"عقد" تنشها و کینه ها به صیغه مبالغه؟!"/>
  
  سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

"نقد" رادیکال بینش ها و مفاهیم؟ یا
"عقد" تنشها و کینه ها به صیغه مبالغه؟!


الف. ع. خ


• به دلیل فقدان نظام حقوقی متناسب با فعالیت های سیاسی، طرح موضوع "حقوق بشر" در یک جامعه "بی حقوق" با هدفی مبتنی بر کسب و تثبیت آن حقوق، به هیچ وجه نمی تواند از منظری سیاسی مورد بررسی قرار گیرد، چرا که طرح چنین مسئله ای تنها بهانه ای برای تسویه حساب های سیاسی آنهم به شیوه ای "کلی گویانه" و "مطلق نگر" مبدل خواهد شد! بدین ترتیب، دفاع از "حقوق بشر" بطورعام، و دفاع از "قربانیان مظلوم تابستان ۶۷" بطور خاص موضوعی کاملا اخلاقی و غیر سیاسی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۴ آبان ۱٣٨۵ -  ۵ نوامبر ۲۰۰۶


قبل از شروع بحث بهتر است بگویم: اگر چه دفاع از"حقوق بشر" در مناسبات بین المللی   امروز جهان، به موضوعی سیاسی و دیپلماتیک تبدیل شده، اما مبنای این حقوق، و احترام به آن، منشایی اخلاقی و غیرسیاسی دارد. به دلیل فقدان نظام حقوقی متناسب با فعالیت های سیاسی، طرح موضوع "حقوق بشر" در یک جامعه "بی حقوق" با هدفی مبتنی بر کسب و تثبیت آن حقوق، به هیچ وجه نمی تواند از منظری سیاسی مورد بررسی قرار گیرد، چرا که طرح چنین مسئله ای تنها بهانه ای برای تسویه حساب های سیاسی آنهم به شیوه ای "کلی گویانه" و "مطلق نگر" مبدل خواهد شد! بدین ترتیب، دفاع از "حقوق بشر" بطورعام، و دفاع از "قربانیان مظلوم تابستان ۶۷" بطور خاص موضوعی کاملا اخلاقی و غیر سیاسی است.
دفاع از حقوق بشر از طریق نقد ِ"سکوت در مقابل نغض آن" یا نقد ِ"شیوه های ضعیف و نادرست" دردفاع از آن، نمی تواند با رویکردی سیاسی انجام گیرد، چرا که تحلیل سیاسی یک دوره تاریخی و نقد "اقدامات سیاسی" فعالان آن دوره، تنها در صورت   توجه به حقوق مدون آن گروهها در آن دوره مشخص امکان پذیر خواهد بود. "فعالیت سیاسی" قابل نقد تنها فعالیت هایی را شامل می شود که آن فعالیتها در چارچوب حقوقیِ معین و مشخص انجام گرفته باشند. فعالیت سیاسی و اجتمایی در جامعه "بی حقوق" فعالیت هایی نقدناپذیر هستند، هر "اقدام سیاسی" تنها به تناسب حقوق شناخته شده و تعریف شده ای که برای آن وجود دارد، قابل سنجش و اندازه گیری خواهد بود. در یک جامعه "بی حقوق" نقد "اقدامات سیاسی" دیگران تنها به اقدامی "منزه طلبانه و عقده گشایانه" تبدیل خواهد شد.
به عبارت ساده تر می توان گفت در یک جامعه "بی حقوق" هیچگونه "اقدام یا فعالیت سیاسی" از جانب شهروندان "بی حقوق" صورت نمی گیرد، بلکه هر آنچه که بدین نام و نام های مشابه صورت می پذیرد، اقدامی اخلاقی و منطبق بر تشخیصی شخصی و احساسی است نه فعالیتی منطبق بر حقوقی قانونی!
فقط در یک نظام حقوقی مشخص که "حقوق بشر" و "حقوق شهروندی" تثبیت و رعایت شده باشند، می توان به اقدامات و فعالیت های سیاسی دست زد، درغیر این صورت بیشتر فعالیت ها جنبه حقوقی و اخلاقی به خود می گیرد.
در یک جامعه "بی حقوق" بر اساس کدام نظام حقوقی و بر مبنای چه حقوق تضمین شده ای می توان فعالان عرصه سیاسی در آن جامعه را مورد نقد و داوری قرار داد. البته این کار شاید از دست افرادی که در جایگاه "داور" نشسته اند و از منظر "عقل کل" به مسائل می نگرند،همواره امکان پذیر باشد!  
با طرح و به میدان کشیدن شکاف های سیاسی و عقیدتی موجود در یک جامعه، هرگز نمی توان تفاهمی را برای مسئله ای حقوقی و اخلاقی نظیر "حقوق بشر" ایجاد کرد. با چنین اقدامی تنها می توان شکاف موجود درعرصه های سیاسی و عقیدتی را به عرصه های دیگری نظیر عرصه های حقوقی و اخلاقی که مبنایی مغایر با عرصه سیاسی و عقیدتی دارند، کشاند.
به دلیل بازتاب نادرست انتقادات اینجانب در نوشته یکی از منتقدان سرکوهی (خانم ناهید خیزابی) لازم دانستم توضیحی را پیرامون آنچه که آقای سرکوهی نوشته و آنچه که من نوشته ام تقدیم خوانندگان گرامی بنمایم. وگرنه نوشته دوم آقای سرکوهی لزومی برای پیگیری و ادامه بحث، در این قلم ایجاد نمی نمود.    
آقای سرکوهی می نویسد:
«نقد احکام اگر در محدوده نقد این یا آن حکم و موضع منفرد بماند و با توسل به ضرورت ها و توضیح یا توجیه خطاها از نقد رادیکال بینش ها و مفاهیمی که بستر نظری احکام و مواضع خطا بوده اند بگریزد، زمینه تکرار خطا را در جامه های دیگر فراهم می آورد.»
سوال این است،
آیا نغض، طرد و رد ِتوهین آمیز عملکرد "همه" گروهای سیاسی آنهم دربستری بی حقوق با اشاره تلویحی یا آشکار به نام آنان، همراه با عباراتی مبالغه آمیز و مطلق نگر، و یا تائید فرد یا گروهی مشهور یا نامشهور با همان سبک، نقد رادیکال بینش ها و مفاهیم محسوب می شود؟
در عوض،
آیا نغض و رد تنش آفرینی، فتنه انگیزی و اختلاف افکنی آنهم با نگرشی مفهومی و بدون گناهکار دانستن دیگران حتی خود ِفرج سرکوهی،" نقد احکام و مواضع منفرد به صیغه مجهول" است؟
سرکوهی می نویسد:
(برخی گرایش های چپ از جمله چند شخصیت و سازمان چپ عضو جبهه دموکراتیک بر آن بودند که «دفاع از دموکراسی در آن موقعیت بر مبارزه با امیریالیزم و طرح مطالبات سوسیالیستی و طبقاتی الویت دارد».)
سوال این است که چنین منطقی مصداق "نقد رادیکال بینش ها و مفاهیم" است یا مصداق "نقد احکام و مواضع منفرد به صیغه مجهول"!؟
من سرکوهی را هرگز ندیده ام،از کتاب یاس و داس او نیز تاکنون چیزی نمی دانستم، ذهنیت من از تفکرات ایشان برمی گردد به سرمقاله های آدینه و یکی دو مطلبی که در اینترنت از ایشان خوانده ام و داستان آن "مفقود شدن" و "جایزه قلم" که بسیاری می دانند.
در تعجبم که او چرا چنین می نویسد:
«برخی منتقدان مقاله را درست نخوانده و گاه، به دلیل ناآشنائی با مفاهیم و مبانی بحث هائی چون نسبت حافظه تاریخی و آثار هنری و ادبی، به تم هائی اصلی بی توجه مانده اند. برخی زبان و قلم به توهین، دشنام و طرح اتهام های شخصی باز کرده و به همان شیوه مرسومی واکنش نشان دادند که می کوشد با بی اعتبار کردن گوینده ی قولی قول او را بی اعتبار کند. در یکی از متن هاــ متن آقای الف. ع .خ ــ عبارت هائی را به من نسبت داده اند که هرگز ننوشته ام. با این شیوه ها نیز از تجربه یاس و داس آشنا بودم که حتا از طرح راست و دروغ روابط عاطفی و زندگی شخصی من نیز ابا نکردند»
سرکوهی ادامه می دهد:
«واکنش های منفی علیه مقاله به کرات شخص مرا هدف قرار دادند و نه استدلال های مقاله را...»
در مورد ادعای اول یعنی درست نخواندن و نا آشنایی با مفاهیم و....
نکته گویایی دریادداشت قبلی من وجود دارد که نوشته ام:
«آقای فرج سرکوهی که به درستی نسبت به یک "بی توجه ای نابخشودنی"هر چند با تاخیر،(مثل همه ما) حساسیت نشان می دهد و حداقل ذهن درگیر شاعران و ادیبان کشور را به آن توجه می دهد تا با آفرینش های ادبی و هنری پادزهری درونی برای چنین فجایعی در"حافظه ملی" ایجاد نمایند»
مطلب فوق، اوج "ناچسبی" آن ادعا را به این قلم نشان می دهد.
اما در مورد بقیه ادعاهای "ناچسب" در ادامه توضیح می دهم.
آقای سرکوهی با کنار هم قرار دادن "نقد" ِ من و ماجرای نقدهای دیگران به "یاس و داس" او، تلقی نادرستی در خواننده ایجاد می کند، که گویا من نیز همچون دیگران "تیکه" یا سخنی پیرامون "راست و دروغ روابط عاطفی و زندگی شخصی" او به میان آورده ام، تا جایی که یکی از منتقدین او (خانم ناهید خیزابی) در پایان مطلب خود (بدون توجه به راست و دروغ آن) با ایشان ابراز همدردی می کند!
من در یادداشت های خود، عباراتی از قبیل "مطلق انگاری و تکیه بر قله دانایی!"، "عقل کلی" و "عقل جزیی" را به "شیوه های بحث آقای سرکوهی" نسبت داده ام، هیچ قصدی مبنی بر توهین به ایشان نداشته ام، هرگز به "راست و دروغ روابط عاطفی و زندگی شخصی" او وارد نشده ام، اما در تعجبم که چگونه باید با چنین نسبت های ناروایی   روبرو شوم، ظاهرا ایشان با منطق "مناظره قلمی" و "دیالوگ سقراطی" آشنایی ندارند، و بر سر چند مفهوم عام از کوره بدر رفته و بحث را به مسائل شخصی و خانوادگی می کشانند، به کارگیری عبارت هایی چون "مطلق انگار"، "عقل کل" و نظایر آن، در منطق متعارف ِ"مناظره قلمی" هرگز عبارت هایی توهین آمیز تلقی نمی شوند، چنین مفاهیمی فقط جایگاه مفهومی یک طرف مناظره را از منظر طرف دیگر بیان می کنند و می توانند درست یا نادرست باشند، طرف مقابل می تواند با دلایل متقن و مشخص توضیح دهد که "مطلق انگار" نیست یا خود را در جایگاه "دانای کل" نمی بیند، نه آنکه برآشوبد و قصه ها و غصه های قبلی و قدیمی آنهم با دیگران را به میان بکشد. مگر اتلاق صفت "مطلق انگار" به افلاطون یا اتلاق نسبت "هیچ انگارِ تمام عیار" به نیچه، صفاتی توهین آمیز هستند؟
به نظر می رسد، آقای سرکوهی از ترکیب "بازهم" که در "عنوان" مطلب "بازهم مطلق انگاری و تکیه بر قله دانایی!" آمده، مرا با دیگری یا دیگران اشتباه گرفته است! تصور می کند، شاید من همانی باشم، که در قضیه "یاس و داس" نیز واکنش نشان داده ام. اما من آنکه سرکوهی تصورمی کند، نیستم و هر آنچه نوشته ام با نهایت احترام به یک "مبارز راه آزادی" بوده است با همه کمی و کاستی هایی که در کار او می تواند وجود داشته باشد.  
آقای سرکوهی طوری نوشته اند که تو گویی این قلم خروارها دروغ   به ایشان نسبت داده است. آنچه که من در فرازی از یادداشت خود نوشته ام آن است که:
«۱- ادعای "بی اعتباری فراروایت های بزرگ" تنها می تواند یک کادو "ناقابل" از جانب یک "شهروند" جهان سومی به تفکر قالب "راست" در جهان باشد.
۲- ادعای "شکست حیثیتی همه سازمانهای اپوزیسیون در سال ۶۰" نیز کادوی "لوکس" دیگری است که به دنباله منطقی همان روایت "راست جهانی"، یعنی رژیم جمهوری اسلامی تقدیم می شود، که بنا به تعبیر نانوشته فرج سرکوهی، توانست با "شکست حیثیتی همه سازمانهای اپوزیسیون در سال۶۰" و با "عبور از بحران"، "پیروزی آبرومندانه ای"! را برای خود رقم زند.»
به نظر نمی رسد مفاد نوشته فوق،ادعای آقای سرکوهی را نتیجه دهد، ادعایی که در آن نوشته اند:
«ایشان در یادداشت دوم خود در کنار جمله های من، که درگیومه نقل شده اند، عبارت هائی را در گیومه آورده و به من نسبت داده اند که هرگز نگفته و ننوشته ام»
و حکم فرموده اند:
(تعبیر «نانوشته» ائی از این دست را به دورغ به کسی نسبت دادن چنان زشت است که به پاسخ نیازی نیست)
یک خواننده مبتدی می داند که من آن دو عبارت داخل گیومه را به فرج سرکوهی نسبت نداده ام، بلکه عبارت "عبور از بحران" عنوان ظفرمندانه هاشمی رفسنجانی برای گذر از سال ۶۰ است که تحت عنوان یک کتاب منتشر نموده و عبارت "پیروزی آبرومندانه"! را نیز در مقابل "شکست حیثیتی" مورد ادعای آقای سرکوهی آورده ام و این تعبیر نانوشته را کماکان درست و منطقی می دانم. چون "شکست حیثیتی" مورد ادعای سرکوهی در خلاء   صورت نگرفته است، بلکه چنین شکست کذایی تنها می بایست در مقابل "جمهوری اسلامی" بوده باشد.
بعید به نظر می رسد که سرکوهی مسئله ای بدین حد آشکار را درنیافته باشد، البته من هرگز همانند یکی از منتقدین، سرکوهی را به "دروغ زنی" متهم نمی کنم ولی تردیدی ندارم که او اشتباه می کند.
من فقط در یادداشت «توضیحی برای یک قاضی جوان و کم اطلاع!» دو عبارت را عینا از "مقاله" سرکوهی آورده ام که در زیرنویس همان نوشته نیز توضیح داده ام.
کسی که خود چه "بی گیومه" و چه "با گیومه" تعابیرنانوشته زیادی مانند آنچه که در زیر آمده از نوشته های دیگران می آورد، جالب نیست که اینگونه از تعبیر دیگران برآشفته شود.
آقای سرکوهی، علی رغم مطلب واضحی که من در یادداشت اول خود نوشته ام:
«آنچه ازتاریخ معاصرسراغ داریم، در حوزه رهبری سیاسی، آنهم در گستره ای ملی، شاید تنها گاندی و ماندلا را، البته با نگاهی کلان به عملکرد آنها می توان حاملان شیوه هایی نسبتا درست، برای رسیدن به آزادی و حقوق بشر به شمار آورد! راه این بزرگان نیز هرگز آلوده به چنین "کل نگری" ها و "مطلق اندیشی"هایی نبوده است.»
که حکایت آشکاری را از گرایش سیاسی من نشان می دهد، اما ایشان بطور عجیبی می نویسند:
«در یادداشت اول و دوم خود به زبان های م تفاوت طرح خطاها در کارنامه چپ سنتی را در مقاله من لازم نمی دانند»
من از عبارتی تحت عنوان "چپ سنتی" هرگز در نوشته ام استفاده نکرده ام تا چه رسد که   بخواهم طرح خطاهای آنها را توسط سرکوهی لازم ندانم. آنچه که من لازم ندانسته ام "تفرقه افکنی" است. آنچه که من لازم ندانسته ام "تعمیم شکاف از شیوه ها به مفاهیم است" که متاسفانه آقای سرکوهی علی رغم ادعای خود، درست برعکس آن عمل می کند، می اندیشد و در نظر دارد.
آقای سرکوهی در جایی دیگر می نویسند:
«استدلالی از این دست که گرایش مطلوب من خطا کرد پس همگان در آن خطا شریک اند و هیچ کس مبرا نیست و خطای گرایش مطلوب من خطائی همگانی، ضروری و اجتناب ناپذیر بوده است، تنها می تواند از کسانی صادر شود که خود را محور جهان می دانند یا تنها از گرایش مطلوب خود خبر دارند.»
جز آنچه که از گاندی و ماندلا گفتم، من از گرایشی که متعلق به آن هستم هرگز سخنی در نوشته های مورد نظر به میان نیاورده ام!
در تعجبم که چگونه ایشان برایم "گرایش مطلوب" مشخص نموده و در دنباله یادداشت   خود داستانهایی پیرامون آن ساخته اند.
در تعجبم که آقای سرکوهی اصطلاح "چپ سنتی" را که به من اتلاق می کنند، و در سراسر یادداشت خود مرا با آن مورد خطاب قرار می دهند، از کدام بند از جملاتم دریافت و استنباط نموده اند.
همانطور که گفته شد،من فقط به دو جمله او واکنش نشان داده ام، یکی ادعای "بی اعتباری فرارویت های بزرگ جهان" و دیگری ادعای "شکست حیثیتی همه گروهای اپوزیسیون در سال ۶۰" واکنش در مقابل ادعای اول ممکن است مرا دارای گرایش چپ نشان دهد، اما چرا "چپ سنتی"؟ البته آقای سرکوهی همانطور که "غیب گویانه" جنسیت مرا حدس زده اند و مرا "آقا" خطاب نموده اند، به همان ترتیب گرایش "چپ سنتی" را نیز پیشاپیش برای من منظور نموده اند. بهتر است به اطلاع برسانم، من نیز مخلص هر چپ و راست سنتی و مدرنی هستم که "دفاع از حقوق بشر" آنهم به شکلی اخلاقی (نه سیاسی) از جمله خواسته های اولیه آنان باشد.
درمورد واکنش به ادعای دوم، یعنی ادعای "شکست حیثیتی"، مظلوم ترین گروه مورد نظر در نوشته سرکوهی را (علی رغم مخالفتی که با شیوه های مبارزاتی آنان دارم) "سازمان مجاهدین خلق" می دانم، چرا که آقای سرکوهی با خونهای ریخته شده قربانیان همین سازمان، گونه های زشت و کریه استبداد را سرخ می کند.
آقای سر کوهی می نویسد:
«در باره بی اعتباری فراروایت های بزرگ و شکست حیثیتی بعدتر توضیح خواهم داد اما این پرسش بی جواب مانده است که طرح این دو نظرــ درست یا غلط ـ چرا و چه گونه کسی را به طرح ادعای «عقل کل بودن و بر قله دانائی نشستن» متهم می کند؟ این اتهام حتاــ اگر روا باشد که نیست ــ اتهامی است اخلاقی در بحثی سیاسی و نظری. در دو یادداشت ایشان نشانی از استدال درست یا نادرست علیه این دو نظر نیست. نقد و رد این دو نظر نیازمند استدلال است نه انگ و اتهام های شخصی، کلی و اخلاقی سنجش ناپذیر.»
من در نوشته خود دلیل "عقل کل بودن و نشستن بر قله دانایی" آقای سرکوهی، که آن دو عبارت کذایی را مطرح نموده بود، به خوبی توضیح داده ام، و گفته ام رد و نغض آن فرارویت ها به دلیل احتیاج به حوزه وسیعی از دانشها و تخصص ها تاکنون از عهده جمیعی از فیلسوفان و اساتید مربوطه ممکن نشده است.
این قلم بطور کلی بیش از هر چیزخصلت "عقل کلی" که در بیان چنین گزاره های مطلق گونه ای وجود دارد را مورد نقد قرار داده ام.
باید به استحضار آقای سرکوهی برسانم، نیاز فوری من! امروز دفاع مستدل از آن دو نظر نیست، چرا که زمینه حقوقی مناسبی برای این کار نمی بینم، الویت من دفاع اخلاقی از حیثیت جانباختگان و همه مبارزان است، الویت من! دفاع از حقوق ابتدایی و بشری "من" است که این کار را بدون چنگ اندازی به دیگران پی می گیرم!
این قسمت از پاراگراف مورد اشاره فوق که می گوید:
«این اتهام حتاــ اگر روا باشد که نیست ــ اتهامی است اخلاقی در بحثی سیاسی و نظری.»
را به درستی در نمی یابم به گمانم آقای سرکوهی می خواهد بگوید، رد این دو ادعا می بایست با بحثی نظری و سیاسی انجام گیرد نه داوری اخلاقی! که عنوان "اتهام اخلاقی" را با عنوان "داوری اخلاقی" اشتباه گرفته اند. خواننده اگر نوشته های مرا نخوانده باشد تصور می کند این قلم خدای ناکرده "اتهامی اخلاقی!" را متوجه آقای سرکوهی نموده ام!  
متاسفانه وقتی مانند "نقل و نبات" واژه ها را مورد استفاده قرار دهیم و ضمایری نظیر همه یا هیچ را با دست و دل بازی فراوان به کار گیریم و "حقوق واژه ها را رعایت نکنیم" هرگز نخواهیم توانست "حقوق بشر" را در هنگام گفتن، نوشتن و عمل کردن، مراعات کنیم. بر عکس با سوء تفاهمی که با نوشتن و گفتن خود ایجاد می کنیم، مجبوریم همواره همراه با خوانندگان مطالبمان راه بیافتیم تا منظور خود را از واژه های به کار برده شده، هردم توضیح دهیم، و دوباره کار را بسی بدتر و بدترکنیم. مانند کاری که آقای سرکوهی با تفسیر مجدد "شکست حیثیتی" و "فراروایت های بزرگ جهان" انجام داده است.
تعریف جدید او از "حیثیت" و "شکست حیثیتی" یا "فراروایت های بزرگ جهان" حداقل برای من قابل قبول نیست، وقتی "حیثیت" را کنار واژه هایی نظیراتوریته و مرجعیت می آورد تا "شکست حیثیتی" را به "شکست اتوریته" و "شکست مرجعیت" تفسیر کند، باز هم از بی اعتبارکردن، نادیده گرفتن و بنیان کندن تمام زحمات، تلاش ها و آروزوهای دیگران، چیزی نمی کاهد. همه می دانیم، چیزی که از حیثیت ساقط شده باشد، یعنی بهتر است دیگر وجود نداشته باشد. چنین "قتل عامی" آنهم به نام نقد بینشها و نفرت از"قتل عام" قربانیان سال ۶۷ از عجایب روزگار است! بحث بر سر تفسیر ایشان از "فراروایت ها" نیزسخن را به درازا می کشد و سر خستگان "بی حقوق" را به درد می آورد.
آنجا که ضمیر"همه" بکار برده شده، در متن خویش، را به واژه "بخشی" تغییر می دهد. شگفتی دیگری را در انواع چرخش مواضع و چرخش روزگار از نوشته ای تا نوشته دیگر می آفریند.
در نوشته زیر:
"شکست سازمانی، سیاسی، ایدئولوژیک و حیثیتی همه سازمان های اپوزیسیون در سال ۶۰ ...."
ضمن توجه ویژه به ضمیر "همه"، اگرهر اصطلاح دیگری نیز که به نظر آقای سرکوهی   می رسید، شاید ایشان از بکارگیری آن ابایی نداشتند!
سوال این است که چرا باید بی محابا نوشت تا بعد به ناچارادامه داد:
«به ناچار توضیح می دهم که بحث نه در باره حیثیت سیاسی افراد و شخصیت ها که در باره سازمان های مشخصی است. بحث نه در باره همه گرایش های جنبش سوسیالیستی و چپ که در باره بخشی از چپ سنتی ایران است.»
تکلیف ضمیر "همه" نیز در آن دو جمله کذایی با توجه به این نوشته جدید:
«مقاله من تنها بخشی از خطاهای نظری و عملی بخشی از چپ سنتی ایران ــ دو گرایش از سه گرایش ــ را در سال های ۱۳۵۶ تا ۱۳۶۰، که بر پدیده موضوع بحث مقاله تاثیر مستقیم و موثر داشته اند، نقد می کند.»
برای من روشن نیست!
در جمله کذایی دیگر:
شکست همه نهادهای اپوزیسیون در سال ۶۰ و بی اعتباری فراروایت های بزرگ در جهان...."
از "همه" گرفته تا "بی اعتباری"،"فراروایت ها"، "بزرگ" و "جهان" کلماتی چنان "غایی" و نهایی هستند که چنین گفتمانی را فقط از یک "دانای کل" می توان سراغ گرفت.
متاسفانه سرکوهی از بخش دیگری از یادداشت من! نتایج بی ربطی را بازتاب می دهد، که بازهم همزبانی منتقد مورد اشاره (خانم ناهید خیزابی) را با او به همراه دارد.
در یادداشت من آمده است:
«اگر مبارز سیاسی و حقوقی امروز ایران "حقوق بشر" را مطالبه ای ضروری می داند، هم او بوده که در گذشته این ضرورت را با انقلابات خلقی، کمونیستی، کارگری، اسلامی، دموکراتیک و نظایر آن می دیده است. خطا در شیوه های گذشته، نه تنها اصل این تقاضا و خواسته را به زیر سوال نمی برد بلکه حتی    کردهً فعالان آن عرصه های خونبار را نیزضایع نمی کند»
آقای سرکوهی از نوشته کوتاه فوق، داستان سرایی زیادی می کند و خودش را بسیار خسته و هلاک نموده و می نویسد:
(مراد«الف-ع-خ» آن است که هواداران «انقلابات خلقی، کمونیستی، کارگری، اسلامی، دموکراتیک و نظایر آن» در گذشته نیز برای تحقق حقوق بشر مبارزه می کردند و تنها در «شیوه ها» خطا کرده اند.)
سپس استدلال می کند که:
(متون پایه ائی منتشر شده هواداران «انقلابات های خلقی، کمونیستی، کارگری، اسلامی، دموکراتیک» در گذشته جای شک باقی نمی گذارند که آنان در آن روزگار اعلامیه حقوق بشر ــ و دموکراسی پارلمانی ــ را «بورژوازی» و «غربی» ارزیابی و نفی می کردند)
سرکوهی در نهایت تا آنجا پیش می رود که به این نتیجه محیرالعقول می رسد:
«عجیب تر آن که این ادعا را به هواداران انقلاب اسلامی نیز تعمیم داده اند. از جمله مشترکات بنیادگرایان و رفرمیست های اسلامی، ــ دو بازوی اصلی انقلاب اسلامی ــ و از جمله مشترکات نوشته های آقای خمینی و آقای خاتمی در فلسفه سیاسی...»
در صورتی که این قلم در آن سخن کوتاه، به طور آشکار، مسئله "حقوق بشر" را خارج از تمایلات حزبی، ایدئولوژیک و سیاسی دیده ام ، و آن را خواست تاریخی ِهمه ایرانیان قلمداد کرده ام ، و در دنباله بحث اذعان کرده ام:
«"حقوق بشر" در واقع، "همه حقوق ِهمه بشراست". حقوق ِهمه بشری که خطا می کند، حقوق همه بشری که راه نادرست خود را درست می داند و راه مخالفانش را نادرست!»
اکنون نیز از آقای سرکوهی می پرسم، مگر اعضای همه آن گروه هایی که تحت عناوین مختلفی از آنها یاد کرده ایم بشر نبوده اند که تحت عناوین مختلفی به دنبال حقوق پایمال شده خود بوده اند؟ حتی به دنبال "حق کسب قدرت" که امروزه مقوله ای کاملا سیاسی تلقی می شود!
همه آنان، مگر چه حقوقی داشته اند، تا ما بتوانیم بر اساس آن حقوق، خطا هایشان را مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم؟ اگر حتی همه آنها به دنبال کسب قدرت بوده اند، باز هم برای   دستیابی به یکی از هزاران حقوق معوقه خود تلاش کرده اند.
آنچه که این قلم تاکید دارد، آن است که به جای آنکه با نگرش سیاسی اختلافات را دامن بزنیم بیاییم با نگرشی اخلاقی والویت بخشی پیرامون تلاش برای کسب این حقوق به اتحاد و یکپارچگی وسعت بیشتری بدهیم.
حال در چنین شرایطی ارزیابی کارنامه "بی حقوقان" توسط "بی حقوقی" دیگر با کدام ابزار "حقوقی و سیاسی" امکان پذیر خواهد بود؟ آیا چنین عملی را غیر از "خودزنی" می توان نام نهاد.
این "بی حقوقان" اگر حتی «مبارزه ضد امپریالستی را بر مبارزه برای دموکراسی اولویت» می دادند، تصورشان بر این بود که از طریق مبارزه با امپریالیسم می توان به آن حقوق دست یافت!
بر"بی حقوق"، "خطا در انتخاب شیوه" حرجی نیست! اما شماتت او خطایی نا بخشودنی خواهد بود. درشرایط "بی حقوقی" تا جایی که ممکن است باید "حقوق" ایجاد کرد، نه آنکه برای دسیابی به "حقوق"هرگز نداشته دعوا ایجاد کرد!  
هرگز قصد بی احترامی به هواداران و دوستداران "سازمان وحدت کمونیستی" و نظایر آنها را نداشته و ندارم، اتلاق صفت "ناآشنا" به آنان نیز در مقایسه با گروهای مطرح و مشهور دیگر بوده است. طرح این مسئله بیشتر برای نقد دیدگاه آقای سرکوهی بوده که با ادعای دفاع از قربانیان و نقد بینش ها و مفاهیم، به حمایت از روش   افراد و گروههای مورد نظر خود روی آورده است.
سرکوهی بر خلاف نظر خود که می گوید «نقد احکام اگر در محدوده نقد این یا آن حکم و موضع منفرد بماند... زمینه تکرار خطا را در جامه های دیگر فراهم می آورد.» متاسفانه در مطالب خویش به کاری که دیگران را از آن منع کرده، دامن می زند، و بدان دست می یازد ولی همان کار "خودکرده" را به دیگران نسبت می دهد. البته آقای سرکوهی با نام بردن "سازمان وحدت کمونیستی"، خلیل ملکی و برخی دیگر از مبارزان، این کار را به صیغه معلوم انجام می دهد!
عجیب است که چگونه انسان این همه تناقض را در ادعا و عمل ِخود نمی بیند، البته این موضوع تنها مختص فرج سرکوهی نیست، همه ما "بی حقوقان" به این مرض مبتلا هستیم تنها داشتن "حقوق" معیاری برای حرکت درست و قابل سنجش است!     
به نظرم، آن روزی که "مفهومی" تحت عنوان "خدا" در ذهن انسان شکل گرفت، شاید درست همان روزی بوده که انسان در فهم و برقراری ارتباط با "هم نوع" خود دچارمشکل و مسئله شده است. زبان "الکن" وغیر قابل فهم در روابط انسانی، انسان را به پناه خدا می برد. فقر"حقوق بشر" نیز شاید ناشی از همین ضعف و عدم درک یکدیگر باشد.
ظاهرا آقای سرکوهی زبان تحدید و زبان تمجید در دو مطلب (شبه نقد) دیگر را بسی بهتر می فهمد و می شناسند و ظاهرا نسبت به دریافت "مراد" آنها هیچ مشکلی ندارد اما بدانگونه که می نویسد، ظاهرا "زبان" این قلم را گنگ و دریافت "مراد" آن را بسی دشوار می داند و نوشته های این قلم   را به دلیل "غلط های فراوان   دستوری، صرفی و نحوی" غیر قابل درک یا مشکل می شمارد.
می توان درک نمود که چرا و چگونه ما انسانها زبان تمجید و تحدید را بیشتر از "زبان" های دیگر می فهمیم، چرا که هنگام نوشتن احتمالا به این دو مسئله بیشتر می اندیشیم ، یا می نویسیم که مورد تعریف و تمجید قرار گیریم یا می نویسیم که (به اصطلاح رو کم کنیم) دیگران را مورد طعنه و آزار قرار داده، خشم آنان را برانگیخته و صدایشان را درآوریم.
نمی نویسیم که نوشته شویم، نمی نویسیم که بنویسند تا بدانیم که چه را ننوشته ایم و از قلم انداخته ایم، مادامی که نوشتن، عملی صرف برای خودنمایی باشد، اوضاع بر همین روال است، مگر اینکه نوشتن برای "نقد" شدن، رفع نقص و کسب دانایی باشد.
خواندن یک متن ناخوانا کاری عبث است،اما خواندن یک متن خواندنی با دو ویژگی امکان پذیراست یکی "آگاهی واطلاعات"، دیگری "تعمق و تمرکز" اگر جوانی با "کم اطلاعی" متنی را "فلسفه بافی" می داند، بعید به نظر می رسد که آقای سرکوهی نیز دچار "کم اطلاعی" باشد، بلکه آنچه که به نظر می رسد آقای سرکوهی، بدون "تعمق و تمرکز" به متن این قلم رجوع کرده است! و آن را سرشار از غلط های دستوری، صرفی و نحوی می بیند.
ایشان نوشته اند:
«(فراوانی غلط های دستوری و صرفی و نحوی در یادداشت های ایشان فهم دقیق مراد ایشان را دشوار می کند)»
من ضمن آنکه نسبت به چگونه نوشتن حساس هستم و تا حد توان ِخویش قواعد دستوری، صرفی و نحوی را رعایت می کنم اما هرگز خود را در قواعد   دستوری به بند نمی کشم، اگر "مراد" من از نوشته هایم، توسط خوانندگان دریافت شود، من به مراد خود رسیده ام، همانگونه که آقای سرکوهی علی رغم "تیکه" عالمانه و ادیبانه ای که انداخته اند، بسیاری از موارد نوشته هایم را دریافت نموده و پاسخ داده اند. من مانند آقای سرکوهی استاد صرف و نحو یا هر چیز تخصصی دیگر نیستم که بخواهم بر کسی ایراد بگیرم و یا تحت عنوان "نقد بینش ها" کار را به "عقد تنش ها و کینه ها" بکشانم!
من برای احترام به آدینه و نویسندگان آن (با تمام نقص هایی که در آن وجود داشت) نخواستم ، فعل و یا فاعلی از واژه "الکن" را برای آنان بکار بگیرم، چرا که آنان را "الکن شده" می دانم، به همین خاطر مفعول "الکن" را به غلط یا به درست "ملکون" صرف کردم، استادم آقای سرکوهی به هر گونه ای که صلاح می دانند، می توانند آن را "صرف" نمایند، من به دنبال فهماندن مراد خود به دیگران هستم و بعید می دانم که خوانندگان فهیم و با هوش، حتی خود آقای سرکوهی که شم ادبی او بر شم سیاسی اش می چربد، پی به مراد این قلم "الکن" نبرده باشند. در مورد "نحو" نیز تصور می کنم، زبان فارسی با خلاقیت هایی که در عرصه ادبیات و هنر داشته، سالیانی است که از این علم کهن ِعربی گذر کرده باشد.
من   نوشته هایم را به قصد آموزش زبان فارسی و چگونگی دستور و صرف و نحو آن نمی نویسم و در این رابطه ادعایی نیز ندارم و هرگز خود را بی خطا نمی دانم، نوشتن من بیشتر به خاطر آن است که با هر شکل ممکن و به دور از تفرقه و تشتت با هموطنانم بر سر مسائل و مشکلات مشترک گفتگو کنم، به نظر من بحث بر سر"بی حقوقی" ما ایرانیان یکی از مباحث کلیدی پیرامون مشکلات موجود است، که مرز دستوری، صرفی و نحوی نمی شناسد.
بنابه آنچه که گفته شد ازآقای سرکوهی ممنون می شوم، اگر غلط های مورد نظر خود را پیرامون "یادداشت" های اینجانب با ذکر سند و دلیل مطرح نمایند،(خصوصا غلط های نحوی) تا فارسی را هر چه بهتر و بیشتر پاس بداریم! من نیز نمونه هایی از نوشته های ایشان را در زیر می آورم تا ایشان در "مقالات" بعدی خود دقت بیشتری کنند. به نظرم چنین شیوه نگارشی در یک "مقاله" آنهم از قلم یک "سردبیر" سابق، بسیارغیر معمول باشد! در پایان به خوانندگان عزیز و آقای سرکوهی قول می دهم که باب این مطلب "مشاجره انگیز" را برای همیشه بسته نگه دارم.  
آنچه که می خوانید برخی از نوشته های آقای سرکوهی در مطلب اخیرشان است.
 
« تجربه کتاب یاس و داس به من نشان داده بود که با پاسخ گوئی به موضوعی نسبت به متن اصلی فرعی بحث اصلی به حاشیه رانده شده و نادیده می ماند
***
دفاع از حق حضور و فعالیت آزاد همه نحله ها و گرایش های و جمله های پایانی مقاله گویاتر از این آنند که نیازی به توضیح باشد
***
شاخص ها در باره برای برد و نفوذ و ارتقاء مفاهیم نظری جبهه ملی چون خودکفائی،استقلال و راه مصدق چه می گویند؟
***
( بخشی عمده ائی از هواداران انقلابات های خلقی، کمونیستی، کارگری، دموکراتیک»
با هر انگیزه و تحلیلی، اقدامی درست بود.
***
می کوشد با بی اعتبار کردن گوینده ی قولی قول او را بی اعتبار کند.
***
● انگ اخلاقی ما برهان نظری است.
***
حال نتیجه گذشته است.
***
● یک ما سه بود.
***
ضرورتی ترین »
***                                       
البته به دلیل عدم استفاده آقای سرکویی از علائمی نظیر نقطه، کاما، ویرگول و نظایر آن خواندن بعضی جملات دیگر ایشان بسیار مشکل می نمود.  
الف-ع-خ
 
--------------------------------------------------
۱- تمام نقل قول ها از دو "مقاله" فرج سرکوهی و دو یادداشت اینجانب آورده شده است.
۲- برای ارتباط بیشتر خوانندگان به مفاهیم مورد نظردراین یادداشت، خواندن مطالب زیر را   از این قلم توصیه می کنم.
- اخلاق پوزیسیونی، اخلاق اپوزیسیونی منتشر شده در خبرنامه گویا مورخه ٣۱/۱/٨۵
- اخلاق اپوزیسیونی یا اپوزیسیون اخلاقی منتشرشده در خبرنامه گویا مورخه ۱۱/٣/٨۵
- بیائیم حقوق واژه ها را رعایت کنیم منتشرشده در خبرنامه گویا
- جامعه بی حقوق منتشرشده در خبرنامه گویا و اخبار روز    


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست