شعر عاشقانه با بررسی شعر احمد شاملو
محمد امین محمدپور
•
عاشقانه های پارسی انباشته از موضوع هایی است که گونه تبدیلشان به درون مایه و مضمون تکراری و محدود است. شرح فراق و دشواری تحمل ناپذیر هجران و وصف کامکاری وصال، ستایش و تحسین معشوق، تجلیل از عشق، شرح پیمان شکنی و بی وفایی معشوق موضوع همیشگی غزل های پارسی است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۴ بهمن ۱٣۹٣ -
۲۴ ژانويه ۲۰۱۵
مقدمه
عاشقانه سرایی در ادوار گوناگون شعر پارسی از نگرش های کم وبیش همسانی اشباع شده است. این اشعار، اگر تنها بر مبنای ذهنیت غنایی و درون مایه ی تغزلی، مورد بخش بندی قرار گیرد، در سه جریان کلی که پیوستگی بنیادین با یکدیگر دارند، نمود می یابد. جریان نخست، عاشقانه سرایی ناب است که با شاعرانی چون شهید بلخی، فرخی سیستانی و انوری آغاز شد، با سعدی شیرازی به اوج رسید و با وحشی، کلیم، شعرای غزل سرای دوره بازگشت، شهریار و رهی ادامه پیدا کرد. جریان دوم، شعرهای عاشقانه ی عرفانی است که با هم آمیزی تصوف و عشق، توسط سنایی آغاز و با عطار و محمد جلال الدین بلخی، عرفانی محض شد و بر آیند این دو جریان نیز در غزل های حافظ، خواجو، صائب، بیدل و ... جلوه یافت. جریان سوم خود دو گونه است. گونه ی اول آن، از لحاظ درون مایه ی غنایی و سادگی زبان به جریان نخست نزدیک است افزون بر اینکه، به نوعی رمانتیسم سطحی و تقریباً همه گیر دهه ی سی تا پنجاه می گراید. شاعرانی چون توللی، بهبهانی، ابتهاج، مشیری و ... در این گروه قرار می گیرند. گونه ی دیگر آن از نگرش معاصر و نو به انسان، عشق و زندگی برخاسته است و در شعر شاعران با نیما آغاز و با شاملو و فروغ و آتشی و خویی ادامه می یابد.
برای ژرف کاوی بیشتر در شعر عاشقانه مقاومت نگرش های موجود در شعر عاشقانه ی پارسی بررسی خواهد شد؛ سپس با نگاهی به باور ریشه دار انسان و مقاومت در ژرفای نگرش نو و مدرن عاشقانه سرایی، با بررسی اشعار" احمد شاملو " این جستار پایان می یابد.
الف ) گذری بر عاشقانه سرایی پارسی
در مرحله ی گذار از دوره نخست عاشقانه سرایی، موضوعاتی همچون مذهب، عرفان، تصوف و مفاهیم اجتماعی، سیاسی و ... با درون مایه ی عشق همراه شد و در عاشقانه ها نقش مستقل یافت. عاشقانه های پارسی انباشته از موضوع هایی است که گونه تبدیلشان به درون مایه و مضمون تکراری و محدود است. شرح فراق و دشواری تحمل ناپذیر هجران و وصف کامکاری وصال، ستایش و تحسین معشوق، تجلیل از عشق، شرح پیمان شکنی و بی وفایی معشوق موضوع همیشگی غزل های پارسی است. افزون بر آن که تبدیل موضوع به مضمون و درون مایه، تنها در معدود عاشقانه سرایان پارسی همچون سعدی، محمد جلال الدین بلخی، حافظ و اندک شمار شاعر دیگر از تجربه ای ناب و اصیل بارور شده است.
" طرح روی و ریا و اشاراتی از این دست، اگر چه بخش اجتماعی عاشقانه سرایی ها به شمار می رود اما با هسته مرکزی این گونه شد، یعنی عشق هم آمیزی کامل نداشته است. این مضامین در غزل کلاسیک تنها به یاری وزن و قافیه با درون مایه ی تغزلی همراه شده است و در عاشقانه های معاصر که خطی میان شعر عاشقانه و اجتماعی فرض شده این دو موضوع در بستر شعر عاشقانه کمتر با یکدیگر برخورد واقعی داشته اند. بدین ترتیب، باید گفت هر چند مضامین اجتماعی، در شعر عاشقانه دیده می شود ولی هرگز این دو جریان در درون شاعر و در نتیجه درسروده های وی به یکدیگر نپیوسته و نیامیخته اند بلکه به موازات یکدیگر ره سپرده و در عاشقانه سرایی حضور یافته اند. به عبارت دیگر عشق و اجتماع، در متن نگرش عاشقانه شاعر، بستر مشترک عاطفی – اندیشه ای پیدا نکرده اند. بلکه تنها در مسیر شعر عاشقانه یکدیگر راه پیمایی و همراهی می کنند. در میان انبوه متراکم عاشقانه سرایان پارسی، در درازنای زمانی هزار و اند ساله، نگرشی از گونه ی دیگر دیده می شود که در آن عشق و اجتماع همچون تار و پود در هم تنیده و گسست نا پذیرند. عاشقانه های شاملو به گونه ی شاعر، معشوق و اجتماع شکل پذیرفته و در سراسر تغزل های وی، تکاپویی پیوسته در یگانگی با معشوق، اجتماع و در نهایت همه ی انسان ها دیده می شود " ( احمد شاملو شاعر شبانه ها و عاشقانه ها، ۱٣٨۱: ۲٨۴ ). در شعر او به جای درون مایه های سنتی عاشقانه های پارسی، بنایی نو از عشقی زنده و پر تپش بر آمده است. در این تغزل ها، شاملو برای نخستین بار از سکر و مستی وصل می هراسد و از آن که عشق ورزی برایش پر پرواز و پوییدن نباشد، بر خویش می لرزد:
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره ی آبیت پیدا نیست ( ابراهیم در آتش، ۱٣۷۲: ۴۲ )
آن سوی ستاره، من انسانی می خواهم
انسانی که مرا بگزیند
انسانی که من او را بگزینم ( هوای تازه، ۱٣۵۷: ۲۱۷ )
ب ) شعر عاشقانه
فضای واقعی شعر شاملو بیشتر عمومی و اجتماعی است و در پهنه ی جهانی آن، تنها صدای گام های همیشه انسانی به چشم می خورد که آمیزه ای است از حماسه و عشق. انسانی که صدای نبض و قلبش فریاد بیداری و آوای عاشقانه زندگی است. او که همواره بیش از هر شاعر دیگر از جریان های اجتماعی مختلف تاثیر پذیرفته و در حقیقت شعر واقعی خود را در زمانی شروع کرده که وطن در دوره بحرانی خاصی به سر می برده است. شروع در دوره ای که معمولا با قصدی ویژه به شعر نگریسته می شود. به عبارت دیگر شعر وظیفه و هدف و شکل شعار پیدا می کند. به این معنی که چون شرایط تغییر می یابد و اوضاع دگرگون می شود همه ی این شعر های روز ارزش و اعتبار خود را از دست می دهد و آن پاره هایی به یاد می ماند و دوام می آورد که از آن شاعران واقعی است. زیرا این شاعران راستین اند که در دوره های بعد نیز همچنان به نوشتن شعر ادامه می دهند. چنان که از میان بسیار شعار دهندگان آن سال ها فقط " شاملو " و " امید " و یکی دو شاعر دیگر بودند که به نسبت و با اتکا به اصالت و با توجه به تجربیات تدریجی خویش، علاوه بر اینکه هر یک در خط خاص خود به تعریف شعر نزدیک شدند، نیز رفته رفته از سطح چنان شعارهای معمول به ژرفای مسائل اجتماعی و عمق مفهوم " شکست " پی بردند و آنگاه با کوشش در گسترش شعر خویش در جهت فلسفه ای خاص نائل آمدند ( ر.ک: حقوقی،۱٣٨۰: ٣۰ ). دوره ی اول که دوره اوج حرکت مردم در بحران آن مبارزه هاست و می توان جوهر آن را در این دو سطر بازدید:
زیباتر شبی برای مردن.
آسمان را بگو از الماس ستاره هایش خنجری به من دهد
پس از آن با تسلط کودتاچیان بر کشور، دستگیری ها آغاز می شود. هر که را صدایی بوده یا هست روانه ی زندان می کنند. شاملو هم که در انتشار روزنامه ضد درباری " آتشبار" همکار و همگام انجوی شیرازی بوده، اسیر و درسال ۱٣٣٣ - ۱٣ تا ۱۴ ماه - در زندان موقت شهربانی و زندان قصر زندانی می شود.
دوره ی دوم که دوره ی التجا به عشق و در خود فرو رفتن هاست و می توان به جوهر آن در این دو سطر توجه کرد:
زیباتر شبی برای دوست داشتن.
با چشمان تو مرا به الماس ستاره ها نیازی نیست
از این دوره است که شعر عاشقانه ی مقاومت دراشعار شاملو، نمود می یابد:
با لرزشی هیجانی
چونان کبوتری که جفتش را آواز می دهد
نام انسان را فریاد می کردیم
...
اما انسان، ای دریغ
که با درد قرونش
خو کرده بود
ای یار، نگاه تو سپیده دمی دیگر است
تابان تر از سپیده دمی که در رویای من بود:
سپیده دمی که با مرثیه یاران من
در خون من بخشکید
و در ظلمات حقیقت فرو شد.
زمین خدا هموار است و
عشق
بی فراز و نشیب،
چرا که جهنم موعد
آغاز گشته است.
نخستین بوسه های ما، بگذار
یادبود آن بوسه ها باد
که یاران
با دهان سرخ زخم های خویش
بر زمین ناسپاس نهادند.
عشق تو مرا تسلی می دهد.
نیز وحشتی
از آن که این رمه آن ارج نمی داشت که من
تو را ناشناخته بمیرم ( آیدا: درخت و خنجر و خاطره، ۱٣٨۲: ۲۷ - ٣۱ ).
" شاملو عشق به انسان را در عرصه ی مبارزه سیاسی دریافته است. او بنا به تاکید خویش در اشعارش، پیش از ورود به عرصه ی مبارزه ، به مسئله انسان و ارزش همبستگی بشری واقف نبوده است " ( انسان در شعر معاصر، ۱٣۶٨: ۲۷۱ - ۲۷۲ ).
" عشق چون میدان دیگری از مبارزه، پناه مطمئنی است، و معشوق چهره ی دیگری از هم رزم یا همراه یا انسان - خویشتن حماسی است. همان ترکیب " عشق، مبارزه، انسان، شاعر است که تجزیه ناپذیر است. نخست از انسان عظیم نخبه به انسان عام می گراید که باید عظیم شود. آن گاه تا معشوق فرا می رود که یک چهره ی مکمل یا جایگزین است، و حتی معبدی دیگر برای ستایش، و باز به آغاز باز می گردد " ( همان، ۲۷۷ - ۲٨۰ ).
عاشقانه های شاملو، نه تنها از حضور جامعه تهی نیست بلکه این تغزل ها نقطه ی گره خوردگی عشق وی به معشوق و انسان های دیگر اجتماع است. در عاشقانه های شاملو، برای نخستین بار عشق و اجتماع، در هم آمیزی و کامل داشته اند. " الوار و آراگون، از شاعران مقاومت فرانسه، بر شخص شاملو تاثیر گذاشته اند و این بیشتر در لحن شعرهای عاشقانه اوست، حتی عنوان " آیدا در آینه " یادآور " الیزا درآینه " آراگون است. کسی نمی تواند تشابه لحن شعرهای عاشقانه شاملو را با شعرهای عاشقانه آراگون انکار کند " ( ادوار شعر معاصر، ۱٣٨۷: ۶۹ ).
اشعار احمد شاملو، براستی چنان که خود می گوید " زندگی نامه " خود اوست: " آثار من، خود اتوبیوگرافی کاملی است. من به این حقیقت معتقدم که شعر، برداشت هایی از زندگی نیست؛ بلکه یکسره خود زندگی است. خواننده یک شعر صادقانه، خواه و ناخواه، جز با صحنه هایی از زندگانی شاعر و سطوحی از افکار و عقاید او، روبرو نمی شود " ( هنر و ادبیات امروز، ۱٣۶۵: ۱۴ ). شور انقلابی – اجتماعی و عاشقانه ی شاملو در جوشش و خیزش بی تابانه اش نه در حصار جدا انگاری و جدا گانگی که در بی کرانگی یگانگی شناور است. درون مایه های عاشقانه های وی، شرح فراق و وصال و ستایش فسونگری معشوق و پیکر معشوق نیست. شاملو نه از درد هجر و فراق و سنگدلی معشوق که از درد و دردمندی انسانی که اوست و انسانی که دوست می دارد و می خواهد و آرمانی که باور دارد چنین می سراید:
آن سوی ستاره، من انسانی می خواهم
انسانی که مرا بگزیند
انسانی که من او را بگزینم،
انسانی که به دست های من نگاه کند
انسانی که به دستهایش نگاه کنم،
انسانی در کنار من
تا به دست های انسان ها نگاه کنیم،
انسانی در کنارم، آینه ای در کنارم
تا در او بخندم، تا در او بگریم ... ( هوای تازه، ۱٣۵۷: ۲۱۷ )
و بدین سان است که عشق فردی و اجتماعی شاملو در گره خوردگی بی همتایش، به نیروی سر زنده و پویا بدل می شود. عشقی که فریاد اعتراض و آزادی خواهی و برانگیزاننده و حماسی ست:
از هر خون سبزه ای می روید از هر درد لبخندی
چرا که هر شهید درختی ست
من از جنگل انبوه
کنار بهار به هر برگ سوگند خوردم
و تو
در گذرگاه های شب زده
عشق تازه را اخطار کردی ( از هوا و آینه ها، ۱٣۶٣: ۲۱۷ ).
دو نکته مهم و دو حالت روحی در شعر مطرح است: یکی استقامت و پایداری و بی پروایی که لحن حماسی را پدید آورده، و دیگری عواطف و احساس شاعرانه. هر دو کیفیت در شعر بارز است و همین حالات را را به خواننده نیز القاء می کند:
مرا ،
تو
بی سببی
نیستی.
براستی
صلت کدام قصیده ای
ای غزل؟
ستاره باران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد.
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی.
پس پشت مردمکانت
فریاد کدام زندانی ست
که آزادی را
به لبان برآماسیده
گل سرخی پرتاب می کند؟
ور نه
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست
نگاه از صدای تو ایمن می شود.
چه مومنانه نام مرا آواز می کنی.
و دلت
کبوتر آشتی ست،
در خون تپیده
به بام تلخ
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می کنی ( ابراهیم در آتش، ۱٣۷۲: ۲۱ - ۲٣ ).
ج ) معشوق در شعر عاشقانه
معشوق به عنوان موجودی انسانی یا فرا انسانی، محور احساس، عاطفه و برآورنده ی نیاز و خواست های درونی و ژرف شاعر است. در شعر عاشقانه، چه معشوق مخاطب باشد و شاعر به گفتگو با وی بنشیند و چه به گونه ی توصیف زیبایی درونی و برونی معشوق تجلی یابد و چه شرح وصال یا فراق و عواطف غلیان یافته از عشق به معشوق باشد، همه و همه در همگرایی با مرکز دایره ی عواطف و نیازها یعنی معشوق جلوه گر می شود. شاملو چون نمی تواند از ژرفای روان و عاطفه اش اجتماع را بزداید حتی در زبان ودر محتوای عاشقانه هایش نیز، عشق فردی از عشق به اجتماع و آرمان جدا نیست. در این تغزل ها، عشق به معشوق، به انسان ها و آرمان های اجتماعی، کلیت تجزیه ناپذیری ست. تصویر پردازی در عاشقانه های شاملو، به دلیل همریشگی و همگرایی عشقی فردی و اجتماعی و پیوند گسست ناپذیر این دو، به اوج نوگرایی زبانی و محتوایی می رسد. در این عاشقانه ها، معشوق با صفات و ویژگی هایی که نشان از آرمان گرایی و آزادی طلبی شاعر دارد، وصف می شود. در تغزل های شاملو، عناصر و مسائل اجتماعی دارای نقش و نمود است. از این رو جستار درباره ی چگونگی مناسبات شاعر و معشوق و جایگاه و صفات وی که در آینه شعر فارسی تجلی یافته، یکی از وجوه مهم بررسی نگرش عاشقانه، در اشعار تغزلی پارسی است.
" در شعر عاشقانه های پارسی، از فرخی و سعدی و حافظ گرفته تا شهریار و توللی، سایه و ... با همه ی اختلاف های بیش و کمی که در بیان چیستی معشوق وجود دارد، معشوق موجودی است برتر و نیاز شاعر از یک سو، و بی نیازی او به عشق شاعر و در عین حال توان یابی اش از این عشق، از سوی دیگر این فراتری معشوق را توجیه می کند. روابط شاعر و معشوق را نه تکاپوی دو سویه برای یگانگی و پیوستگی، که مناسبات قدرت تعیین می کند. معشوق، زیبارو، خواستنی و بی اعتنا به عشق، فاقد عواطف و در نتیجه قدرتمند است و دست شاعر کوتاه از برخورداری او. در این مناسبات قدرت است که سیستم دیرینه و دیرپای ناز و نیاز در شعر عاشقانه پارسی بنیان گذاشته می شود و سراسر نظام عاشقانه سرایی پارسی در این نظام نظری و عاطفی شکل می گیرد. سازگاری که با کیفیت ویژه اش تا غزل های سعدی و حافظ و محمد جلال الدین بلخی، شهریار، رهی و ابتهاج را در بر می گیرد " ( احمد شاملو شاعر شبانه ها و عاشقانه ها، ۱٣٨۱: ۲۹۲ ). چنین است که در سراسر شعر عاشقانه پارسی – با سبک ها و مکاتب گوناگون و زبان و ذهنیت متفاوت حاکم بر آن و با همه ی تفاوت و گونه گونی فردی و روانی شاعران – سیستم ناز و نیاز در بستر مناسبات قدرت، میان شاعر و معشوق پدیدار است و حتی در مهم ترین این تقسیم بندی ها، یعنی شعر عاشقانه ی کلاسیک و معاصر، باز هم همین سیستم – نه با تغییر ماهیت که با تغییر در چگونگی بیان - طرح می شود.
" در غزل های کلاسیک، معشوق بیشتر انگاره های آرمانی یا فرا انسانی و در غزل های معاصر، معشوق بیشتر انسان دگر و چهره ای مشخص است که تصویری ویژه در ذهن و روان شاعر دارد. در غزل کلاسیک – با آن با آن ذهنیت و نگرش انفکاک گرا و ثنویت جوی کلاسیک که کل وجود انسان را نه همچون کلیتی تجزیه ناپذیر، دارای دو بخش منفک جسم و روح می انگارد – بنا بر گرایش شاعر به هر یک از این دو بخش ( جسم و روان ) نامی بر عشق و سروده های او نهادند، عشق زمینی – غزل جسمانی، عشق آسمانی – غزل عارفانه و روحانی – امّا در غزل معاصر، از نیما به بعد این جریان رنگ می بازد و کلیت وجود معشوق در غزل، مورد عشق شاعر واقع می شود " ( ر.ک ۲۹٣ ). " غزل معاصر در برآیند گرایش و چشم انداز خود، نه عشق را به اجزا و نمود های مجزا تجزیه می کند و نه وجود آدمی را به اجزایی بخش پذیر تقسیم می کند و کل هستی انسان را یک واحد تفکیک ناپذیر می شناسد. نیروهای او را مرتبط با هم و موثر در هم می یابد. اعتقاد به وحدت تجزیه ناپذیر وجود انسان یکی از اساسی ترین مبانی اختلاف میان ذهنیت و ساخت شعر معاصر با ذهنیت و ساخت غنایی شعر دیرینه ی ایران است " ( مختاری، ۱٣۷۰: ۲٣ ). اما تصویری که از معشوق و رابطه ی میان معشوق و عاشق در عاشقانه های شاملو دیده می شود، تصویری ست دیگرگون است. در شعر عاشقانه شاملو، به جای مناسبات قدرت، رابطه برقرار شده، رابطه ای دو سویه و متقابل، رابطه ای که در آن مناسبات قدرت فرو پاشیده و به جای آن بنای عشقی از گونه ی دیگر بر افراشته شده است. در این عاشقانه های شاملو تنها سیستم ناز و نیاز فرو نمی ریزد بلکه نظام دیگری بر پایه ی ارتباط دو سویه پی افکنده می شود. این تغزل ها تکاپوی دو سویه ی شاعر و معشوق است برای یگانه شدن با هم و با همه. بدین ترتیب با جا سپاری مناسبات قدرت به مناسبات دو سویه ی دوستی و عشق، عاشقانه سرایی در بستر نو پدید خود با بیانی نو می بالد.
او چنین معشوق را می نگرد و می نگارد:
میان خورشید های همیشه
زیبایی تو
لنگری ست –
خورشیدی که
از سپیده دم همه ی ستارگان
بی نیازم می کند.
نگاهی که عریانی روح مرا از مهر جامه ئی کرد
بدان سان که کنونم
شب بی روزن هرگز
چنان نماید
که کنایتی طنز آلود بوده است.
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست –
آنک چشمانی که خمیر مایه ی مهر است!
وینک مهر تو:
نبرد افزاری
تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم.
آفتاب را در فراسوی افق پنداشته بودم.
به جز عزیمت نابهنگام گزیری نبود
چنین انگاشته بودم.
آیدا فسخ عزیمت های جاودانه بود.
میان آفتاب های همیشه
زیبایی تو
لنگری ست –
نگاهت
شکست ستمگری است –
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست ( آیدا در آینه، ۱٣۷۲: ۱٨ - ۱۹ )
معشوق در عاشقانه های شاملو نه فرا انسان است ونه انسان فراتر، صفات معشوق در عاشقانه های شاملو، نمونه ای بی بدیل و بی همتا در شعر غنایی پارسی ست:
لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدّل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان در آید.
...
و چشمانت راز آتش است.
و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد.
و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
...
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد –
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد –
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.
...
دستانت آشتی است
و دوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد
برده شود
آن دست ها
بیش از آنکه گیرنده باشند
بخشنده است ( آیدا در آینه، ۱٣۷۲: ۱۰۲ - ۱۰٣ ).
در ژرفای همانند سازی ها و تصویر پردازی های شاملو، عشق و اجتماع در هم تنیده اند و به واسطه ی یکی، حضور دیگری توصیف می شود. بامداد نخستین بوسه ی داغ و پر شور خود را به بوسه هایی که زخم های سرخ یاران مجروح، با عشق به آرمان و انسان و آزادی بر زمین نهادند، همانند می کند:
نخستین بوسه های ما، بگذار
یادبود آن بوسه ها باد
که یاران
با دهان سرخ زخم های خویش
بر زمین ناسپاس نهادند ( آیدا: درخت و خنجر و خاطره، ۱٣٨۲: ٣۱ ).
معشوق در این تغزل ها نه در جایگاه معشوقگی، که خود عاشق است:
امیدی
پاکی، ایمانی
زنی
که نان و رختش را
در این قربانگاه بی عدالت
بر خی محکومی می کند که منم ( آیدا در آینه، ۱٣۷۲: ۷۱ ).
در فضای چنین مناسباتی است که شاملو از عشق رویینه تن است:
من و تو یکی دیدگانیم
که دنیا را
هر دم
در منظر خویش
تازه تر می سازیم
من تو یکی شوریم
از هر شعله ای برتر
که هیچ گاه شکست را بر ما چیرگی نیست.
چرا که از عشق
رویینه تنیم ( همان، ۲۹ ).
معشوق در عاشقانه های شاملو تنها موجودی نیست که دوست داشته شود، و عشق به آستانه ی دسترسی ناپذیرش نثار شود که خود انسانی است عاشق. و عشق به یکدیگر، عشق به مبارزه، به اجتماع، به انسان های برون، به آرمان های انسانی، نقاط اشتراک و هم سویی میان آن دو پدید می آورد. معشوق در عاشقانه شاملو همراه و همسفر شاعر است، انسانی در کنار او و همراه و همدل و هم دیدگان او. تغزل های شاملو، نشان یقین و اطمینان شاعر است به عشق دو سویه ی خود و معشوق:
من به چشم خویش
انسان خود را دیدم که بر صلیب روح
نیمه اش به چهار میخ آویخته است در افق
شکسته ی خونینش.
دانستم که در افق ناپیدای رو در روی انسان من
میان مهتاب و ستاره ها، چشم های درشت و
دردناک روحی که به دنبال نیمه ی دیگر خود
می گردد، شعله می زند ( هوای تازه، ۱٣۵۷: ٣۰۱ ).
در شعر شاملو با مناسبات عاشقانه و فضا و روابطی رو به رو می شویم که در شعر عاشقانه ی ما پیشینه ای ندارد:
عشق ما
نیازمند رهایی است
نه مصاحبت
اگر می خواهی نگهم داری دوست من
از دستم می دهی
اگر می خواهی همراهیم کنی دوست من
تا انسان آزادی باشم
میان ما همبستگی از آن گونه می روید
که زندگی ما هر دو تن را
غرق شکوفه می کند ( آیدا: درخت و خنجر و خاطره، ۱٣٨۲: ۵۴ ).
" جنگیدن و عشق ورزیدن دو مقوله ظاهرا متناقض است امّا شاملو با شیوه و شگرد خاص خود این تناقض را در شعر هایش حل کرده است. عشق، زبان آهنین شاملو را جلا و انعطاف می دهد امّا سلاح او را در مقابل پلشتی کند نمی کند " ( حیات نو، ۱٣٨۹: ۱۲ ):
ای کاش که دست تو پذیرش نبود
نوازش نبود و
بخشش نبود
که این
همه
پیروزی حسرت است،
باز آمدن همه بینایی هاست
به هنگامی
که آفتاب
سفر را
جاودانه
بار بسته است
و دیری نخواهد گذشت
که چشم انداز
خاطره ای خواهد شد
و حسرتی
و دریغی -
که در این قفس جانوری هست
از نوازش دستانت بر انگیخته،
که از حرکت آرام این سیاه جامه مسافر
به خشمی حیوانی می خروشد ( مرثیه های خاک، ۱٣۷۲: ٣٨ - ۴۰ ).
شاملو شاعری است که پس از بازیافت خویش، انسان و خویشتن و معشوق را در مبارزه و عشق ستوده است. شاملو، ترکیب " انسان، مبارزه، شاعر، عشق " را، به رغم نمود های چند گانه اش، واحدی تجزیه ناپذیر شناخته است، که هویتی حماسی – غنایی را در شعر پدید می آورد. عشق آنگاه که شاعر زبان می گشاید تغییری دیگر می یابد، انسان با همه ی زنجیرهایش و با همه ی زخم های کهنه و نو، از دیروز تا امروز غولی زیبا می شود. انسان را به خود وا می گذارد تا دریابد که شانه هاست فقط که مجابش می کند.
شانه ات مجابم می کند
در بستری که عشق
تشنگی ست
زلال شانه هایت
همچنانم عطش می دهد
در بستری که عشق
مجابش کرده است ( دشنه در دیس، ۱٣۵۷: ٣۰ ).
در عاشقانه های شاملو به همان وضوح و روشنی که معشوق زن را می یابیم – بر خلاف بسیاری ازغزل های کلاسیک – یاران و همسنگران و شهیدان که با شاعر در مبارزات سیاسی و اجتماعی همرایند، تصویر می شوند:
- نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه زیر پنجره گل داد یاس پیر.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن خاصه در بهار..."
نازلی سخن نگفت،
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت.
...
نازلی سخن نگفت،
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت.
...
نازلی ستاره بود:
یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت.
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: " زمستان شکست! "
و
رفت ... ( ر.ک: حقوقی، ۱٣٨۰: ۵۷ - ۵۹ )
" وارطان سالاخانیان ( در برخی منابع بالاخانیان ذکر شده ) عضو فعّال حزب توده که در سال ۱٣٣٣ بازداشت شد، مثال خوبی از این مقاومت بود. وارطان در حالی همراه رفیقش محمود کوچک شوشتری دستگیر شد که در حال پخش نشریات حزب توده در تهران بود. هر دو از سوی تشکیلات فرمانداری نظامی تهران، که برای کودتا نقش محوری داشت و پیشگام ساواک بود، تحت شکنجه شدید قرار گرفتند. گر چه هر دو از اعضای رده پایین بودند و نمی توانستند اطلاعات چندان مهمّی داشته باشند، تا سر حدّ مرگ مقاومت کردند. این مقاومت و عمل قهرمانانه احمد شاملو شاعر برجسته ایران را برانگیخت تا شعر " مرگ وارطان " را بسراید " ( ر.ک: بهروز، ۱٣٨۰: ۴٨ ).
"از تیرگی بر آمدن، در خون نشستن و رفتن " مجموع چند قوت و استعدادی است که خورشید از خود بروز می دهد، اما کشف و مقایسه آنها و زدن پل پیوندی میان خورشید و انسان در خور ستایش شاعر، به سبب آن است که در عصر ما امکان چون نازلی زیستن و چون نازلی مردن وجود داشته است، چیزی که در زندگی اجتماعی دوره ای که در آن شعر کلاسیک حضور داشت، در این چشم انداز وجود نداشت " ( سفر در مه، ۱٣٨۱: ۱۹۱- ۱۹۲ ).
" اما از آن پس، با توجه به زندگی و مرگ انسان های بزرگی که هدف زندگی و مرگشان آزادی و دادگری و پاسداری از شان و شرف آدمی بوده است، شعرش را وقف ستایش انسان، به ویژه نخبگان کرده است. به همین سبب، انسان، در شعر شاملو، وجهه ای ویژه و رنگی مشخص به خود گرفته است که از مرکز نگاه تا گسترده ی چشم اندازش را در بر دارد، و بیش از هر چیز نشان دهنده یک انسان سیاسی است " ( انسان در شعر معاصر، ۱٣۷۲: ۲۷۱ - ۲۷۲ ). او در دوره کنونی ما در پی انسانی این گونه است:
نمی خواستم نام چنگیز را بدانم
نمی خواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تیمور لنگ،
نام خفّت دهندگان را نمی خواستم و
خفت چشندگان را.
می خواستم نام تو را بدانم.
و تنها نامی را که می خواستم
ندانستم ( مدایح بی صله، ۱٣۷۱: ۴٨ ).
نتیجه گیری
پس از کودتای ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ در عاشقانه سرایی پارسی، شعر عاشقانه مقاومت پدید می آید. شعر عاشقانه مقاومت در بین نگرش های موجود در شعر عاشقانه پارسی از گونه ای دیگر است. در ژرفای این نگرش نو و مدرن عاشقانه سرایی باور ریشه دار انسان و مقاومت وجود دارد و در آن عشق و اجتماع همچون تار و پود در هم تنیده و گسست ناپذیرند.
عاشقانه های شاملو به گونه ی شاعر، معشوق و اجتماع شکل پذیرفته و در سراسر تغزل های وی، تکاپوی پیوسته در یگانگی با معشوق، اجتماع و در نهایت همه ی انسانها دیده می شود. در شعر او به جای درون مایه های سنتی عاشقانه های پارسی، بنایی نو از عشقی زنده و پر تپش برآمده است. تصویری که از معشوق و رابطه ی میان معشوق و عاشق در شعر شاملو دیده می شود رابطه ای است دو سویه میان دوستی و عشق. این تغزل ها تکاپوی دو سویه ی شاعر و معشوق است برای یگانه شدن با هم و با همه.
شاملو چون نمی تواند از ژرفای روان و عاطفه اش اجتماع را بزداید، حتی در زبان و محتوای عاشقانه هایش نیز، عشق فردی از عشق به اجتماع جدا نیست. تصویر پردازی در عاشقانه های شاملو، به دلیل همگرایی عشق فردی و اجتماع و پیوند این دو، به اوج نوگرایی زبانی و محتوایی می رسد و عاشقانه سرایی در بستر نو پدید خود با بیانی نو می بالد. احمد شاملو با نگاهی نو، طرح نوینی از تغزل بر بستر روابط و مناسباتی نو گسترده و در عاشقانه هایش فضایی دیگر از گره خوردگی اجتماع و عشق پدید آورده است.
منابع
۱. بهروز، مازیار (۱٣٨۰). شورشیان آرمانخواه. تهران: ققنوس.
۲. بهفر، مهری. (۱٣٨۱). " در گذرگاه های شب زده ". احمد شاملو شاعر شبانه ها وعاشقانه ها. گرداوری بهروز صاحب اختیاری، حمید رضا باقرزاده. تهران: هیرمند.
٣. پور نامداریان، تقی (۱٣۷۴). سفر در مه. تهران: کارنامه.
۴. حریری، ناصر (۱٣۶۵). هنر و ادبیات امروز. تهران: کتابسرای بابل.
۵. حقوقی، محمد (۱٣٨۰). شعر شاملو از آغاز تا امروز. تهران: نگاه.
۶. شاملو، احمد (۱٣۷۲). آیدا در آینه. تهران: نگاه.
۷. _______ (۱٣٨۲). آیدا: درخت و خنجر و خاطره. تهران: نگاه.
٨. _______ (۱٣۷۲). ابراهیم در آتش. تهران: زمان.
۹. _______ (۱٣۶٣). از هوا و آینه ها. تهران: تندر.
۱۰. _______ (۱٣۵۷). دشنه در دیس. تهران: مروارید.
۱۱. ______ (۱٣۷۲). مرثیه های خاک. تهران: نگاه.
۱۲. ______ (۱٣۷۱). مدایح بی صله. سوئد: استکهلم.
۱٣. ______ (۱٣۷۲). هوای تازه. تهران: آگاه.
۱۴. " شاملو " (۱٣٨۹). حیات نو. شماره ۲٣۱، ۲٣ اسفند.
۱۵. شفیعی کدکنی، محمد رضا (۱٣٨۷). ادوار شعر معاصر. تهران: امیر کبیر.
۱۶. مختاری، محمد (۱٣۷۲). انسان در شعر معاصر. تهران: انتشارات توس.
۱۷. مختاری، محمد (۱٣۷۰). " ذهنیت غنایی در شعر فارسی ". تهران: دنیای سخن، شماره ۶۰
|