یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

شصت و چهار روز بازداشت
مشاهدات امید عباسقلی نژاد از دوران بازداشت



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۱ آبان ۱٣٨۵ -  ۲ نوامبر ۲۰۰۶


این یک نامه معمولی و انتقادی و یا حتی سیاسی نیست، بلکه درد نامه یک ملت مظلوم از شهرستان سرسبز و زیبای آمل است. نامه ایی که شاید زوایای تازه ای از وضعیت مردم آن شهر – که اکثریت از مدافعان پرو پا قرص نظام حاکم هستند – را برای خوانندگان آن باز کند. و دید واقعی را نسبت به آنچه در شهرستان ها میگذرد می گشاید. اما برای بازگوئی همه حرف ها باز هم به اجبار باید از آن لحظه که وارد آمل شدم و ... تا آن لحظه که از آمل مراجعت میکردم را بیان دارم. اگرچه این نامه با تاخیر یک ماهه مرقوم میگردد و دلیل آن هم تردید برای محکومیت احتمالی اینجانب نیست. انجام خواست پاسداران بازجو که اکیدا میگفتند: «کلا دست از هر حرکتی برای مبارزه باید بردارم و گرنه ...»، هم نیست. آنچه باعث تاخیر شد شرمساری اینجانب از بیان مشکلات خود در پایتخت است. صد البته که بیان این واقعیات چیزی از بدبختی و محنت توده ها در شهرهای بزرگ هم نمی کاهد. و البته جبر در بیان حقایقی که بابت آن هیچ مدرک مستندی نیست و همه، درد جانکاه دهها نفر از کسانی بود که تاکید داشتند بدون ذکر نامشان – بخاطر خوف از درگیری با دستگاه های عدالت پرور!!! – مطرح گردد. و بعضا حذف نکاتی که از شان انسانی کاسته اما حقیقتی ملموس است. اما بد نیست آنچه در مدت این دوره از بازداشت من گذشت را به اطلاع عموم برسانم.
 
تهران – آمل – تهران – آمل
تهران:
پس از اینکه در درد جانکاه به شهادت رسیدن عزیزمان «اکبر محمدی» به سوگ دل نشستیم – این درد بقدری جانکاه بود که قدرت هرگونه نوشتن از بنده زدوده شد – در مراسم بزرگداشتی که سازمان ادوار تحکیم وحدت در خانه تشکیلاتی خود برگذار کرده بود شرکت جستیم. عجب گردهمایی باشکوهی - که متاسفانه برسم عادت و جبر غالبا در مجالس ترحیم امکان پذیر میگردد. – حضور افراد از همه طیف های اپوزسیون چه ساختارشکن و چه اصلاح طلب کنار مانده از حکومت!!! و سخنرانی نشان داران حکومتی و بی نشان های توده ایی که یکی پس از دیگری به محکوم نمودن شهادت اکبر محمدی ختم میگردید. همه و همه حکم به محکومیت دستگاه ها و ارکان نظام و گاها کلیت نظام میدادند، اما هیچ یک راهکاری که دستگاه حاکم را مجاب به توجه نماید ارائه نمی کرد. و این موضوع چنان من را آشفته کرد که: «ای بابا ، کلیت نظام بارها و بارها محکوم گردیده و هیچ اثری در روند کاری دستگاه حاکم نداشته، تا کی ما باید دلخوش به این نوع محکومیت ها نمائیم تا دین خود را نسبت به شهادت یک جوان ادا کنیم. ما باید مراتب اعتراضی خود را محکم تر از این جزئیات اعلام داشته و ابراز نمائیم.» این حرف اگرچه حقیقتی محض بود اما با سردی و حتی اعتراض تعدادی از حضار قرار گرفت.
جهت شرکت در مراسم هفتمین روز شهادت آن بزرگوار تصمیم به عزیمت به شهرستان محل تدفین او – آمل – گرفتیم . « اعضای جبهه دمکراتیک ایران ، دانشجویان دفتر تحکیم وحدت و دانش آموختگان ادوار تحکیم وحدت و گروه های مردمی که برای عزیمت قصد همسفری با مارا داشتند » جمعا با چند خودرو سواری و    دو مینی بوس و احتمالا یک اتوبوس دیگر در ساعت ۷.٣۰ صبح روز جمعه ۱٣/۵/۱٣٨۵ عازم آمل شدیم. آقایان سفری ، امامی ، علی طبرزدی و اینجانب با یک سواری – پراید – راهی آمل شدیم.بنده که از قبل در نظر داشتم برای اعتراض به بی   توجهی به وضعیت زندانیان سیاسی و یادبود اکبر محمدی و آزادی کلیه زندانیان سیاسی اعلام فراخوان نموده و از همه آحاد توده ایی و کلیه گروه های مدعی آزادیخواهی دعوت نمائیم ، متن نامه ایی را تهیه و برای آگاهی از نظرات دوستان و همرزمان آنرا به همراه خود بردم تا در صورت توافق نسبت به اعلام ، برای تکثیر آن اقدام نمائیم. به محض بیان طرح فراخوان آقایان سفری و طبرزدی – علی – و دکتر امامی با آن مخالفت نمودند و آن طرح با همه ضرورتی که در انجام آن حس میکردم مسکوت ماند.
آمل :
پس از طی مسیر ورسیدن به پلیس راه آمل از عبور ما جلوگیری بعمل آورده و به بهانه خلاف در رانندگی در طول مسیر ما را به پلیس راه منتقل نمودند که در همان زمان مراتب بازداشت خود را به اطلاع دوستان رساندیم و مطلع شدیم که از تردد دو مینی بوس دیگر نیزجلوگیری بعمل آمده بود. پس از ساعاتی با حضور مامورین امنیتی و بررسی خودرو، اطلاعیه مسکوت مانده ضبط گردیده و هر چهار نفرمان به مرکز امنیتی نیروی انتظامی منتقل شدیم. در بدو امر برخورد کلیه مامورین کاملا محترمانه و بدور از تصور بود. پس از بازجوئی سطحی و با حضور مامورین اداره اطلاعات که از تهران خود را به آنجا رسانده بودند ، در ساعت ۴ بعد از ظهر سه نفر از همراهان -   آقایان سفری ، امامی و طبرزدی -    آزاد و راهی تهران شدند و بنده در آنجا ماندم. در ساعت ۹.٣۰ شب برای من دادگاه تشکیل داده و بنا به درخواست مامورین اطلاعات تهران ، دادگاه آمل حکم به عدم صلاحیت داده و با قرار بازداشت در ساعت ۱۱.٣۰ توسط مامورین امنیتی به تهران منتقل شدم. در طول مسیر و با رسیدن به « امامزاده هاشم » جهت اندکی استراحت توقف و در آنجا بود که مامورین امنیتی به من گفتند : « روزی که ما میخواستیم اکبر محمدی را به تهران منتقل کنیم ، در همین مکان – با اشاره به تخته سنگی – اکبر گفت ، آمل برای همیشه خدا حافظ . چون من دیگر به اینجا باز نخواهم گشت .» و ....
تهران :
در ساعت ٣ صبح به زندان اوین تهران رسیده و بلافاصله به بند امنیتی ۲۰۹ منتقل شدم . و شب اول را در همان بند در سلول انفرادی سپری کردم. صبح زود بنده را به دادگاه انقلاب تهران منتقل کرده و در بازپرسی ۱۴ دادگاه انقلاب – معاونت امنیتی که   حداد قاضی آن بود -   با قرار ۲۰ میلیون تومانی – البته بدون اجازه سپردن وثیقه – دوباره به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شدم. و اینبار من را به بند عمومی ۲۰۹ !!! – بنده که سر و ته یک راهرو بیست متری را بسته و درب سلولها را باز گذاشته بودند و تعداد ۱۱ نفر از اعضای خطرناک القاعده و انصارالسلام در کمال ناز و نعمت نگهداری میشدند و شبانه روز در حال دعا گوئی برای دست اندر کاران حکومت جمهوری اسلامی بودند !!! – منتقل شدم. افرادی با عقاید خرافی و دگماتیک که از همان بدو ورود حالت تهاجمی   داشته و دائما دنبال درگیری با من بودند . با صبرو تحمل و نهایت دقت در اعمال و گفتار خود توانستم چند روز را با سلامتی پشت سر گذارم. – یکی از همین افراد پدر و دوفرزند خود را بدلیل قبول نکردن دین آنها سر بریده بود – و پس از چند روز بازجوئی های بنده با چشم بند آغاز گردید. در بازجوئیها توانستم پاسداران بازجو را به انتقال خود از آن بند متقاعد نمایم ، به گونه ائی که حتی راضی به تحمل سلولهای انفرادی شدم. چون جانم واقعا در خطر بود.
و باز بازجوئی و بازجوئی و ... . بنده حق استفاده از تلفن را نداشته اما پس از سه هفته اجازه دادند تا با همسرم ملاقات نمایم البته با حضور مامورین امنیتی . بلا فاصله همسرم را در جریان شدت بازجوئیها قرار دادم . اما چیزی از شدت آن کاسته نشد.غالبا سوالات در مورد نشست لندن و دلیل حمایت من از آن نشست ، وضعیت جبهه دمکراتیک ایران ، مکاتبات و ارتباطات با گروهای اپوزسیون خارج از کشور ، مقالات مندرج در وبلاگ شخصی خودم و وبلاگ رسمی روابط عمومی جبهه دمکراتیک ایران ، میزان روابطم به عنوان مسئول روابط عمومی جبهه دمکراتیک ایران با گروهای اپوزسیون داخلی و ...   همراه با تهدید و ارعاب مطرح میشد. در حالی که من با توجه به مشکلات جسمی که از دوره های زندان و بازداشت متعدد در سالهای اخیر پیدا کرده بودم شدیدا رنج میبردم همچنان بازجوئیها با همان شدت ادامه یافت. به گونه ائی که هرچند وقت یکبار به بهداری منتقل میشدم. در طول بازجوئیها دائما تاکید میشد که اینبار به حبس از ٨ تا ۱۲ سال در تبعید – در شهرستان برازجان – محکوم خواهم گردید.
در طول مدت بازداشت متوجه درگیری و احتمالا ضرب و شتم مهندس موسوی خوئینی – نماینده مجلس در دوره ششم و دبیرکل سازمان ادوار تحکیم وحدت گردیده و از شدت بازجوئیها و فشارهای   روحی به احمد باطبی اگاه گردیدم . همچنین قابل ذکر است که یک روز در کمال ناباوری دیدم درب سلول بنده گشوده و آقای « ابوالفضل جهاندار » از اعضای ادوار تحکیم وحدت با وسایل خود به سلول بنده منتقل گردید که پس از چند ساعت و اطلاع مامورین بازجو از هم سلول شدن ما – که تازه فهمیدیم ورود او به سلول من از اشتباهات مامورین بوده – دستور به تغییر مکان ایشان دادند و ما را از یکدیگر جدا کردند.
پس از چهل و سه روز در ساعت ۴ صبح بنده را از خواب بیدار کرده و من را جهت اعزام به آمل آماده کردند.در بدو امر هیچ توضیحی به من ندادند و من از مسیر جاده متوجه شدم که به سمت آمل در حرکت هستیم.
آمل :
  پس از رسیدن به آمل و حضور در دادستانی آمل و اندکی بحث با ایشان که اصلا از اتهام من آگاهی نداشت و بدون اطلاع ، دستور صدور نامه انتقال من به زندان آمل را داده بود ، راهی زندان کثیف و بدور از قانون و بهداشت آمل شدیم.    وقتی از دادستان پرسیدم که اتهام من چیست و شما باید اتهام من را روشن نمائید ، نهایتا گفت : «   به من دستور داده اند و من هم اجرا میکنم. حتی اگر این دستور بریدن سر تو باشد. دادگاه انقلاب تهران در مورد پرونده شما رای به عدم صلاحیت داده و شما دوباره به اینجا منتقل شده اید.» - حال این سوال باقیست که اگر دادگاه تهران صلاحیت رسیدگی به آن پرونده را نداشت پس من برای چه باید ۴٣ روز در سلولهای ۲۰۹ تحت بازجوئی قرار بگیرم؟!!!   به محض حضور در آن زندان که حتی یک زندانی سیاسی هم در آن نبود و غالبا از جرائم خطرناک بودند و بدون حتی ادا شدن کلمه ائی و با گذشت فقط چند ثانیه ، ناگهان تعداد غیر قابل شمارشی از زندانیان شدیدا من را مورد ضرب و شتم قرار دادند. به گونه ائی که با سر و صورت خونین از بین آنها جدا شدم. حال این دستور از کجا و توسط چه کسی صادر شده بود ، من نمیدانم.
  زندان آمل که در آن بهداشت و احترام به زندانی اصلا معنایی نداشت بگونه ایی اداره میشد که حتی یک سرباز هم حق داشت زندانی را به قصد کشت مورد ضرب و شتم قرار دهد. یعنی زندانیان درقبال اعمال خلاف حتی سربازان چنان خوف داشتند که یارای اعتراض پیدا نمی کردند. چرا که کوچکترین اعتراض مساوی بود با ضرب و شتم زندانی به بهانه بهم زدن نظم زندان و انتقال به بند ٣ – سوئیت !!! که شکنجه گاه زندان محسوب میشد و هیچ منفذ نوری نداشته ونمناکی سلول و وجود حشرات گوناگون که امان هر انسانی را میبرید – و البته محرومیت از تلفن و ملاقات و ... . در آن زندان فحاشی و بکار بردن کلمات رکیک   ورد زبان همه مسئولین زندان بود – از رئیس زندان گرفته تا سربازان و ... – وضعیت بهداشت در آن زندان چنان اسفناک بود که خوردن غذا برای من تبدیل به آرزو شده بود. چرا که تمام روزهای زندانی بودن در آن زندان را فقط با بیسکویتی که از فروشگاه خریداری میکردم گذراندم. دیگرگردش سوسک و حشرات در ظروف غذا و حتی یافتن آنها در لابلای غذا امری عادی بود.و ... .
از ساعتها ایستادن در صف برای فقط پنج دقیقه تلفن، استفاده از حمام چند دقیقه ائی و ... که بگذریم دردو دل زندانیان چنان روح آدمی را آزار میداد که نمیشد همه آن حرف ها را کامل شنید. فریب و تجاوز به خانواده های زندانیان به عنوان کمک و یاری رسانی به آنها یا پرونده متهمینشان و یا اعتای مرخصی بشرط ... !!! و ...و...
همه مردمی که من با آنها در زندان حرف میزد م در گفتن یک چیز اتفاق نظر داشتند. «در شهرستان آمل دو نفر در کمال هماهنگی با یک دیگر حکومت کرده و هر کاری که بخواهند انجام میدهند و کسی هم جرات اعتراض ندارد ، چراکه بلافاصله توسط دادستان جلب و به زندان منتقل میگردد و در زندان هم رئیس زندان حساب دادستان را با آن معترض صاف میکند. از نام دادستان هر آملی میترسد، چرا که فکر میکند کارش با کرم الکاتبین خواهد بود.
  و البته داستان زمین خواری که توسط مسئولین رده بالای حکومتی شکل گرفته وبه بهانه ساختن دانشگاه آزاد در زمین دامداران و کشاورزان، حق مالکیت را از اهالی یک روستا گرفته و بخاطر حق طلبی چه برخوردی با آنان شده بود. که در مرقومه ائی جدا گانه حتما این وظیفه خود را جامع عمل پوشانده و برای افشاگری در آن مورد در اولین فرصت اقدام خواهم کرد.
پس از گذشت حدود دو هفته و توافق دادستان حرف گوش کن آمل!!! با سپردن ۲۰ میلیون تومان وثیقه به اتهامی که حتی دادستان هم از آن آگاه نیست از زندان آزاد شدم تا در صورت لزوم جهت تکمیل پرونده و صدور رای دوباره به دادگاه آمل مراجعه نمایم.
 
امید عباسقلی نژاد
۹/٨/۱٣٨۵


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست