نگاهی به انقلاب اکتبر و شکل گیری "سوسیالیسیم واقعا موجود "
بهروز رحیمی
•
لنین و حزب بلشویک انقلابی را در جهان سرمایه داری به پیروزی رساندند که شرایط تثبیت و پیروزی آن در گرو حمایت طبقه کارگر جهانی بخصوص پرولتاریای اروپا بود، امری که لنین ورهبران حزب به درستی به آن اشراف داشتند که اگر، پرولتاریای اروپا قیام نکند و امپریالیزم را در هم نکوبد، انقلاب روسیه به وسیله دنیای سرمایه داری خفه خواهد شد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۰ بهمن ۱٣۹٣ -
۹ فوريه ۲۰۱۵
دوران بین الملل دوم را می توان عصر شکوفایی مارکسیسم در حوزه تئوری دانست. چرا که علیرغم مکتب فکری مشخصی که دنبال می کرد اسیر بروکراسی نشد، بحث و مجادله و اختلاف نظر را قبول داشت. به نحوی که جریان های چپ و جنبش های مختلف آن درالمان ، فرانسه و انگلستان و اتحادیه کمونسیت ها که مارکس و انگلس ، رهبری فکریش را بعهده داشتند با یکدیگر به بحث و مجادله و گفتگو می پر داختند.
اینگونه و در دل چنین شرایط فضایی رهبرانی چون بِبِل، کائوتسکی، لنین پلخانف ، رزا لوکزامبورگ ، برنشتین و.... قد برافراشته و رشد یافتند.
اما در آستانه قرن بیستم و پس از انقلاب اکتبر وشکل گیری انترناسیونال سوم، این سنت تکثر گرا و دمکراتیک که باعث رشد و شکوفایی مارکسیسم می شد، رونق خود را از دست داد. و مارکسیسم از حوزه عملی و نظری، به یک جریان عمل گرا ی انقلابی در غلتید و با سلطه حزب و تشکیل دولت ایدئولوژیک، مهر و نشان خود را بر تحولات سیاسی و بر بخشی از نظام های سیاسی جهان کوبید.
باتوجه به اینکه لنینیسم ، نقش عمده ای در این شیوه بینشی و سیاسی مارکسیسم داشته است، بررسی سوسیالیسم الگوپذیر از لنینیسم و انقلاب اکتبر ، ما را کمک خواهد کرد که از سیر این تغییر ارزیابی عینی تری داشته باشیم.
جنبش کمونیستی پس از سالهای ١٩٠٠ که در جهان تحت عنوان بلشویک ها یا به عبارت صحیح تر لنینیسم، از آن یاد می شود، پس از مارکس و انگلس و اتحادیه کمونیستها ، رادیکال ترین و منسجم ترین و اجرایی ترین جریان مارکسیستی درون جنبش جهانی کمونیستی بود.
جریانی که سراسر تاریخ پر فراز و نشیب اش با انقلاب و مبارزه همراه بوده است. این جریان با پیروزی انقلاب اکتبر، صفحه نوینی را در حیات بشری گشود که اثرات آن براوضاع سیاسی جهان و بر خط مشی جهانی جریانات مارکسیتی در قرن بیستم بر کمتر کسی پوشیده است.
لنین و یاران او علیرغم اعتقاد به اصول و نظرات مارکس و انگلس عرصه های نظری و سیاسی جدیدی را به تئوری مارکسیستی افزودند که بنا به نظر منتقدان بسیاری از مارکسیست ها ، اعم از اصلاح طلبان تا اورتدکسها را مقابل آن قرار داد.
لنین خود ادعا دارد که گرایش خاصی را نمایندگی نمی کند
اما اگر به آثار لنین مراجعه کنیم در می یابیم که نگاه لنین و یاران او نسبت به چگونگی انقلاب در جوامع صنعتی، مسئله دهقانان، اساسنامه حزب و نقش آن در جنبش انقلابی، ساختمان سوسیالیسم، نوع تصرف قدرت سیاسی ، با بعضی از نظریات مدون مارکس و انگلس همخوانی ندارد
نگاهی به آثار لنین و خط مشی او که شامل مبارزه ایدئولوژیک و سیاسی با جریانات انحرافی درون جنبش مارکسیستی تجدید نظر طلبان راست تا اکونومیستها و نارودنیکها می شد،و همچنین نظریات او در باره سرمایه داری و امپریالیسم و کوشش های او در جهت سازمان دادن طبقه کارگر برای سرنگونی رژیم تزاری ، همه نشان می دهد که لنین یکی از ستون های اساسی ، در جنبش مارکسیستی بوده است.
و به نقش او دراجرای این اندیشه به هیچ عنوان نمی توان بهایی اندک داد
به قول تروتسکی:
"شخصیت لنین در عمل انقلابی ظاهر می شود کارهای علمی او فقط مقدمه ای است برای عمل انقلابی اگر مارکس با کتاب سرمایه و مانیفست، بنیانگذار بین الملل اول و بنیان گذار سوسیالیسم علمی است. لنین نیز با اجرایی کردن سوسیالیسم در تاریخ به عنوان یک رهبر پرولتاریایی ، نقشی مهم دارد "
نقشی که توانسته است پس از قریب به یکصد سال همچنان با نام او و نظریات او گره بخورد.
بوریس کاگارلیتسکی از رهبران حزب سوسیالیست روسیه می نویسد:
"درست است که آنچه ما داشتیم سوسیالیسم نبود ولی بعضی از عناصر سوسیالیسم در آن بود. امروز این عناصر مورد حمله قرار گرفته اند،یعنی اندیشه هایی که از این کشور به تمام جهان سرایت کرده است و حالا دارد تخریب می شود. چیزهایی مثل آموزش رایگان ، بهداشت رایگان ، حقوق و امکانات واقعی برای زنان ، و تمام نظام تضمین های اجتماعی".
بنا بر این سخن بر سر این نیست که چرا او رژیم تزاری را سرنگون ساخت و اولین حکومت سوسیالیستی را در جهان مستقر کرد . بلکه عمدتا بحث بر این است که چرا در پروسه تشکیل حزب و استقرار اولین دولت سوسیالیستی جهان،وجه دمکراتیسم سوسیالیستی را نا دیده گرفت و یا نتوانست به وجه دمکراسی سوسیالیستی توجه کند .
چرا به نگاه و نظریات اغلب مارکسیستهای هم دوره خود که شرایط تکوین جامعه سوسیالیستی و استقرار آنرا به شیوه دمکراتیک پیشنهاد می دادند، به شکل تقابلی بر خورد می کرد و آنها را به دفاع از بورژوازی متهم می کرد.
نقد مارکسیستها به لنین و یاران او به این دلیل نیست که چرا حکومت موقت کرنسکی را که در بلا تکلیفی کامل از مقطع انقلاب فوریه تا انقلاب اکتبر به سر می برد ساقط کرد و شوراهای کارگران و دهقانان را در صدر حکومت قرار داد، بلکه به آن چیزی بود که تلویحا لنین نیز با آن معترف بود و زمانی نوشت:
"کمون نمی توانست عناصر انقلاب دمکراتیک و انقلاب سوسیالیستی را از هم تمیز دهد، و تلاش برای استقرار جمهوری را با تلاش برای استقرار سوسیالیسم در هم آمیخته بود"
و اکنون خود پس از پیروزی و تصرف قدرت، دچار همان خطاهایی شد که روزگاری در نقد کمونارهای های پاریس می نوشت.
لنین پس از تصرف قدرت در بعد از ظهر روز ۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ اعلام کرد:
" که این سومین انقلاب روسیه، باید در نتیجه نهایی خود به پیروزی سوسیالیسم بیانجامد "
او در پایان سخنان خود اعلام کرد:
"ما با گامهای محکم و بی تزلزل به سوی پیروزی سوسیالیسم پیش خواهیم رفت و این پیروزی به دست کارگران پیشرو ، و متمدن ترین کشورها قطعی خواهد شد ، و به خلق ها صلح پایدار و رهایی از ستم واستثمار را خواهیم داد ما با یک فرمان که مالکیت زمین داران را لغو می کند اعتماد دهقانان را بدست می آوریم ...، در روسیه ما باید به سرعت به ساختمان سوسیالیست پرولتاری بپردازیم".
اعلام این مواضع جریانات مختلف مارکسیستی از کاتوئسکی گرفته تا پلخانف، و حتی افرادی از درون خود حزب بلشویک را به اعتراض وا داشت. آنها با توجه به شرایط خاصی که در روسیه جاری بود، یعنی مناسبات عقب مانده استبداد تزاری و کثرت دهقانان در این جامعه، و تهاجمات بی وقفه دول سرمایه داری، به این باور بودند ، که ضروری است دولتی تمام سوسیالیستی از همه احزابی که در شوراها نماینده دارند تشکیل شود.
اما لنین به دیکتاتوری یک حزب اعتقاد داشت و اعلام نمود:
"که ما بر سر این تصمیم باقی می مانیم ، چرا که این حزب مقام پیش آهنگی پرولتاریایی صنعتی را بدست آورده است".
این درک و نگاه متفاوت لنین به کارکرد حزب و چگونگی تصرف قدرت سیاسی و رسیدن به سوسیالیسم، ریشه در تفاوت بینش او با دیگران بر سر مقوله دمکراسی و انقلاب و تعریف قدرت سیاسی داشت
میاسنیکوف از کادرهای مسئول انقلاب خاطر نشان کرده بود :
"کشور در وضعیت خطر ناکی به سر می برد و تنها راه نجات دمکراسی است"و لوزوفسکی نیز هم چون او با ممنوعیت مطبوعات مخالف بود، آنها به نگاه کاتوئسکی که متعقد بود "سوسیالیسم بدون دمکراسی قابل تصور نیست " باور داشتند و مدافع نوعی دمکراسی سوسیالیستی بودند .
اما لنین در جواب این دسته منتقدین به صراحت نوشت :
"ما به مفاهیم مطلق باور نداشته و به دمکراسی ناب می خندیم ، آزادی مطبوعات یعنی آزادی تشکیلات سیاسی برای بورژوازی و وفادارترین خدمت گذارا نش یعنی منشویکها و اس.ار ها ، یعنی آسان کردن کار دشمنان".
نگاهی به اندیشه های لنین بخصوص ،نگرش او در مورد حزب و نقش آن در ساختمان سوسیالیسم و پروسه انقلاب، که همه قدرت را به حزب می سپارد و دیکتاتوری حزبی را به نام دیکتاتوری پرولتازیا سامان می بخشد، نشان می دهد که اختلاف اغلب مارکسیستها با او بر سر تشکیل حزب انقلابی و مخفی برای انقلاب و سازمان دادن طبقه کارگر نیست بلکه اختلاف اساسی آنها با لنین در نگاه خاص او به روابط درون حزبی است.
چرا که دیدیم در کنگره دوم حزب در سال ۱۹۰۲ که به شکل گیری دو جریان در درون حزب سوسیال دمکرات روسیه انجامید، افرادی چون ، پلخانف، مارتف ، و روزا لوگزامبورگ و حتی کاتوئسکی و تروتسکی، از نظریات او در مورد حزب و برنامه دفاع می کردند، وتنها در مورد اساسنامه ، با او اختلاف داشتند. تفاوت میان آنها ،در ظاهراندک ولی در واقع مهم بود. چراکه هر دو جریان بر ضرورت یک سازمان مخفی تاکید داشتند و با تعریف هایی که از وظایف اعضا داشتند تفاوت مهمی در این زمینه در نگاه خود نمی دیدند. اختلاف آنها بر تمرکز مرکزیت و ایجاد حکومت نظامی در حزب و قوانین استثنایی بر فراکسیونهای مختلف حزبی بود.
جالب است بدانیم که پلخانف در این اختلافات و جدایی مدتی در کنار لنین ماند، اما یک سال از ماجرای انشعاب و دو دستگی نگذشته بود که پلخانف از لنین جدا شد. پلخانف اعلام کرد که لنین روحیه فرقه بازی و انحصار گری را دامن می زند و در مقاله ای با عنوان سانترالیسم یا بوناپارتیسم گفت:
" لنین دیکتاتوری پرولتاریا را با دیکتاتوری بر پرولتاریا اشتباه کرده است و عمل او بوناپارتیسم است ، اگر نگوییم سلطنت مطلقه به شیوه قدیم ماقبل انقلابی نظر او در باره رابطه انقلابی حرفه ای با توده ها نظر مارکس نیست بلکه نظر باکونین است".
تروتسکی نوشت:
"شیوه های لنین کاریکاتور بی مزه ای از ناسازگاری تراژیک ژاکو بنیسم است، وضعی پیش بینی شد که در آن سازمان حزبی ، جای حزب را می گیرد و کمیته مرکزی جای سازمان و سرانجام دیکتاتور جای کمیته مرکزی را".
و پلخانف در یاداشتهای یک سوسیال دمکرات نوشت:
"اگر نظر بلشویکها غالب شود در نهایت امر همه چیز ،گرد یک شخص خواهد گشت که خواه یا نا خواه همه اختیارات را به دست خواهد گرفت" .
روزا لوگزامبورگ در ژوییه سال ۱۹۰۴ خط مشی سانترالیسم افراطی لنین را به عنوان بروکراتیک بودن و غیر دمکراتیک بودن محکوم می کند و سر انجام ببل رهبر کهن سال حزب سوسیال دمکرات آلمان به عنوان میانجی پیشنهاد داوری می کند.
: اما لنین از این حمله ها خم به ابرو نمی آورد و می نویسد
"من از کلمات درشت حکومت نظامی، و قوانین استثنایی، بر ضد برخی افراد و گروهها و غیره کمترین باکی ندارم ودر برخورد با عناصر متزلزل و متنازع ، ما نه تنها می توانیم بلکه ناچاریم حکومت نظامی برقرار کنیم و تمام اساسنامه حزب ما ،تمام خط مشی سانترالسیم که هم اکنون در کنگره به تصویب رسیده است چیزی نیست جز حکومت نظامی برای یرخورد با اینگونه سرچشمه های متعدد بی انضباطی سیاسی".
همین نگاه است که در دوران انقلاب هیچ ائتلافی را نمی پذیرد و به نظریات سایر مارکسیستها حتی در درون کمیته مرکزی در این رابطه توجهی نمی کند و با ایجاد حکومت بلشویکی با مشکلات فراوان سیاسی مواجه می شود.
حاکم بودن این نگاه ها در خط مشی حزب موجب شد که لنین و پیروان او به بهانه
" تحلیل مشخص از شرایط مشخص" به نوعی عدول از نظرات مارکس در غلطند، که هر کاری را به نام "حفظ منافع پرولتاریا" که در پروسه عملی به منافع حزب و نخبگان حزبی تنزل پیدا می کرد،برای خود مجاز بشمارند
آنتونیو گرامشی در مقاله ای که در نخستین روزهای انقلاب اکتبر منتشر کرد ضمن تمجید از انقلاب اکتبر آن را انقلابی علیه مارکس خواند. او می نویسد:
"در روسیه کاپیتال مارکس بیشتر یک کتاب بورژوائی قلمداد می شود تا یک کتاب پرولتاریائی".
روزا لوگزامبورگ یک سال پس از انقلاب اکتبر در خلال نقدی هم دلانه با بلشویکهادر سال ١٩١٨ هشدار داد:
"بدون انتخابات سراسری، بدون مبارزه آزادانه افکار عمومی، زندگی در یک یک نهادهای دولتی و عمومی جامعه رنگ خواهد باخت، و جز ظاهری بی رنگ از آن به جانخواهد ماند، که در آن یگانه عنصر فعال جامعه نظام اداری و دیوانی خواهد بود"
شرایط خاصی که لنینیسم در روسیه شوروی آفرید با شرایط اولیه ای که مارکس و انگلس برای برقرای سوسیالیسم به آن تاکید داشتند، متفاوت بود.
