ستیزِ کهنه و نو
بخش پنجم: آقای رئیس! اجازه بدهید بخواند
ابراهیم هرندی
•
این گروهک های خطرناک، بازتاب های سیاسی شدن دین و دینی شدن سیاست در روزگار ما می باشند. اگرچه آمیزش دین و سیاست تازگی ندارد و در دوران های پیشین نیز دیده شده است، اما آنچه تازگی دارد این است که درگیری دین و دنیا در جهانِ مدرن، به خوار و زبون شدن دین کشیده می شود و پیروان دین را به رفتارها و کردارهای واکنشی و ستیزه جویانه وا می دارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
٣ بهمن ۱٣۹٣ -
۲٣ ژانويه ۲۰۱۵
در بخش های پیشین گفتیم که ستیز کهنه و نو، جنگ دو جهان نگریِ ناهمگون، ناهمایند و ناسازگار است که همه سویه ها و رویه های هستی را در برمی گیرد. اما سرایداران سنّت و دکانداران شریعت که نگرش مدرن را ویرانگر جایگاه و پایگاهِ خود در دایره قدرت و ثروت می بینند، آن را دشمن دین می پندارند و ستیز با اندیشه های مدرن و دستاوردهای آن را، به بهانه ی "حفظ ِ بیضه دین"، دستمایه جنگی بی امان برای مبارزه با آزادی و برابری می کنند. هدف بنیادین این جنگ در همه ی سرزمین ها، برای اهل شریعت و طریقت و سلطنت، ماندن در مدار قدرت و ثروت است، نکته ای که هرگز هیچ یک از سردمداران این سه گروه، سخنی از آن نمی گویند و اشاره به آن را گناهی نابخشودنی می دانند. اما تجربه ی حکومت اسلامی در ایران نشان داد که آنچه درباره روحانی بودن اهل دین و وارستگی آنان از دل بستن به این جهان و "جیفه دنیا" و پرهیز از آلوده شدن به قدرت و ثروتِ این جهانی می گفتند، افسانه هایی سست و نادرست بوده است. بیشترِ آخوندها در روزگار کنونی نشان داده اند که چه دلبستگی گرُازین و بی پایان نمایایی به جیفه این جهان دارند و در نخستین بزنگاه، بی هراس از هنجارهای اخلاقی و آبروی انسانی و اصول و فروع و بایدها و نبایدهای دینی خود، راهزانانی بسیار چیره دست و بی باک و چالاک و بی چشم و رویند. 1
درگیری اهل دین با سیاست در جهان مدرن، برخی از پیروان ادیان ابراهیمی را به گستره هایی کشانده است که تاکنون بازتاب های ناخواسته آن از دلِ این دین ها، گروه ها و خیزش های خطرناکی پدید آورده است که هدفی جز از هم پاشیدن تمدن های انسانی نداردند. نمونه این گروه ها در غرب، کلوکلاکس کلن، آرمی آف گاد (ارتش خدا)، انجمن دفاع از یهودان، کشیشان فینیاس، و نمونه های اسلامی آن، حزب الله، اخوان المسلمین، طالبان، القاعده، بوکوحرام و داعش است 2.
این گروهک های خطرناک، بازتاب های سیاسی شدن دین و دینی شدن سیاست در روزگار ما می باشند. اگرچه آمیزش دین و سیاست تازگی ندارد و در دوران های پیشین نیز دیده شده است، اما آنچه تازگی دارد این است که درگیری دین و دنیا در جهانِ مدرن، به خوار و زبون شدن دین کشیده می شود و پیروان دین را به رفتارها و کردارهای واکنشی و ستیزه جویانه وا می دارد. همه ادیان بزرگ جهان، دوران شکوهمندی و اوجندگی خود را در گذشته خود می پندارند و تابناکی آفتاب روشنگری در دوران مدرن را، دلیلِ زبونی دین خود، کاهش ایمان مردم و سوت و کور بودن نیایشگاه های خود می دانند. از اینرو، در افتادن دینداران با نگرش مدرن، بخشی از دست و پازدن آن ها برای ماندگاری در جهانی ست که دیری ست از پذیرفتن افسانه های خِرَد ستیز دل برگرفته است. مبارزه پیروان ادیان ابراهیمی با نگرش مدرن، آن ها را تلخ جان و نگران و ستیزه جو بار می آورد و برآن می دارد تا همه توش و توان خود را در واپسین خیزش و یورشی ناگهانی و آنی،برای نابودی همه برآیندهای جهان مدرن بکار گیرند. این گونه است که گروهک های آتش افروزی مانند آن ها که نام بردیم، پدید می آیند و پیروان خود را فرمان به بُمبندگی و کشتار همگانی می دهند. شاید نیازی به آوردن نمونه نباشد زیرا که در چند سال گذشته، بیشترین رویدادهای خبرساز، درباره آتش افزوزی ها و بلواهای گروهک های این چنینی در گوشه و کنار ِ جهان، بویژه در خاورمیانه بوده است. شمارِ روز افزون این مبارزات نمایشی تروریستی، برخی را برآن داشته است تا با چشمداشت به این سخن نام- آوردِ ساموئل هانتینگون که، "سده بیست و یکم میلادی، سده ستیز ِتمدن هاست"، این مبارزات تروریستی را جنگ جهانی سوم بدانند که در برخی از کشورهای پیرامونی، از سوی کانون های قدرت و ثروت در غرب، برنامه ریزی شده است.
اگرچه دولت های غربی به نمایندگی از سرمایه داران و بازرگانان کشورهای خود، هماره در جستجوی بازارهای تازه هستند و زمینه سازی برای بدست آوردن سودِ بیشتر با هزینه کمتر را سرلوحه برنامه های اقتصادی خود می دانند، اما برای پیشتبرد این هدف، نیازی به ترتیب دادن نمایش های بمب گذاری و گروگان گیری و آدم کُشی در شهرهای بزرگ کشورهای خود ندارند. آنچه این روزها در شهرهای بزرگ غربی مانند نیویورک، لندن، رُم، مادرید، سیدنی و پاریس می گذرد، نه نمایش های ساختگی کشورهای غربی ست و نه بخشی از جنگ جهانی سوم. این بلواها را تنها از راه روند شناسی تاریخی و بررسی دلایل اقتصادی و فرهنگی آن ها با چشمداشت به شرایط سیاسی جهان کنونی می توان بررسید. پنداره توطئه، برآیندی از ناتوانی انسان در ریشه یابی پدیده هاست. هرگاه که انسان با چیستانی بی پاسخ روبر می شود، ذهن پاسخ جوی او که تاب ندانستن و در تاریکی ماندن ندارد، بناگزیر پاسخی آسان و ارزان درخورِ آن ذهن پدید می آورد. تئوری های توطئه، این گونه پدید می آیند. 3 پرت نشویم.
اگرچه اهل شریعت، سنّت را حوزه کار خود می دانند، اما همه سنّت های اجتماعی ریشه دینی ندارند. سنت گرایی، کُنشی فرهنگی ست که دارنده هر فرهنگ، گرایشی ناخودآگاه بسوی آن دارد. این چگونگی از آنروست که هر سنّت، الگوی کرداری ویژه ای ست که در پاسخ به گره ای زیستبومی پدید آمده است. سنتِ مروت با دوستان و مدارا با دشمنان، نمونه ای از الگوی رفتاری فرهنگی ست که برای کاهش تنش های اجتماعی شکل گرفته است. حتی سنت های نمادین و آدابی که بیهوده می نمایند، روزگاری سودی همگانی داشته اند. سبزه نوروزی یکی از این سنت هاست. در روزگاران باستان، بیست و پنج روز پیش از نوروز، دوازده ستون از خشت خام برپا می کردند و بر هر ستون یکی از دانه هایی را که در کشت زاراهای آن دیار می کاشتند، می رویاندند. این دانه ها گندم، جو، عدس، نخود، لوبیا، ماش، ذرت، کنجد، برنج، کاجیله، باقلا و بیدانجیر بود. هر یک از این گیاهان که تا روز ششم فروردین، بهتر و بیشتر از دیگران روییده بود، نشانه آن بود که آن سال بهترین سال برای کشت آن غله می بود. پس آن گیاه را در کشتزارها بیش از دیگر گیاهان می کاشتند. ابوریحان بیرونی نیز در این باره نوشته است که؛ "این رسم در ایرانیان پایدار ماند که روز نوروز در کنار خانه هفت صنف از غلات در هفت استوانه بکارند و از روییدن این غلات، به خوبی و بدی زراعت و حاصل سالیانه حدس بزنند."4
ستیز کهنه و نو را در نگرش سنتی بسیاری از اهل اندیشه و قلم نیز می توان یافت. در این راستا می توان از ستیز شاعران کهن سرا با شعر نو و سرایندگان آن سخن گفت. کهن سرایانِ سنّت گرایی مانند؛ ملک الشعرای بهار، پرویز ناتل خانلری (پسرخاله نیما)، مهدی حمیدی شیرازی، رعدی آذرخشی، رهی معیری، لطفعلی صورتگر و بسیارانی دیگر. این شاعران، خود را سنگربانانِ خود گماشته ی شعر کهن فارسی می پنداشتند و نوآروری های نیمایوشیج را گناهی گران و نابخشودنی می انگاشتند. سیروس طاهباز درباره دشمنی دکتر حمیدی شیرازی با نیما نوشته است که؛ "سال 1325 نخستین کنگره نویسندگان ایران تشکیل می شود... بعد که نوبت شعر خواندن ها می رسد، دکتر مهدی حمیدی این شعر را درباره نیما می خواند:
"سه چیز هست در او: وحشت و عجایب و حمق
سه چیز نیست در او؛ وزن و لفظ و معنا نیست
اگر زمانی خود این سه بود و آن سه نبود
بعید نیست که شعری شود که شیوا نیست...
در اینجا ملک الشعرای بهار که رئیس جلسه بوده، حرف شاعر را قطع می کند که؛ کنگره جای خواندن این شعرها نیست. نیما از جا بلند می شود و می گوید: آقای رئیس! اجازه بدهید بخواند. آینده قضاوت خواهد کرد که شعر کدام یک از ما می ماند، و دیدیم که این آینده چه زود رسید." 4
کشمکش شاعران کهنه کار و سنت گرا با روهروان شعر نو، که از روزگارِ نیما تا به امروز دنباله داشته است، بخشی از ستیزِ تاریخی کهنه و نو است. این ستیز را در فرهنگ های پیرامونی، در زبان شناسی، روانشناسی، زیست شناسی و دانش پزشکی نیز می توان دید. در فرهنگ ایرانی، این چگونگی در گستره شعر که از دیرباز بنیادی ترین رسانه فکر و فلسفه و حکمت در زبان فارسی بوده است، ژرفتر از حوزه های دیگر و آشکارتر است. از اینرو، نیمایوشیج تا زنده بود، هماره در تیررس دشمنان شعر نو بود. دشمنانی که هرچه خواستند بدو و درباره او گفتند و نوشتند. این بدوبیراه گویی همچنان نیز دنباله دارد، اما اکنون شکل دیگری بخود گرفته است.5 با این همه، اگرچه پس از مرگِ نیما، تنها دوسه نفر در مراسم خاکسپاری او بودند، اما دیری نگذشت که شعر مدرن فارسی در حوزه آن زبان، بنام شعر نیمایی سکه خورد.
پس از نیما، احمد شاملو که شعرش نمادِ نوگرایی در ادبیات مدرن فارسی پنداشته می شد، در تیررس سنت گرایان ادبی ایران قرار گرفت. شاملو، شاعری بزرگ، زبان آوری بی همانند، روزنامه نگاری شتاب زده و جنجالی، پژوهشگری نابلد و اندیشمندی شفاهی بود. اگر خوشبختی برای شاعر و نویسنده این باشد که کارهایش خواهنده و خواننده داشته باشد، احمد شاملو را خوشبخت ترین شاعر و نویسنده ایرانی باید دانست، زیرا که شاید تنها کسی در روزگارِ خود بود که همه نوشته هایش خواهنده و خریدار و خواننده داشت. او خود را پرچمدار نوآوری در شعر و ادبیات متعهد می دانست و یک تنه به ستیز با همه آنانی که وی آنان را سنّت گرا و کهنه پرست می پنداشت، می رفت و هرگاه که بایسته می دانست، از همان مسند، با بانگ بلند، درباره هریک از آنان داوری می کرد. نمونه ای از این داوری، به دار زدنِ مهدی حمیدی شیرازی، شاعر کهنه سرا در شعری بنام؛ "شعری که زندگی ست"، بود.
........
حال آن که من
به شخصه
زمانی
همراهِ شعرِ خویش
هم دوشِ شن چوی کره یی
جنگ کرده ام
یک بار هم «حمیدیِ شاعر» را
در چند سالِ پیش
بر دارِ شعر خویشتن
آونگ کرده ام…
نمونه دیگر، این سخن شاملو درباره پرویز ناتل خانلری ست که در زمان خود یلی نامدار در گستره ادبیات فارسی بود؛
"خانلری سی سال ادبیات ایران را عقب انداخت. ...آقای خانلری که یکی از بهترین نثر نویسان و ادیبان ماست، شاعر خوبی نیست و بلکه یکی از دشمنان بزرگ شعر فارسی است و مجله او گواه بزرگی بر این ادعاست." در جای دیگری درباره خانلری گفته است: "این بزرگمردِ کوچک شعر فارسی که اسم اش را نمی برم، سی سال ادبیات ایران را عقب انداخت. .... یک گرفتاری در فرهنگ و ادبیات ایران هماره همین بوده که منتقدها یک پا رقیب و مدعی اند."
و نیز پاسخ شاملو به سخنان محمد رضا لطفی درباره ی شعر او؛
"مینویسید : شعر نو هیچ گاه نتوانست از دایره ی محدود روشنفکری خود فراتر رود و راهی به توده های میلیونی پیدا کند… و توجه نمیکنید آنچه راه به توده های میلیونی پیدا میکند شعر نیست، رنگ بابا کرم و نشاط و عشرت روحوضی و بشکن شغشغانه است . مگر پس از هفتصد سال غزل حافظ – که شما نمیشناسید، توانسته است دایره ی محدود روشنفکری را بشکند و راهی به بیرون باز کند ؟ دیوان حافظ تو هر تاقچه ای هست، در دسترس هر مشدی قربانعلی و هر خاله خدیجه ای، شما هم که ماشاء الله هزار ماشاءالله دور از چشم کاسه خشک، یک لحظه کوتاه نیامده اید و به گفته خودتان مرحمت فرموده، وقت و بی وقت، پیام او را، در قالبهای موسیقی، به سمع توده ی بی سواد رسانده اید، خب، بفرمایید ببینیم حالا کجای راه تشریف دارید که ما به گرد قافله ی شما هم نمیرسیم ؟
مرقوم فرمودهاند « شاملو زمانی گفته بود من ایرانی هستم … این حرف را باید باور داشت یا آن بیگانگی و سخنان نفرتبار نسبت به موسیقی سنتی را ؟ » بامزه است که آدم اگر اشکنه ی یخ کرده را دوست نداشته باشد یا از موسیقی تعزیه خوشش نیاید لزوما بی وطن است ! البته آقای لطفی در نقد شعر هم سخت چیره دستند . میفرمایند که این بنده ی بی وطن فاقد جغرافیایی فرهنگی، خودم را « دربست در چارچوب شعر اروپایی و امریکای لاتین قرار داده و از این نقطه اشعار آنان ( لابد منظورشان اشعار من است ) دیگر فراز و فرود زبان موسیقایی فارسی را از دست داده و از این مرحله ترجمه ی اشعار شاعرانی چون لورکا چنان بر تار و پود وجود او چیره میشود که در بسیاری موارد تشخیص سروده های خود او با ترجمه هایش بسیار دشوار است » . ترجمه بر شاعر چیره میشود نه شاعر بر کار ترجمه، یاد بگیرید.
آنگاه به کلنل وزیری خرده میگیرند که درباره ی موسیقی خراسان و نقاط دیگر گفته است « اینها پریمیتیف است » و به این نتیجه میرسند که : « شاید از دید آقای شاملو نیز چنین باشد » و استنتاج میفرمایند که « در این صورت فردوسی و حافظ و سعدی و مولوی از نظر آقای شاملو عقب افتادهاند »[تصدقتان بروم. اشکال قضیه این نیست که حضرتتان نه از موسیقی استنباط درستی دارید، نه از شعر . اشکال قضیه در این است که میخواهید مرا هفتصد تا هزار و صد سال به عقب ببرید و مطلقا هم حالیتان نیست که طرف به آینده نگاه میکند و واپسگرایی شما به هیچ وجه مشکل او نیست . بگذار برویم هر کدام کشک خودمان را بسابیم .اشکال مهم کار آنجاست که به قول آدم مضبوطی مثل آقای حسین دهلوی که با دید واقع بینانه تری به قضیه نگاه میکند: « این موسیقی، ظاهر و باطن، همین است که هست، اگر میخواهیم سنتی باقی بماند نباید دست به ترکیبش بزنیم و اگر میخواهیم عوضش کنیم ( تا به قول آقای لطفی تحول عظیمی پیدا کند ) دیگر باید فاتحه ی سنتی بودنش را خواند » ( از حافظ نقل کرده ام )."
اگرچه رُک گویی پرخاشگرانه شاملو، او را نزد هواخواهانش ارجمندتر می کرد، اما در میان دشمنانی که به دایره قدرت دسترسی داشتند، ستیز با سنت گرایی و کهنه سرایی را دشوارتر می کرد. این چگونگی پس از انقلاب باژگونه ای که نگرش کهنه را بر نوخواهی برتری داد، آشکارتر شد.6 با آماده شدن زمینه برای حمله به شاملو در راستای مبارزه با نمادهای نوآوری، برخی شعر شاملو را گرته برداری و تقلید از برخی از شاعرانِ اروپایی دانستند و زمینه ذهنی، جغرافیای خیال و پنداره های متافیزیکی آن را غربی، عاریتی و بیگانه با فرهنگ ایرانی دانستند. برای نمونه؛ گفتند که انسان گرایی به گونه ای که در شعر شاملو آمده است، برآیندی از دوران روشنگری ست که هنوز به ادبیات ایرانی راه نیافته است و خود شاملو نیز، بی دانش و آگاهی از آن، طوطی وار آن را تکرار کرده است. نیز این که شاملو در زبان آوری خود نیز، به دام زبان ترجمه در شعر افتاده است و بسیاری از نوآوری های زبانی او در شعر، برگردان گفتاوردهای زبان های انگلیسی و فرانسوی ست. برای نمونه این گویه در شعر او که؛ "جخ امروز از مادر نزاده ام" ، گرته برداری از این جمله زبانزدِ در زبان انگلیسی ست؛"I wasn’t born yesterday."
پس از برپایی حکومت اسلامی، برخی از شاعران حکومتی گفتند که اکنون که حق به حق دار رسیده است و اهل ادب در جایی که باید، هستند، درست نیست که شاعران گذشته را که اساس اندیشه شان بر بی خدایی استوار است، بپذیریم. اکنون روزگار دیگر شده است و باید به جوانترها میدان داد. البته چنین کاری با جایگاهی که شاملو در میان اهل ادب یافته بود، شدنی نبود. پس حکومت برآن شد که با ستیز و سانسور، میدان را از وی بگیرد.
(دنبـــاله دارد)
یادداشت ها:
...........................................
1. خوارداری جهان و بی ارزش پنداری آن در ادیان ابراهیمی، ریشه در این پنداره دینی دارد که انسان در پی گناهی که در بهشت کرده است، برروی زمین در تبعید بسر می برد و نباید به این تبعیدگاه خو کند.این سخن مولوی که؛ مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک، اشاره به این افسانه دارد. "جیفه دنیا" نیز اشاره به این حدیث نبوی دارد: " الدنیا جیفه و طالبها کلاب"، جهان چون مردار است و خواهندگان آن چون سگان.
2. The Ku Klux Klan, Army of God, Jewish Defence League, Phineas Priesthood
3. البته این سخن بمعنای نبودن توطئه نیست، بلکه می خواهم بگویم که همیشه در برابر هر پرسشی، دوگونه پاسخ می توان یافت؛ یکی پاسخ های آنی و واکنشی که بازتابی از ترفندمندی ذهن انسانِ پاسخ جوست و دیگری پاسخی که ریشه در بررسی و پژوهش با سنجه های خِرَد مدار دارد و هیچ گوشه ی تاریک و افسانه ای در آن نیست.
4. بیرونی خوارزمی، محمد ابن احمد. (391 هجری) ترجمه پرویز سپیتمان (1392)، نشر نی، تهران.
5. طاهباز، سیروس. (1387)، کماندار بزرگ کوهساران: زندگی و شعر نیما یوشیج. نشرثالث، تهران.
6. در اینجا از زبان سیمین دانشور آورده اند که از خبرنگار خواسته است بنویسد که نیما به امام موسی صدر حسد برد.
7. من در اینجا سرِ پرداختن به ترفندهایی که برای فرود آوردن شاملو از جایگاهش بکار برده شد، ندارم و پرداختن به آن را در توان خودنیز نمی دانم. اشاره به این کشمکش را نیز برای نشان دادن چند رویه بودن ستیز کهنه و نو آورده ام.
ستیز کهنـه و نو: بخش چهارم
www.akhbar-rooz.com
|