آسمانِ آبی و زمستانِ سیاه
خسرو باقرپور
•
این همه ابر سیاه دلتنگم می کند
می دانم تو هم آبی را خوش تر می داری
پَس؛ با جارویِ خیال:
می روبم این سیاهی ی سنگین و خیس را؛
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۷ بهمن ۱٣۹٣ -
۱۶ فوريه ۲۰۱۵
این همه ابر سیاه دلتنگم می کند
می دانم تو هم آبی را خوش تر می داری
پَس؛ با جارویِ خیال:
می روبم این سیاهی ی سنگین و خیس را؛
از چشم اندازِ آغازِ روز
می گشایم چترِ آبی ی روشن آسمان را
بر سپیده ی موزونِ شانه هات
و می تابانم مهربانی ی زرّینِ نور را
با قلم مویِ نازکِ شعر:
بر ارتفاعِ گیسوی سیاهِ پریشان ات.
دست بر شانه هام می گذاری؛
در چشمانت خیره می شوم:
شامگاهِ ابتدایِ زمستان؛
با ابر های تیره و دلتنگ.
لب بر لبانت می گذارم؛
در چشمانم خیره مانده ای:
معجزتی در آسمانِ ابتدایِ زمستان:
آسمانی آبی و بارانی!
١٧ دی ۱٣۹٣
|