سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

حکایت


علیرضا بزرگ قلاتی


• چو بر تخت کیان در گاهِ کاووس
شد آخوندی به منبر بهرِ سالوس
سخن از قارعه راندی به منبر
که گشتی جمله چشمِ مومنان تر ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۴ بهمن ۱٣۹٣ -  ۱٣ فوريه ۲۰۱۵


 چو بر تخت کیان در گاهِ کاووس
شد آخوندی به منبر بهرِ سالوس
سخن از قارعه راندی به منبر
که گشتی جمله چشمِ مومنان تر
زنی را زان میان چون بویِ عودی
ز رویِ همچو مَه برقع گشودی
هُمایی در نظر طاووس مایه
چو نخلی بر رطب افکنده سایه
به زیرِ طاقِ ابرو داشت محراب
نمازِ عاشقان زو نقشِ بر آب
به نرگسدان کمانی چفته کرده
به زیرش بادُمان را خفته کرده
دو لعلش روز و شب چون مِی پرستی
به نوشش خنده در ساغر شکستی
لگامِ زلفِ آن بُت همچو شبرنگ
ببردی صد چو بهزادش بدو چنگ
به گاهِ خنده عارض چاه کردی
به قعرش صد چو یوسف آه کردی
به خطوینش غزالی بر چمیده
گره از نافه ی زلفش کشیده
دمیدی مردگان را همچو عازر
یهودان را بکردی جمله گازر
گر آن لعلِ بدخشان خنده کردی
به مومِ جان عسل آکنده کردی
کرا شد در پیِ آن ماهپاره
همو در روز می جوید ستاره
بگفتی واعظش بنشین ضعیفه
که نک میخوانم آیاتِ شریفه
به خط و خال گفتی مارِ گرزه
بزد یک نعره همچون شیرِ شرزه
به رویِ آن دغل بازِ شریعت
چکاندی از زبان زهرِ حقیقت
بگفت ای مدعی خاموش میباش
دهان را نک ببند و گوش میباش
قیامت را صفت آن باشد ای حیز
که مرد از زن ندانی کرد تمّییز
بِهِم٘ اَس٘بابُ واعظ در کمین است
فَلا اَن٘سابَ آنجا اینچنین است
قیامت بی شک آن باشد که منبر
کُنَد رخسارِ خلقی را ز خون تر
زهی عورت که آنجا رستمی کرد
سرِ تورانیان را بر زمی کرد
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست