمنان"بیرونی". دشمن"بیرونی" کسی است که دردنیای"حق" آنها نیست. منظورمحدودیت جغرافیایی- سیاسی نیست. دشمن بیرونی، یعنی کافر، ُمشرک و...، یعنی کسانی که یا به خدای واحد(او) اعتقادی ندارند، یا به " اصول دین" آنها شک می کنند، یا به پیامبرمحمد و رسالت او ایراد می گیرند و... اینان حتا واجب القتل اند. و کافران اهل کتاب (مانند: یهودیان، مسیحیان، و...) اگر به دنیای"حق" آنها نپیوندند، باید در"پناه" مسلمانان زندگی کنند، اما به آنها جزیه (باج) بپردازند.
دشمن داخلی، منافق است. کسی است که به ظاهر معتقد به دنیای"حق" آنها (اسلام) است، اما در باطن این دنیا وارزشهای آن را نفی می کند. برای اسلامگرایان حقیقت آنها برفراز انسان، یعنی حقیقتی الهی است که انسان حق دخل و تصرف درآن را ندارد. ارزشهای آنها، ارزشهایی جهانی، ُمطلق و "مقدس" اند. همه باید به دنیای"حق" آنها بپیوندند. مبارزه با دنیای"باطل" و کشاندن همه به دنیای"حق" وظیفه ای مقدس و الهی برای فرد مسلمان است. دنیای حق آنها باید از دشمنان درونی و بیرونی پاک شود. ابزار این "پاکسازی" جهاد است. جهاد یعنی "جنگ در راه خدا"، یعنی"جنگ میان دوستان و دشمنان خدا". برای آنها "جهاد"، یعنی نبرد برای پیروزی حق، فضیلتی آسمانی است. این فضیلت، برای آنها دارای آنچنان اهمیتی است که یکی از ارکان وستونهای اساسی دنیای"حق" آنها را تشکیل می دهد. اسلامگرایان برای توجیه حقانیت نظرات خود به قرآن و سنت استناد می کنند. و از جمله به آیه های زیر:
" شما که ایمان دارید! پدران ومادران خویش را، اگرکفر رابر ایمان برگزیده اند، به دوستی می گیرید. کسانی از شما که با ایشان دوستی کنند، خودشان ستمگرانند". (۱)
" کسانیکه کافر شده اند، هرگز اموال و اولادشان در قبال خدا سودشان نمی دهد و آنها، خودشان، هیزم جهنمند". (۲)
" و خدا می خواست، با کلمات خویش، حق را استقرار دهد و بنیاد را قطع کند. تا حق استقرار یابد و باطل زایل شود و گرچه بدکاران کرامت دشته باشند". (۳)
"هرکه جزاسلام دینی جوید از او پذیرفته نشود وهمو درآخرت از زیانکاران است".(۴)
"شما که ایمان دارید! سوای مومنان، کافران را به دوستی مگیرید، مگر خواهید برای خدا بر ضد خودتان دلیلی روشن پدید آرید".(۵)
" کسانی که با خدا و پیغمبر اومی ستیزند و در زمین به فساد می کوشند، سزایشان جزاین نیست که کشته شوند یا برادر شوند، یا(یکی از) دستها و(یکی از) پاهایشان به عکس یکدیگر، بریده شود یا از آن سرزمین تبعید شوند، این رسوائی آنها، دراین دنیاست و در آخرت عذابی بزرگ دارند. مگر کسانیکه پیش از آنکه برآنها دست یابید، توبه کنند، بدانند که خدا آمرزگار رحیم است". (۶)
ضرورت مبارزه با "باطل"
بنیادگرایان اسلامی ارزشهای خود را الهی ومطلق می دانند که باید به سراسر جهان گسترش یابند، حکومت واحد و جهانی امت اسلامی می خواهند. همه باید با آن ارزشها زندگی کنند. ارزشهای آنها"دنیای حق" وارزشهای دیگران "دنیای باطل" است. مسلمان باید علیه "باطل" جنگ کند تا آنها یا"مسلمان" شوند یا نابود گردند. آنها برای اثبات حقانیت والهی بودن ارزشهای خود، و لزوم جنگ(جهاد) برای آن به آیات قرآن استناد می کنند، واز جمله به آیه های زیر:
"با کافران کارزار کنید تا فتنه نماند، و دین ها یکسره خاص خدا شود...". (۷)
" مومنان فقط آن کسانند که به خدا و پیغمبر ا وایمان آورده، آنگاه شک نیاورده اند و با مالها وجانهای خویش در راه خدا جهاد کرده اند، آنها خودشان، راست گویانند". (۸)
« خدا کسانی را که در راه وی به صف، کارزارمی کنند، که گویی بنائی استوارند، دوست دارد". (۹)
