کارگران زن نظافتچی سیریزا نشان میدهند که چرا اقتصاد به یک جاروب جدید نیاز دارد
هدر استوارت، ترجمه: پروین اشرفی
•
کاترین مارشال با تیتر عالی کی شام آدام اسمیت را پخت ؟ (کله خر، مادر خوب و فداکار پیر او!) استدلال می کند که یک ردیف از فعالیت های سنتأ زنانه – پخت و پز، نظافت، مراقبت، عوض کردن پوشک بچه ها – بطور سیستماتیک از دید اقتصاددانان دنیا حذف شد، امری که به دریچه ای تبدیل شد که از طریق آن همه چیز را بشود مورد مداقه قرار داد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۴ بهمن ۱٣۹٣ -
٣ فوريه ۲۰۱۵
در میان تصاویر نشاط بخش پیروزی سیریزا در یونان در هفته گذشت، چهره های به وجد آمده یک گروه کوچک از زنان به شدت مصمم، به چشم می خورد : نظافتچیان بخش دولتی که در دوره کاهش بیرحمانه بودجه کشور، از کار بیکار شده بودند و به آنان گفته شد که سریعا توسط دولت جدید دوباره استخدام خواهند شد.
سرنوشت تعدادی نظافتچی با دستمزد کم، به اندازه یک دنیا از بحث جاری مربوط به مذاکرات بین المللی برای بخشودگی قروض یونان، فاصله دارد. با این حال، غالبا سرنوشت زنان طبقه کارگر - زنانی که در صف نان ایستاده اند، برای تغذیه خانواده شان تقلا می کنند، در زمان کاهش مشاغل بخشی های دولتی که توسط تروئیکا و وام دهندگان صورت گرفت، کارشان را از دست دادند – یأسی را که بسیاری از کشورهای روبرو شده با رکود اقتصادی، به سوی آن رانده شده اند، به بهترین وجه به نمایش گذاشته است.
سیریزا قول داد که "امید در راه است"، و زبان احساسات را به درون بحث های خشک و خالی مربوط به کسری بودجه و بازپرداخت وام ، تزریق کرد. حالا این باقی می ماند که ببینیم آنها در این مذاکرات پر مخاطره با شرکایشان در منطقه یورو که بازارمالی دقیقه به دقیقه موشکافانه آن را نظارت می کند، چگونه موفق خواهند بود.
اما پیروزی سیریزا – و وضعیت اسفبار زنان نظافتچی – تأکیدی است بر این واقعیت که اقتصادیات نه فقط در باره چگونگی امور مالی عمومی (در مورد یونان رو به رشد است) و یا تولید ناخالص داخلی است، بلکه در باره تجربیات اولیه انسان در خانه و خانواده نیز می باشد.
یک درس از بحرانهایی که در طول پنج سال و اندی گذشته منطقه یورو را در هم ریخت، تأکید بر این امر است که هر کسی که به شما می گوید تنها پاسخ به بحران وام ها، کاهش دادن هزینه و سوارشدن بر "اصلاحات ساختاری" است، یا خودآزار است و یا کاملا دیوانه.
اما ما همچنین می توانیم یک درس عمیق تر بگیریم، درسی که تاکنون اکثر اقتصاددانان قصور ورزیده اند تا از رکود عظیم بزرگ و عواقب طولانی آن بگیرند: چشم انداز فردگرایانه نولیبرالی به دنیا، که انسانیت را به نفع معادلات بی رنگ می کند، نیز باید به زباله دانی ریخته شود.
وعده مارگارت تاچر در سال ۱۹۷۹ مبنی بر "بگذارید امید را برای آنجایی که ناامیدی هست، بیاوریم"، ممکن است زبان سیریزا را از پیش نشان داده باشد، اما ورود تاچر به قدرت، نشانه آغاز دوره ای را برجای گذاشت که ما در آن خود را بطور روزافزونی افراد "آرمانی" و اتومیزه شده ای می دیدیم که تقلا می کنند راه خود را در دنیا، بدون حمایت از طرف جامعه ای که تاچر آن را بدنامانه کنار زده بود، بیابیم.
این رویکرد پی ریزی شده و ظاهرا توسط مدل های گسترده اقتصادی که مردم را به مثابه روبوت های سرد، منطقی و به شدت ساده ای می پنداشت که عجولانه قدم برمی دارند تا کاربرد خود را به نهایت برسانند، توجیه شده بود. بازار ، به مثابه بیان نهایی این محاسبه عقلانیت و همچنین ارزش های آن – رقابت، منافع شخصی و حتی حرض و آز – به عنوان نیروهای محرک اصلی زندگی دیده شد.
