•
روشنفکر نهادساز، ساختار ساز این ویژگی مهم را دارد که هم یک نگاهی به آرمان ها دارد و هم بحث های مفهومی را می فهمد اما دنبال پیدا کردن نقشه راه هم هست و صرفا نمی خواهد یک اتمسفر بسازد و مشعلی روشن کند بلکه می خواهد مسیری را روشن کند و هموار نماید و نتایج متعین شده و ملموس و مادی به جامعه ارایه نماید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۶ بهمن ۱٣۹٣ -
۲۶ ژانويه ۲۰۱۵
در ایران اصطلاح روشنفکر در سنت فرانسوی اش یعنی وجدان جامعه بودن تعریف شده است. در این تعریف الزاما لازم نیست که آکادمیسین یا دانشمند علوم اجتماعی باشد بلکه روشنفکر کسی است که دردمند بودن خودش و درک و تجربه ای که دارد سعی دارد به جامعه خودش یک راه حل هائی نشان بدهد. روشنفکران ایران قبل از انقلاب و بعد از انقلاب را به لحاظ نوع نگاه به دو دسته تقسیم می شود کرد. در قبل از انقلاب روشنفکران آرمان گر در بعد از انقلاب روشنفکران انتزاعی. روشنفکران قبل از انقلاب به دلیل مواجه با مکاتب گوناگون، بعلت مواجهه با حکومتی که به لحاظ اعتقادی با آن مخالف بودند ایده پردازی می کردند. اما این ایده پردازی فاقد نقشه راه بود و در اصل سپهر سازی می کردند تا بسترسازی. سپهر فرق اش با بستر این است که در سپهر اتمسفر درست می شود، ادبیاتی خلق می شود که شورانگیز است و یک جهتی می دهد اما مسیر راه ندارد بلکه مشعلی روشن می کند ولی نقشه رسیدن به آن چشم انداز را ندارد. مثلا تفسیر از جامعه، تاریخ، برابری، آزادی و برادری و سوسیالیسم که همه این ها شعارهای آرمانی که نادرست هم نیست و شور می دهد، جهت می دهد ولی مسیر را روشن نمی کند ما در قبل از انقلاب بیشتر با این نوع روشنفکری مواجه بودیم که اتمسفر سازند و قشر و اقشاری را هم به دنبال خود می کشید اما چون فاقد نقشه راه بود، دیگران سوار کار شدند، علت موفقیت روحانیت توی انقلاب داشتن نقشه راه بود، بستر راه داشت، نفوذ مردمی داشت، مساجد را داشت و همه شعارهای این دسته از روشنفکران را مصادره به مطلوب کرد. بعبارتی هم شاه کمک کرد به روحانیت و هم روحانیت از روشنفکران مذهبی و چپ استفاده کرد. این روشنفکران در دو طیف چپ مذهبی و چپ سکولار آرمان گرا بودند که چیز بدی نبود اما کافی نیست لازم است ولی کافی نیست. این در تجربه قبل از انقلاب بود که در امتداد آن می توان دهه شصت بعد از انقلاب را هم اضافه نمود. تجربه جمهوری اسلامی، تجربه بلوک شرق و بحران فروپاشی آن ما با یک طیف روشنفکران مواجه هستیم که انتزاعی شدند و غرق در بحث های انتزاعی!!
در طیف چپ مذهبی و توی جریان اصلاحات به طرف یک سری بحث های انتزاعی رفت یعنی دیگر از مدینه فاضله، جامعه بی طبقه توحیدی، عرفان، برابری حرف نمی زد بلکه دستورکار فکری اش به این سو رفت که معرفت چیست؟ دین چیست؟ فلسفه چیست؟ فلسفه تحلیلی چیست؟ سکولاریسم چیست؟ که در این طیف حلقه مجله کیان و چهره شاخص این نحله دکتر سروش بود.
چپ سکولار هم به این سو رفت که دموکراسی چیست؟ آیا اسلام با دموکراسی می خواند یا اسلام با دموکراسی نمی خواند و دین و آزادی و حقوق بشر با هم سازگاری دارند یا خیر؟
در اوج کشمکش های اصلاح طلب ها و راست توی ایران اصلاح طلب ها نتوانستند این مفاهیم را که مطرح می کردند زنده و عینی مسیر راه خلق نمایند. سروش به دین در عرصه خصوصی رسید، ملکیان به معنویت رسید، شبستری قرآن را درک پیامبر معرفی کرد و به نقض غرض رسیدند و نتوانستند بعنوان یک آدم دین دار در مرکز حوزه دین بنشینند و با زبان دینی با دنیای جدید تعامل کنند و عملا صورت مسله را پاک کردند و کاملا به روشنفکران انتزاعی تبدیل شدند.