"و چون به آنکسان که کفر می ورزند برخوردید گردن زدن هاست و چون بسیار بکشیدشان، بندها محکم کنید(و اسیر گیرید) وپس از آن یا منت نهید یا فدا گیرید تا حالت جنگ از میان برخیزد، اگر خدا می خواست از مشرکان انتقام می کشید ولی(نکرد) تا شما را بهمدیگر بیازماید و کسانیکه در راه خدا کشته شده اند اعمالشان نابود نشود". (۱۰)
"وچون ماههای حرام به سر رسید مشرکان را هر جا یافتید بکشید و اسیرشان کنید و بازشان دارید و برای(دستگیر کردن) ایشان درهر کمینگاه بنشینید. اگر توبه آوردند و نمازکردند و زکات دادند، راهشان را خالی کنید که خدا آمرزگار و رحیم است.» (۱۱)
اما همچنان که در بالا آمد، دشمنان اسلام تنها در بیرون از اُمت(جامعه اسلامی) نیست، درخانه مسلمانان (دارالمسلمین) نیز دشمنان زیادی وجود دارند که(درظاهر) ارزشهای آنها راپذیرفته اند. اینها منافقان، یعنی کسانی هستند که به ظاهر مسلمان اند، اما در باطن، از درون، میان مسلمانان نفاق (چند دستگی و خصومت) ایجاد می کنند. بنیادگرایان دررابطه با ضرورتِ مبارزه با اینان نیز به قرآن استناد می کنند، از جمله به آیه های زیر:
« ای پیغمبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت گیر. جایشان جهنم است که سرانجامیست بد.» (۱۲)
« خدا به مردان منافق و زنان منافق و کافران آتش جهنم وعده داده است که درآنند جاودانه همان بس اشان است، خدا لعنتشان کرده و عذاب دایم دارند.» (۱۳)
« منافقین درطبقه زیرین جهنمند وهرگزبرای آنان یاوری نخواهی یافت، مگرآنها که توبه کرده و به اصلاح گراییده و به خدا متوسل شده و دین خویش برای خدا خالص کرده اند. آنها قرین مومنان اند و خدا مومنان را پاداشی بزرگ خواهد داد.» (۱۴)
« چرا درباره مومنان که خدا به سبب اعمالی که کرده اند سرنگونشان کرده است دو گروه شده اید مگرمی خواهید آنرا که خدا گمراه کرد هدایت کنید! هرکه را خدا گمراه کند راهی برای او نخواهی یافت. دوست دارند شما نیز کافر شوید، ویکسان باشید، ازآنها دوست مگیرید تا درراه خدامهاجرت کنند، اگر پشت بکردند هرکجا یافتیدشان بگیرید وبکشیدشان وازآنها دوست و یاور مگیرید.» (۱۵)
جهاد، ابزارمبارزه با"باطل"
اسلام بنیادگرایی که امروز تحت نامهای ولایت فقیه، فدائیان اسلام، حزب الله و...(در ایران)، جبهه نجات اسلامی درالجزایر، طالبان درافغانستان، حزب الله و حماس درلبنان و فلسطین، اخوان المسلمین در مصر و سوریه، یا الشباب، بوکو حرام و...عمل می کنند، گروههایی با دکترین سیاسی اند که بمنظور دست یازیدن به قدرت سیاسی به دین و مذهب تکیه، و دین را ایدئولوژی حکومت و ابزار حاکمیت خود کرده اند . آنها قرآن و حدیث و سنت را تفسیری ویژه می کنند تا بتوانند حرکت سیاسی عمیقاً ارتجاعی خود را جنبشی "مقدس" جلوه گر سازند. از ویژگیهای مجموعه این حرکتهای اسلامی ضدیت آنها با یک جامعه باز و تکثر فرهنگی- دینی- مذهبی، ضدیت با روشنگری، و در پی آن ضدیت با روشنفکران، تبلیغ کیش شخصیت وشخص پرستی (رهبری)، تبلیغ ترور و خشونت و کشتار بی رحمانه مخالفان و... را می توان(به عنوان مثال) نام برد.
ابزار مبارزه بنیادگرایان در راه رسیدن به هدف نهایی، یعنی جامعه "اسلامی"، جهاد است. جهاد یعنی جنگ با دشمنان درونی و بیرونی اسلام، یعنی مبارزه"حق" علیه "باطل". دشمن بیرونی یا کافر است، یعنی هیچ خدایی را نمی پرستد، یا ُبت می پرستد. او یا ُمشرک است، یعنی برای خدای یگانه(او) شریک قائل می شود، یا اصول اساسی اسلام را رد می کند، او یا باید اسلام آورد یا کشته شود.
اگر فرد نامسلمان از اهل کتاب باشد، مانند یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان، در اینصورت اگر اسلام نیاورد، باید جزیه بپردازد تا مجاز باشد در" پناه اسلام" زندگی کند. دشمن درونی"منافق" است. قتل منافق که از درون خنجر به پشت جامعه اسلامی می زند، از وظائف هرمسلمان است. بنیادگرایان با استناد به آیه های قرآن می گویند:" دین برتر، اسلام است" (۱۶) و پیامبر اسلام برای گسترش اسلام در زمان حیات اش حداقل شصت و پنج بار لشکرکشی (جهاد) کرده است.
گفتم که هدف از جهاد،"مسلمان کردن نامسلمان" است، اما این تنها هدف نیست. در جهاد، جهاد کننده اگر کشته شود(شهادت / شهید)، مرگ او در راه "حق" (خدا) است و این امر به معنای حد کمال انسان، یعنی ایثار و نیستی در راه "الله" است. ایثار و نیستی به معنای" گذر از دنیای فانی و رسیدن به دنیای جاویدان"، به حوریان و جوی عسل است. گذر از مرگ برای رسیدن به زندگی جاوید، یعنی نفی زندگی و تقدس مرگ. به این تعاریف از"جهاد"، درپنجاه سال اخیر، تعریفهای اجتماعی- طبقاتی نیز اضافه شده است، مانند جنگ و شهادت در" راه مستضعفین". بنیادگرایان هر یک از مذاهب گوناگون اسلام(و نیز مکاتب هر یک از این مذاهب) نبرد و ستیز با سایر"گروهها و مکاتب" را "جهاد" و نبرد برای دست یازیدن به "حق" می دانند. دراین ایدئولوژیها، دین که امری خصوصی و مربوط به رابطه انسان با"خالق" خویش است، تبدیل به ابزار مبارزات اجتماعی- سیاسی با هدف کسب و حفظ قدرت سیاسی شده است:
"کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندارید. بل، زندگانند و نزد پروردگار خویش روزی می برند". (۱۷)
" اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، آمرزش و رحت خدای، از آنچه جمع می کنند بهتر است. اگربمیرید یا کشته شوید، درپیشگاه خدا محشور می شوید". (۱۸)
"خدا ازمومنان جانها و مالهایشان راخرید(در مقابل این) که بهشت از آنهاست در راه خدا کارزار کنند، بکشند و کشته شوند، وعده خواست که در تورات، انجیل و قرآن بعهده او محقق است و کیست که به پیمان خویش از خدا وفادارتر است، به معامله (پرسود) خویش که انجام داده اند شادمان باشید، که این کامیابی بزرگ است". (۱۹)
چهار نمونه: خمینی، طالقانی، مطهری و شریعتی
آیت الله خمینی، نظریه پرداز، رهبر و پایه گذار حکومت ولایت فقیه و یکی از رهبران بنیادگرایی اسلامی و نظام امت- امامت، در دیدار خود درسال ۱۳۶۲ با پرسنل سپاه پاسداران، در رابطه با امر جهاد و شهادت چنین می گوید:
"... فرق بین شما عزیزان و آن اشخاصی که درجبهه ها جنگ می کنند، با آنهایی که درمقابل شما هستند، صورت عمل که یک صورت است، آنها که می کشند، شما هم می کشید، اما کشتن شما یک عمل عبادی است و کشتن آنها یک عمل جنائی است. این، روی انگیزه است که هست، روی معنایی است که این دو عمل دارند، نه روی صورت عمل است. شما برای خدا جهاد می کنید، آنها برای شیطان جهاد می کنند. آنها تیغ شیطان هستند و شما تیغ خدا هستید. این، فاصله ی مابین این دو امر است. توجه کنید که محفوظ بماند(۲۰)... شما می کشید، آنها نیز می کشند، کشتن شما عملی"عبادی" است. آنها جنایت می کنند، شما به وظایف الهی خود (عبادت) عمل می کنید. زیرا انگیزه شما الهی است، شما " جهاد" می کنید. ما الآن برای دینمان داریم جنگ می کنیم، ...جنگ ما، جنگی است بین اسلام و کفر، نه جنگی است مابین یک کشور و کشور دیگر. بین اسلام و کفر(۲۱)... کسانیکه برای خدا جهاد می کنند و تیغ خدا هستند، اگر شهید شوند به پایگاهی می رسند که افلاکیان نیز از راه یافتن به ُکنه آن عاجزند(۲۲) ... شهادت در راه خدا چیزی نیست که بتوان آن را با سنجش های بشری و انگیزه های عادی ارزیابی کرد و شهید در راه حق و هدف الهی را نتوان با دیدگاه این دنیایی به مقام والای او پی برد... زیرا آنها از مختصات انسان کامل است..." (۲۳)
چنین ایده هایی صرفاً ویژه بنیادگرایانی چون خمینی نیست، زیرا حتا رهبران مذهبی ای چون آیت الله طالقانی، یا آیت الله مطهری، که از بنیادگرایان اسلامی به حساب نمی آیند نیز، کم و بیش، چنین می گویند. آیت الله طالقانی درکتاب "جهاد وشهادت" از جمله چنین می نویسد:
"... اسلام حق است و یا حق نیست، اگریک آئینی حق است، (آن) آئین توحید است، آئین خداپرستی است، نظامات دارد، قوانین عادلانه دارد، و مردم را به سعادت می رساند. این آئین حق است. از جانب خداست، اگر حق است، حق باید پیش برود، اگر با شمشیر نشد با دندان و پنجه باید پیش برود. دیگر نمی توانند بگویند چرا اسلام با شمشیر پیش رفته است... پس تا آنجائی که مانع پیش بیاید، اسلام می گوید باید مانع را برطرف کرد، حق را به مردم اعلام کرد، اگر آنها هجوم کردند جنگ جنبه دفاعی پیدا می کند وگرنه برای ابلاغ رسالت به عامه مردم است، چون این خدائی است و اگر مزاحمت کردند، مانع ایجاد کردند، رفع مانع کردن لازم است... پس این دو جور جنگ است پیشروی و دفاع... با کی باید جنگید؟ با کی نجنگیم؟ جهاد با کی است؟ اولِ مطلبِ جهاد این است که اسلام باید دعوتش را اعلام بکند، دعوت چون دعوت فطری است مردم دنیا قهراً استقبال می کنند، مردم فطری دنیا، آنهائی که آزاد زندگی می کنند، توده های مردم. قهراً طبقات حاکمه وآنهایی که منافعشان را دراین می دانند که مردم به یک حقی نگروند، قهراً مزاحمت می کنند، پس جنگ درمی گیرد. تا این قشره ر ااز بین می برد، این قشره ای که روی استعدادهای بشر بود...". (۲۴)
آیت الله طالقانی دراینجا می گوید:
• اسلام" حق"است ومردم را به سعادت می رساند، واز جانب خدا است(ادعای تمام ادیان).
• "حق" باید پیش برود اگر با شمشیر نشد، با دندان و پنجه باید پیش برود.
• مانع را باید برطرف کرد. اگر هجوم شد که جنگ دفاعی است، در غیراینصورت پیش ُبرد "حق" با شمشیر و...، ابلاغ رسالت به عامه مردم است. زیرا این موضوع امری"الهی" است و باید موانع آن را از میان برداشت.
• جهاد را باید، ابتداء اعلام کرد. "این دعوت چون فطری است" مردم دنیا استقبال خواهند کرد. یعنی توده های مردم استقبال خواهند کرد. زیرا پذیرفتن"حق" (یعنی اسلام) در فطرت آنهاست.
• طبقات حاکمه چون طرفدار"باطل"اند اجازه نخواهند داد که توده های مردم بر اساس فطرت خود عمل کنند، پس جنگ برای از میان ُبردن"این قشره"، طبقات حاکم در خواهد گرفت.
طالقانی در این اندیشه تا به انجا پیش می رود که اسلام را جزئی از" فطرت" انسانی قلمداد کند و جهاد را به مبارزه طبقاتی"تودههای حق طلب"(یعنی تودههای مسلمان)علیه طبقه(طبقات) حاکم اهل"باطل"(غیرمسلمان/یا منافق) گسترش می دهد. اما، واقعیت این است که" فطرت"انسان دارای هیچ جهان بینی، دین ومذهب یا مکتبی نیست. در کشورهای دمکراتیک هیچ فشاری به روی افراد، با هدف پذیرش یا رد ایدئولوژی، دین یا مذهبی ویژه وجود ندارد. وهیئت حاکمه این نظامها اصولاً در امور دین هیچ دخالتی ندارند. پس، بنا به استدلال طالقانی، از آنجائی که" حق" مورد نظر ایشان فطری است، منطقاً، تودههای این جوامع می بایستی در پیروی از باطن خود، همه به اسلام روی می آوردند، که نیاورده اند و نخواهند آورد.
هیچ دین ومذهبی وجود ندارد که خود را حقیقت ُمطلق نداند. دراینکه هرکس حق دارد "ارزش های" خود را بهترین و بالاترین بداند، نه بحثی هست و نه ایرادی به آن شخص، اما تو نباید کسی را مجبور به پذیرش آن ارزشهات نماید. یعنی، اعتراض آنجائی است که یک جهان بینی، دین، مذهب، یا مرام و مکتبی بخواهد با اِعمال زور و خشونت دیگران را مجبور به پذیرش ایده های خود کند. در دنیا سدها دین ومذهب یا مرام و مسلک وجود دارد که پیروان آنها همگی سخت معتقدند که "حقیقت جهانی"و نهایی تنها در دست و اختیار آنها است. برای یک لحظه تصور کنید که هریک ازاین ادیان و مذاهب یا جهان بینی ها، دست به"شمشیر یا پنجه و دندان" برند و بخواهند جهان را به زیر فرمان "دنیای حق" خود درآورند، در آنصورت چه خواهد شد؟ جنگ همه با همه. و پیروزی نه با "حق" گویان، بل با کسانی خواهد بود که "زور"اشان بر دیگران می چربد، نگاه کنید به تاریخ جنگهای دینی- مذهبی یا در همین دوران ما به جمهوری اسلامی یا داعش و ....
آیت الله طالقانی می گوید: "... اسلام جنگ قتال را جهاد نام گذاشته است... درآئین اسلام یکی از ابواب فقهی ما باب جهاد است، آنهم ملاحظه بفرمائید در باب عبادت از آن بحث می کنند... (جهاد) تحقق دادن حکمت وعدل و باز کردن سرچشمه های رحمت و خیر به روی مردم است...". (۲۵)
این چه "رحمت و خیری" است که اگر مردمان آن را نخواستند با پنجه و دندان و شمشیر به سراغشان خواهیم رفت.
آیا بهتر نیست که مردم با رأی و اختیار آزاد خود، ونه با"پنجه ودندان و شمشیر" راه حق یا "ناحق" خود را انتخاب کنند وبه سعادت دست یابند. سعادت که امری واحد و برای همه کسان یکسان نیست. هرفردی خوشبختی یا سعادت خود را در ارزشهایی متفاوت می بیند، و درست هم هست. یکی عیسی را دوست دارد، دیگری موسی وسومی مارکس را، و چهارمی تمامی اینها را نفی می کند و راه دیگری می رود. چرا باید مردم را با زور پنجه و دندان و شمشیر"خوشبخت" کرد؟
آیت الله مطهری درباره حق و باطل و لزوم جهاد در راه آن می گوید:
"... آیا توحید، یعنی اصل لاالله الاالله، جزء حقوق انسانیت است یا جزء حقوق انسانیت نیست؟ (۲۶)... فرنگیها که می گویند از نظر توحید و ایمان نباید مزاحم کسی شد، از این جهت است که فکرمی کنند اینها جزء امورخصوصی و سلیقه ای و ذوقی و فردی وشخصی است. انسان در زندگی به یک چیز باید سرگرم باشد که اسمش ایمان است. مثل امور هنری... همانطور که یکی حافظ را دوست دارد و یکی هم مولوی را، فردوسی و سعدی را. و گویا که این هم همینجور است یک کسی اسلام را دوست دارد، یک کسی مسیحیت را دوست دارد، یک کسی زردشتیگری را دوست دارد، یک کسی هم هیچیک از اینها را دوست ندارد، نباید مزاحم کسی شد. اینها از نظرفرنگی ها، به اصل زندگی مربوط نیست، به خط مشی انسان مربوط نیست، آنها اصلاً طرز تصورشان و طرز تفکرشان در دین با طرز تصور ما فرق می کند. دینی که مثل دینهای آنها باشد،همین جورهم باید بود. ولی ازنظر ما، دین یعنی صراط مستقیم، یعنی راه راست بشریت، بی تفاوت درمسئله دین بودن، یعنی در راه راست بشریت بی تفاوت بودن. ما می گوییم توحید با سعادت بشری بستگی دارد، مربوط به سلیقه شخصی نیست، مربوط به این قوم و آن قوم نیست، پس حق با همان کسانیست که توحید را جزء حقوق بشریت می شمارند..." (۲۷)
مطهری به زبان ساده می گوید اعتقادات او،" دنیای حق" او، مربوط به فرد یا قوم نیست، امری است مطلق وجهانی. زیرا با"سعادت بشریت" ربط دارد. و بدین ترتیب اصولاً و از بنیاد ارزشهای یک جامعه دمکرات، باز و کثرتگرا را کنار می گذارد. دراینجا باید همواره در نظر داشت که منظور از"حق"، احکام و موازین شرع" شیعه دوازده امامی مکتب اصولی"(نه حتا جهان اسلام)، یعنی تنها گروهکی از آن است. ما اکنون حدود ۳۶ سال است که نظام حکومت اسلامی داریم و نمی توانیم صرفاً به بحثهای ذهنی یا صرفا منطقی- انتزاعی اکتفاء کنیم. باید به جامعه ایران نگاهی انداخت و دید که"خوشبختی وسعادت بشریت"، بطورمشخص یعنی چه؟ چند مثال:
• سلب حق حاکمیت از ملت والهی کردن حکومت:حکومت خدا، حکومت پیامبر محمد، حکومت امامان(امامت) و سرانجام (به عنوان جانشینان آنها)حکومت فقها و مجتهدان
• سلب حق قانونگذاری ازملت والهی کردن قوانین، بر فراز ملت
• تمرکز قوا در دست شخص رهبر مذهبی نظام که برفراز تمام نهادهای حکومت قرار دارد. یک نظام تامگرا که از نوع بدترین سیستمهای توتالیتر است که می خواهد امت را یکدست، یک شکل، یک فکر، یک فرهنگ، یک لباس، و... کند، می خواهد فردیت را کاملا نابود نماید، دشمن آزادی و تکثر است و...
• محروم کردن زنان ازشرکت دراساسی ترین ومهمترین ارگانها ونهادهای حکومت که در قانون اساسی نظام پیش بینی شده اند. مانند: شورای خبرگان رهبری، شورای نگهبان، مقام رهبری، رئیس قوه قضائی، ریاست جمهوری، دادستانی کل و...
• محروم کردن همه اقلیت های دینی و مذهبی(حتا مسلمانان ُسنی مذهب، یا شیعیان دوازده امامی پیرو مکتب شیخیسم یا اخباری و...) از تمام ارگانها ونهادهای پیش بینی شده در قانون اساسی
• بی یا نیم حقوقی زنان در بسیاری از قوانین مدنی، مانند ارث، طلاق و... (حق طلاق رسماً تنها با مردان است. مرد حق اختیار چندین همسر دارد. شهادت دو زن برابریک مرد است. درمورد قتل، شهادت زنان به تنهائی اعتبار ندارد. خون بهای او(دیه) نیم خون بهای مرد است. سن بلوغ زنان بنابر تبصره ۱، از ماده ۱۲۱۰ قانون مدنی ۱۳ (قبلا ۹) سال قمری است).
• غیر مسلمانان ازمسلمانان ارث نمی برند (ماده ۸۸۱)
• پوشش اجباری برای زنان و تا حدودی برای مردان
• مهاجرت بیش از چهار میلیون شهروند ایرانی به خارج از کشور
• کشتار زندانیان سیاسی وعقیدتی
• ترورمخالفان سیاسی وعقیدتی دردرون وبیرون
• برقراری قوانین قرون وسطائی قصاص، تعزیر، حد، به معنای قطع دست و پا، سنگسار، شلاق، اعدام و ...
• و ...
دراینجا تنها خواستم اشاره ای کوتاه به موضوع ومحتوای"حق" مطروحه از سوی این "روشنفکران" دینی کرده باشم. در حالیکه حتا اگر این "حق" براساس ارزش های قابل پذیرش هم بنا شده باشد، اِعمال قهر و خشونت، با هدف اجبار دیگران به پذیرش آنها، امری از بنیاد نادرست است. ما باید، در سده بیست و یکم، و با استفاده ازتجربیات جوامع مدرن و پیشرفته، و با اتکاء به خِرد انسان، و نیز تجربیات بشریت، چندگانگی ارزشها وهمزیستی مسالمت آمیز در کنارهم را یپذیریم. جامعه را باید براساس مفاد و روح اعلامیه جهانی حقوق بشر(که تنها حقوق جهانشمول است) سازماندهی کرد و بر اساس آن به همه امکان داد راه و روش زندگی خود را، خودشان انتخاب کنند. مرز آنها، حقوق دیگران است. در جوامع تامگرا، و نیز در نظامهای اسلامی، فرد تنها در رابطه و در خدمت با جمع، یعنی در درون اُمت، و تنها به عنوان مهره ای بی چهره و بی هویت، باید در خدمت "اهداف مقدس"نظام باشد. زندگی او و اهدافش تنها باید برای یک"هدف مقدس"، برای اسلام باشد. اینکه "اسلام" چیست، قدرتمدارن تعریف و تعیین خواهند کرد و نه خود او. او برای خود زندگی نمی کند، بل زندگی اش باید در خدمت"اسلام"، یعنی صاحبان قدرت باشد .
دکترعلی شریعتی "استادی" است که کم و بیش تمام "روشنفکران دینی"(معمم و مکلا) ارادتی ویژه به او دارند و او را "سرچشمه فیض" خود می دانند. اگر گفتاوردی(نقل قولی) از او در اینباره نیاید، سخن ناقص خواهد ماند. ایشان در باره "امت" و نیز همزیستی مسالمت آمیز مسلمانان با نامسلمانان از جمله چنین می گوید:
"... اُمت، جامعهای نیست که افراد درآن احساس راحتی وسعادتی راکد بکنند. بیمسئولیتی، بیقیدی، رهایی و آسایش و مصرف پرستی و رفاهِ پوچ و بیهدف و زیستن خوش بیهدف را ملاک زندگی قرار دهند... اُمت جامعهای است که در هیچ سرزمینی ساکن نیست... اُمت، عبارت از جامعهای (است) که افرادش تحت یک رهبری بزرگ و متعالی، مسئولیت پیشرفت و کمال فرد و جامعه را، با خون و اعتقاد و حیات خود حس میکنند و متعهدند که زندگی را نه بودن به شکل راحت، بلکه رفتن به سوی نهایت و به سوی کمال مطلق، دانایی مطلق، خودآگاهی مطلق، کشف و خلق مداوم ارزشهای متعالی، نماندن در هیچ منزلی و شکلی و قالبی... اُمت یک جامعه در حال رفتن و شدن ابدی به سوی تعالی مطلق است... اُمت جامعهای است از افراد انسانی که همفکر، هم عقیده، هم مذهب وهمراهند، نه تنها در اندیشه مشترکند، که در عمل نیز اشتراک دارند... افراد یک اُمت یک گونه میاندیشند و ایمانی همسان دارند و در عین حال در یک رهبری مشترک اجتماعی، تعهد دارند که به سوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به کمال ببرند، نه به سعادت که پیشتر گفتیم، میان دو اصل به خوشی گذراندن و به کمال گذشتن، اُمت طریق دوم را میگزیند ... حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد... اُمت یک جامعه متحرکِ مهاجر و دارای ایدهآل است. امامت... لازمه تفکیک ناپذیر اُمت است... در اسلام، سیاست و دین، دنیا و آخرت، از یکدیگر جدا نیست، امامت ادامه رسالت اجتماعی پیغمبر برای تشکیل اُمت است... رسالتِ امامت، که انجام یافتن اُمت است، یعنی تحقق اجتماعی یک ایدئولوژی انقلابی، (که)در یک نسل تحقق پذیر نیست(۲۸)... متاسفانه یک عده از روشنفکران مسلمان که می خواهند اسلام را با روح و زبان امروز بیان کنند، و به هر فکر و سلیقه ای که روح زمان ما می پسندد و مد می شود رو میکنند، امروز صلح جهانی، هم زیستی مسالمت آمیز، عدم تعصب، آزادی و احترام به همه افکار و عقاید مد شده است... آن وقت روشنفکران مسلمان ما یا مسلمانان تازه روشنفکر ما هم خود را برای لیبرالیست ها و دمکرات ها و اومانیست ها، لوس می کنند که اسلام از سلم است و سلم یعنی صلح و صلح هم یعنی همزیستی مسالمت آمیز و سازشکارانه میان طبقات ومذاهب و افکار و عقاید... عجبا! اسلام صلح نیست، اسلام جنگ است. نباید از اتهام کشیش ها و استعمارگران و شبه روشنفکران کاردستی آنها ترسید و جا زد. با بزک کردن و امروزی وانمود کردن اسلام کاری از پیش نمی رود، حقیقت را باید آنچنان که هست شناخت، نه آنچنانکه می پسندند. جهاد را نباید دفاع توجیه کرد. دفاع احکام دیگری دارد و جهاد احکام دیگری. اسلام جنگ حق و باطل است، از آدم تا انتهای تاریخ(آخرالزمان)است... این نکته نخست آموزنده و تامل آور است که از میان اصحاب پیغمبر اسلام حتی یک تن را نمی شناسیم که مجاهد مسلح و پیکار جوی واقعی وعملی نباشد، هرمسلمان بخودی خود در زندگی- نه در حالات و حوادث استثنائی- یک پاتیزان مسلح است. اسلام تنها مذهبی است که فقط به موعظه و پند واندرز نمی پردازد بلکه خود برای تحقق کلمه، شمشیر هم می کشد. اگر بخواهند از پیغمبر اسلام مجسمه ای بریزند باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر...".(۲۹)
آیا حمله کنندگان به"شارلی ابدو" این اندیشه ها را خوانده بودند؟ آنها هم می خواستند با"سینه" پر از ایمان و عشق خود به یک دین، و"شمشیری"(کلاشنیکف) در دست، با "پنجه و دندان و شمشیر" برای "حق" خود(اسلام خوانش خود) "جهاد" کنند، و کردند.
کردار انسان پیامد پندار او است. از تخم این اندیشه های بنیادگرا، کدامین گل صلحی برای انسانیت و زندگی باید شکوفه کند!؟ اسلامگرایی قیامی است علیه خرد و آزادی، علیه آزادی اندیشه و بیان و برای به قیمومیت کشاندن دوباره انسان. راهی نیست، باید ایستاد، زیرا تسلیم در برابر جهالت و خشونت تنها نشانی است از بزدلی و حقارت.
منابع و توضیحات:
*- که قلم و تصاویراش در چهار چوب آزادی اندیشه و بیان مرزی برای ادیان یا سیاست نمی شناخت و با زبان طنزهمه چیز وهرکس را به نقد می کشید، از موسی تا رهبران دینی یهودیان، از مسیح تا پاپ و کلیسا، اندکی هم اسلام و رهبران دینی- مذهبی آنها و پیامبر محمد، یا سیاستمداران بسیار برجسته و فساد در جامعه را.
۱- قرآن مجید، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ سوم، نوروز ۱۳۵۴، انتشارات جاویدان،
سوره توبه، آیه ۲۳، برگ ۱۱۴
۲- همانجا، سوره آل عمران، آیه ۱۰، برگ ۳۰
۳- همانجا، سوره غنیمت ها، آیه های ۸ و ۷، برگ ۱۰۷
۴- همانجا، سوره آل عمران، آیه ۸۵، برگ ۳۷
۵- همانجا، سوره زنان، آیه ۱۴۴، برگ ۶۱
۶- همانجا، سوره مائده، آیه های ۳۴ و ۳۳، برگ ۶۸
۷- همانجا، سوره غنیمت ها، آیه ۳۹، برگ ۱۰۹
۸- همانجا، سوره حجرات، آیه ۱۵، برگ ۳۰۹
۹- همانجا، سوره صف، آیه ۴، برگ ۳۳۱
۱۰- همانجا، سوره محمد، آیه ۴، برگ ۳۰۲
۱۱- همانجا، سوره توبه، آیه ۵، برگ ۱۱۳
۱۲- همانجا، سوره توبه، آیه ۷۳، برگ ۱۱۹
۱۳- همانجا، سوره توبه، آیه ۶۸، برگ ۱۱۹
۱۴- همانجا، سوره زنان، آیه های ۱۴۶ و ۱۴۵، برگ ۶۱
۱۵- همانجا، سوره زنان، آیه های ۸۹ و ۸۸، برگ ۵۵
۱۶- همانجا، سوره آل عمران، آیه ۱۹/ سوره انفال، آیه ۷/ سوره توبه، آیه ۱۲۳
۱۷- همانجا، سوره آل عمران، آیه ۱۶۹، برگ ۴۳
۱۸- همانجا، سوره آل عمران، آیه های ۱۵۸ و ۱۵۷، برگ ۴۲
۱۹- همانجا، سوره توبه، آیه ۱۱۱، برگ ۱۲۳
۲۰- گفتار آیت الله خمینی با وزیر و پرسنل سپاه پاسداران، روزنامه اطلاعات ۱۶/۸/۱۳۶۲
۲۱- سخنرانی آیت الله خمینی، روزنامه اطلاعات ۱۵/۱۲/۱۳۶۲
۲۲- سخنرانی آیت الله خمینی، روزنامه کیهان، ۱۵/۵/۱۳۵۹
۲۳- سخنرانی آیت الله خمینی، روزنامه اطلاعات، ۵/۷/۱۳۶۲
۲۴- علامه مجاهد سید محمود طالقانی، جهاد و شهاد، ناشر و تاریخ و محل چاپ ندارد. از
کتاب "درباره جهاد و شهادت"، کسری احمدی، انتشارات خاوران، چاپ اول، پاریس،
پاییز ۱۳۷۱، برگ ۱۰۲ و ۹۳
۲۵- همانجا، برگ ۹۳
۲۶- مرتضی مطهری، رساله جهاد، سال ۱۳۵۰، از کتاب "درباره جهاد و شهادت" کسری
احمدی، انتشارات خاوران، چاپ اول، پاریس، پاییز ۱۳۷۱، برگ ۱۰۹
۲۷- همانجا، برگ ۱۰۹
۲۸- دکتر علی شریعتی: علی(ع) ، مجموعهی آثار ۲۶، از معلم شهید دکتر علی شریعتی، انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، بهار ۱۳۶۲، چاپ پژمان، یادداشت ناشر : برگهای ۵۰۴، ۵۰۵، ۵۰۶، ۵۲۰، ۶۳۰
۲۹- مجموعه آثار ۵، ما و اقبال، شماره ثبت ۱۲/۸/۵۷، دفتر تدوین و انتشار مجموعه آثار برادر شهید دکتر علی شریعتی در اروپا، برگهای ۵۴، ۵۵، ۱۰۷
تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com
|