اقتصاددانان رفتاری، این جهان کسل کننده را با مفاهیمی همچون وفور غیر منطقی چاشنی زدند تا به توضیح این امر کمک کنند که چرا حتی بازار مالی – ظاهرا به مثابه تجسم عقلانیت سرسخت - می تواند لحظات دیوانگی را تجربه کند. و دیگران نشان می دهند که چرا توصیف "همه چیز برابر است" – که همیشه برای این ساخت و ساز محاسباتی شیک، به کار می رود – بی معنا است، زیرا همه چیز هیچوقت هرگز برابر نیست.
هنوز برخی چون دیوید تاکت از دانشگاه لندن، با زدن نقش احساسات و بلند همتی به فعالیت های تجار شهر، که تصمیماتشان می تواند این چنین تأثیرات مخربی بر بقیه ما بگذارد، دارند کارشان را خوب انجام میدهند.
اما کتاب جدید مجادله آمیز و سرگرم کننده کاترین مارشال براین است که انسان اقتصادی یک ضعف عمده دیگر دارد: او یک زن نیست و هرگز نمیتواند باشد.
کاترین مارشال با تیتر عالی کی شام آدام اسمیت را پخت ؟ (کله خر، مادر خوب و فداکار پیر او!) استدلال میکند که یک ردیف از فعالیت های سنتأ زنانه – پخت و پز، نظافت، مراقبت، عوض کردن پوشک بچه ها – بطور سیستماتیک از دید اقتصاددانان دنیا حذف شد، امری که به دریچه ای تبدیل شد که از طریق آن همه چیز را بشود مورد مداقه قرار داد.
اسمیت و پیشگامان او در اقتصاد از خود پرسیدند چگونه یک قرص نان – از طریق منفعت شخصی ناخوشآیند – اما مفید کشاورزی که گندم را کاشت، آسیابانی که آن را آرد کرد، نانوایی که خمیر را ور آورد، و دیگران به همین ترتیب (اکثر آنها هم طبیعی است که آن روزها در شلوار کابوی بودند) به میز غذاخوری آنان رسید؟ اما آنها این امر را عادی تلقی کردند که به هرحال کسی سر ضرب برای خرید قرص نان به مغازه می رود، آنها را می برد، برشته می کند، کره می زند و در درون بشقاب جای می دهد. تختخواب را آماده می کند. چای بچه ها را دم می کند. مراقبت، امری که هنوز هم به شدت توسط زنان انجام می گیرد، بطور موثری یک منبع طبیعی بود.
این امر به توضیح اینکه چرا نقش هایی همچون پرستار، نظافتچی و مراقبت کننده هنوز هم امروزه کم ارزش هستند، کمک می کند. اما می تواند به یک سوء تفاهم پایه ای از انگیزه های انسان نیز منجر شود. انسان اقتصادی هیچ چیز مشکلی به مثابه احساسات، روابط خانوادگی، وفاداری های طبقاتی یا دوستی ندارد. او یک ماشین نحیف ، خسیس، به حد اعلا رساننده ی منفعت می باشد.
در طول سال ها بارها و بارها بی ارزش شده است: مثلا توسط برندگان جایزه نوبل ، کانمان و تورسکی. آنها دهها سال قبل نشان دادند که ما زیرکانه و مداوم فکر نمی کنیم، آنگونه که برای کار منطقی انجام دادن لازم است. شاید نظافتچی های سرخ داشتند خارج از منافع شخصی عقلانی خود عمل می کردند، هنگامیکه در بیرون وزارت دارایی یونان ماهها چادر زدند، به احتمال زیاد آنها صدمه دیده، سرخورده و خشمگین بودند.
مارشال استدلال می کند که جهان بینی عقل، قدرت چسبندگی فوق العاده ای دارد، زیرا این میل را در ما به وجود می آورد که از دنیای درهم و برهم عشق و وظیفه و تصمیم گیری به شیوه تمیز و منطقی، خود را جدا سازیم.
جهان بینی عقل همچنین شیک و ظاهرا قدرتمند است : به کسانی که با اعداد سروکار دارند اجازه می دهد مدل های ظاهرا فراگیر کل اقتصاد را بسازند.
هر چیزی که جایگزین آن بشود، به مراتب تکه تکه تر، کثیف تر، نامطمئن تر و قطعا با کمترین جذبه برای خلص گرایان خواهد بود. اما آنگونه که مارشال می گوید، درست تر است : "اقتصاد علمی باید در باره این باشد که چگونه یک فرد، یک بینش اجتماعی را به یک سیستم اقتصادی مدرن تبدیل می کند. باید وسیله ای باشد برای خلق فرصت ها برای انسان و توسعه اجتماعی. نه اینکه فقط به ترس ها یمان ، آنگونه که در بازار به مثابه یک مطالبه بیان می شود، بپردازد."
امید و کلیه احساس های آشفته دیگر – ترس ، حرص و آز، وفاداری، حتی عشق - لازم است نه فقط به خیابان های آتن، بلکه درست به درون قلب اقتصاد، بازگردانده شود.
منبع : www.theguardian.com
|