یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

دیرپائی استبداد مذهبی
تأملی بر عوامل بازدارنده جنبش دمکراسی خواهی ایران


م. چشمه


• رژیم جمهوری اسلامی با تکیه بر منابع ایران و با حربه مذهب با زور خود را به جامعه ایران تحمیل کرده است. برای برکناری این رژیم بسیج مجموعه توان و منابع ملی در کلیه زمینه ها لازم است. هسته اصلی این تلاش تاریخی آگاهی رسانی به مردم و سازماندهی آنان است. در این راه میبایست استقامت بخرج داد و به نداهای یآس آلود گوش نداد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۲ آبان ۱٣٨۵ -  ٣ نوامبر ۲۰۰۶


اینروزها بسیاری از روشنفکران ایران از خود میپرسند که چگونه است که رژیمی اینچنین واپسگرا در کشوری با سابقه متجاوز از صد سال مبارزه آزادیخواهانه، در آغاز قرن بیست و یکم در عصر اطلاعات و اینترنت، کماکان پس از ۲٨ سال بر کشور ما حکومت میکند، و با سیاستهای ماجراجویانه و حقیقتا جنون آمیز و مذهبی- خرافی خود میهن ما را بر لبه پرتگاهی ژرف قرار داده است! پاسخ باین سوال البته آسان نیست، ولی خوشبختانه در حال حاضر بصورت مشغله فکری بسیاری از آزادیخواهان در آمده است. مسائل و سوالات حساس و دردناکی عنوان شده اند که شاید بتوانند بر جوانبی از این معضل تاریخی پرتو افکنند. خالی از لطف نیست که بعنوان نمونه اظهارات اخیر پاره ای از صاحب نظران را در مورد عوامل فلاکت و نابسامانی ایرانیان مرور کنیم.
 
نظرات محققین و مفسرین در مورد علل و زمینه های عقب ماندگی ایرانیان که موجب پایداری سلطه استبداد در ایران گردیده است را میتوان به سه دسته تقسیم کرد. نظر نخست عوامل اقتصادی- اقلیمی و از جمله تئوری "شیوه تولید آسیائی" در ایران کهن، و بافت عقب مانده اقتصادی- اجتماعی و عدم رشد کافی سرمایه داری را در یکی دو قرن گذشته و در آمد سرشار نفت را در ایران کنونی از عوامل اصلی باز تولید استبداد در ایران میداند. نظر دوم عوامل خارجی و از جمله حملات اعراب، مغولها، ترکان، افغانها، و در دوران اخیر، نفوذ و سیطره قدرتهای امپریالیسی را عامل اصلی عقب ماندگی و سلطه استبداد میداند. و بالاخره سومین دسته، نظر آنانی است که علل فلاکت و عقب ماندگی ایران را عوامل ذهنی، فرهنگی و اجتماعی و از جمله نفوذ مذهب تشیع و فقدان نهادهای مدنی میداند. در این نوشته البته مجال بررسی کلیه عوامل عقب افتادگی و سلطه استبداد در ایران و بویژه عوامل اقتصادی و اقلیمی که ریشه در تاریخ چند صد ساله و یا چند هزار ساله ایران دارند، و یا بررسی سلطه کشور های استعماری نیست، بلکه بیشتر هدف بررسی یک رشته عوامل ذهنی و فرهنگی در جامعه ایران و بویژه تبلور آن در میان اپوزیسیون سیاسی معاصر است، که به باور نگارنده عامل اصلی ممانعت از اعتلای جنبش دمکراسی خواهی کنونی ایران برای غلبه بر استبداد حاکم است.
از میان سه عامل اقتصاد، فرهنگ و استبداد سیاسی، هر سه در زمینه انسداد و عقب ماندگی ایران موثرند و دارای تأثیر متقابل بر یکدیگر. لیکن حاکمیت سیاسی ارتجاع مذهبی در حال حاضر عامل اصلی پس نگهداری فرهنگی ایران و عدم اعتلای اقتصادی کشور است. لذا فرایند نجات ایران و قرار گرفتن در مسیر پیشرفت بدون برخورد به حاکمیت استبداد ناممکن است. آنان که رشد فرهنگی جامعه را در یک فرایند طولانی پیش شرط تغییرات سیاسی میدانند، سخت در اشتباه اند، و فراموش میکنند که حاکمیت استبداد دقیقاً مانع از رشد معنی دار و گسترده فرهنگی است. فقط کافیست به سیاستهای رژیم در زمینه اختناق، سانسور رسانه ها، مطبوعات و اینترنت نظر افکنیم. اکبر گنجی در تزهای پیشنهادی خود در مورد تحول دمکراتیک در ایران دقیقاً چنین اشتباهی را مرتکب میشود. (۱) وی در مخالفت با نظریه «اصالت سیاست»   مینویسد: "اصالت سیاست نظریه ای است حاکی از اینکه بزرگترین یا یگانه مشکل یا علت العلل همه مشکلات جامعه، نظام و رژیم سیاسی حاکم بر آن جامعه است و این نظریه، طبعاً، توجیه میکند که برای بهبود و پیشرفت جامعه بیش و پیش از هر کار دیگری به سراغ نظام سیاسی حاکم بر آن جامعه باید رفت و آنرا سرنگون ساخت."
بدیهی است که یک رژیم پیشرفته در دراز مدت نمیتواند در یک جامعه از نظر فرهنگی عقب مانده، بدون نهادهای مدنی مدرن دوام آورد، اما پیش شرط قرار دادن مبارزه با استبداد سیاسی با مبارزه برای ارتقاء کیفیت فرهنگی جامعه و در تضاد دیدن ایندو، سخت نادرست است. عده ای از روی خلوص "اصالت فرهنگ" در مقابل سیاست را مطرح میکنند، اما عده دیگری بخاطر عدم تمایل در به چالش کشیدن ارتجاع حاکم این حکم را صادر میکنند.   مسأله اصالت دادن به مبارزه با رژیمهای مرتجع و خونخوار سیاسی طبیعتاًً بمعنی فراموش کردن نقاط ضعف فرهنگی- اخلاقی جامعه و مبارزه برای بهبود عرصه فرهنگی نیست، چرا که طبیعتاً چنین ارتقاء فرهنگی و اخلاقی از جمله میتواند خود راهگشای تغییر رژیم باشد.
 
در طی چند سال گذشته پاره ای از روشنفکران ایرانی با مشاهده سقوط اخلاقی و وضعیت نابسامان ایران که بی شک بی تأثیر از حاکمیت استبداد مذهبی نبوده است، تلاش کرده اند که نه فقط به "هنر ایرانیان" بلکه به جوانب منفی فرهنگی و اجتماعی ایران نیز نظر افکنند. از جمله میتوان به اثر حسن نراقی تحت عنوان "جامعه شناسی خودمانی" اشاره کرد که از قرار با استقبال زیادی روبرو شده و بچاپ پانزدهم نیز رسیده است. با مطالعه این اثر و سایر مطالب مشابه یکسری شاخصهای ناجور فرهنگی- اخلاقی ما ایرانیان-- که البته شاید شبیه به بسیاری از جوامع عقب مانده نیز باشد-- برجسته میشوند. بعنوان نمونه ریاکاری، فرصت طلبی، نان به نرخ روز خوری و مدارا جوئی با قدرت غالب، حقیقت گریزی، ظاهر سازی و زرنگی، سنت پدر شاهی و قهرمان پروری، احساساتی بودن و شتاب زدگی، تقدیر گرائی و باور به خرافات، توهم دائمی توطئه و عدم اعتماد به دیگران، توقع و نارضایتی دائمی، جستجوی ثروت با کار کمتر، همه چیز دانی، فرقه گرائی، تکروی و عدم تمایل به تحزب، جزو خصائص منفی فرهنگی ایرانیان ذکر شده اند.   شایان توجه است که اکثریت شکننده ای از اقشار مرفه ضد رژیمی و نسبتاً آگاه ایران، چه مذهبی و چه غیر مذهبی، که از قبل وضع آشفته ایران و یا رانتهای حکومتی به نان و نوائی رسیده اند، دقیقاً سیاست مدارا جوئی با قدرت حاکم را پیشه کرده و در مقابل تمام فجایع و سیاستهای ایران بر باد ده رژیم سکوت میکنند. بهر حال، عوامل اصلی عقب ماندگی ایران و سلطه استبداد را میبایست در خود جامعه و مردم ایران جستجو کرد.
آقای علی اصغر حاج سید جوادی در مقاله اخیر خود (۲) مشگل جامعه ما را از یک منظر تاریخی غلبه سه الگوی فرهنگی شامل "فرهنگ بدلی سنتی- مذهبی"، "فرهنگ تجدد تو خالی" و "فرهنگ چپ مطلق گرا" میداند. وی مینویسد: "با بر آمدن طلیعه عوامفریبانه ترین و بیرحمانه ترین نوع فاشیزم «ناسیونال - سوسیالیزم - مذهبی» احمدی نژاد و فرقه صاحب الزمانی او آیا مردم ایران اکنون در صد سالگی عمر انقلاب مشروطیت و شش دفعه شکست در راه تلاش برای ترقی از اوایل قرن نوزده به اسفل السافلین موجودیت تاریخی و جغرافیائی خود سقوط کرده اند؟ آیا بر آمدن از این سقوط جز با بیداری و اراده برای خروج از چنبر خلقیات و توهمات سه الگوی فرهنگ بدلی مسلط بر ذهن و زبان جامعه میسر است؟" آقای حاج سید جوادی این سوال را مطرح میکند که آیا شعور فرهنگی حاکمیت آخوندی جزئی از "زبان سیاسی و شعور فرهنگی جامعه نیست؟" و اینکه آیا قبای ولایت فقیه با در نظر گرفتن "ظرفیت مردم ایران در تحمل زور پذیری و فرهنگ شخصیت پرستی" دوخته نشده است؟! آقای حاج سید جوادی البته از نفوذ "فرهنگ تجدد تو خالی" که شاید منظور ایشان درک سطحی و دنباله روی کورکورانه از تجدد و فرهنگ غرب توسط قشرهای معینی از جامعه است شکوه میکند، اما به غرب ستیزی مزمن و ضدیت با لیبرالیسم و فرهنگ روشنگری در جامعه ایران، نه تنها از جانب پیروان سنت و مذهب و پیروان چپ مطلق گرا، بلکه همچنین -- آنگونه که اکبر گنجی مطرح میکند (٣) – از جانب طرفداران "اصل بازگشت به خویشتن"، از طرفداران طرز فکر جلال آل احمد و علی شریعتی گرفته تا طرفداران احمد فردید که الهام دهنده بسیاری از سخنگویان ارتجاع کنونی در ایران است، اشاره نمیکند.
نویسنده دیگری آقای آرامش دو ستدار "دینخوئی فرهنگ ایرانی" و یا سلطه عمیق دین بر روان مردم ایران را عامل "امتناع تفکر" در ایرانیان و عمدتاً فقدان نو آوری در نخبگان ایرانی و گرایش به تقلید کورکورانه میداند. آقای هادی زمانی (۴) عدم شکل گیری و تکوین یک هویت ملی ناشی از "روانپارگی اجتماعی" در ایران را مانع اصلی توسعه سیاسی میداند. وی مینویسد: "ایران آمیخته ای از سه فرهنگ ایران قدیم، فرهنگ اسلامی و تمدن و فرهنگ غربی است. طی سده گذشته اختلافهای سیاسی و فکری عمده ایران حول شکافهای تمدنی بین این سه تمدن تبلور یافته است... تجربه صد سال اخیر حاکی از آن است که جامعه ایران دچار روانپارگی اجتماعی است و نمیتواند بین سه عنصر تمدنی خود تعادل مطلوبی بر قرار کند." در این رابطه باید یاد آور شد که حاکمیت تاریک و دیرپای ارتجاع مذهبی در ایران بآنچنان نفرتی از مذهب اسلام در میان تعداد زیادی از روشنفکران ایران دامن زده است که آنها را از برخورد عقلانی با بدنه جامعه ناتوان کرده است. اینان فراموش میکنند که هنوز اکثریت شکننده مردم ایران دارای اعتقادات مذهبی اند، و اینکه یکی از وظایف روشنفکران ایران، در عین مبارزه قاطعانه با خرافات مذهبی، راهیابی برای التیام این روانپارگی اجتماعی در ایران است. اغلب این روشنفکران در عوض تشویق آن دسته از روشنفکرانی که با ارائه تعبیرهای قابل قبول تری از مذهب بسمت سکولاریسم گرایش پیدا کرده اند، با برجسته کردن خطاهای گذشته، آنان را از اردوگاه سکولاریسم دفع میکنند. در عین حال باید اذعان کرد که بیشتر اصلاح طلبان مذهبی نیز کماکان حاضر به دست کشیدن از تئوری "خودی و غیر خودی" و بریدن پیوندهای خود از مافیای حاکم نیستند و کماکان نسبت به روشنفکران غیرمذهبی خصومت میورزند.
  محقق دیگری بنام محسن حیدریان (۵) علاوه بر موانع ساختاری، نبود و یا کم رنگ بودن ذهنیت دمکراتیک در جامعه سیاسی را عامل عدم تحقق دمکراسی در ایران میداند. وی مینویسد: " بطور کلی می‌توان از دو دسته موانع ساختاری و ذهنی در برابر مدرنیته سخن گفت. موانع ساختاری شامل عواملی نظیر اقتدارگرایی، ساختار حکومتی و قوانین و نهادهای سنتی بوده است و موانع ذهنی که فاکتورهایی نظیر ذهنیت عمومی، آگاهی و جهت‌گیری روشنفکران را در بر می‌گیرد. اما نتیجه هر دو دسته از عوامل فوق بهرحال این بوده است که ایران در طول حیات معاصر خود همواره دچار فقر اندیشه انتقادی و یک ذهنیت باز و دمکراتیک بوده است."
 
بهرحال آنچه نقطه اشتراک اغلب این نظرات اند، اینستکه زمینه ساز و عامل اصلی دیرپائی حاکمیت استبداد در ایران که امروز بشکل استبداد مطلقه مذهبی ولایت فقیهی تبلور یافته است، حاکمیت تفکر و فرهنگ غیردمکراتیک و عقب مانده در جامعه بطور عام، و بطور اخص و بشکل پیچیده ای، در میان غالب روشنفکران و اپوزیسیون سیاسی، میباشد. تفکر غیر دمکراتیک، جزم گرا و فرقه گرا در میان روشنفکران و اپوزیسیون داخل و خارج کشور هنوز پس از ۲٨ سال مانع پیدایش وحدت میان صفوف اپوزیسیون و ارائه راهبرد و راهکار مشترک مورد قبول برای جنبش مردم ایران گردیده است. اجازه دهید چند مورد اساسی از تشتت فکری و عدم همدلی نیروهای اپوزیسیون در مورد مسائل مهم سیاسی را بررسی کنیم:
 
۱. هنوز اکثریت قابل ملاحظه جنبش سیاسی ایران علیرغم شکست اصلاح طلبان حکومتی، در مورد لزوم سرنگونی (برکناری، براندازی، تحول، تغییر) رژیم جمهوری اسلامی به اجماع نرسیده است. بحثهای دنباله دار انقلاب و رفرم و معادل فرض کردن انقلاب با خشونت توسط اصلاح طلبان تدریج گرا، عدم تمایل اصلاح طلبان حکومتی به اقرار اشتباهات سیاسی خود و نداشتن شهامت در بریدن بند ناف خود از ارتجاع اقتدار گرا، و نابسامانی و پراکندگی صفوف تحول طلبان، همگی دست به دست هم داده اند، بطوریکه هنوز راهبرد مشخصی برای تغییر رژیم جمهوری اسلامی مانند مدل انقلاب کلاسیک، انقلاب مخملین، جنبش رفراندوم، اصلاحات از پائین و غیره، مورد توافق اکثریت قرار نگرفته است.
 
۲. هنوز در مورد فرایند استقرار دمکراسی در ایران ومشخصاً در مورد دو مرحله بودن آن یعنی مرحله یکم، مرحله سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، و دوم مرحله استقرار رژیم نوین، اجماعی در کار نیست. قبول دو مرحله بودن این فرایند بمعنای آنستکه در مرحله اول کلیه نیروهای ضد رژیمی که خواستار ساختاری دمکراتیک اند، علیرغم اختلافات جدی خود در مورد مرحله دوم، از جمله شکل حکومت، مسأله فدرالیسم و قومیت ها، ساختار اقتصادی، سیاست خارجی و غیره میتوانند بمنظور ساقط کردن رژیم جمهوری اسلامی در جبهه ای واحد و یا در قالب جنبشی ملی گرد هم آمده و یا حد اقل بیک ائتلاف وسیع تاکتیکی دست زنند. بعبارت دیگر، نظریه " همه با هم" بشرط وجود یک پلاتفورم مترقی و تشخیص صحیح دوست و دشمن بسیار کارساز است.
 
٣. هنوز جنبش سیاسی ایران در مجموع در برخورد به غرب و بویژه آمریکا جایگاه متعادل خود را پیدا نکرده است. غرب ستیزی و آمریکا ستیزی رایج در دوران قبل از انقلاب ۵۷ و الویت دادن به مبارزه ضد امپریالیستی بر مبارزه بخاطر دمکراسی گرچه تا حدی تضعیف شده است، لیکن بخاطر سیاستهای دست راستی و احمقانه جرج بوش و نتایج جنگ عراق و همچنین بخاطر جو ضد آمریکائی رایج در اروپا و بسیاری از کشورهای دیگر، هنوز در بخش مهمی از اپوزیسیون ایران و بویژه نیروهای چپ سنتی، ملی و ملی- مذهبی، جایگاه مهمی دارد. از نظر عده ای دشمن اصلی مردم ایران نه رژیم جمهوری اسلامی، بلکه کماکان "امپریالیسم آمریکا" است، و در نتیجه بزعم اینان مبارزه ضدامپریالیستی بر مبارزه بخاطر دمکراسی ارجحیت دارد. در چنین جوی است که هنوز بسیاری از شخصیتهای اپوزیسیون حتی از یک ملاقات عادی با مقامات دولتی آمریکا و یا سخنرانی برای محافل سیاسی آمریکائی واهمه دارند. بطور خلاصه، حتی محافلی که نسبت به غرب نظر مساعد دارند، بعلت عدم اعتماد به نفس کافی هنوز نتوانسته اند یک رابطه مستقل، دوستانه و همراه با انتقاد را در رابطه با غرب برای اکثریت نیروهای اپوزیسیون توجیه کنند.
 