در طیف روشنفکران سکولار نیز به این آفت دچار شدند مثلا در دوره اصلاحات در آن روزنامه ها و مجلات روشنفکری جدی ترین بحث اشان این بود که دین با دموکراسی می خواند؟ روشنفکری دینی مفهومی دارد؟ لیبرالیسم چیست؟ سکولاریسم چیست؟ و بحث های پیچیده ای اتفاق افتاد که سمت و سوی آن انتزاعی شدن بود.
اگر ما اصلاح روشنفکری را در همان سنت فرانسوی اش خلاصه نکنیم و به سمت یک تعریف روشنفکری تحققی یا نهادساز یا ساختار ساز برویم شاید بتوانیم هم درست آسیب شناسی گذشته را انجام دهیم و هم راه حل های عملی و ممکن برای تحقق ایده ها و آرمان ها را حدالمقدور بدست بیاوریم. روشنفکران نهادساز، ساختار ساز و تحقق این ویژگی مهم را دارد که هم یک نگاهی به آرمان ها دارد و هم بحث های مفهومی را می فهمد اما دنبال پیدا کردن نقشه راه هم هست و صرفا نمی خواهد یک اتمسفر بسازد و مشعلی روشن کند بلکه می خواهد مسیری را روشن کند و هموار نماید و نتایج متعین شده و ملموس و مادی به جامعه ارایه نماید. این تیپ روشنفکران بین آرمان و واقعیت یک رابطه ای معقول و ملموس برقرار نماید. این مستلزم این است که هم آرمان های خودش را بشناسد و نقد و بررسی کند و هم بحث های انتزاعی را بداند. پس در این تیپ روشنفکری، روشنفکر کسی است که درد مردم را داشته باشد و زبان اش با زبان مردم اختلاف فاحش نداشته باشد. وقتی حتی قشر دانشجو بسیاری از این مفاهیم انتزاعی را نمی فهمد از مردم چه انتظاری داریم که این زبان را بفهمند؟ و این نشان از مسیر دور شدن است. روشنفکر نباید بیاید به مردم بگوید که زبان من را بفهمید بلکه این روشنفکر است که باید زبان مردم را بفهمد و با این زبان با مردم حرف بزند روشنفکر انتزاعی از مردم دور شدند و فاصله اش با مردم زیاد شد و به دلیل انتزاعی بحث کردن نتوانست با نهادهای مدرن مدنی شکل گرفته رابطه داشته باشد. در دوره اصلاحات رابطه این روشنفکران با نهادهای معلمان چگونه بود؟ با کارگران چگونه بود؟ با سایر صنوف چگونه بود؟ این روشنفکران ایرانی که با آن نوع نهادهای مدرن مدنی که محور بحث هایش بود نتوانستند رابطه برقرار کنند.
این جاست که یک درد یا سوالی پیدا شد که چرا روشنفکران به این مسئله مبتلا شدند که اگر آرمان گرایی کنیم، افق راه ایجاد کنیم دیگران سوار می شوند. اگر انتزاعی گرائی کند و بحث های پیچیده نظری بکند روشنفکری دردمند، مسیر درست کن و کلا روشنفکری مردمی اش بلا موضوع می شود و در اینجا فرق یک آکادمیسین با روشنفکر مسئول و مردمی چی می شود؟ توی این شرایط بحث تعهد منتفی می شود، برای مردم کار کردن منتفی می شود و این روشنفکر تبدیل به یک آکادمیسین با سواد و تئوریکی می شود که دیگر نه دردی دارد نه شوری دارد و نه عشقی دارد. در اینجا ما دچار یک پارادوکس می شویم. پارادوکسی که برای کشورهای مثل ما مشکل است ولی در کشورهای اروپایی و یا در کشورهای پیشرفته یک تقسیم کاری وجود دارد. در آنجا بعضی عالم اند، متخصص اند و بعضی ها کله اشان خراب می شود روشنفکر می شوند!! به قول معروف می خواهند درد مردم را حل کنند ولی در جامعه ما این تقسیم بندی وجود ندارد.
وقتی در ایران باید تیپ روشنفکر تحققی باشد یعنی نقشه راه داشته باشد و این وقتی امکان پذیر است که بپذیرد تئوری برای عمل و کار و نتیجه است و باید نسبت تئوری با عمل و نتیجه را مشخص کند. مثلا شعار آزادی می تواند در قالب دموکراسی تحققی شود مثلا دموکراسی پارلمانی یا موضوع انتخابات شوراها دستور کار می تواند قرار بگیرد. یا نظریه عدالت به مفهوم یک نظریه عملی و مکانی در شرایط امروز ایران و در مناسبات اقتصادی حاکم بر کشور بطور خلاصه این تیپ روشنفکری باید سه تا ارتباط ایجاد نماید یکی در انتزاع که شناخت کلی پدیده صورت می گیرد در آرمان سپهر ساخته می شود و در اینکه الان درچه شرایطی هستیم و چگونه این مسیر و نقشه راه تدوین می شود و ایران امروزه به این نوع روشنفکری احتیاج دارد. برای بوجود آمدن این نوع از روشنفکری چند مسئله باید حل گردد. اول ضمن داشتن آرمان باید از آرمان به واقعیت پل بزند اگر این کار را نکند همان آرمانی می ماند. دوم اینکه باید سعی نماید آنچه که از تمدن غرب می گیرد به شکل ایدئولوژی های گوناگون آن را به شکل انتزاعی نگیرد بلکه به شکل تجربی اش استفاده کند و فکر نکند که هرچه انجام شده یا گفته شده درست است باید برخورد انتقادی داشته باشد. سوم اینکه آنچه می خواهد در چه درصدهائی قابل عملی شدن است، مثلا مقولاتی چون مذهب، دین، توسعه، دموکراسی، و حقوق بشر، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم چقدر می توان آن را توجیه نماید و در هر مرحله ای چقدر باید دموکراسی را بپذیریم، چقدر می شود توسعه را جلو برد و حقوق بشر را به پیش برد.
این روش را در بعد از انقلاب تاحدودی بوسیله زنده یاد مرحوم مهندس سحابی توی نظریه توسعه مطرح شد اما روشنفکری ایران چون از آرمان گرایی به انتزاع آمده بود و بحث های هپروتی بیشتر دوست داشت چندان به این نظریه و رویکرد دقت نکرد. وقتی دوره اصلاحات شروع شد ما عملا خلاء کلان فکری نداشتیم. مثلا آزادی و رابطه دموکراسی با اسلام یک بحث بود اینکه حالا این آزادی چگونه تحقق پیدا می کند یک بحث دیگری بود و هیچ وقت بحث نشد که مدل های ممکن آزادی خواهی امکان تحقق اش چگونه است. اگر روشنفکری دوره اصلاحات جهانی فکر می کرد باید منطقه ای هم عمل می کرد یعنی هم باید جهانی فهمید و منطقه ای توی ایران عمل می کرد نه اینکه خود را درگیر بحث های گنده می نمود. باید چند مسئله توی ایران که گریبان ما را گرفته جواب داده شود. اول اینکه روی توسعه باید کار شود، دوم اینکه ایران اگر دموکراسی می خواهد باید روشن شود که آیا مدل تمرکز یا عدم تمرکز جواب می دهد و روی آن باید کار شود روی اقوام باید کار شود و همچنین روی اصناف. اینکه به طور کلی گفته شود باید به توده ها اگاهی داد خوب این سوال باید پاسخ داده شود که این اگاهی را به کی باید داد و به چه شکل وابزاری به توده ها خود آگاهی بدهیم و این خودآگاهی در کجا باید انباشت شود؟ یعنی بستر مادی این اگاهی کجاست. والا این اگاهی کلی هیچ فایده ای ندارد. در نگاه نخبه گونه روشنفکران عاقبت یک سری نخبگان فکری می شوند و متوهم می شوند که مرجع فکری جامعه و مردم شده اند و مردم باید به حرف آن حرکت کنند.
اما اینکه آنها کجا قدرت دارند که مرجع فکری شوند سوال بی پاسخ است. چرا که حرف بدون بستر باد هواست و توی این صد سال حرف زدند، زور زدند و تاوان دادند اما نان اش را انهائی که بستر داشتند خوردند. روحانیت شبکه مساجد را داشت، رضا شاه ارتش داشت پس کسی می تواند حرف از پیروزی بزند که بستر بسازد یعنی عینیت بدهد نظرات خود را، مثلا وقتی جامعه مدنی و اصناف مطرح می شود باید بستر عینی هم مطرح شود. آگاهی یک امر کلی است و اینگونه نیست که با خواندن چهار تا کتاب انسان اگاه می شود و ممکن است که آگاه بشود ولی وقتی وارد جامعه می شود هیچ بستری وجود ندارد و تمام روابط آلوده است و چگونه می شود آگاهی را تبلور عینی داد و در این شرایط روشنفکر فقط مجبور است که عذاب وجدان بگیرد. پس باید نظرات کلی عینی شوند، مهندسی شوند البته این به معنای این نیست که روشنفکر استراتژ تکنسین شود و کار تئوریسینی را رها کند اما باید در کنار کار تئوریسینی یکمقدار کار تکنسینی هم باشد تا بتواند ایده خود را اجرائی کند و دنبال راهکار هم باشد.
|