سوسالیسم علمی همانطور که از اسمش پیداست به مثابه یک علم باید مورد پذیرش قرار گیرد. نه همچون یک وحی الهی به شکل تقدس آمیز، استقرار آن چیزی نیست، که صرفاً با اراده فردی و سازمانی متحقق گردد، بلکه نیازمند شرایط و اصولی است که عمده ترین آنها، یعنی اجتماعی شدن تولید،رشد حد معینی از نیروهای تولید جزء اجزای اصلی آن است.
چرا که به قول مارکس، سوسیالیسم توزیع فلاکت نیست، بلکه اشتراک در ثروت است، و ثروت نیز براساس تکامل نیروهای مولد،می تواند شکل بگیرد
مارکس معتقد بود
"اگر سوسیالیسم در کشوری فقیر و عقب افتاده پیروز شود، این سوسیالیسم بر اساس فقر بنا می شود،و چیزی جز سوسیالیسم سرباز خانه ای نصیب ملت نخواهد شد".
مارکس در تاکیدات خود شرایط مساعد بین المللی و همبستگی بین المللی کارگران را از اجزاء مهم،در استقرار، یک جامعه سوسیالیستی می دانست و بر همین اساس در کشورهای صنعتی پیشرفته اروپایی، انقلابات سوسیالیستی را پیش بینی می کرد
: مارکس بر این عقیده بود
"یک ملت می تواند و باید از دیگران بیاموزد. هنگامی که جامعه یی در مسیر قانون طبیعی خویش به حرکت افتاده است، نمی تواند از مراحل تکامل خویش پرش کند و یا آن که با فرمانی آن مراحل را زایل سازد. اما چنین ملتی می تواند از درد زایمان بکاهد و آن را تسکین دهد".
پلخانف در کتابی که پس از انقلاب اکتبر انتشار داد آینده انقلاب را چنین ترسیم کرد:
"طبقه ی کارگر ما در موقعیتی قرار ندارد که قدرت سیاسی را کاملا در جهت منافع کشور در دست بگیرد طبقه کارگر در روسیه اقلیت را تشکیل می دهد نه اکثریت را هر چند که می تواند روی پشتیبانی دهقانان حساب کند .دهقانانی که تا به امروز اکثریت را تشکیل می دهند اما انان به زمین احتیاج دارند و نیازی ندارند تا سرمایه داری را با سوسیالیسم تعویض کنند به همین جهت انها متحد غیر قابل اطمینان طبقه کارگر در ساختمان سوسیالیسم و روش های تولیدی سوسیالیستی هستند. پرولتاریای روسیه که پیش از موقع قدرت را کسب کرده است نه یک انقلاب اجتماعی بلکه جنگ داخلی را سبب خواهد شد".
لنین و یاران او در حزب سوسیال دمکرات روسیه که بعد ها به عنوان بلشویکها معروف شدند این استدلال رافرار از انقلاب پرولتریایی و وظایف کمونیستها در قبال جنبش طبقه کارگر می دانستند و اعتقاد داشتند با توجه به حلقه ضعیف و گسستی که در بلوک سرمایه داری پیش آمده ، جایگاه انقلاب از کشورهای صنعتی به کشورهای ما قبل صنعتی تنزل پیدا کرده و می توان در اتحاد با دهقانان و رهبری طبقه کارگر، فرماسیون سرمایه داری را دور زد و انقلاب بورژوا-دمکراتیک را به انقلاب سوسیالیستی هدایت کرد. و این هم با اراده قاطع طبقه کارگر که در حزب او"بنام دیکتاتوری پرولتاریا" تجلی می یابد شدنی است.
لنین با طرح امپریالیسم بمثابه آخرین مرحله سرمایه داری انتظار داشت که انقلاب سیاسی اکتبر آغاز گر دوره ای از خیزش های سیاسی- انقلابی باشد که در نهایت شرایط پیروزی سوسیالیسم را در یک کشور تضمین کند. اما با شکست جنبش های انقلابی در اروپا خود را در تنگنا دید و به ناچار به سیاست هایی روی آورد که نتیجه آن چیزی جز سوسیالیسم واقعا موجود نبود.
لنین با سازمان فشرده و مخفی خود با کار گسترده در میان کارگران و شوراهای بر آمده از انقلاب، بر علیه تزاریسم در جریان جنگ جهانی اول، توانست توازن قوا را در شوراهای کارگری-دهقانی پتروگراد به نفع بلشویکها تغییر دهد، و کلیه قول و قرار هایی که در مورد رای و انتخاب ملت برای شکل حکومت، بعد از تشکیل مجلس موسسان، گذاشته بود بر هم زده و حکومت یک دست بلشویکی را به رهبری حزب کمونیست، حاکم کند. که در عمل موجب بروز مشکلات زیادی شد. از جنگ داخلی گرفته تا تجاوز نظامی و محاصره اقتصادی، توسط دولتهای امپریالیستی
عقب نشینی لنین، در پذیرش طرح نِپ، و اعلام وضع فوق العاده ، ترور سرخ،ممنوع کردن احزاب و مطبوعات و تظاهرات و هرگونه فراکسیون حزبی و بسیاری از سیاست هایی که حزب در پروسه استقرار خود مجبور به انجام آن شد، و در مقالات، لنین به کرات به توضیح علل آن سیاست ها پرداخت، درآخر به چیزی جز استالینیسم و "سوسیالیسم واقعاً موجود" نیانجامید.
تسلط حزب بر تمامی ارگانهای جامعه و شکل گیری قدرتمند ترین بروکراسی ایدوئولوژیک-امنیتی جهان، حاصل چنین کم توجهی به نظرات کارل مارکس بود.
کولافسکی می نویسد :
" آنچه که حزب لنین را به ویژه در سال های پس از انقلاب به یک ماشین متمرکز ،جزم اندیش و بی تفکر اما به غایت موثر بدل کرد نه نخبه گرایی بود ، نه این نظریه که اگاهی سوسیالیستی را باید از خارج وارد جنبش خود انگیخته کارگران کرد. سرچشمه نظری یا در واقع توجیه این ماشین این ایمان لنین بود که حزب به اعتبار شناخت علمی اش از جامعه تنها منشا و منبع مشروع ابتکارهای سیاسی است . بعد ها این نظریه به یکی از اصول حاکم بر دولت شوروی بدل شد".
. اصولی که در تناقض آشکار با نگاه و نظریات مارکس بود
مارکس در کلیه نوشته هایش از هرگونه استبداد، اختناق،سانسور به شدت انتقاد می کرد، و بر تسلط حزب یا نخبگان، بر جامعه اعتقادی نداشت. مارکس از حق آزادی بیان،احزاب،مطبوعات، و وجود فراکسیونهای درون حزب دفاع می کرد
مارکس در روز ٢٢ فوریه ١٨٨١ در نامه ای خطاب به یکی از رهبران سوسیال دمکرات هلند در باره کمون پاریس نوشت
"کمون جز قیام شهری که در موقعیتی استثنایی قرار گرفته، نبود و افراد کمون نه سوسیالیست بوده اند و به هیچ عنوانی، نمی توانستندسوسیالیست باشند، با این همه اگر کمی عقل سلیم به کار می رفت، کمون می توانست به سازشی مفید با ورسای دست یابد. و این تنها چیز قابل تحقق در آن زمان بوده و اضافه می کند،سبقت جویی عقیدتی و ناگزیر خیال پردازانه از برنامه عمل انقلابی که به آینده تعلق دارد جز منحرف ساختن نیرو ها از مبارزه کنونی ثمری ندارد".
بنابر این، لنین و بلشویک ها می توانستند از شرایط استثنایی انقلاب اکتبر، و سقوط دولت کرنسکی، با توجه به قدرت خود، در شوراهای کارگران و دهقانان خط مشی بهتری اتخاذ کنند، که اساس آن بر اتحاد با احزاب انقلابی چون اس آرهای چپ و اتخاذ سیاست های دمکراتیک سوسیالیستی، انتخابات آزاد،آزادی مطبوعات و تشکیل حکومت پس از برگزاری مجلس موسسان استوار باشد.نه اینکه به خشن ترین شیوه ممکن، تمام برنامه حزب،به بهانه استقرار حکومت کمونیستی کنار گذاشته شود و در یک پروسه ده ساله جامعه را به سوی یک دیکتاتوری حزبی بکشاند.
عدم توجه به مبانی دمکراسی سوسیالیستی که پایه و اساس نظریات مارکس بود زمینه مخالفت و دور شدن از بلشویک ها،رادر نزد متحدین انقلابی آنها ایجاد کرد. و بلعکس سیل بروکراتها و فرصت طلبان را به سوی حزب موجب شد.
لنین با کم توجهی به دمکراسی سوسیالیستی ،یکی از مهمترین اصول کمونیست ها را در مانیفست به فراموشی سپرد
آنجا که مارکس در مانیفست می نویسد
"ما به جای جامعه قدیمی بورژوایی،طبقات و ستیزهای طبقاتی،اجتماعی خواهیم داشت که در آن تکامل آزاد هر کس شرط تکامل آزاد همگان خواهد بود".
و در همین راستا در دفاع از دمکراسی در مانیفست بیان می دارد
که" نخستین گام در انقلاب طبقه کارگر،ارتقای پرولتاریا به موقعیت طبقه حاکم، پیروزی او بر بورژوازی،در نبرد دمکراسی است".
و در توضیح اینکه هدف کمونیستها چیست می نویسد:
"سازمان دادن جامعه به نوعی که هر عنصر آن بتواند در آزادی کامل همه استعداد و توانایی هایش را تکامل بخشد و بکار گیرد".
مارکس بر خلاف لنین و بلشویکهای پیرو او،اعتقادی به اینکه باید مرکز نیرومندی تمام خط مشی های احزاب را تدوین و اجرا کند، نبود و در این رابطه تاکید داشت
که هیچ مدل و طرحی برای جامعه سوسیالیستی نمی توان ارائه داد و هر تلاشی در جهت تدوین چنین طرح و الگوهایی،احمقانه،بی فایده و حتی ارتجاعی خواهد بود.
مارکس و انگلس از چنین ایده هایی با تمسخر به عنوان "دستورالعملی برای غذا پزی آینده،" از آن یاد می کند
آنها هرگونه درکی از دولت مارکسیستی،یعنی دولتی که مارکسیسم را به ایدئولوژی رسمی دولت تبدیل کند و آن را بر جامعه تحمیل نماید مخالفت می کردند.
در صورتی که لنین در مارس ۱۹۱۹در هشتمین کنگره حزب بلشویک اعلام کرد :
"که حزب کمونیست وظیفه خود میداند که در همه سازمان های کارگری... و سازما ن های معاصر دولتی یعنی در شوراها برنامه رهبری کامل خود را مستقر سازد".
مارکس و انگلس در مورد دیکتاتوری پرولتاریا یعنی مرحله ای که پرولتاریا ، قدرت سیاسی را بدست می آورد بر خلاف لنین و یاران او به دمکراسی اعتقاد داشتند . لنین به جمله ای که کارل مارکس که در نامه خود به نقد برنامه حزبی گوتا نوشته است استناد می کند.مارکس در ماه مه ۱٨۷۵ نوشته بود:
"میان جامعه سرمایه داری و کمونیستی ، دوران دگرگونی انقلابی یکی به دیگری قرار دارد.این دوره در عین حال با دوران انتفال سیاسی انطباق دارد که طی آن دولت چیز دیگری نمی تواند باشد مگر دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا".
انگلس در توضیح همین دیکتاتوری، در مقدمه ای بر کتاب جنگ داخلی فرانسه می نویسد:
"سوسیال دمکرات عامی ، که اخیرا واژه دیکتاتوری پرولتاریا دوباره به گوشش خورده از شنیدن آن به وحشتی سلامت بخش دچار شده است. بسیار خوب ، آقایان ، خیلی مایلید بدانید دیکتاتوری چگونه چیزی است؟ نگاهی به کمون پاریس بیندازید ، خواهید دید که این همان دیکتاتوری پرولتاریاست".
انگلس می نویسد:
"کمون برای آن که به همین بلای اجتناب ناپذیر در همه نظام های پیشین یعنی تبدیل شدن دولت و اندام های دولتی از خدمتگزاری جامعه به خدایگان مسلط بر جامعه،دچار نشود دو وسیله کارآمد را به کار برد. نخست این که گزینش همه مقامات در دستگاه های اداری قضایی و آموزشی را تابع انتخاب بر مبنای آرای عمومی کرد و،در نتیجه،بنا را بر این نهاد که آن مقامات در هر لحظه پس گرفتنی باشند
مارکس و انگلس بر این اعنقاد بودند که دیکتاتوری پرولتاریا ، نه دیکتاتوری یک نفر یا یک اقلیت حزبی بلکه تاکید داشتند
تمامی جنبش های تا کنونی ، جنبش اقلیتها و یا جنبش های در خدمت منافع اقلیتها بوده اند.جنبش پرولتاریا جنبش مستقل اکثریتی عظیم در خدمت منافع اکثریتی عظیم است".
: کائوتسکی در همین زمینه می گوید
"همین نکته نیز در مورد کمون پاریس نیز صادق بود. نخستین اقدام رژیم انقلابی نوین، عبارت بود از اجرای حق رای عمومی. انتخاباتی که با آزادی کامل انجام گرفت ، سبب شد تا کمون در تمامی مناطق پاریس اکثریت عظیمی را به دست آورد.۶۵ تن از انقلابیون و ۲۱ تن از مخالفین که از تعداد ۱۵تن ارتجاعی و ۶ تن جمهوری خواه رادیکال بودند، انتخاب شدند. ۶۵ نماینده انقلابی به تمامی گرایشهای سوسیالیستی که در آن زمان در فرانسه وجود داشتند، وابسته بودند. با آن که آنها با یکدیگر مبارزه می کردند، اما علیه یکدیگر دست به دیکتاتوری نمی زدند.
رژیمی که تا به این اندازه در میان توده ها ریشه دوانیده است کمترین انگیزه ای ندارد که دمکراسی را خدشه دار سازد. البته چنین رژیمی نمی نواند همیشه از بکار بردن قهر خودداری کند ، آن هم در مواردی که کوشش می شود با به کار بردن قهر دمکراسی را محدود سازند.
قهر را تنها می توان با قهر پاسخ گفت.اما رژیمی که از حمایت توده ها بر خوردار است، از قهر نه برای نابودی، بلکه در حمایت از دمکراسی استفاده خواهد کرد . چنین رژیمی دست به خودکشی خواهد زد، هرگاه بخواهد مطمئن ترین پایگاه خود ، یعنی حق رای همگانی را که قوی ترین سرچشمه ی رهبری عظیم او ست، از میان بر دارد"
نادیده گرفتن حق رای همگانی توسط لنین که در انحلال مجلس موسسان تجلی یافت نشان دهنده آن بود که بلشویک ها به راهی قدم می گذارند که جز انفعال توده ها چیز دیگری نصیب آنها نخواهد شد.
کاتوئسکی در سال ۱۹۱۷ در مورد انحلال مجلس موسسان به وسیله لنین ،ضمن انتقاد از این حرکت به درستی پیش بینی کرد.
"آینده پرولتاریای روس نه در گرو دیکتاتوری بلکه در گرو دمکراسی است".
موضوع تشکیل موسسان از مسائل مهمی بود که هم مصوبات شوراها و هم در دستور عمل ویژه ای که لنین در دومین کنگره شوراها اعلام کرده بود بدان تاکید شده بود.وجود این مجلس از جنبه دیگری برای بلشویک ها نیزاهمیت داشت آنها اعلام کرده بودندکه موجودیت خود را تا بر گذاری انتخابات و تا زمانی که مجلس به طور نهایی روی شکل حکومت تصمیم بگیرد حفظ خواهند کرد. لنین با تاکید اعلام کرده بود:
"تصمیم نهایی با مجلس موسسان است حتی اگر دهقانان اکثریتی ازنمایندگان اس-آرها را نیز به مجلس بفرستند باید بگوییم بگذار چنین شود...ما بایستی آزادی کامل و خلاقی را برای توده های مردم قایل باشیم"
ای اچ کار در بررسی این مسئله می نویسد:
"نتیجه انتخابات هر گونه ترسی را که احیانا در صفوف بلشویک هااحساس می شد توجیه کرد.از میان ۷۰۷نماینده منتخب مجلس روی هم رفته اس-ارها ۴۰۱ کرسی بلشویک ها ۱۷۵ کرسی. نماینده گروهای ملی ٨۵ کرسی کادت ها ۱۷ کرسی.منشویک ها ۱۶کرسی"
با اعلام نتیجه انتخابات که نشان دهنده عدم اعتماد اکثریت مردم به بلشویک ها بود لنین در روزگشایش آن اعلام کرد:
"چون این حماقت را مرتکب شده و به همه قول داده ایم کلوپ گپ زنی را فرا بخوانیم مجبور هستیم امروز آن را بگشاییم اما اینکه آن را کی تعطیل کنیم تاریخ در این باره موقتا سکوت خواهد کرد".
نتیجه انتخابات چهره دهقانی روسیه را نشان داد پیروزی حزب اس-آرها نشان داد که درک سوسیالیسم در جامعه روسیه به چه اندازه است مصوبات نخستین جلسه مجلس موسسان نشان داد آن طور که بلشویک ها مدعی بودند این مجلس انعکاس انقلاب فوریه نبود چرا که اکثریت نمایندگان مجلس مدافع سوسیالیسم بود ند و مصوبات آن ها مبتنی بر "لغو مالکیت خصوصی بر زمین و دعوت کنفرانس صلح بین المللی و نیز اعلام تشکیل جمهوری دمکراتیک فدراتیو روسیه اقدامی بورژوایی نبوده است.
اما لنین و حزب بلشویک، که می دیدند مجلس موسسان مانعی بر سر راه حکومت یک دست آنها ست، بر انحلال ان تاکید کردند. که این اقدام، باعث اعتراض بسیاری از رهبران جنبش کار گری از جمله رزوالوکزامبورگ وکارل کائو تسکی شد .
کائوتسکی در تحلیلی پیرامون این مسئله می نویسد:
"در انتخابات مجلس موسسان ٣۶ میلیون رای داده اند.از این تعداد ۴ میلیون رای به احزاب بورژوایی و ٣۲ میلیون رای به احزاب سوسیالیسم تعلق گرفت.در واقع از سوی جناح راست هیچ نیرویی مجلس موسسان را تهدید نمی کرد و مجلس می توانست کار خود را برای آماده ساختن سوسیالیسم موفقانه آغاز کند".
لنین با انحلال مجلس موسسان راه برای دیکتاتوری و تسلط یک جانبه حزب بر ارکان جامعه باز کرد و با فرمانها ومصوبات کمیته مرکزی که به کمیساریای خلق ابلاغ می شد ،نظام سوسیالیستی مورد نظر خود را مستقر کرد سوسیالیسمی که با اعتراضات بخشی از اعضای حزب و اعتراضات کارگران و دهقانان همراه بود
با شورش کارگران کرونشتات و اعلام اعتراضات اتحادیه های کارگری،حزب بلشویک اقداماتی را در جهت انحلال اتحادیه های مستقل کارگری ،که با سیاست های حزب مخالف بودند انجام داد، واعلام کرد اتحادیه ها باید در خدمت دولت بلشویکی باشند و وسیله ایی برای حفظ حکومت و توجیه سیاست های حزب، لنین هواداران استقلال اتحادیه ها را عناصر عوام فریبی که بر بخش های عقب مانده طبقه ی کارگر تکیه دارند قلمداد کرد، و برای جلوگیری از نفوذ گرایش های استقلال طلبانه بوخارین و رادک را به شورا های اتحادیه کارگری منتقل کرد.
لنین می بایست در اتحاد با دهقانان در کشوری فقیر و عقب مانده که کارگران صنعتی اش بخش اقلیتی از جمعیت کثیر روستاییان بودتد سوسیالیسمی را مستقر سازد که به قول مارکس:
"نه تاج نعمت و فراوانی را برفرق سر بلکه داغ فقر و کمیابی بر پیشانی داشته باشد".
نتایج سیاسی این چنین وضعیتی همان طور که اتگلس بدان تاکید دارد به سیستم بهتری جز سوسیالیسم واقعا موجود "نمی توانست نیانجامد
انگلس می نویسد:
"بدترین حالتی که می تواند برای رهبر حزبی افراطی رخ دهد هنگامی است که ناگزیر می شود در دورانی دولت را در دست بگرد که جنبش هنوز به پختگی لازم برای طبقه ای که او نماینده آن است نرسیده است و زمینه برای اعمال قانون و مقرراتی که سلطه آن طبقات طلب می کند آماده نباشد . آنچه او میتواند انجام دهد به اراده اش بستگی ندارد. بلکه وابسته به تضاد های طبقه مختلف ،درجه میزان رشد شرایط زیست مادی، مناسبات تولیدی وارتباطی است که میزان تضادهای طبقات مبتنی برآنست.آنچه چنین رهبری می تواند انجام دهد و آنچه حزبش از او می طلبد،نه وابسته به او ونه وابسته به میزان رشد مبارزه طبقاتی و شرایط آن و نه وابسته به خواسته هاو اندیشه هایی است که تا آن زمان وجود داشته است .این ها خود کم و بیش ناشی از میزان تصادفی درجه تولید و موقعیت لحظه ایی طبقات اجتماعی در مقابل یکدیگرنیست؟ .بلکه وابسته به درک وسیع یا محدود و زمینه عمومی جنبش اجتماعی سیاسی است .چنین رهبری اجبارا خود را در بحرانی لا ینحل می یابد انچه او می تواند انجام دهد بر ضد مجموعه اصول و رفتار گذشته و بر ضد منافع بلا واسطه ی حزبش است. در یک کلام او مجبور است نه حزب طبقه خود، بلکه طبقه ایی را نمایندگی کند که جنبش درست برای حاکمیتش پخته است . او باید برای منافع جنبش ،درست منافع طبقه ی بیگانه ایی را پیش برده و برای طبقه خود ، با جمله پردازی، لفاظی و وعده ووعید چنین وانمود سازد که منافع ان طبقه بیگانه ، منافع خود اوست . کسی که در چنین موقعیت نامناسبی قرار گیرد غیر قابل دفاع است"
اگر به نکته ای که انگلس بدان اشاره دارد توجه کنیم شاید ریشه بسیاری از اقداماتی را که حزب بلشویک به رهبری لنین انجام داد بهتر بشناسیم لنین با توجه به پروسه ای که گذرانده بود شاید بیشتر از همه رهبران بلشویک به انحرافاتی که حزب روزی بدان دچار خواهد شد آگاهی داشت اما به دلیل مسائلی که در راه استقرار سوسیالیسم با آن مواجه بود به بسیاری از نظریات پیشین قبل از انقلاب اکتبر خود کم توجهی می کند و به سیاست هایی روی می آورد که با نظریات مارکس و انگلس در انطباق نیست
ادغام دولت و حزب ،ایجاد ارتش دائمی ،فرو رفتن در یک مبارزه تسلیحاتی، ممنوع کردن آزادی مطبوعات و احزاب ، ایجاد چکای امنیتی، نادیده گرفتن استقلال اتحادیه های کارگری و... نشان دهنده بدعت در اندیشه مارکسیسم است چرا که مارکس و حتی خود لنین در کتاب دولت وانقلاب و برنامه های حزبی به کرات عکس این را می گفتند
آنها از زوال تدریجی دولت و ارتش دائمی و وجود مدیریت روز به روز و نظام قضایی منتخب سخن می گفتند آنها بین الملل کمو نیستی را ارگانی دمو کراتیک و محل تبادل آرای کمونیست های جهان برای شناخت بهتر جهان می دانستند اما بین المللی که پس از انقلاب اکتبر شکل گرفت عمدتا در جهت حفظ منافع استقرار سوسیالیسم در یک کشور خاص مورد استفاده قرا ر گرفت
لنین و حزب بلشویک انقلابی را در جهان سرمایه داری به پیروزی رساندند که شرایط تثبیت و پیروزی آن در گرو حمایت طبقه کارگر جهانی بخصوص پرولتاریای اروپا بود، امری که لنین ورهبران حزب به درستی به آن اشراف داشتند که اگر، پرولتاریای اروپا قیام نکند و امپریالیزم را در هم نکوبد، انقلاب روسیه به وسیله دنیای سرمایه داری خفه خواهد شد. لذا هم بستگی و اتحاد و هم رای بودن احزاب بین المللی سوسیال دمکرات با انقلاب اکتبر برای بلشویک ها و لنین اهمیت اساسی داشت .در میان احزاب سوسیال دمکرات اروپایی حزب سوسیال دمکرات آلمان از نفوذ واعتبار بیشتری بر خوردار بود و حتی پیش بینی می شد که انقلاب آلمان زودتر از روسیه پیروز گردد. اما اختلافی که میان این دو حزب یعنی حزب بلشویک و حزب سوسیال دمکرات آلمان، بر سر موضع گیری مارکسیست ها بر سر جنگ پیش آمد باعث گردید که درحزب سوسیال دمکرات آلمان انشعاب رخ دهد و روند حوادث به سمتی پیش رود که انقلاب آلمان به وسیله ارتجاع سر مایه داری با شکست روبرو شود.
مسئله جنگ، و تفاوت موضع گیری بخشی از سوسیال دمکرات های آلمانی به رهبری کائوتسکی ازجمله،عوامل اصلی اختلاف با حزب بلشویک به رهبری لنین بود که زمینه ساز شکل گیری بین الملل سوم شد
موضع گیری مارکسیست ها نسبت به جنگ، بنا به روایت تاریخ، شکل مشخص و منسجم تعریف شده ای ندارد
مارکس و انگلس با قطع نامه ای که در کنگره بین الملل کمونیست ها در تابستان ۱٨۶٨در بروکسل صادر شده بود مخالف بودند. قطع نامه ،قطع هر گونه کارو کمک به رساندن ملزومات جنگی واعتصاب خلق ها را بر ضد جنگ تو صیه می کرد زیرا که مارکس وانگلس همواره با هر فرمولی که جنگ را فی النفسه منع کند موافق نبودند جنگ پروس فرانسه این عقاید متضاد را نشان داد،
انگلس در ۲۲ژویه۱٨۷۰ می نویسد:
" بیسمارک به قصد افزایش به قلمرو پروس حرکت کرده است اما هم اکنون اختیار کار از دست او خارج شده و روشن است که آقایان موفق شدند یک جنگ ملی کامل در آلمان به راه بیندازند"
ومارکس اضافه می کند و می نویسد:
"طبقه کارگر آلمان مصممانه از جنگ ،جنگی که جلوگیری از آن در اختیار و توان وی نبوده ، به عنوان جنگی برای استقلال آلمان و رهایی آلمان و اروپا از کابوس ستمگری به نام امپراتوری دوم حمایت کرده است .این کارگران آلمان هستند که همراه با زحمتکشان روستاها سلسله اعصاب زور و بازوی ارتش های قهرمان را تشکیل دادند آنان نیز به نوبه خود پاپیش می گذارند و در خواست تضمین هایی دارند، تضمین اینکه ایثار عظیمی که آنان بدان تن در داده اند بیهوده نباشند و به عنوان نخستین تضمین خواستار آنانند که صلحی شرافتمندانه برای فرانسه و باز شناسی جمهوری فرانسه تضمین شود"
این نظرات نشان می داد که مارکسیت ها می باید با توجه به شرایط سیاسی و تاریخی خود موضع گیری کنند و همین مسئله کاتوئسکی را وا داشت که در مورد جنگ موضعی متفاوت با لنین داشته باشد.
او در سلسله مقالاتی که تحت عنوان انتر ناسیونا لیسم و جنگ منتشر کرد به نظریات مارکس و انگلس که می گفتند
"سوسیال دمو کرات ها باید از جانبی که پیروزیش احتمالا به هدف سوسیالیسم کمک خواهد کرد نظر داشته و معتقد بود که پیروزی آلمان و شکست روسیه به نفع انقلاب آلمان است ".
اما لنین اعتقاد داشت که با توجه به شرایط امپریالیسم که سرمایه داری به بالاترین مرحله رشد خود رسیده ،شرایط عینی برای تحقق سوسیالیسم کاملا آماده است .
بنابراین جنگ بین المللی اول ازجنگ های ملی دوره مارکس متفاوت است بنابراین تنها شعار درست پرولتاریایی تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی است
این اختلافات و مواضع سیاسی که ناشی از درک متفاوت مارکسیست ها از اوضاع و شرایط هر کشور است جدا از آن که کدام موضع مارکسیستی تر است، می بایست امری طبیعی قلمداد شود.
اما دیدیم که همین مسئله با شیوه جدلی که لنین داشت . تا به کجا پیش رفت و به خائن نامیدن کاتوئسکی و رفرمیست خواندن سوسیال دموکراسی آلمان ختم شد.
تاریخ نشان داد علیرغم تصور لنین که موضع خود را به نفع انقلاب المان می دید و از جناح انشعابی طر فدار خود یعنی روزا لوگزامبورگ و ... پشتیبانی می کرد و آنان رامشعل داران انقلاب سوسیالیستی اروپا می خواند ،این انقلاب با شکست مواجه شد.
شکل گیری بین الملل سوم که بر اساس چنین اختلافاتی صورت گرفت ، نه یک بین الملل کمونیستی پویا بلکه به ابزاری در حد دفاع از انقلاب اکتبر روسیه خلاصه شد.
این بین الملل در سال ۱۹۱۹در اجلاسی با بیش از ۵۰نماینده در مسکو که اغلب نیز ساکن مسکو بودند تشکیل شد، اغلب این نمایندگان احزاب و سازمان های عمده ای نبودند و در کشور خود نیز سازمانی نداشتند، و تنها جریان عمده در درون این اجلاس حزب بلشویک و جریان انشعابی حزب سوسیال دموکرات آلمان یعنی جناح روزا لوگزامبورگ بود
ایرلاین نماینده این جریان در باره این اجلاس می نویسد:
"احزاب کمونیست واقعی فقط در تعداد کمی از کشورها وجود دارند،در بیشتر آن کشورها این احزاب فقط در هفته اخیر تاسیس شده اند در بسیاری از کشورهایی که امروزه کمونیست ها وجود دارند هنوز سازمانی وجود ندارد،جای تمام اروپای غربی خالی است .بلژیک ، ایتالیا حضور ندارند، نماینده سوئیس نمی تواند به نام حزب سخن بگوید ، فرانسه ، انگلستان ، اسپانیا، پرتغال غایبند.آمریکا نیز در آن وضعی نیست که بگوید کدام احزاب از ما حمایت خواهند کرد."
بنابراین آنچه که به نام بین الملل سوم مشهور شد در واقع ایجاد یک سازمان بین المللی از احزاب کمونیست نبود بلکه به قول ای اچ کار:
"مهار شدن چندین گروه ضعیف و در پاره ای از موارد شکل نگرفته و جنینی،در سازمانی که تکیه گاه و عمده و نیروی محرکش به طور ضروری و ناگزیر از قدرت دولت شوروی تامین می شد که در شرایط تهدید نیرو های ارتجاعی سرمایه داری مدافع آن دولت باشد".
لنین با اینکه خود در شکل گیری این بین الملل نقش اساسی داشت اما از سرنوشت آن گویا نگران شده بود چرا که به مصوبات کنگره چهارم انترناسیونالیسم سوم اعتراض داشت و آن را مصوباتی کاملا روسی ارزیابی می کرد.
مصوبات کنگره می نویسد:
"کارگران همه کشورها وظیفه دارند در سراسر جهان کمک واقعی و عملی از جمله کمک اقتصادی به روسیه شوروی برساند کارگران باید به دولت های خود فشار بیاورند و شناسایی دولت شوروی و استقرار روابط بازرگانی مساعد با روسیه شوروی را از آن بخواهند.حد اعلای قدرت سیاسی و اقتصادی پرولتاریای جهان باید برای پشتیبانی از روسیه شوروی بسیج شوند"
مصوبات کمینترن و سیاست های بین الملل سوم از بدو تاسیس تا مقطع انحلال آن در پایان جنگ جهانی دوم همه نشان دهنده این استراتژی بود که هدف های ملی و بین المللی و امنیت رژیم شوروی را تامین کند.
سرنوشت دردناک احزاب وا بسته به این بین الملل بخصوص در حوزه کشورهای جهان سوم که با عزل و نصب و تعیین دستور برای کنگره های این احزاب جهت خط مشی سیاسی و تاکتیک بود در حوصله این مقاله نیست چرا که همگان از سرنوشت دردناک این جریانات کما بیش آگاهند
در مورد سازمان حزب نیز متاسفانه روابط سازمانی حزب کمونیست روسیه عیناً در بین الملل کمونیستی کپی برداری شد و حتی در برخی احزاب نصب مقامات و عزل و نصب رهبران، از وظایف دفتر اجرایی کمینترن اعلام شد.
با این دستورات و مصوبات کمینترن نه مجمعی جهت ابراز نظر نمایندگان احزاب که می بایست از طریق مناظره و سازش به تصمیمات دست جمعی می رسند، بلکه به ارگان رهبری واحدی تبدیل شده که تصمیماتش به کنگره های احزاب ملی ابلاغ می شد.
ما در روند تاریخ مشاهده کردیم که چگونه این وضعیت تا فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود به نوعی دیگر در روابط احزاب کمونیست با حزب کمونیست شوروی ادامه داشت
اشکال بروکراتیک بین الملل سوم و کمینترن از رهبران انتصابی کنگره های احزاب، جریان هایی ساخته بود، که اغلب تصمیمات و نظریات تئوریک حزبی و ملی شان در چارچوب نگرش های کلی حزب کمونیست شوروی تبیین و تدوین می شد
بدون هیچ گونه تحلیل مشخصی از جهان سرمایه، تفوق سوسیالیسم، در دوران گذار از عصر سرمایه داری به سوسیالیسم پذیرفته شد، و نگرش
" راه رشد غیر سرمایه داری" در اغلب احزاب کمونیست خاور میانه به صورت راهی استراتژیک انتخاب شد و" قذافی ها" و" زیاد باره ها" "وناصر ها"و"هاله مریام ها" و....... به عنوان مجریان راه رشد مورد تایید قرار گرفتند.
از هر گونه کودتا و اقدام ضد آمریکایی، بدون توجه به ماهیت طبقاتی و نگرش و عملکرد اقدام کنندگان در چار چوب استراتژی راه رشد غیر سرمایه داری و تئوری جنگ سرد ساده انگارانه پشتیبانی شد و در سبد حمایتی کمونیست ها گذاشته شد.و حمایت از آنها بدون قید و شرط از وظایف عاجل و تاریخی کمونیست ها شناخته شد.
منطق و مصوبات کنگره چهارم بین الملل سوم به شکل دامنه دارتری در استراتژی خارجی بلوک سوسیالیستی تحت عنوان انترناسیونالیسم پرولتاریایی توجیه و گسترش یافت.
حمله به چک واسلواکی(سابق)،حمله به مجارستان، اشغال افغانستان، در چارچوب همین سیاست ها انجام گرفت و مورد تایید احزاب چپ قرار گرفت
وقایع نگاری و تاریخ رویدادها در جهان بخصوص در آفریقا و خاورمیانه و آمریکای لاتین که در دوره های مختلف بخصوص در دوران جنگ سرد تحت عنوان مبارزه با امپریالیسم آمریکا و" سیاه و سفید" دیدن جهان بر احزاب کمونیست در عرصه های ملی و بین المللی تحمیل شد. نشان دهنده بروکراتیزه شدن مارکسیسم در این سال ها بوده است.
همین سیاست ها به انفعال طبقه کارگر در بلوک سوسیالیستی سابق انجامید و باعث شد که جریانات سرمایه داری به پشتیبانی "نومنکلاتورا"های حزبی قدیم . در اغلب کشورهای سوسیالیستی قدرت را تصاحب کند. و جنبش کمونیستی را به آستانه انفعال و بحران بکشانند و مدیحه سرایان نئو لیبرالیسم را وادارد که اندیشه سوسیالیسم را با شکست سوسیالیسم در این کشورها گره بزند و سخن از شکست تاریخی سوسیالیسم بگوید
اما اگر به نکته ای که انگلس بدان اشاره کرد توجه کنیم علت و علل مشکلاتی را که حزب بلشویک و لنین بدانان دست زد و با راندن طبقه کارگر و دهقانان از حوزه نظارت بر حزب و دستگاهای دولتی به سمت و سوی صرفا امر تولید و افزایش تولید، در خواهیم یافت، که چگونه اولین شرط دولت کارگری و سوسیالیستی که حق نظارت بود .زیر پا گذاشته شد و سپس چگونه این حق نظارت شورای کارگری و دهقانی بر حزب و جامعه به نظارت حزب کمونیست و سرانجام به کمیته مرکزی و نخبگان برگزیده خود تنزل داده شد. که به ناچار سوسیالیسمی را شکل دادکه مارکس از آن به عنوان سوسیالیسم سربازخانه ای یاد می کند
بدینگونه بود که سوسیالیسم بر آمده از انقلاب اکتبردر روند خود، موجب شکل گیری اقتصاد سایه، و بالطبع گروههای سازمان یافته مافیایی شد که در پروسه خود به شکل گیری اقتصاد ثانویه انجامید
میشل الکسیف یکی از تخلیل گران "علل سقوط سوسیالیسم. در شوروی" ظهور و رشد وسیع اقتصاد ثانویه یعنی اقتصاد سایه از میانه دهه ٦٠ موجب تعمیق بحران اقتصادی و در اواخر دهه ٨٠ از هم گسیختگی نهایی اقتصاد شوروی می داند
آنها چنین می نویسند
"وجود اقتصاد سایه، بوروکراسی تثبیت شده حزبی،کنترل درونی هرم حزبی،قطع کامل خط ارتباطی توده ها با حزب،شرایطی را برای سیستم حزبی و مقامات رسمی ایجاد کرد که ثروت و قدرت از نتایج عمده آن بود".
برقراری چنین سیستمی در تناقض کامل با ماهیت جامعه سوسیالیستی قرار داشت.چرا که به قول روزا لوگزامبورگ:
"ماهیت جامعه سوسیالیستی در این واقعیت است که توده عظیم کارگران دیگر یک توده نظامی شکل نیست ،بلکه با خود مختاری آزاد و آگاهانه زندگی می کند و به هدایت تمام زندکی سیاسی و اقتصادی می پردازد .انقلاب پرولتاریایی برای مقاصد خود نیازی به وحشت ندارد،بلکه از جنایت بیزار و متنفر است ...... انقلاب پرولتاریایی تلاش نومیدانه یک اقلیت برای در آوردن جهان به شکل آرمان های خود نیست ،بلکه عمل توده عظیم میلیون ها تن از مردم است که برای اجرای رسالت تاریخ و تبدیل ضرورت تاریخی به واقعیت صورت می گیرد"
مطالعه بعضی از مقالات لنین در اواخر عمر نشان می دهد که او با تیز هوشی و درایت خاصی که داشت از آینده نگران و زمینه بازگشت سرمایه داری را پیش بینی می کرد.
لنین در ۱٨ اکتبر ۱۹۲۱می نویسد:
"ما انتظار داشتیم یا شاید دقیق تر آن است که بگوییم ما بدون بررسی وتامل کافی فرض کردیم که در کشوری از خرده مالکان روستایی می توانیم بر اساس دستورات دولت پرولتاریایی، مستقیما کار سازماندهی تولید و توزیع کالاهای دولتی را بر اساس اصول کمونیستی در دست بگیریم . تجربه نشان داد که اشتباه می کردیم .چنین به نظر میرسد که مراحل گذار گوناگونی چون سرمایه داری دولتی و سوسیالیسم لازم است تا بتوان در نتیجه ی تلاش هایی چند ساله امر گذار به کمونیسم را تدارک کرد"
شاید اگر لنین عمر طولانی تری می یافت با توجه به نامه های انتقادی اواخرعمر خود نسبت به عملکرد حزب، فرصت آنرا پیدا می کرد، که حزب را از انحرافات جدی که زمینه ساز آن ، تفکرات خود او بود رهایی بخشد،شایدی که ممکن است یک آرزو باشد .
اما پیش روی حوادث، بخصوص در دوران استالین و سالهای برژنف نشان می دهد که حاصل تفکر بلشیویسم که لنینیسم پایه و اساس آن بود باموفقیت همراه نبوده است
زیرا اگر بپذیریم، دولت بر آمده از بطن انقلاب،بی واسطه ترین عرصه برای ارزیابی نتایج آن انقلاب است، باید انقلاب اکتبر را علیرغم بسیاری از دستاوردهای مثبت آن در عرصه های ملی و بین المللی، انقلاب کمونیستی ناقص بدانیم.چرا که به استقرار جامعه مورد نظر کمونیستها تکوین نیافت، و کمتر مارکسیستی را می توان یافت که این کشور ها را یک الگوی موفق سوسیالیستی معرفی کند.
حاکم شدن خط مش لنینیستی بر احزاب کمونیستی پس از انقلاب اکتبر سبب شکل گیری جریانهای تاریخی دیگری در سوسیالیسم شد. که استالنیسم و مائوئیسم و .... از ثمرات آن بود
آنها با نادیده گرفتن اصل دموکراسی سوسیالیستی به بهانه حفظ و تحکیم دولت پرولتاریایی، قدرت توده ای و طبقاتی کارگران و دهقانان را که در شوراهای خود متشکل شده بودند به حزب سپردند، و اشکال بورکراتیک و ناقصی از سوسیالیسم را به نمایش گذاشتند، که نتیجه ای جز بازگشت مجدد سرمایه داری، ارمغان نداشت.
فروپاشی" ام القرای " سوسیالیسم، و بازگشت سرمایه داری، به اشکال مختلف در بلوک کشورهای سوسیالیستی سابق، حتی در چین علیرغم تسلط حزب کمونیست در ارکان حکومتی نشان دهنده ناکامی این خط مشی است.
اما باوجود همه این شکست ها باید دانست ، لنینیسم که در واقع بخش مهمی از تاریخ مارکسیسم را در بر می گیرد.جزء جدا ناپذیری از حیات جنبش کمونیستی است، و به هیچ عنوان نمی توان رابطه آنها را تحت عنوان "سوسیالیسم واقعاً موجود" نفی کرد.
اکنون مردم جهان شاهد هستند علیرغم همه نابسامانی ها و مشکلات در اردوگاه سوسیالیسیم ، این حکومت ها در خدمت جامعه بودند و در غیاب و فرو پاشیده شدن همان "سوسیالیسیم واقعا موجود" و به هم خوردن توازن قوا در عرصه جهانی به نفع راست افراطی ، بلوک سرمایه به رهبری امریکا در اروپا و افریقا و در مناطقی از جهان زمینه ساز چه بر بریتی شده است.و موجب بلفعل شدن چه نیروهایی شده است .
با پروستریکا و گلاسنوست گورباچف، که در واقع آخرین تلاش نماینده کمونیستهای اصلاح طلب درون حزب بود، این روند خاتمه یافت، و با کمک رسانه های امپریالیستی، بحرانی که در ساختار سیاسی و اقتصادی، این بلوک وجود داشت، و در شرایطی که طبقه کارگر این کشورها از ارکان حکومت صرفاً به امر تولید رانده شده بود، و هیچگونه تشکل مستقل وابسته به خود نداشتند، به راهی کشیده شدند، که جز احیای سرمایه داری، راه دیگری برای این کشورها وجود نداشت.
با فروپاشی بلوک سوسیالیسم در پایان سالهای دهه۹۰ ،جنگ سرد پایان یافته تلقی گردید
پایان جنگ سرد به نوعی باعث تجدید نظر جدی در مفهموم عصر و دوران بنا به تعریف لنینی آن، یعنی "گذار از عصر سرمایه داری به سوسیالیسمِ بود " شد و موجب گردید درباور احزاب کمونیست آسیایی و اروپایی وخط مش عمومی آنها، که در نظمی بازگشت ناپذیر قرار گرفته اند، ترک ایجاد شود. و ا ندیشه ی انها که عمدتا بر ا لگوی لنینی استوار بود دچار تغییراتی جدی گردد. و از درون آن چپی سر بر آورد که کمتر شباهتی با اندیشه های لنین داشته باشد
تغییر رویه نسبت به مقوله " تصرف قدرت سیاسی " از پروسه قهر آمیز به رویه مسالمت آمیز در درون این احزاب، حتی رادیکال ترین جریانات چپ در آمریکای لاتین، پذیرش مالکیت خصوصی و مبارزه پارلمانتاریستی و نفی نقش انحصاری حزب طبقه کارگر در تحولات اجتماعی و پذیرش کثرت و فراکسیونیسم در درون احزاب چپ و بهبود مناسبات جبهه ای، از جمله مختصات نگرش جدید جریانات چپ امروزاست.
اتحاد دو آلمان که پس از سقوط دولت مارکسیستی آلمان شرقی صورت گرفت به عنوان نماد فروپاشی سوسیالیسمِ، از طرف بلوک سرمایه داری اعلام گردید
آمریکا و دولت های سرمایه داری با شادمانی، پیروزی خود را که آغازگر نظمی نوین در جهان بود، جشن گرفتند و تحت عنوان مبارزه با تروریسم، وصدور دمکراسی با حمله به افغانستان و عراق ولیبی و...
سیاست راهبردی خود را که مبتنی بر ایجاد درگیری های قومی و مذهبی و نفی شکل گیری یک مبارزه طبقاتی و آزادی خواهانه بود . با توجه به ساخت اقتصادی و فرهنگی این کشورها در پیش گرفتند .که در خاورمیانه جز جنگ و نکبت و یرانی چیزی به ارمغان نیاورده است
آنها با شعار دمکراسی و مبارزه با ترورسیم سعی دارند چهره جدیدی از لیبرالیسم سرمایه داری نشان دهند که برای ملل تحت سلطه استبداد تازگی داشته باشد.اما روند وقایع نشان می دهد که بحران ساختاری سرمایه و بر بریت نهفته در ان پایدار نخواهد ماند و اوای وشبحی که مارکس نوید داده بود در جهان حتی در منطقه بحران زده ما به حرکت خواهد امد .
توضیح ضروری :
در نگارش این مقاله که به بهانه بیستمین سال فرو پاشی اتحاد شوروی نوشته شد از کتاب هاو منابع ذیل استفاده شده است
نقل قول ها استفاده شده از کتاب ها ی ذیل درون گیومه قرار داده شده است
کتاب جنگ داخلی در فرانسه نوشته کارل مارکس ترجمه باقر پرهام
کتاب جریانهای اصلی مارکسیسم نوشته لشک کولافسکی ترجمه عباس میلانی
سه جلد)) تاریخ روسیه شوروی نوشته ای،اج،کار ترجمه نجف دریا بندری -
علیه لنینیسم نوشته کارل کاتوئسکی ترجمه منوچهر صالحی
انحصار طلبی انقلابی تا سرکوب دولتی نوشته حمید شوکت
مقاله ۱۲ تزدرباره بحران سوسیالیسم واقعا موجود توشته میشل یووی ترجمه صالح نجفی،روزنامه شرق ۱۷ ابان ماه ۱٣٨۴
مانیفست پس از ۱۵۰ سال، ،نوشته کالین لیز ترجمه حسن مرتضوی
به نقل از سوسیالیسم دست یافتنی نوشته الک نوو
به نقل از نظریه انقلاب مارکس نوشته هارل دریپر
اینده ی سوسیالیسم نوشته سوئیزی،امین و... ترجمه ناصر زرافشان
جامعه مدنی از دیدگاه مارکس ترجمه ب-کیوان
هجدهم برومر نوشته کارل مارکس ترجمه باقر پرهام
به نقل از روزنامه شرق ٨ بهمن ماه۱٣٨۴
علل سقوط اتحادشوروی .ترجمه محمدعلی عمویی
|