۴. هنوز علیرغم حاکمیت سیاه ۲٨ ساله جمهوری اسلامی معضل وحدت نیروهای اپوزیسیون و شکل گیری یک شورای رهبری کار به جائی نبرده است. فرقه گرائی و تفرقه ناشی از دیدگاههای متفاوت سیاسی و بر زمینه فقدان یک پیکار عملی گسترده ضد رژیمی که بتواند زمینه ساز وحدت باشد، هنوز مسأله اتحاد را حتی در میان صفوف جمهوریخواهان و یا مشروطه طلبان طرفدار نظام سلطنتی و یا حتی چپها و ملیون در حد یک آرزو باقی گذاشته است. اجازه دهید بیکی دو مورد اشاره کنیم. شکل گیری دو نهاد جمهوری خواهانه یعنی اتحاد جمهوریخواهان و جمهوریخواهان دمکرات و لائیک در طی دو سه سال گذشته در خارج از کشور، از نقطه نظر نتایج عملی و انسجام صفوف جمهوریخواهان کوششی ناموفق بوده است. بباور من هنوز جایگاه یک سازمان منضبط جمهوریخواه تحول طلب میانه رو با سمت گیری سوسیال- دمکراتیک ویا لیبرال- دمکراتیک بسیار خالی است. تا کنون گرایشات متمایل به دنباله روی از اصلاح طلبان حکومتی و گرایشات چپ ضد امپریالیستی در میان جمهوریخواهان عملاً مانع از شکل گیری چنین سازمانی بوده اند.
شاید بدون اغراق کارزار فراخوان رفراندوم حدود دو سال قبل که در عرض مدتی کوتاه توانست متجاوز از ٣۰ هزار امضاء از طرق اینترنت جمع آوری کند، یکی از مهمترین و گسترده ترین کارزارهای سیاسی بر علیه جمهوری اسلامی در یکی دو دهه اخیر بحساب آید. کارزاری که از حمایت بسیاری از مبارزان داخل و خارج کشور، چه جمهوریخواه، چه مشروطه طلب ،و چه مستقل بهره مند شده بود. متاسفانه نهایتاً، عدم وحدت نیروهای اپوزیسیون بگرد فراخوان رفراندوم یک فرصت تاریخی استثنائی در یک شرایط حساس جهانی بود که از دست رفت. به باور من عامل اصلی این شکست را میبایست در عدم تمایل بسیاری از نیروهای جمهوریخواه به همکاری و ائتلاف با نیروهای مشروطه طلب دانست. فقدان شخصیتهای وجیه المله جسور و حتی سازمانهائی با قابلیت رهبری یک جنبش وسیع، بر زمینه بد گمانی و بی اعتمادی عمومی، از عوامل دیگر این شکست بحساب میآیند. جمهوریخواهانی که حاضر به ائتلاف با طرفداران مشروطه سلطنتی نیستند، چند نوع بحث و استدلال را به پیش میکشند. در زمینه تئوریک اینان با پیش کشیدن یک بحث ناروشن در مورد تعریف جمهوریخواهی، و اینکه آیا جمهوریخواهی یک "فرم حکومتی"، یک "گفتمان"، یا یک "هویت چند بعدی" (۶)است، و یا اینکه یک "برنامه گذار سیاسی" (۷) است، اذهان را به بیراهه میبرند. از طرف دیگر، نقاط ضعف آشکار رژیمهای سلطنتی موروثی که بهر حال مبتنی بر نوعی تبعیض بنا شده اند را بهانه ای برای عدم همکاری با آنان میدانند. اینان اما در مورد واقعیت وجود رژیمهای سلطنتی دمکراتیک در کشورهائی مانند نروژ، دانمارک و انگلیس و همچنین واقعیت وجود رژیمهای دیکتاتوری نوع جمهوری در کشور هائی مانند مصر یا سوریه اغلب سکوت کرده، و هراس خود را از بازگشت سلطنت استبدادی چنین بیان میکنند: "با درسهائی که از تجربه تاریخی گرفته ایم، هر حق ویژه ای در عرصه سیاست در ایران به سادگی ممکن است در کوتاه ترین زمان به بنیاد دیکتاتوری تبدیل شود." (۱) معلوم نیست که بزعم خود آقایان آیا درسهای تاریخی بما نمی آموزند که تا زمانیکه فرهنگ سیاسی جامعه و نهادهای مدنی بحد کافی رشد نکرده باشند یک رژیم جمهوری نیز میتواند به بدترین نوع استبداد تبدیل شود؟!
نکته مهم اما اینجاست که بسیاری از جمهوریخواهان سرشناس گرچه اتحاد استراتژیک با طرفداران سلطنت را در مورد استقرار حکومت آینده نا ممکن میدانند، ولی ائتلافهای تاکتیکی را بکلی منتفی نمیدانند. اینجاست که اگر مرحله سرنگونی رژیم را بمثابه یک مرحله تاکتیکی در استراتژی استقرار یک رژیم دمکراتیک فرض کنیم، معلوم نیست چرا جمهوریخواهان نباید، حداقل در این مرحله در چارچوب یک جبهه واحد، و با پافشاری بر اصول جمهوریخواهی خود، با سلطنت طلبان دمکرات ائتلاف کنند! البته ناگفته نماند که مشروطه طلبان طرفدار سلطنت نیز با عدم تمایل به انتقاد جدی از استبداد سیاسی ۵۴ ساله دوران پهلوی به بی اعتمادی نیروهای جمهوریخواه دامن میزنند، و این گرایش را که معتقد است ائتلاف با مشروطه طلبان میتواند منجر به بازگشت سلطنت استبدادی گردد، در میان بسیاری از آنان تقویت میکنند.
 
۵. با شکست "اردوگاه سوسیالیسم" برهبری شوروی و زیر سوال رفتن ساختار تشکیلاتی سازمانهای چپ و بویژه ساختار "سانترالیسم دمکراتیک" و "سازمان انقلابیون حرفه ای"، در مجموع سردرگمی زیادی در میان صفوف اپوزیسیون ایران در مورد ساختار بهینه تشکیلاتی حاکم گردیده است. نظریه های زیادی مطرح شده اند: تشکیل احزاب منضبط، جنبش ملی، کنگره، پارلمان و یا دولت در تبعید، نهاد ملی فراگیر، جبهه واحد، ایجاد کمیته ها، ایجاد کمون های اینترنتی، اتحادهای جنبشی غیر منسجم، شورای رهبری و غیره را میتوان نام برد. علاوه بر اختلافات سیاسی، عدم اجماع اپوزیسیون بر سر ساختار تشکیلاتی مناسب نیز یک مانع جدی در مقابل اعتلای جنبش آزادیخواهی ایرانیان بوده است. به باور من مدل یک سازمان سیاسی، در برگیرنده اعضائی حرفه ای و تمام وقت با کیفیت بسیار بالا، کماکان مدل صحیحی بنظر میرسد. با مطالعه و مشاهده عملکرد نیروهای موجود اپوزیسیون، نگارنده بر این باور است که در شرایط نبود یک رهبری فرهمند و عدم انسجام سیاسی- تشکیلاتی سازمانها و گرایشهای موجود، و تشتت فکری و سیاسی میان آنها، در حال حاضر ائتلاف کلیه نیروها در یک جبهه واحد بمنظور سازماندهی یک جنبش ملی، متآسفانه بعید بنظر میرسد. شاید در دنیای گلوبال کنونی در عصر اطلاعات، ماهواره و اینترنت مسأله سازمان و سازماندهی را نیز میباید با مطالعه دقیق اشکال تشکیلاتی مدرن متکی بر اینترنت و حتی ساختارهای شرکتهای صنعتی- مالی موفق غربی از نو بنا نهاد. در این رابطه گرد آوری منابع مالی لازم همانگونه که برای شرکتهای فوق لازم است، برای سازمانیابی احزاب نیز حیاتی بنظر میرسد.
نگارنده در مقالات دیگری در گذشته عنوان نموده است که با در نظر گرفتن شدت اختناق در ایران، ایجاد یک سازمان گسترده با سلسله مراتب عمودی و هرمی در ایران ممکن نیست، بلکه میبایست الزاماً بدنبال ساختارهای افقی با سلولهای کوچک و مخفی مرتبط با یک مرکزیت سیاسی- تشکیلاتی در خارج از کشور بود. در این رابطه در خارج از کشور حداقل یک سازمان منضبط   سیاسی با اعضاء و کادرهای فداکار تمام وقت مانند کارمندان متعهد حقوق بگیر شرکتهای اقتصادی بسیار مورد نیاز است، و اگر اراده و عزم راسخی در کار باشد، منابع لازم مالی را میتوان از ایرانیان وطن پرست داخل و خارج کشور تهیه نمود. وظیفه اصلی این تشکیلات براه اندازی یک یا چند کانال رسانه ای قدرتمند (ماهواره، رادیو، اینترنت، تلفن همراه و...) برای پوشش دادن مردم ایران، رهبری کردن سلولهای درون کشور، آگاه کردن مردم و تشویق آنان به سازماندهی مخفی و علنی، در سطوح سیاسی، صنفی، و یا حقوق بشری، و در تحلیل نهائی مبارزه برای ساقط کردن رژیم است. به باور من، در مورد هسته ها، سلولها و حتی تشکیلات سازمان یافته، میبایست الگوی "جویبارهای همسو" را در نظر داشت. جویبارهائی که البته در شرایط مساعد، در آینده ای نه چندان دور بتوانند بهم پیوسته و رودخانه ای خروشان و بنیاد کن بوجود آورند. این جویبارها میتوانند جمهوریخواه، مشروطه خواه، مذهبی مترقی، چپ، و یا همانند شرکت کنندگان کنفرانس لندن از نقطه نظر باور سیاسی مختلط باشند.
 
در زمینه دیر پائی استبداد مذهبی در ایران نمیتوان فقط از ضعفهای اپوزیسیون صحبت کرد و بیک واقعیت دردناک دیگر اشاره نکرد. خمینی و سایر ملایان حکومتی که حتی تا یکسال قبل از انقلاب ۵۷ باور نمیکردند که بتوانند بر اریکه قدرت کشوری اینچنین استراتژیک و مهم تکیه زنند، از همان آغاز طرح سرکوب و نابودی نیروهای اپوزیسیون غیر خودی را تدوین کرده و با تکیه بر کلیه اهرمهای قدرت و با رضایت و یا سکوت جامعه بین المللی آنرا باجرا گذاشته و کماکان ادامه میدهند. نتیجه اینکه در طی سه دهه گذشته، ده ها هزار تن از فداکارترین فرزندان جامعه ما بدست جلادان جمهوری اسلامی سلاخی و یا ترور شده اند، و میلیونها تن دیگر -- اکثراً از نخبگان کشور – در این مدت جلای وطن کرده اند. فقدان این نیروی تأثیر گذار، همراه با پناه بردن عده بیشمار دیگری به عرفان و افیون را میتوان یکی دیگر از عوامل دیر پائی استبداد مذهبی در ایران دانست.    
 
مروری بر تاریخ معاصر ایران بما می آموزد که تغییرات در رأس هرم سیاسی ایران بطرز باور نکردنی ناگهانی و غیر قابل پیش بینی بوده اند. کافیست نمونه های سقوط احمد شاه، رضا شاه و محمد رضا شاه را بخاطر آوریم. در مورد سقوط رژیم ملایان نیز گر چه نمیتوان تردید داشت، لیکن بهیچ وجه زمان آنرا نمیتوان پیش بینی کرد. اپوزیسیون ایران و بویژه نسل جدید و خصوصاً زنان ایران میبایست برای تغییرات بنیادی سیاسی – اجتماعی در ایران یک برنامه بلند مدت روشمند و علمی تدوین کنند. در رأس این تغییرات بنیادی تغییر رژیم ملایان قرار دارد. رژیم جمهوری اسلامی با تکیه بر منابع ایران و با حربه مذهب با زور خود را به جامعه ایران تحمیل کرده است. برای برکناری این رژیم بسیج مجموعه توان و منابع ملی در کلیه زمینه ها لازم است. هسته اصلی این تلاش تاریخی آگاهی رسانی به مردم و سازماندهی آنان است. در این راه میبایست استقامت بخرج داد و به نداهای یآس آلود گوش نداد.
 
۱۲ آبان ٨۵
زیر نویس:
تزهای پیشنهادی، مبانی جنبش تحول دمکراتیک در ایران. اکبر گنجی، ایران امروز ۲۰ تیر ٨۵
صد سال پس از انقلاب – سقوط در اسفل السافلین، علی اصغر حاج سید جوادی، عصر نو، ۲۵ مهر ٨۵
در آمدی بر تاریخ روشنفکری ایران، اکبر گنجی، ۵ شهریور ٨۵
موانع تکوین دولت مدرن و توسعه اقتصادی در ایران، هادی زمانی،
Hadizamani.com
چالش صد ساله، محسن حیدریان، ایران امروز، ۲ آبان ٨۵
جمهوریخواهان ایران و بنیادهای تازه فکری، دکتر مهرداد مشایخی، ایران امروز، ۱٣ شهریور ٨۵
جمهوری خواهی ما، ف. تابان، اخبار روز، ٣ مهر ٨۵


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست