پیش فرض های چپ نو در پارادایم سوسیالیسم دموکراتیک
فرهاد عمیدی
•
در چنیین دورانی، فضا برای چپی نواندیش و سوسیالیسمی دموکراتیک در اروپا، بین شکاف سوسیال دموکراسی تعریف شده و چپ سنتی، در همراهی با نیازهای نو، در جایگاهی دیگر، در بر آمدی نو و پارادایمی نو مارکسی قابل به تعریف تواند بود، چپ نویی که شکلی از ان در یونان و اسپانیا و ایتالیا تجربه میگردد و در ایالت تورینگن آلمان به حکومت ۲۵ ساله دموکرات مسیحی ها پایان میدهد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۶ بهمن ۱٣۹٣ -
۵ فوريه ۲۰۱۵
مقدمه
در واقعیت های مسلم جهان امروز، در حالی که هم اکنون بیش از ۲۰۰۰نفر از نخبگان جهانی و فوق تخصص علوم اجتماعی انسانی در بیش از یکصد و بیست موسسه ی تحقیقاتی در آمریکا و چین و کمتر از آن در دیگر کشورها، با استفاده از پیشرفته ترین ابزار و فن آوری های اطلاعاتی، دیگر جوامع را مورد تحقیق و مطالعه قرار داده و با امکانات وسیع سیاسی و اقتصادی و نظامی و رسانه ای، سناریو سازی میکنند، بنظر نمی آید، با بررسی مطالب ترجمه شده و یا تحقیق شده چند کتاب و روزنامه و سایت، یا اصول پذیرفته شده پدیدار های موقت نهادینه نشده، به سادگی با فرضیات ساده، به مسایل بس بغرنج جامعه و جهان بتوان پاسخ و نظری قطعی داد. با این فرض، این مقال هم در ادامه تریلوژی نئولیبرالیسم به قلم راقم همین سطور، شاید بتواند، بعنوان طرح نظری در پارادایم سوسیالیسم دموکراتیک، قابل بحث و بررسی باشد.
فروپاشی سیاسی و بپیوست آن نهادهای اقتصادی و اجتماعی سوسیالیسم واقعن موجود، زلزله ای را در بنیادهای اندیشه چپ و جهان برانگیخت، که پس از گذشت حدود ٣۵ سال، هنوز هم گیجی آن در آثار اندیشه های چپ در خروج از بحران، معطوف به رمزگشایی و همگویی در تعیین الترناتیو، چپ نو نگشته است، غوغای جشن پیروزی نئولیبرال ها در اردوی تاچریست ها و ریگانیست ها و بوش پدر و پسر و جمهریخواهان آمریکا پس از ۱۹٨۰دیری نپایید، پی آمد بحران اقتصادی و ورشکستگی بانکها و شرکت های بزرگ بیمه و در پی جهانی سازی و انتقال زنجیری بحران به نهادهای اروپایی و آلمان فرانسه...، و فشار بیشتر بر اقتصادهای ضعیف تر، یونان پرتقال، اسپانیا و ایتالیا و نیز کشورهای حاشیه و عربی و حتی چین، برای پرداخت بخشی از هزینه های این بحران، در اولین دهه ی قرن بیست و یکم، گسترش فقر و بیکاری، فاصله عظیم طبقاتی را بدنبال داشته، و اثرات سیاسی اجتماعی این بحران در منطقه، با داشتن پیشینه قبلی ی رادیکالیزه کردن بنیادگراها، در افغانستان و پاکستان در قبل از فروپاشی، بر پایه دکترین کمونیست ستیزی و بحرانی کردن مناطق درگیر، سازماندهی و تسلیح و جنگ افروزی بنیادگراهای مذهبی، توسط جناح های جنگ طلب آمریکا، ظهور طالبانیسم و بن لادنیسم با حمایت و هزینه کشورهای عربی در افغانستان و پاکستان، موجب نهادینه گشتن سیاسی تشکیلاتی و نظامی بنیادگراهای اسلامی گردید، و امکان رشد آموزش و فرهنگ و علوم و صنایع و.... دست آوردهای تمدن بشری را سترد، و با حاکمیت معیارهای عشیرتی قبیله ای غلظت عیارهای غرب ستیزی را بالا برد و شعله ور ساخت، و در پی آن،جنگ ایران و عراق، حمله عراق به کویت، و حمله آمریکا به افغانستان و سپس عراق، و بدنبالش، ترکشهای آن در برجهای دو قلو در ناف آمریکا، بحران در اشکال سیاسی نظامی آن، ابعادی جهانی یافت.
و البته این جنگها هرگز جنگ تمدن ها نبود، بلکه سرشت وحشت آفرین و بحران ساز آن، از پیش از این دهه ها، زمینه مطلوب فراهم گردیده ی نئوکان هایی بود، که در ادامه سیاست های نئولیبرالیستی، در منطقه، عشایر و قبایل عقب مانده و محروم از مائده های تمدنی و به جان آمده، را با دست آویز مذهبی بشکل ابزاری بکمک پول و سلاح و تبلیغات و سردم داری شیوخ سر سپرده در اختیار گرفته و با کنترل منایع نفت و ثروت، در انتقال هر چه بیشتر بحران و همچنیین فراهم نمودن زمینه مصرف حداقل بخشی از ذخایر ارزی شیوخ نزد غرب، از پیش آماده کرده بودند، این زمینه و پس از آن، حمله به پایگاه های دولت ها غیر رسمی و نهادینه شده ی بنیادگراهای سلفی سرکش، در مناطق تحت امر، و از این طریق شراکت بیشتر شیوخ و تحمیل باز هم بخش بیشتری از هزینه های بحران به مناطق درگیر، از طریق فروش جنگ افزارهای سبک و نیمه سنگین و سنگین دست دوم و نیز هواپیماها و تجهیزات مدرن و قراردادهای امنیتی و آموزش نظامیان و نیروهای مسلح عرب منطقه، و فشار بر بازار جهانی نفت و بازی با سرمایه ها و اندوخته های غیرقابل برگشت کشورهای ثروتمند نفتی، تحت الحمایه نزد غرب، و بنوعی شرکت دادن بنیادگراهای سلفی کشورهای عرب و رشدشان در منطقه بر اساس نقشه راه خاورمیانه بزرگ، برای امنیت اسراییل، منطقه مستعد خاورمیانه را به انفجار کشاند، و درگیر بحران های سیاسی و جنگهای سرد و گرم بی پایان و از این طریق درگیر کردن تمامی جهانیان در خاور میانه عربی، کشتار و ویرانی زیر ساخت های اساسی مناطق درگیر و فجایع انسانی ... و پی آمد فاجعه بار آن، رشد وگسترش نفوذ بیشتر و بیشتر، تشکیل دولت های غیر رسمی، از داعش و بوکوحرام... و برتری طلبی های خشن مذهبی و دولتی، برده گیری و برده فروشی، تجاوز قتل جنایت، کشتار جمعی و نسل کشی و برآمد خشن و جدی آن در آسیا و آفریقا گردید.
همین امروز مردم عادی، روشنفکران مترقی و روزنامه نگاران و بنیادهای مردمی و دست آورد های نهادینه شده تمدن انسانی، دموکراسی و آزادی بیان، مورد تهدید، آزار و قتل، در منطقه و اروپا و جهان واقع گردیده اند، فجایع ابعادی گسترده و نهادی شده یافته است، و این همان ادامه سیاست و مدیریت نابخردانه، ناشی از ادامه بحران ساختاری نئولیبرالیستی بود، که از زاویه تاریخی، قابلیت رد یابی بوده و از عواقب زیانبار چنان سیاست های نئولیبرالی و جهانی سازی تلقی میشود، که در خلاء آلترناتیو اردوگاهی سوسیال و پاسخگو، ادعای پیروزی نئوکان ها و پایان تاریخ می کرد.
از این جهت است که یکبار دیگر آثار و اندوخته های انسانی و تجربی چپ و مارکسیسم بعنوان پرفروشترین منابع آلترناتیو و برابرنهاد ممکن در برابر نئولیبرالیسم و جهانی سازی این چنینی، در شروع و دهه اول قرن بیست و یکم مطرح میگردید، اندیشه های انسانی قابل احترام اردوگاه شرق، حداقل در این نکته بود که با همه ویژه گی های رادیکال سوسیالیزم واقعن موجود، سرانجام به سمت گفتگو و تعامل تا دستیابی به تعادل و صلح و منع استفاده یا انهدام تسلیحات کشتار جمعی و کمک به تشکیل و تقببل پادمانه های انسانی بین المللی، تا زمان فروپاشی وفادار ماند، و با داشتن ذخایر عظیم تسلیحاتی، با حفظ حریم و احترام به خصایل انسانی، چه در شعار و یا در عمل علیه دستآوردهای تمدن بشری مستقیم و غیرمستقیم بکار نگرفت، در حالی که روند سیاست گذاری های نئولیبرالیسم، در بازیگیری جریان های بنیادگرا منتهی به بر آمد چنان جریان های رادیکالی تخدیر شده ای گشت که منطقه را در نوردید و آنچنان اثر و جریانی در جهان برانگیخت، که به قول خود غربی ها تمدن غرب را تهدید به نابودی کرده است.
و این درحالی ست که چپ سنتی امروز در موضعی دفاعی، در دفاع از سوسیالیزم واقعن موجود، با کمتر برون داد یا نقادی کافی از گذشته، در تراز اندیشه های بحران ساز نولیبرالی، آلترناتیوی موثر در حوزه اندیشه و عمل نداشته است، و با طرح این همان نمایی پیشین، زمان و مکان را بفراموشی برده، گذشته را به تکرار نشسته است. و با پر رنگ کردن بخشهای معینی از اندیشه و حیات سیاسی مارکس و انگلس و لنین و بخشی ازدست آوردهای سوسیالیزم واقعن موجود، و حذف بخش تعمیم پذیر اندیشه های انسانی فلسفی و علمی و ساختارگرای آن به دوران مدرن در جهان واقع، بدون ارزیابی و پاسخگویی به سیطره انبوه عظیمی از بحران های سیاسی اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی نهادینه شده منجر به فرو پاشی، با عمده نمایی طرح توطئه عوامل بیرونی، امپریالیسم (که کم هم نبوده است)؛ با طرح منازعات سیاسی و گاه نظامی حاکم از جمله تحریم و محاصره اردوگاه سوسیالیسم و اتهامات فردی از قبیل تخلف و توطئه و خیانت، کودتا، نقادی جدی را برتافته، و با مسخ اندیشه های مارکس، در دفاع از قرائت های استالینستی از مارکسسیم، ارزیابی گذشته را به تکرار نشسته است، و در هر زمان نقدهای اصولی را، به وابستگان امپریالیست و خودفروختگان به آرمان خلق قلمداد کرده است. و کمتر تغییر و تاثیری در سیل رویدادهای مدرن را پذیرا گشته است. و نقد زمان های از دست رفته را، در جهت تشخیص و مدیریت بحران، دموکراتیزه کردن، پذیرش اشتباه، بازگشت و بازسازی مسیر حاکمیت سوسیالیسمی پاسخگو، در دوره های مشخص، در حوالی شروع دسته بندی ها و فراکسیون های قانونی، در اوایل انقلاب اکتبر و استحکام دولت شوراها در اوایل دهه ۱۹۲۰و قبل از مرگ لنین، و بعد آن، پس از جنگ جهانی دوم و تثبیت قطعی ابر قدرتی در نزد جهانیان در اواسط دهه ی ۴۰ میلادی، و نیز فرصت مقتضی در اواسط دهه ۵۰ میلادی و دوران خروشچف، و سر انجام فرصت سوزی و تلف ٨ سال آرمانی از امکان برآمد دولتی دموکرات از حیات سوسیالیستی در دوران برژنف را نادیده انگاشته است. و از دلایل برآمد پدیده گورباچف در پاسخ به چنین دوره های در دموکراتیزه کردن حزب و سازماندهی نظام سوسیال به شکلی دموکراتیک (که در بی زمان های از دست رفته سوخت،) تحقیق و برون دادی همه جانبه نداشته است.
در اروپای غربی هم احزاب سنتی رادیکال، با برنامه سنتی خود، در اوضاع بهتری بسر نمی برد و رشد منفی ادامه داری را تجربه میکنند، بگونه ای که، امروز در سیر رویدادهای سیاسی اجتماعی کشورهای خود، از جایگاه معتبری با آراء ٨ تا ۱۰% برخوردار نبوده و در سیر رویدادهای جوامع خود نقش کمتر موثری دارند.
چپ سوسیال دموکرات و نیز آنچه که از پیشینه منازعات تاریخی احزاب چپ جهانی برآمده پس از مارکس، در روند رویدادهای انترناسیونال دوم، در حوزه مناسبات ملی کشورها در اروپا، نقش افرینی نسبتن عمده ای برعهده داشته و با نام سوسیال دموکراسی، هم اکنون نیز نقش و نشان نسبتن عمده ای دارد، خصوصن پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیزم واقعن موجود، بطور پیوسته ای آشکارا به ساز و کارهای مسلط به حوزه لیبرال دمو کراسی در غلطیده و امروز در برخی چشم اندازها، تا حد پادویی برنامه های نئولیبرالیسم مسلط پیش رفته است، و بنظر می آیند که از سوسیالیزمی دموکراتیک بس دور افتاده اند.
و البته بیشک دست آوردهای انسانی اردوگاه سوسیالیزم واقعن موجود از جهت حمایت از جنبشهای استقلال طلب، در فراروی از مناسبات استعماری و نفی استثمار و بهره کشی از انسان در سطح جهان، و دست آوردهای علمی و آموزشی و بهداشتی و مسکن همگانی و مجانی برای خلقهای حوزه سیاست گذاری کم نداشته و نگذاشته است، دست آوردهایی که در زمان و مکان خود موجب تغییرات وسیع در بسیاری از جنبه های ملی و انسانی درخشان و نمونه بوده است. و اثرات ماندگار و دست آوردهای معینی برای مردم و کشورشان و کارگران و تولید کنندگان و مناسبات حقوقی جهان برای زندگی بهتر در آن روز و روزگار داشته و گذاشته است، به گونه ای که، در حال حاظر نیز ،در گذر و مصاحبه با پاره ای از مردم طبقات متوسط به پایین کشورهای نوتاسیس، ناشی از فروپاشی، پیوسته با حسرت و افسوس از چنان روزهایی یاد کرده و میکنند، و سفره رنگین و متنوع و پر مایه بازار برایشان، ویترینی تماشایی است، که هم اکنون برای همه ایشان راحت و بی دغدغه خاطر دست یافتنی نیست، و البته نسل جوان بی تجربه، همین تجربه و دست آوردها را، بعنوان پروسه ی اجتماعی کردن فقر، از موجبات و موانع رشد انگیزه و کار و تولید، نقادی کرده و امید به بهبودی وضع در آینده دارند.
و بیش از آن، احزاب سوسیال دموکرات درحوزه ی مبارزات استقلال طلبانه و حقوق بین المللی، در دستیابی به حوزه ی آزادی های فردی و جمعی و نهادهای مدنی، حقوق و قوانیین فردی و مدنی و ساز و کار های صنفی و سندیکایی وقوانین کار و مناسبات تولیدی، تا دخالت راه بردی دولت های متبوع در اقتصاد مبتنی بر بازار و و گرایش به رشد صنایع و دست آوردهای دولت رفاه، تا محدوده دهه ۷۰ میلادی دست آوردهای موثری داشته اند.
نیز باید تاکید کرد که هر دو الگوی واقعن موجود مارکسی، چپ های سنتی و سوسیال دموکراست ها، محاسن و معایب خود را دارا بوده اند و لیکن در برآمد نوسازی خواست ها و نیازهای مردمی اینزمانی پاسخ بایسته و شایسته را نتوانسته اند به سرانجام برسانند، اگر چه پروسه ی پارادیمی چنان پر دامنه، واضح زمان های بدیهی است که نامکشوف مانده است.
و از طرف دیگرامروز موجودیت نئولیبرال ها و نئولیبرالیسم منشاء بحران هاییست که جهان را در گیر جنگ و مخاصمات پایان ناپذیر بحران های ناشی از ان کرده است، سطح فقر و بیکاری در کشورهای غربی نیز با رشدی چشمگیر به دهک های بالای برخوردار نیز سرایت نموده است، خصایل انسانی درگیر مناسبات خودخواهانه، ویژه گی های انسان متمدن را هر روز بیشتر از خود بیگانه و درگیر برده داری نوینی گردانده است، جنگ، فقر، بیکاری و بیخانمانی دامن گستر و تخریب طبیعت و محیط زیست انسانی گاه چنان آلوده گردیده، که در برخی موارد پاک سازی آن غیر قابل برگشت می تماید.
در عین حال، نئولیبرال ها، با تسلط به رسانه های جهانی از رادیو و تلویزیون و فضاهای مجازی اینترنتی و تبلیغات عظیم و پرحجم، با بخدمت گیری خیل عظیمی از نخبگان جهانی متشکل در نهادهای تحقیقاتی، در نقد حیات سیاسی چپ و سوسیالیزم واقعن موجود، در حوزه های نظری و عینی، بدون نگاه تاریخی، تمامی دست آوردهای علمی و فنی و فرهنگی امروز و نیز دموکراسی و مدرنیته را، دست آورد کاپیتالیسم، و بدون عیب و نقض ارزیابی نموده، و آنرا پایان تاریخ قلمداد میکنند، (و فراموش میکنند، که دموکراسی محصول بذل و بخشش امپراطوران و شاهان و نهادهای سرمایه دارای، نیوده و نیست، بلکه از خونبهای ریخته شده کارگران و رنجبران به پای آزادی و از تلاش و هزینه های گزاف خلق های تحت ستم مایه گرفته است،) اینان همچنیین، تناقضاتی چون فقر و بیکاری، استعمار و استثمار، کشتار و نسل کشی و جنگ های جهانی و... را در طرفداری از نظام کاپتالیستی را، آشکارا انکار میکنند، و چپ را در قالب کلی رمانتیسسیم، با ذهن اسطوره ای ارزیابی کرده، در ردیف فاشیسم و نازیسم، قرار میدهند و آراء اندیشمندان و دست آوردهای انسانی چپ، در حوزه عمل و اندیشه را، نفی مینمایند، و فراموش میکنند، که تمامی پدیده های تاریخی در حال تغییر و تکامل دائم اند، و خیر مطلق و شر مطلق وجود ندارد، و چنیین پدیده هایی تنها منسوب به خدایان و ذهنیت اساطیرند و هم اینان اند که از جایگاه علم باوری اسطوره پردازی میکنند. نخبگان دست پرورده نئولیبرال ها، نه تنها چپ، بلکه گستره وسیعی از نقادان وضع موجود، از پست مدرن ها را هم، که در رد و نفی یا نقائص عمده مدرنیته هم عقیده اند را، با همه ی اختلاف نظرهای گسترده درون این طیف، با همان چوب زیر ضرب میگیرند، و همه ی دست آوردهایشان در حیات علمی سیاسی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و تغییر شیوه زندگی میلیاردها انسان را در حوزه اندیشه و عمل اجتماعی، در تمامی عرصه ها، ندیده می انگارند جستار های انسانی فاخری که حداقل در حوزه فرهنگی انسان، در عرصه شعر، رمان، موسیقی و فلسفه و اخلاق و علوم اجتماعی و ....و تاریخ تمدن بشری، اگر نه بی نظیر، کم نظیر بوده و نقش معینی در تعالی انسان مدرن داشته و و دارند و آراء اندیشمندان و متفکرین و نویسندگان و هنرمندان نامداری از هگل و مارکس و... تا نیچه و مالرو واگنر و هایدگر، فوکو، دریدا و لیوتار، برمن و... دیگران را در بر دارد.
و اما، مارکس اولین کسی بود که با نبوغ و پشتکار خود سرمایه داری را نقد و از ان اسطوره زدایی کرد. و قوانیین و فرامین بازار و سرمایه داری را که مدافعانش، طبیعی و جاودانی میدانستند، با نقدی فلسفی علمی و ساخت گرا، نقادی کرد، و آن را تاریخی و گذرا دانست، تمامی الگو و پارادایم او در اروپا و کشورهای صنعتی، مبتنی بر نوسازی ابزار و رشد صنایع و مبارزه برای تغییر آن ساختار و مناسباتی اجتماعی پیشینی است، که مانع رشد و تولید نعمات مادی و فرهنگی انسانی و دانش و رفاه بشری بوده اند، یعنی پارادایم مارکس نه در نفی مدرنیته، بلکه در ادامه آن و مبتی بر تغییر در درون پیش رفته ترین جوامع صنعتی و مدرن اجتماعی آن روز بوده، و پیشرفت در تولید اجتماعی و صنعتی و مدرن را مقدم بر پیدایش طبقات و برآمد نیروهای مترقی تحول طلب ارزیابی کرده است، و نیز تعریفی حقوقی از جهت دست یابی به حقوق اولیه بشر، را در پارادیم او بر پایه اسناد و نوشته هایش میتوان سراغ گرفت، مارکس بعنوان شورای مرکزی بین الملل در ژانویه ۱٨۶۵ طی نامه ای به آبراهام لینکلن، جنگ استقلال آمریکا را "نخستین انقلاب اروپایی در سده هیجدهم"، و بیانه ی استقلال را "نخستین سند حقوق بشر" ارزیابی کرده است. انگلس بعدها نوشت،"قانون اساسی آمریکا نخستین سندی است که حقوق بشر را به رسمیت شناخته است و در عین حال بردگی رنگین پوستان را که در آمریکا سابقه داشته قبول کرده است، و امتیازهای اجتماعی را نهی، اما امتیازهای نژادی را تضمین کرده است".
اندیشه اندیشمندان چپ در پهنه وسیع حیات اجتماعی و تاریخی دوران پس از مارکس نیز، در جایگاهی دیگر، در جهات تکاملی مکتب او در مکتب بوداپست و مکتب فرانکفورت، به اسطوره زدایی از مناسبات جدید، مدرنیته و پی آمد آن ادامه دادند. بنیامین از انسان مدرن هاله زدایی و عریانش کرده و به تبع آن طبیعت نیز تمامی پوشش های اسطوره ای خود را از دست میداد، آدرنو با طرح خرد ابزاری، به نقد دکارت نشست، و سوژه فعال مارکس را به نقد مدرنیته گسترش داد. و هابرماس مدرنیته را پروژه ای ناتمام خواند و از طرفداران روشنگری در مقابل پست مدرن ها، و نیز از خرد انتقادی در مقابل خرد ابزاری پوپر دفاع کرده است، و...، و از این جهت مارکس و اندیشمندان پس از او نه تنها خردستیز نبوده، بلکه در پی معقول و عادلانه کردن اندیشه های انسانی درتولید و توزیع هستند. مارکس، لوکاچ و گرامشی، آدرنو، هابرماس و گلدمن و آلتوسر و... خیل عظیمی از متفکران و اندیشه ورزان و کنشگران اجتماعی امروز در این پروسه، به روشنگری ارج مینهند، آزادی را می ستایند و جنگ، فقر، استثمار و... نادیده نمی انگارند. و نقد و حل معادلات پیچیده اجتماعی را درون پدیده جاری و واقعیت های مسلم کنونی و در ادامه و گسترش و عمق دادن به دست آوردهای بشری میدانند، و تغییر مناسبات با پارادایم مارکس، برای سوسیالیزم و زندگی دموکراتیک را قابل دستیابی ارزیابی و عمل میکنند.
امروزه،عرصه بحران ها ناشی از سیاست گذاری نئولیبرالها، از فضاهای فوق الذکر گذشته است، تفاوت های عظیم طبقاتی را به مناطق جغرافیایی ویژه غرب گسترش یافته است، غارت منابع و ذخیر های سرمایه ای و نیروی انسانی نخبگان کشورهای جهان سومی، با لطایف الحیل مهاجرت، و نیز تصویب و اعمال قوانیین خشن در ممنوعیت ورود مهاجرین و خیل عظیم بیکاران ناشی از این پدیده، در دست یابی به شغلی مناسب در غرب، کانون های بحرانی را در قطب بندی برخورداران شمال و محرومان جنوب، تا مراکز تمدنی و مرکزی گسترش داده است، در عین حال، نیاز به رفرم یا تحولی عینی در مناسبات و انتشار غیرعادلانه پولی و مالی و انسانی و نیروی کار و تولیدی و دستمزدی جهان، مشهودتر و هر روز بیشتر ملموس تر میگردد، و دولت ها را در ارائه خدمات مقتضی بیشتر موظف تر میکند، و فضا و خلاء وجودی آلترناتیو، یا برابر نهادی دموکراتیک و سوسیال، با بردارهای حمایتی در درون و از درون و در روند پروسه ی تغییر همین شکل بندی های مسلط نئولیبرالیستی، ملموس و عینی تر مینمایاند، در عین حال روشن گردیده است که شکل بندی های ویژه، و نو تاسیس سیاسی، بعنوان جزایر کوچکی در اقیانوس عظیم جهانی، قادر به رشد و ادامه حیات نگردیده است، و هر نوع تغییر شکلبندی های اجتماعی در اشکال پیشین سوسیالیسم واقعن موجود، جبرن در تقابل نظام قدرتمند مسلط جهانی حاکم، منتهی به انزوا و فروپاشی و یا رفرم گشته است، و برابر نهاد جدید، می باید پارادیمی بر آمده از درون، و در درون همین مناسبات مسلط منطقه ای و جهانی تعریف پذیر باشد.
و از طرف دیگر در سال های اخیر، تجربه برنامه های نئولیبرالیستی تحمیل شده در جهان بعنوان نمونه، به یونان در ۵ سال اخیر، برای گذر از بحرانی که نه ملت و نه دولت یونان نقشی در آن نداشته اند، (و در پیروی مطلق از برنامه های نئولیبرال جهانی صندوق بین المللی پول و بانک مرکزی اروپا، فشارهای سختی از تورم فقر بیکاری و... متحمل گشته اند)، بروشنی منجر به شکست گردیده است، امری که فشار بر ملت و دولت را به گونه ای افرایش داده، که ملت یونان با انتخاب قطعی آلکسی سیپراس رهبر ۴۰ ساله حزب چپ گرای سیریزا با در دست گرفتن اکثریت مطلق کرسی های پارلمان یونان (۱۴۹ کرسی در برابر ۷۴ و ۱۴ کرسی رقبای عمده)، در مقابله با ادامه برنامه های ریاضتی حزب محافظه کار یونان (دموکراسی نو= برنامه های نولیبرالیستی خانم مرکل، استقراض ٣۱٨ میلیارد دلاری و سفت کردن بیشتر کمربندها) راه نویی را تجربه میکند، بدهی های یونان مربوط به پیشینه ی دولت های پیشین است، یا مذاکره برای بخشش بدهی ها و تقویت بنیادهای اقتصادی آن، یا خروج از اتحادیه یورو، و این امر مسئله جدیدی به معضلات پیش روی اروپای متحد افزوده است، در عین حال بنظر میرسد باشگاه نئولیبرال ها، قادر به تغذیه و تامین امنیت اقتصادی و اجتمامی و پرداخت هزینه برنامه های سیاسی و اقتصادی بحران زای خود، و قبول مسئولیت تمامی اعضاء خود نیستند، و میگویند: این باج گیری است، امروز یونان است و فردا پرتقال، اسپانیا و ایتالیا، و البته روشن گردیده، بحران مسری مرز نمی شناسد، و دومینوی سیاست پولی و مالی نئولیبرال ها مرز زمانی و جغرافیایی ندارد، ژتون آخرین حلقه ضعیف این بازی روباز تمام شده و اعتبارش ته کشیده، آیا گردانندگان بازی، اعتبار جدیدی برایش منظور خواهند کرد؟ یا با این بدهکاری ساختاری دولت های ورشکسته، چند بار دیگر از کیسه تهیدستان جامعه شان توانند بخشید؟
بنظر می آید هلموت اشمیت برجسته ترین و محبوب ترین اقتصادان سیاست مدار و نظریه پرداز پس از جنگ جهانی دوم، وزیر امور اقتصادی، دفاع و زیر امور خارجه آلمان تا سال های ۱۹٨۲، و بعضی از اندیشمندان سیاست ورز از سوسیال دموکرات های نامدار در اروپای متحد، در درون مرزبندی های ملی منطقه ای در پاسخ به بحران، و اینکه تا کی اروپا باید هزینه های زائد و ناشی از پیامدهای منفی طرح های نئولیبرالیستی از جمله: از یکه تازی بحران زای دلار آمریکا و تحمیل بحران های مالی و پولی ناشی از آن، فاصله دم افزون شکاف طبقاتی، فقر و جنگ و... دیگر مصائب ناشی از آنرا بپردازند؟ و نوسازی اروپای واحد پیر که امکانات رشد آن در دسترسی به جغرافیای مواد خام و ارزان و جذب سرمایه و نیروی انسانی نخبه در تولید با برتری نسبی، در حال ته کشیدن بوده و خود در گیر مناسبات نئولیبرالی، است چگونه امکانپذیر است؟ اندیشه های نوی دارند:
تفسیر به رای یافته های متفکرین سیاسی ی نظیر هلموت اشمیت، در دنیای بحرانی و هرج و مرج نظامی و سیاسی امروز چنین است: بنیادهای سیاسی درگیر در پارادوکس تامین امنیت، در گیر و دار انتخاب استراتژیکی از تعریف امنیت، بین استراتژی
الف - حفظ منافع از طریق اعمال قدرت سیاسی نظامی و تسخیر منابع ثروت و مواد خام،
ب- یا حفظ منافع از طریق اعمال نیرویی با حیات اقتصادی دائمن رشد یابنده، از طریق تولید و صادرات و کسب ثروت و بهبود رفاه اجتماعی،
استراتژی حفظ منافع با تولید و صادرات و انباشت ثروت را، مقدم و ضامن تداوم و توسعه ی پایدار امنیت نظام خود میدانند.
پیش درآمد بر این، معین گشته که متحد نزدیک شان، ایالات متحد آمریکا بعنوان قدرت و رهبر برتر غرب، از سال های ۱۹۶۵ به بعد، پیش از انکه تولید ثروت از طریق انباشت ارزش اضافی و تولید کالا کند، مصرف کننده عظیمی با اعتبارات و پول های کاغذی موهوم بوده است و سیاست نئوکان ها در دهه های اخیر یعنی استراتژی اعمال زور و پول پول می آورد در قمارهای پولی بازار بورس، در دهه های اخیر بگونه ای پیوسته بحران زا، در حال گسترش است، و با اینکه اروپا و ژاپن خواستار هماهنگی سیاست های خود با آمریکا، و نظارت این کشورها بر اقتصاد خود بوده اند، پیشنهادشان را نپذیرفته است، و از طرفی آمریکا از ژاپن و اروپا خواسته است که: در آمریکا با سرمایه خود دست به ایجاد واحدهای صنعتی بزنند، و در عین حال، بازارهای داخلی خود را بر روی کالاهای آمریکایی باز کنند، و امنیت اروپا را از طریق ناتو و اعمال اراده نظامی تامین کنند، هم ژاپن و هم اروپا با صرف سرمایه و نیروی انسانی در حوزه های پیشنهادی آمریکا از ترس پی آمدهای زیانبار اقتصادی و بحران های سیاسی ناشی از آن مخالفت کردند.
و البته قبل از این، بر شالوده نظرات این متفکرین، دیر زمانی ژاپن با همه محدودیت منابع خام خود اقتصاد اولی گردید، که در حوزه تولید و صادرات و بازارهای جهانی شده خود، اعلان کرد، که اگر در هر نقطه از جهان، کالای ژاپنی یافت نشود، جایزه ای به گزارش دهنده خواهد داد، امروز با برآمد ابرقدرت چین، بعنوان جایگزین برتر ژاپن، از چنان گسترش نفوذ تولید و توزیع کالایی برخوردار گردیده، که هیچ معادله جهانی بدون حضور این ابر قدرت امکانپذیر نمیشود، و متحدین آمریکا، ژاپن و اروپای پیر مانند انگلستان یک قرن پیش زیر سیطره بحران ها، در حال زوالند، و اروپای غربی جهت نوسازی و ثبات رشد، نیاز به گسترش همکاری ها، در دسترسی به منابع خام و سرزمینی وسیع روسیه، در رقابت با ابر قدرت نوظهور چین در شرق روسیه و منطقه پر دامنه نفوذ تولیدات چین دارد، تا چندی قبل تولیدات روسی اروپایی از این مناطق به چین صادر میگردیدند و امروز این مناطق درگسترش مناسبات منطقه ای، زیر نفوذ گستره وسیع تولیدات و کالاهای چینی اند، و ذخایر و مواد خام و ظرفیت های تولیدی در این منطقه، زمینه همکاریهای مناسبی برای چشم انداز مطلوب رشد اروپا را، جهت خروج از بحران نزول رشد فراهم میگرداند.
از این منظر بحران ساختاری برای اروپا منجر به فرایند دیگریست، اگر سوسیال دموکرات ها ی اروپایی در خوش خوشان طرح های نئولیبرالی تنها چشمشان به بوردهای بازار بورس و شاخص های سهام، و پروگرام فایل های صندوق بین المللی پول و بانک مرکزی اروپا باشد، بازی را در آینده به ملی گرا ها، پگیدا، مسیحی یهودی های فاشیستی که با ظاهر اسلام ستیزی ارکان دموکراسی را نادیده می انگارند، واگذار خواهند کرد و بحرانی فراگیر منطقه یورو را در خواهد نوردید.
و نیز امروز چنان است که بدون درک و تاثیر بلامنازع، علمی، اقتصادی و نظامی و سیاسی، ایلات متحده آمریکا، بر تمامی پدیده های تاریخی جهان، امکان برآورد و فهم فرصت ها و تهدیدها، برای درآمد و بر آمد مثبتی از چالش ها و بحران های جهانی، را غیرممکن کرده است، دموکرات های آمریکا و شخص اباما به جهت حفظ مشروعیت و منافع ملی آمریکا در جهان و منطقه خاورمیانه، و در انجام تعهدات انتخاباتی و نیز وظایف ملی خود، درگیر چالش های جدی ی با جناح نئولیبرال جمهوریخواه چه در عرصه سیاست خارجی و خروج از بحران ناشی از جنگ و بنوعی عدم مداخله در محدوده دولتهای برسمیت شناخته شده بین المللی، از طریق همگویی بین المللی و یافتن هم پیمانان، و احتراز از درگیری و یا جنگ و دخالت مستقیم نظامی و امنیتی آمریکا، از جهت کسب تمهیدات لازم از جانب متحدین غربی خود و سازمان ملل است، که چنیین دخالت هایی در دهه های اخیر، موجب عدم مشروعیت در نزد دیگر متحدین در اروپا، و ملل منطقه از کشورهای عربی و آسیایی و افت وجه بین المللی گشته و از این ترتیب، در کنترل امنیت و کنترل بحران بازارهای مالی و پولی جهان، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و تثبیت دلار بعنوان تنها ارز پایه و سطح انباشت و رشد، نوعن در تولید کلایی و نیز ارائه خدمات رفاهی و امنیتی در سطح ملی، دچار چالش های جدی کرده است. چالش این دو جناح میتنی بر تجربیات و توانایی های عظیم کاپیتالیسم در عرصه حد دخالت در شکل بندی و مدیریت اقتصاد بازار و تجارت خارجی در حمایت از صنایع و تولیدات داخلی و دریافت مالیات ها، و نیز در عرصه سیاست گذاری دموکراتیک و ملی، آزادی های فردی، و جمعی و رفع تبعیض از رنگین پوستان و پناهندگان، خدمات بهداشتی و بیمه و خدمات درمانی و دارویی و... در دولت دموکرات ها یا جمهوری خواه ها نیز تعریف میگردد. چنیین چالشی در عرصه اقتصادی در جهت کنترل و دخالت بیشتر دولت در بازار در شکلی نوکینزی با توجه به تجربه موفق دولت رفاه در حدود سه دهه پس از آغاز جنگ جهانی دوم، بعنوان الگوی دموکرات ها، در مقابل بحران سیستمیک بازار، بدون دخالت دولت و به اصطلاح خود تنظیمی بازار نئولیبرالیسم تجلی یافته است، ارزیابی چنیین چالشی و گسترش آن به متحدین قبلی و ظهور شکاف در منطقه یورو مهمترین هنگامه ی شکاف درونی است. که چپ نو زای جدید خود را در درون این پدیده و شکاف با ارکانی دموکراتیک میتواند باز بیابد.
در چنیین دورانی، فضا برای چپ ی نو اندیش و سوسیالیسمی دموکراتیک در اروپا، بین شکاف سوسیال دموکراسی تعریف شده و چپ سنتی، در همراهی با نیازهای نو، در جایگاهی دیگر، در بر آمدی نو و پارادایمی نو مارکسی قابل به تعریف تواند بود، چپ نویی که شکلی از ان در یونان و اسپانیا و ایتالیا تجربه میگردد و در ایالت تورینگن آلمان به حکومت ۲۵ ساله دموکرات مسیحی ها پایان میدهد، و مرکل از ان بعنوان بازگشت مارکس به دفتر نخست وزیری این ایالت سخن میگوید، چیزی که پیش از این در کشورهای آمریکای جنوبی، در الگوی بولیواری، تعمیم پذیرتر گشته و بعد از آن هزینه های نظامی گزاف جنگ ها و کودتاها، در موقعیت و شرایط زمان تاریخی خاص خود، امروز در الگو و زمانی دیگر از حدود ۱۵ سال پیش درصدر مبارزات اجتماعی در کشورهای درحال توسعه ی نقش آفرینی است و در پاره ای از مناطق تا کسب حاکمیت اکثریت پیش میرود. مبارزات انسانی در جغرافیای جهان امروز در عین ترسیم مناسبات ملی بدون همراهی و تعامل با جهان، مقرون به هزینه های سنگین تا غیرقابل تحمل بوده و درس بزرگ تاریخی قرن بیستم است. ابر قدرت های منطقه نیز در قطب بندی جدید از چین و روسیه و هند نیز در در وضیت جدید در همین پروسه نقش آفرینی دارند. تعامل با جهان، با دموکرات ها در غرب، پذیرش مفاد و پادمانه های سازمان ملل، صلح جهانی، حقوق بشر و فرهنگ و مبانی آن، حفظ محیط زیست، از اصول اولیه همگویی در جهت قرارگیری و نقش افرینی در این پروسه ی انسانی و جهانی در جهت تغییر است.
بنظر می آید، تنها این مبانی است که، برای چپ دموکرات، در پروسه ی سوسیالیمی دموکراتیک، در هر جغرافیایی ویژه بوده و با پاسخگویی مشخص به شرایط مشخص، در گذار به پارادایمی مارکسی، با تاکید بر واقعیت های مسلم تاریخی و در درون جریان های تاریخی تعریف پذیر باشد.
و مارکس از آین زاویه، بعنوان سوژه ای فعال، در بده بستان ها با واقعیت های تاریخی، زنده و اندیشمند و استوار است، و در عین حال، پارادایم او خود واقعیت و کپی آن نیست، بلکه در تحلیلی علمی، رابطه ی عللی بین او و واقعیت، مبتنی بر حرکت ذهنی خلاق است، تا مقوله سازی و الگو نمایی های او را، برای دست یابی به گونه ای از دانش اجتماعی و اقتصادی میسر کند، که هم تاریخ را کشف و هم نمود بخشد، پارادایم و الگوی مارکس خود تاریخ و اقتصاد نیست، بلکه شیوه و متدولوژی اندیشمندانه ایست، برای بازیابی و اصلاح پروسه ای برای رسیده به مقصودی انسانی در جهت تغییر و یا الگویی منعطف در صورت فقدان آن است، نسبیت و قطعیت این سوژه تاریخی، در حرکت، استاتیکی و مکانیکی تحت تاثیر نیروهای بیرونی در حال سکون و یا سرعت ثابت و شتاب صفر و ساکن تعریف پذیر نیست، پیچیدگی جریان ها و نیروهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی و... در جهان و در هر منطقه جغرافیایی، در چند و چون بایدها و نبایدها ،شدن ها و نشده ها، تحت تاثیر نیروهای گوناگون با شتاب های دائمن متغییر در وظعیت هیپراستاتیکی تعریف پذیرتر میگردد، که پیوسته در معرض تنش ها و چالش های عدیده در تغییر است. تحلیل تک ساحتی از جمیع جهات در پروسه نیوتونی معمول، بدور از نسبیت انشتین در معرض رخداده نبوده و قابلیت تبیین پارادایم و الگوی خود را، در تمام زمان های این پروسه از دست خواهد داد. هستی واحد و مدور و چندین وجهی است، هر نظری تنها وجهی را مینمایاند، پارادایم مارکسی الگوی برشونده در جهت همپویی در زمان مکان و انکشاف و تغییر وضعیت متناسب با زمان رخداد در درون این پروسه است، که مدعیان دیگری هم دارد. تنها بعد چهارم، زمان ست که برشوندگی و غلبه نیروهای یک رویداد را بر نیروهای دیگر باز مینماید.
و از این زاویه و چشم انداز فوق، سوسیالیسم دموکراتیک، میتواند الگو و پارادایمی فراگیر و نمونه و پاسخگو، متشکل از فراکسیونهای مختلفی باشد که خود را در درون رویدادهای تاریخی مسلم، سهیم بدانند.
و بر پیشروان ۱۹ بهمن در یاد و خاطر، مبارک باشد..
ف. عمیدی - بهمن ماه ۱٣۹٣
|