رمانهای زنانه: کنشگری و همحسی با قهرمان سرکوبشده
لیلی نیکونظر
•
با در نظر گرفتن چند استثنا در ادبیات اواخر قرن بیستم، زنان نویسنده به عنوان فمینیست شناخته نمیشوند، با این حال، زنان نویسنده از همان دغدغههایی مینویسند که مورد مطالعهی فمینیستی است: از جایگاه زنان در تاریخ، از مفهوم آگاهی زنانه، تعاریف محدود و سرکوبشدهی جنسیت، و آنچه میتواند زنان را از محدودیتها رهایی دهد. اما نفس عمل نوشتن زنان، خود به تنهایی یک مبارزه و رفتار کنشگرانه است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۵ بهمن ۱٣۹٣ -
۲۵ ژانويه ۲۰۱۵
چندی پیش بود که یک استاد فلسفهی دانشگاه ناتینگهام در نیویورک تایمز گفت: «هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد ادبیات از ما آدمهای بهتری میسازد. هیچکس نمیتواند بگوید آدمهایی که تولستوی میخوانند به لحاظ اخلاقی یا اجتماعی آدمهای بهتری هستند.» در پاسخ به این، آنی مورفی پال در مجلهی تایم مقالهای نوشت و ادعا کرد که اتفاقاً اثبات این مسئله کار دشواری نیست و به اندازهی کافی مدرک وجود دارد. او به تحقیقهای استاد روانشناسی دانشگاه یورک و کیت اوتلی، استاد دانشگاه تورنتو، اشاره کرد و با توجه به نتایج تحقیق این دو بحث کرد که اتفاقاً ادبیات باعث میشود آدمها همدیگر را بهتر بفهمند، همحسی و همدردی بیشتری داشته باشند، و بتوانند از زاویهی دیگر انسانها هم به موضوعات نگاه کنند.»
تایم در همین مقاله مدعی بود مطالعهی آرام، همهجانبه، و غنی در فهم جزئیات، همراه با تلاش برای فهم جنبههای احساسی و اخلاقی پیچیدهی اثر سبب میشود مغز مدام دریافت پیچیدگیهای زبانی، استعارهها و کنایهها را تمرین کند. تلاش ذهن برای فهم یک موقعیت در رمان همان محیطی از مغز را فعال میکند که اگر حادثهای نزدیک به همان حادثهی رمان در عالم واقع اتفاق بیافتد فعال میشود. موقعیت احساسی و دوراهههای اخلاقی رمانها تمرین مدام ذهن ما میشود و هیچ چارهای برایمان باقی نمیگذارد جز آن که در ذهن شخصیتها سفر کنیم و همین هم احتمالاً باعث میشود تا در زندگی واقعیمان توانایی همحسی و همدردی بیشتری به دست آوریم. اگر فرض را بر این بگذاریم که ادبیات به شکلی کلی و فرضی از ما آدمهای بهتری میسازد، آیا میتوانیم به این سوال هم پاسخ بدهیم که ادبیات، و به طور خاص رمان، تا چه اندازه از ما کنشگران بهتری میسازد؟ و آیا رمان کمک میکند تا واکنشهای مدنی و تلاشهای اجتماعی ما در جهت کاهش آلام جامعه و جهانمان شتاب گیرد؟ آیا ادبیات میتواند زندگی اکتیویستی ما را غنا دهد؟ اگر ادبیات را به رمان محدود کنیم و رمان را هم به رمانهای زنانهی این سالها، آیا میتوانیم بحث کنیم که میان ادبیات زنانه به منظور نوشتن از زیست زنانه، و زنانهنویسی، و کنشگری سیاسی – اجتماعی زنان در جامعهی ما رابطهای وجوددارد؟
اول: زنان و نفس عمل نوشتن
نوشتههای زنانه و فمینیسم همیشه مرتبط بودهاند. در واقع، نوشتههایی که با قلم زنان نوشته میشوند همواره سرفصل مهم و سرشاری در مطالعات فمینستی هستند. در این مطالعات، نیت نویسنده چندان موضوع پراهمیتی نیست، و آنچه اهمیت دارد صرفاً بررسی این نوشتهها به عنوان محصول یک گفتمان است. با در نظر گرفتن چند استثنا در ادبیات اواخر قرن بیستم، زنان نویسنده به عنوان فمینیست شناخته نمیشوند، با این حال، زنان نویسنده از همان دغدغههایی مینویسند که مورد مطالعهی فمینیستی است: از جایگاه زنان در تاریخ، از مفهوم آگاهی زنانه، تعاریف محدود و سرکوبشدهی جنسیت، و آنچه میتواند زنان را از محدودیتها رهایی دهد. اما نفس عمل نوشتن زنان، خود به تنهایی یک مبارزه و رفتار کنشگرانه است. عصارهی این گفته در استعارهی کلام ویرجینیا وولف دربارهی جورج الیوت پنهان است: «بار پیچیدگی زنانه برای او کافی نبود، او باید از پناهگاهش بیرون میزد و میوهی غریب هنر و دانش را میچید.» آنچه ویرجینیا وولف اشاره میکند وسوسهی الهام و سرپیچی است که زن را از پناهگاه امناش بیرون کشیده و او را به سرزمین خطیر نوشتن کشانده است، مأموریتی که آسان نیست و او را از بهشتاش رانده است.
در توضیح این جملات ویرجینیا وولف نوشتهاند که منظور او از تصویر «زن طردشده از پناهگاه» زنی از جامعهی پدرسالار است، زنی که در نقش باکره، مادر، و همسر، حامل خاموش ایدئولوژی است و حالا به همان حیطه وارد شده است. در چنین جامعهای، نوشتن یک عمل قهرمانانه و کنش اجتماعی – سیاسیِ زنی است که به چارچوبهای مردانه زبان و فرهنگ مردسالار قدم گذاشته، زبان و فرهنگی که خود به تنهایی نویسندهی زن را سرکوب کرده است. هنر نویسندگی زنانه از این منظر، چیزی نیست جز قدم گذاشتن او در یک ساختار ضد خود. او در این ساختار قدم میگذارد تا چارچوب وابسته به مذهب، نهایتاً محافظهکارانه و نظام «هر تفاوت زن با مرد به مثابه تخاصم» را در هم بشکند؛ از چیزی بنویسد که قابل نوشتن نیست، در زبان مردانه نمینشیند. زن نویسنده در جامعهی ایدئولوژیک مردسالار حرفهاش این است.
دوم: زنانی که از زنان مینویسند، از چه حرف میزنند؟
ظرف چند سال اخیر، ادبیات معاصر ایران صاحب نسل تازهای از رماننویسهای زن شده است. جان کلام این است که، این آثار در فهم جهان زنانه موثر بودهاند و مخاطبانی به واسطهی رمان با ذهن و جهان و تجربهی زیستهی زنانه آشنا شدهاند. زنان رماننویس این سالها اغلب از مضمونهای مشترکی نوشتهاند. روزمرگی و مرگ آرام در زندگی روزمره یکی از مهمترین مضمونهای زنانهنویسیهای این سالها است، مضمونی که بعدها به سینمای ایران هم راه یافت و زنان را در قابهای کند و لَخت، در لحظات مردهی روزمره، تصویر کرد. زویا پیرزاد یکی از سرشناسترین چهرههای نویسنده در به تصویر کشیدن چنین مضمونی است. او استاد به تصویر کشیدن زنی است که زندگیاش «مثل خطی صاف، مثل کاموایی که الان دراز به دراز روی قالی افتاده بود، سی سال به همین صورت ادامه داشت. سی سال بود که همهی سالهایاش شبیه به هم بودند و همهی ماههایاش و همهی روزهایاش بی هیچ دگرگونی، بی هیچ اتفاق. زن از این بابت گله نداشت، از اتفاق واهمه داشت.» پیرزاد در جهان داستانیاش به زنانی جان بخشید که دچار وسواس لک لباس بودند و وسوسههای شاعری و نویسندگیشان لابهلای روزمرگیهای کشدار کشنده میسوخت. زنان قصههای کوتاه پیرزاد بعدها در دو رمان او جان و جرئت گرفتند و کمی از چارچوبها بیرون زدند و، در این بیرون زدنها، به یک رشد آرام و تکاملی بطئی دست یافتند. با این حال، نتیجه کم و بیش یک چیز بود: یک صبر شریف یا نوعی «عادت کردن».
زنان رمانهای سالهای اخیر فارسی اغلب ناشاد اند، هرچند منتقدان ادبی معتقد اند زنان تصویرشده در ادبیات داستانی معاصر در غرب هم دست کمی ندارند و همچنان ناخوشاحوال اند، زنانی که حول و حوش مضمونهای مشترک مرگ، جنون، و سازش شکل میگیرند. آنها رابطهی مسئلهدار با گذشتهشان را به امروز کشاندهاند و چیزهایی در گذشتهی تروماتیکشان مدام به روزمرگیهایشان سرک میکشد. گذشتهی سنتی، گذشتهی بد، به عنوان نمونه، مضمون مشترک هر دو رمان احتمالاً گم شدهام و هست یا نیست؟ سارا سالار است؛ گذشته پروندهای ناتمام است، سایهای از کنترل، از تحقیر، خجالت، و شرم روی سر قهرمان زن افتاده است. زنان هردو رمان سارا سالار رابطهی ازهمگسیختهای با زمان دارند، زمان جنونآمیز و بیمارگونه درهمآمیخته، همچون خود شخصیت زنانه که تکه پاره و چندگانه و اسکیزوفرنیک است. رمانها سراسر گفتوگوی درونی اند؛ «من» ناخوش مسئلهدار است که روایت میکند. و از همه جالبتر، مضمون مشترک اغلب این رمانها زن چاردیواری است، زنی که با خیابان رابطهاش زیاد نیست، که خیابان و شهر برای او ابعادی ترسآور و غریب دارند. چنین زنی تنها زمانی جرئت میکند به خیابان بیاید که نظم آن به هم ریخته و ویران شده است، شالودهی سختاش شکسته و فرو ریخته است، و آن وقت است که میتواند شبیه قهرمان زن نگران نباش مهسا محبعلی از خانه بیرون بزند و در شهر زلزلهزده پی ساقیاش بگردد. زنان ناشاد دچار گفتوگوهای درونی، قهرمانهای زن در آستانهی فروپاشی عصبی، و زنان در جستوجوی هویت و بازتعریف جنسیت شاید اصلیترین مضمون این سالهای رمانهای نویسندگان زن باشد.
سوم: وظیفهی رمان، کنشگری، و همحسیها
به ابتدای این نوشته برگردیم و به سوالی که طرح شد. آیا رماننویسی زنان این سالها میتواند به جنبش زنان ایران توانی برساند؟ فارغ از آن که امر نوشتن در یک جامعهی بسته میتواند عملی کنشگرانه یا حتا انقلابی باشد، این زنان ناخشنود گمشده در رمان میتوانند برای ما راهگشا و هشداردهنده باشند، و ابعادی از «وضعیت زن» را توضیح دهند؟ و آیا این میتواند به نوعی کنش اجتماعی – سیاسی بیانجامد؟
در پاسخ به این سوال، شاید بتوانیم به ریچارد رورتی و تعریفاش از وظیفهی رمان اقتدا کنیم. فیلسوف سرشناس معاصر آمریکایی، در توضیح رابطهی ادبیات و سیاست، دموکراسی و سیاست رمان، از اهمیت رمان در گسترده کردن مفهوم «ما» میگوید، جایی که رمان و ادبیات انگیزهی کاهش «رنج» و «ظلم» است. رورتی از وظیفهی رمان در استحکام «اتحاد اخلاقی» میگوید، جایی که تفاوتها بیاهمیت میشوند، و خوانندهی رمان و مخاطب قصه برای فهم رنج و لمس درد دیگری استعداد بیشتری مییابد. رورتی این را پیشرفتی در جهت رسیدن به یک جامعهی اخلاقی معرفی میکند. جامعهی مخاطب رمان، از دیدگاه رورتی، جامعهای است که در آن «دیگری» بخشی از ما است و «همدلی» راه مخاطب را به فهم «دیگریِ در موقعیت سرکوب» باز میکند. وظیفهی رمان از نگاه او «ایجاد حساسیت» است.
رورتی سیاست رمان یا «گریز از نظریه به سمت روایت» را راه حل «لیبرال دموکراسی»ها برای رسیدن به همدلی سازندهی یک جامعهی متحد اخلاقی میداند، اما شاید الگوی تجویزشدهی او، با کمی چشمپوشی، جوهر وظیفهی رمان در تمامی جوامع انسانی باشد. با چنین پیششرطی، رمانهای زنانهی این سالها راهنمای شناخت زنان در موقعیت سرکوب هستند، جایی که نویسندهی زن، قهرمان زناش را با توصیفاتی جزئینگر شکل میدهد و برابر چشم خواننده میآورد. نویسندههای زن لزوماً فمینیست نیستند و زنان تصویرشده در این رمانها هم زنانی کنشگر، قهرمانانی که تغییر میدهند و ویران میکنند و از نو میسازند، به شمار نمیآیند. با این حال، این زنان سرگشته، زنان در جستوجوی هویت، برانگیزانندهی حساسیت و همدلی اند. آنها جهان ازهمگسیختهشان را در خلال کلنجارهای روزمره گشودهاند؛ آنها توجه مخاطب رمان را به جایگاه سرکوبشده جنسیت جلب کردهاند. با این تعریف، میتوانیم مطمئن باشیم قهرمانهای زن رمانهای زنانهی این سالها، هر کدام به نوعی، به جنبش زنان شتاب بخشیدهاند، هرچند که شاید حجم زیادی از عصیانهایشان هم زیر تیغ سانسور رسمی یا خودسانسوری مولفانشان باشد.
منبع:مجله تابلو
|