سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

محفل ادبی


علی اصغر راشدان


• «تنها جائی که بیشترین تاثیرو روش میگذاره و میتونه درستش کنه همین محفله. بحث ادبی میشه، داستان و شعرخونده میشه. گاهی رمان یکی از سرشناسای ادبی انتخاب و از اعضا خواسته میشه بخونن و برداشت و نظر شونو بنویسن. رمان و نوشته ها تو جلسات خونده و حلاجی و بحث و تجزیه تحلیل میشه ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۴ بهمن ۱٣۹٣ -  ۲۴ ژانويه ۲۰۱۵


 
        خودت میدونی،محفل ادبی شبای هفت شنبه هفت تا عضوداره.هرجلسه توخونه یکی ازاعضابرگزارمیشه.جلسه اون شبم برگزارشدتایکی ازاعضارواخراج کنه.منم اصرارداشتم ثابت کنم این خانوم   صلاحیت حضورتوجلسه ادبی رونداره.یه لیست ازکارای ناجورشورویه ورقه آچارنوشته بودم که توجلسه خوندم ورواخراجش پافشاری کردم.
«بااخراجش مخالفم.دلایلت قانعم نکرد.نبایداین مسائل تورختوابی روجلوی دوستاوخانومامطرح میکردی.»
«انگارتوباغ نیستی،فقط خواجه حافظ این خانومونمیشناسه.تموم خانومای دوستاتوتموم جلسه هارسوائیهاشو کنارگوش هم پچپچه میکردن.بعدازهرجلسه تاخروسخون باشوهراشون خرخره کشی داشتن. خودم یکی ازاونام.داشتم زن وبچه موازدست میدادم.اگه قرارباشه بازم بیاد،عطای این جلسه رو به لقاش می بخشم،دیگه پاتوش نمیگذارم.»
«گیرم حرفات درست باشه،میخوای پرتش کنی تودره ی سقوط کامل؟»
«بگذاریم زن وبچه های ماروهمکارخودش کنه؟این یه محفل خودمونیه،خانوماوبچه هامونم کنارمونن وتوبحثاشرکت میکنن،اونم به هیچ صراطی مستقیم نیست.»
«تنهاجائی که بیشترین تاثیروروش میگذاره ومیتونه درستش کنه همین محفله.بحث ادبی میشه،داستان وشعرخونده میشه.گاهی رمان یکی ازسرشناسای ادبی انتخاب وازاعضاخواسته میشه بخونن وبرداشت ونظرشونوبنویسن.رمان ونوشته هاتوجلسات خونده و حلاجی وبحث وتجزیه تحلیل میشه.هرازگاه یکی ازبزرگای ادب ودیگرونی دعوت میشن،یکی ازکارهاش توجلسه خونده وازش تجلیل میشه وخیلی ازاین سنخ برنامه هاداریم.فقط اینجاست که میتونه توراه درست بکشوندش.»
«کاراین خانوم ازاین حرفاگذشته.عقلش انگارپاره سنگ میکشه.شایدم واسه اینه که خیلی زود شوهرکرده.شوهرودخترشوول کرده،جداوتومحافل وبازارآزادرهاشده.هرروزیه جوربلهوسی به سرش میزنه.یه روز هوس ستاره تاتروسینماشدن به سرش میزنه.یه بارباتوصیه این واون تویه نمایشنامه سیاهی لشگروتماشاچی بوده.عکسشو که تویه مجله چاپ شده،دستش گرفته وباانواع شگردانشون صغیروکبیرمیده. شعرای بندتنبونیشوکه خودت شاهدی به رخ این واون میکشه ومیگه:این منم طاووس علین شده.خیلیم پرافاده وپرتوقع و بی تربیته.من خودم زن وبچه دارم،دربه دردنبال پیداکردن کارم.یکی دومرتبه تخم لق گذاشتم وگفتم کارات خوبه.دیگه توش درمونده بودم.انگارخدمتکارباباشم،یه روزالتماس دعاداشت ساعت پنج باماشین برم پیچ شمرون،ورش دارم ببرم نمایشگاه نقاشی الخاص،گاهی التماس دعاداشت یک بعدازنصف شب ببرم خونه شون توسه راه طرشت.یه روزعصرازسه راه طرشت ورش دارم ببرم سه راه تخت جمشیدجلسه شعرمعاصرکه واسه استادپرویزشهریاری بزرگداشت گذاشته بودن.بعدشم نمیشدآخرشب تنهاش گذاشت که،تودلم خودمو فحش بارون میکردم ومیرسوندمش خونه شون.بعد فهمیدم زیرزیرکی داره زندگیموازهم میپاشه.اینجورحق زحماتموکف دستم میگذاشد،بی حیا.زنم طیبه همه چی روبهم گفت.کاردآشپزخونه رو ورداشته بودکه شهیدم کنه.یه شب بعدازجلسه کف بالاآورده بودوتاخرسخون هوارکشید.می گفت توبااین هرزه چی مناسبتی داری که بیست وچارساعته خرده فرموناشو اجرامیکنی.دستشوبوسیدم،به پاش افتادم تاازخرشیطون پائین اومدودخترکوچیکمو یتم نکرد.این خانوم اصلااهل این فرقه هانیست.ادب مدب واین محافل رو هم وسیله خواسته هاش کرده.خودشو مثلاپیشروتومحافل قالب کرده که هرزگی کنه.ازهرمحفل وفرصتی سوء استفاده میکنه.اخیرارفته خودشوتوگروه اسپرانتوئیها جازده،خودشو سینه چاک اوناقالب کرده تاباکمک شون بره آلمان که ازاونجام بفرستنش نمیدونم کدوم گوردیگه.ازتموم آدما،انجمنا،محافل وگروههاواسه شارلاتان بازیهاش استفاده میکنه.خوی وخصلتشم عینهوگربه ست،تخم چشتم بخوردش بدی،سرآخرپنجول میکشه واگه بتونه تخم چشتو درمیاره.این.م.رو می بینی که ادعای سرپرستی این محفل ادبی چس مثقالی روداره،تموم وقت میکشونتش توخونه ش ومیفته روش.تهمت میزنم؟این تنو کفن کرده باشی بادوتاچش خودم دیدمشون.چیجوری دیدم؟بانازوعشوه هاش قاپ منم دزدیده بودلاکرد.آخه نمیشدکه تموم خرده موناش واسه من باشه وبادیگرون حال کنه.ازتوچه پنهون چن بارم باهاش آبی گرم کرده بودم.واسه همینم گرفتارش شده بودم،به خوابیدناش با این واون حسودیم میشد.اون روزغروبی قراربودازخونه یکی از دوستاش توسعادت آبادورش دارم وبریم جلسه استادآریانپورزنده یاد.دوستش گفت رفته خونه.م.رفتم درخونه .م.هرچی درزدم درو واز نکرد.ول کن نبودم که.بعدازنیمساعت.م. نفس زنون وگل انداخته درو وازکرد.گفتم اومدم دنبال فلونی.گفت اینجانیست.ابله دروتموم قدوازکرده بود.کفشای جفت شده پتیاره پشت دراطاق خوابش بود.اینجوری بودکه.م.ازموندنش توجلسه دفاع میکرد.منم کوتانیومدم که،دماغ هردوتاشونوسوزوندم.بیشتراعضارووادارکردم به اخراجش رای بدن.
    دلم واسه ش سوخت.موقع بیرون کردنش ازجلسه،به طیبه گفتم باهاش تادم بره.میدونی کناردربه طیبه چی گفته؟بهش گفته من باهمه اعضای محفل خوابیده م،باشوهرتوازهمه بیشتر.همه جات بسوزه.....


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست