عروسکِ شاعر!
خسرو باقرپور
•
من شعله هایِ شعرِ سپیدم را،
بر دستانِ سردِ تو "ها" کردم!
تا سپیدی ی دستانِ سردِ تو را؛
سپیده کنم بر شبِ دیجورِ این همه سرما
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۱ دی ۱٣۹٣ -
۱۱ ژانويه ۲۰۱۵
من شعله هایِ شعرِ سپیدم را،
بر دستانِ سردِ تو "ها" کردم!
تا سپیدی ی دستانِ سردِ تو را؛
سپیده کنم بر شبِ دیجورِ این همه سرما
چرا نفسِ گرمِ مرا درنیافتی؟
من طعمِ تلخِ هسته ی گیلاس را،
از جانِ این میوه ی هماره دوگانه تاراندم
تا گوش هایِ نیوشایت؛
عشق را در مَزّه ای کودکانه گوشواره کُنَد!
چرا غرورِ خورشیدوارِ مرا درنیافتی؟
اینک، کنارت می نشینم؛
با وصله ی کهنه ای از ماه بر پیرهنم،
و دکمه ی ستاره ای دوخته بر گوشه ی گونه ام،
و قندیلی از خواهش هایِ مُرده بر مژه هام
چرا گریه هایِ تلخِ مرا درنیافتی؟
آه! نارنج بانویِ سرد و خیس!
از باغِ مه آلودِ مانده در سایه بیرون آ:
از شعاعِ طلایی ی خورشید؛
نخی بردار،
و پاره گی ی سینه ام را بدوز.
شهریور ۱٣۹٣
|