روانشناسی داستانی - ۱۲
خود و جامعه را در آیینهی خود و جامعه دیدن
هادی پاکزاد
•
همانگونه که یک سلسله کارها و عملکردهای مثبت، در هر کاری، تأثیراتِ مثبتی بر نتایجِ آن کار و دیگر پدیدههایی که در اطرافِ خود دارد میگذارد، هر عملکردِ منفیای نیز در ارتباط با دیگر پدیدهها تأثیراتِ منفی خود را بهجا میگذارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۰ آبان ۱٣٨۵ -
۱ نوامبر ۲۰۰۶
· «هرآنچه نباید باشد»
- اغلب پیش آمده است که دربارهی تغییر «هرآنچه که نباید باشد» موردِ پرسش قرار میگیریم، ولی واقعیت این است که هیچ دستورالعمل و یا نسخهای را نمیتوان به دور از درک مجموعِ شرایطی داد که آن شرایط اجازه داده است تا «نباید» ها بهطور ملموس و عینی حضور داشته باشند. حرفم را روشنتر بگویم: نباید اکثریتِ مردمانی که عاملِ اصلی تولید کالاها هستند در زیر خط فقر باشند، نباید اقلیتِ صاحبِ سرمایه برخوردار از همهی نعماتِ تولید شده توسط همان زیر خط فقر نگهداشته شدهها باشند، نباید تفاوتِ طبقاتی جوانان را از کار گریزان کند و بخشی را به اعمالی وادارد که بخواهند یک شبه ره صد ساله را طی کنند و در مسیرهایی قرار گیرند که عاقبتِ آن، حتا درصورتِ موفقیت، زندگی سالم و آسایشآور نام ندارد، نباید در یک جامعهی سالم دزدی باشد، نباید بوروکراتیسم در ادارات بیداد کند، نباید ترافیک برای بسیاری از هموطنان زندگی روزمره را با دشواری و مصیبت روبرو سازد، نباید سالانه بیش از سی هزار کشته بهخاطر حوادثِ رانندگی داشته باشیم، نباید واژهی بیمههای خدمات درمانی و دیگر انواعِ بیمههایی که با بهداشت و درمانِ مردم سروکار دارند از معنا تهی باشند و اکثر دکترها حقِ ویزیت خود را بگیرند و با بیمهای که فقط اسمش قشنگ است قرارداد نداشته باشند. تازه شما بیمه هستید و همه جا باید سهمی جداگانه بپردازید که میگویند آن سهم را بیمه قبول نمیکند!...، نباید پارتیبازی باشد، نباید چشمِ کارکنان به دستِ ارباب رجوع باشد تا اگر آن دست را فعال و خیر دیدند کارش را راه بیاندازند...
باور کنید تا ساعتها میتوان از این نباید ها گفت که متاسفانه مجموعهی همین نبایدها است که تمامی آشوبهای روانی و ذهنی را برای اغلب اشخاص بهوجود آورده و میآورد. لازم است در همینجا به چند مورد از همین آشوبهای ذهنی و روانی هم اشارههایی داشته باشیم تا بیشتر به عمقِ تلاش برای تغییر «هرآنچه نباید باشد» پی ببریم. بله، آنگاه متوجه میشویم که تلاش برای درک روشنتر از شرایطی که این همه نباید را باید کرده است، ضرورت جدیتری پیدا میکند.
حکایتِ آشوبهای روحی- روانی در جامعه تا بهآنجا عمیق و گسترده است که نمیتوان به گوشهای از آنها در چند سطر بسنده کرد! پس چارهای نیست تا از این مقوله نیز فهرستوار بگذریم تا از اصلِ گفتگو زیاد پرت نشویم، هرچند که اصلِ گفتگو نیز چیزی جز تحلیل و بررسی شرایطی که در آن زندگی میکنیم نیست. ما تلاش داریم تا ریشهیابی کنیم علتِ وجودِ این نباید ها را که متأسفانه تا مغز استخوان در زندگی شخصی و اجتماعی همه تأثیرگذاشته است.
این مشکلات و مسایل روحی روانی کدامند؟ همانطور که اشاره کردم بدونِ بررسی علتهای انتزاعی هر یک از آن مشکلات، به ذکر کوتاهِ آنها بسنده میکنیم تا کمکی به هدفِ بحث ما باشد:
تردید ندارم که؛ عقدهی حقارت، حسادت، خودبزرگبینی، برتریطلبی، نسبت به دیگران احساسِ کمبود داشتن، دروغ گفتن، خالی بستن، چاپلوسی کردن، دیگران را حقیر دیدن، زور گفتن، دیگران را وسایل و ابزارهای مورد نیاز دیدن، خود را در همهی امور محق دانستن، حرفِ خود را به کرسی نشاندن، ارزشها را وارونه فهمیدن، ترس و وحشت داشتن، هراس و دلهره داشتن، زود رنج بودن، گذشت نداشتن، به سرعت عصبانی شدن، نسبت به هر نمودِ غیر قابل انتظاری واکنش سریع بروز دادن، حقهباز و حیلهگر بودن، در مالیخولیای پیشرفتهای کاذب خود را به آب و آتش زدن، برای آیندهی موهوم خود را هلاک کردن، خسیس بودن، تنگنظر بودن، از داشتهها بهرهبرداری نکردن، انبار کردن و انبار کردن، همه را زیر دست و پای خود له کردن، حقوق اجتماعی دیگران را پایمال کردن، از چراغ قرمز عبور کردن، زنان را انسانهای دستِ دوم دیدن، از دیگران بهرهکشی کردن و … همهی اینها مشکلات و مسایل روحی روانی هستند که متاسفانه هر کسی میتواند با کمترین توجه به اطراف خودش، همهی آنها را در اشکالِ گوناگون مشاهده کند. البته ناگفته نماند که هریک از ما نیز اگر کمی منصف باشیم خود را بیگانه از آن مشکلات روحی روانی که ذکر شد نمییابیم!.
تا اینجای کار از نباید ها گفتیم، به مشکلاتِ روحی روانی اشاراتی داشتیم، و همهی اینها را فهرست کردیم تا بدانیم علت یا علتهای اساسی وجود و یا پیدایی آنها در چیست؟:
من فکر میکنم، همانگونه که یک سلسله کارها و عملکردهای مثبت، در هر کاری، تأثیراتِ مثبتی بر نتایجِ آن کار و دیگر پدیدههایی که در اطرافِ خود دارد میگذارد، هر عملکردِ منفیای نیز در ارتباط با دیگر پدیدهها تأثیراتِ منفی خود را بهجا میگذارد. برای مثال میتوان به موضوعِ آشفتگی ترافیک در شهرهای بزرگ نظر انداخت: همه سرگردان میشوند، در معرض انواعِ بیماریهای مربوطه قرار میگیرند، بهای اتلاف وقتهای این آدمهای سرگردان در ترافیک با هیچ معیاری قابلِ قیمتگذاری نیست، یکی از بیشمار نتایجِ آن بیحوصلگی و عصبانیت است که ناراحتی برای خود و دیگران را بهبار میآورد که خود واکنش دیگران نسبت به شما را درپی دارد و این دور باطل همچنان ادامه مییابد. اگر در ترافیک مجروحی که خود معلولِ همین نحوهی غلط عبور و مرور است داخل آمبولانسی حبس شود راه عبوری نیست تا این بیمار مجروح به بیمارستان رسانده شود، جایی آتش گرفته است و ماشینهای آتشنشانی راهی برای رسیدن به هدف ندارند. خلاصهتر گفته شود که همین معضلِ ترافیک توانسته میلیونها لیتر بنزین را دود کند!، پولِ این میلیونها لیتر بنزین که خود سببِ این همه بیهودگی شده است میتوانست دردهایی را درمان کند! که مهمترینِ این دردها بیکاری افسارگسیختهی جوانان است که پیامدهای همین بیکاریها، خود داستانهایی ساخته و میسازد که صدها نویسنده نمیتوانند آن داستانها را به روی کاغذ بیآورند! این داستانهای نوشته و نانوشته از اثراتِ بیکاری تودههای مردم، یکی دیگر از بیشمار عوارضی است که میتوان آن را در وابستگی به همین معضل ترافیک مورد توجه قرار داد.
منظورم از این مثال این است که تمامی عوارض روحی و روانی که متأسفانه در چنین جوامعی همگان در آن، کم و بیش، سهم دارند ناشی از مجموعه مناسباتی است که آن مناسبات براساس غیر عادلانه پایهریزی شده است. با کمی دقت متوجه میشویم که همین پدیدهی ترافیک، برخاسته از نیاز واقعی مردم نیست و برای تسریعِ کارهای آنان بهوجود نیآمده است!. این چه پدیدهای است که میخواهد به کارها سرعت ببخشد ولی همه را متوقف کرده است!. تردید نباید کرد که در اینجا باید به هدفِ تولید و درک نیازِ بازار شک کرد!. وقتی تولیدِ ماشین، عمدتاً، مصرف داخلی دارد و در انحصارِ سرمایه است؛ سرمایه کاری ندارد که به مصرف و تقاضای واقعی برای کالای تولیدی بیاندیشد! سرمایه برخود وظیفه میداند که تولید کند و با انحصارِ کالا، سودِ بیشتر ببرد. پس در این نمایشی که سرمایهی کور از خود ارایه میدهد، آن را باید علتالعللِ همهی نارساییهایی دانست که به اختصار دربارهاش صحبت کردیم. این نمونهای که ذکر شد در مورد دیگر نارساییها که بهطور زنجیرهای بر هم تأثیر میگذارند و یک مجموعهی ناهمگون از نارساییها را به نمایش درمیآورند، همگی معلولِ نقشِ انحصاری سرمایه است که متأسفانه در اختیار اقلیتِ عمدتاً غیر فعالِ جامعه قرار دارد!. این پدیده تا زمانی که به آمریت خود ادامه دهد و شرایط لازم برای استمرار حیاتش فراهم باشد، همچنان باید شاهد تمامِ این تفاوتهای فاحشِ طبقاتی باشیم که برآیند همین فاصلهی طبقاتی هزاران دردِ بیدرمانی است که متأسفانه انواع و اقسام نسخههایی که ایدهئولوگهای نظمِ جهانی موجود میدهند و دادهاند نتوانسته گام اساسی و بنیادی در رفع بحرانِ حاکم در مناسباتِ اجتماعی بردارد.
تردید نباید کرد که شناختِ اساسی معضلات حاکم بر جوامعِ طبقاتی، ضرورتِ نخست برای تغییر آن جوامع است. اما بدونِ درکِ ویژگیهای مربوط به ساختار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی هرکشور مفروض، هر تغییری در راستای نابودی تفاوتِ طبقاتی و یا تعدیلِ آن غیر ممکن است.
با تمام این توضیحات لازم میدانم یادآوری کنم؛ بهخصوص در عصر حاضر که تکنولوژی پیشرفت فوقالعادهای کرده که حاصلِ آن، هم ارتباطهای نزدیک جهانی را سبب شده است و هم «سرمایهی انحصاری جهانی» بیوقفه در جهتِ جهانی سازی، خود را به آب و آتش میزند باید این شرایط را در اولویتِ بررسی قرار داد تا جهتِ هر حرکتی بهطور کور و ناسنجیده پیش نرود که حاصلش خسارت و عقبنشینی بیشتر برای مردم و تهاجم و تجاوز بیشتر برای صاحبانِ «سرمایهی انحصاری» باشد.
· کوشش برای سنجیدنِ خود
نگاهی به داماد و دخترم کردم. آنها را دیدم که همهی هوش و حواسِشان به شنیدنِ این صحبتها متمرکز شده بود! گویی فراموش کرده بودند که هدف از آمدنِ به اینجا گفتگو و مشورت برای نجاتِ آن پولِ بیزبانی بود که در بانک استراحت میکرد و ماهانه مبلغِ مختصری هم برای گذرانِ زندگی ما ارزش بهوجود میآورد!. با خود گفتم اکنون که وقفهای در صحبتهای این آقای شیرِ یارانهای افتاد! بهتر است رشته کلام را در دست گیرم و هدف از آمدنِ خودمان را بیان کنم:
- حقیقت این است که من نمیتوانم دربارهی این مطالب که گفته شد اظهار نظری کنم چون ضربالمثلی است که میگوید، رطب خورده منع رطب چون کند! رُک و صمیمانه بگویم که مدتهاست مبلغی در بانک به عنوانِ سپردهی بلند مدت گذاشتهام که هر ماهه سودِ آن را هزینهی زندگی روزمره میکنم. مدتی است که این موضوع برایم سوال شده است که آیا استفاده از چنین پولهایی که بابتِ آن کاری صورت نمیگیرد، چه معنا میدهد؟. امروز در اینجا آمدهام تا با همفکری یکدیگر تکلیفِ خودم را در رابطه با این عمل روشن کنم.
بالاخره آنچه مدتها درونم را آزار میداد از پرده برون آوردم و پس از کشیدنِ نفسی راحت، در انتظار واکنش دوستان نشستم و با خیالی آسوده چای را که خیلی هم سرد شده بود تا تَه سرکشیدم. دوباره از زیر چشم نگاهم را متوجهی دختر و دامادم کردم. چهرهی هر دو نفر آنان را که مهربانانه و با رضایت به پدرشان مینگریستند لذتی وصفنشدنی را برایم به ارمغان آورده بود. در چنین عوالمی بودم که صدای چاپچی مرا به خود آورد:
- خوشبختانه موضوعِ مطرح شده در ارتباط با همین گفتگو است که «چه باید کرد؟تا همهی نبایدها و بایدهای منفی» کمرنگ شده، از بین بروند.
مقولهی کارکردِ بانکها و سودِ پول یکی از هزاران مواردی است که باید به آن توجه جدی شود و همهجانبه مورد بررسی قرار گیرد؛ اما چون چنان بررسی همهجانبهای، خود میتواند بهعنوانِ یک موضوعِ مستقل کاندیدِ مباحثه و گفتگو شود، لذا با نظری کلی از آن عبور میکنیم تا از موضوعِ اصلی باز نمانیم!
دو کارکرد را میتوان برای بانکها برشمرد: یکی همان روالی را که جریان دارد و همه شاهد آن هستند، یعنی یک موسسهای که پولِ مردم را جمعآوری میکند و دوباره آن پول را به مردم میدهد!. در این رفت و برگشت پول، درصدِ اندکی به سپردهگذاران داده میشود و درصدِ بیشتری از وامگیرندگان دریافت میگردد. این رد و بدل کردن پول، که هیچ ارزش تولیدی بهوجود نمیآورد، پولهای زیادی را در انحصار بانکها قرار میدهد که در تحلیلِ نهایی ارزشِ تبلور یافته در این پولها که در مالکیتِ بانکها قرار گرفته، حاصلِ زحمتِ کسانیاست که برای رفعِ نیازهای جامعه تولید کردهاند.
با توجه بهاینکه بانک محل اطمینانبخش نگهداری پول است، هر پولی که از بانکها بهعنوان وام گرفته میشود، با دستِ دیگری به بانکها انتقال مییابد و بانک میتواند همان پول را به دهها نفر دیگر وام دهد!. پس امکان دارد که سودِ این پولها چندین برابر اصلِ پولی باشد که هر بانک آن را برای وام دادن مورد استفاده قرار داده است.
جای تردید نیست که عوارض این نوع گردشِ پول یکی از عمدهترین دلایلِ گسترش فقر و فاصلهی طبقاتی است. باید توجه داشت که اگر «کار» منشاء ارزش است و پول کالای قابلِ مبادلهای است که گوناگونی ارزشها را نمایندگی میکند، پس اگر این پول به هر طریقی که هیچگونه ارزش تولید مادی و معنوی را در خود نداشته است در اختیار قرار گیرد، باید پذیرفت که شخص و یا نهادِ تصاحب کنندهی پول، ارزشِ نیروهای کار را غصب کرده است!. بدیهیاست که نتیجهی آن را باید در فقر و محرومیتهای روبه افزایشِ نیروهای کار شاهد باشیم، چرا که در این صورت تولیدکننده نمیتواند برخوردار از ارزشهایی باشد که حاصلِ زحمتهایش بوده است.
در حاشیه یادآوری کنم که به قولِ بزرگانِ اندیشه و خرد بدترین نوعِ سرمایهی خصوصی، سرمایهی «نقدی» است که آن را میتوان در قالبِ نزولخواریهای گوناگون مشاهده کرد که برجستهترینِ آن را همین بانکها ارایه میدهند.
چنین است که شما شاهد توانمندی بانکها هستید. بیعلت نیست که اگر در هر شهر بزرگ و کوچکی گذر میکنید، بر روی شیکترین ساختمانها تابلوی بانکها مشاهده میشود.
اما، کارکردِ دیگر بانکها میتواند، از پایه و ریشه، با آنچه وجود دارد متفاوت باشد: بانک باید محلِ نگهداری ارزشهای نیروهای کاری باشد که جامعه برای مصرفِ آنها نیاز به سازماندهی و هماهنگیهای لازم، به منظور ایجادِ ارزشهای نوینِ دیگری دارد. در این صورت کارکنانِ بانکها، که دیگر صاحبانی نخواهند داشت، تنها بر اساس ارزشِ کارشان حقوق دریافت خواهند کرد و هیچگونه مبلغ دیگری که در نتیجهی زایشِ خود به خودی پول باشد دریافت نخواهند کرد.
این سازمانِ هماهنگ کنندهی مالی که وامهای بدون بهره دراختیارِ نهادهای تولیدی پا گرفته و جدید میگذارد، باعث میشود که مقولهی غیر قابلِ درمانی به نام «تورم» را به خیالی باطل تبدیل کند و تمامی ارزشهای تولیدی را در راستای استفادهی تولیدکنندگان و کُلِ جامعه به خدمت درآورد. در این صورت دیگر دلیلی ندارد که هر روز و ماه و سال کالاها گران شوند و پرداختِ مزدها و حقوقها توانِ مقابله با آن گرانیهای افسارگسیخته را نداشته باشند.
واقعیت و حقیقت این است که هر کس باید بتواند به این سوال پاسخ دهد که آیا اگر کشوری دارای ثروتهای طبیعی و نیروهای لازم کارِ است، چرا باید اکثریتِ آن جامعه زیر خط فقر باشند و اقلیتی صاحبانِ هشتاد درصد منابع و داراییهای آن کشور باشند؟ تردید نباید کرد که هرکس بتواند به علتهای بنیادی این سوال پاسخ دهد، حداقل توانسته است خود و زندگی خصوصی خودش را در آیینهی جامعه و خود ببینند و آنگاه به هرآنچه دارد و ندارد با نگرشی ارضاء کنندهتر بنگرد و رفتار کند. در این صورت است که انسان به مفهوم دنبالهی کلامِ «گورکی» پی میبرد که اشاره داشت: ...در این دنیای طبقاتی که همگان در بدبختی سهیم هستند، تنها کسانی خوشبختند که ریشهی بدبختیها را بدانند و با آن مبارزه کنند.
امروز برای ما عاشقانِ واقعی زندگی، همانند روزهای گذشته، زیباتر است؛ چرا که شاهد نتیجهی عملی اندیشهی دوستی هستیم که میخواهد شیوهای بیابد تا پولی را که به هر دلیلی دراختیارش قرار داشته و تا کنون سودش را از بانک میگرفته، در جهتی مورد استفاده قرار دهد که از آن ارزشهای واقعی بهوجود آید. پس، اکنون کمک کنیم تا به پیدایی بهترین شیوهی ممکن در این شرایط اجتماعی دست یابیم.
با اینکه منظورش را از بیان دو کلمهی «شرایط اجتماعی» که در جملهی آخر گفته بود متوجه نشدم ولی خوشحال بودم که بالاخره بعد از تمامِ این حرفها موضوع را بهآنجا کشاند که من در انتظارش بودم: روشن کردنِ تکلیفِ پولهایی که بیجهت زایش نداشته باشند!. بهراستی چه کاری میتوان با این پولهای سرگردان انجام داد؟ ما که نمیتوانیم آنها را در صندوقِ خانههای خود حبس کنیم! حتا اگر این پولها از هوا رسیده باشند، اکنون میتوان آنها را به باد بسپاریم؟ آیا این پولها را باید بین ندارها تقسیم کنیم؟ آیا در این سن و سال حقوقِ بازنشستگی کفاف این هزینههای سرسامآور را میدهد؟ آیا میتوان با زندگی شوخی کرد؟ آیا دربارهی عملکردِ بانکها اشتباه نمیکنم؟ آیا واقعاً بهای دانایی را به چه قیمت باید پرداخت کرد؟!
در این عوالمِ درهم و برهم بودم که صدای آشناتری مرا بهخود آورد تا بیش از این غرق در اندیشههای ضد و نقیضِ تردیدآمیزم نشوم. رویم را به طرف صدا برگرداندم، دامادم را مشاهده کردم که سخنش را با اظهار خوشحالی از حضور در جمعِ دوستان ابراز کرده بود:
· تلاش برای یافتن راه چاره
این داستان در قسمت سیزدهم پایان مییابد!
HADI.PAKZAD@YAHOO.COM
|