یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

چرا فاطمه، فاطمه است!
تصویر زن در اندیشه شریعتی
بخش دوم و پایانی


پرویز دستمالچی


• این بررسی و نقد بر آن است روشن کند که زن نمونه از نگاه شریعتی کیست و خصوصیاتش چیست؟ دربخش اول، از تولد تا ازدواج فاطمه با علی بن ابی طالب مورد بررسی قرار گرفت و نکته مهمی که بتوان وجه مشخص فاطمه به عنوان "الگوی" زن امروز دانست، یافت نشد. پس، بررسی را ادامه می دهم تا سرانجام روشن شود پاسخ شریعتی برای"الگوی زن واقعی" چیست و او چه می خواهد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲٨ بهمن ۱٣۹٣ -  ۱۷ فوريه ۲۰۱۵


                                                                     
                                                                (۲)

در بخش اول گفتم دکترعلی شریعتی درمقدمه کتاب"فاطمه، فاطمه است"می نویسد قصد دارد به این "سئوال مقدر*" که الگوی زن واقعی در جامعه چگونه باید باشد، پاسخ گوید. و سپس ادامه می دهد که فاطمه نمونه زن ایده آلی است که میتوان شد، اما کسی نشده است. «... سیمائی که از زن سنتی، در ذهن افراد وفادار به مذهب در جامعه ما تصویر شده است، با سیمای فاطمه همانقدر دور و بیگانه است که چهره فاطمه با چهره زن مدرن.. ۱». و این بررسی و نقد بر آن است روشن کند که زن نمونه(از نگاه شریعتی) کیست و خصوصیاتش چیست؟ دربخش اول، از تولد تا ازدواج فاطمه با علی بن ابی طالب مورد بررسی قرار گرفت و نکته مهمی که بتوان وجه مشخص فاطمه به عنوان "الگوی" زن امروز دانست، یافت نشد. پس، بررسی را ادامه می دهم تا سرانجام روشن شود پاسخ شریعتی برای"الگوی زن واقعی" چیست و او چه می خواهد.
پس از ازدواج با علی، فاطمه می داند" ... که همسرش جز به جهاد و اندیشه خدا و مردم نمی اندیشد و هیچگاه جز با دستهای خالی، از بیرون به خانه باز نخواهد گشت... فاطمه دستاس میکند، نان می پزد، در خانه کار میکند و بارها او را دیده اند که از بیرون آب می آورد... و علی... از اینهمه سختی و کاری که وی(فاطمه) برخود روا میدارد رنج میبرد. (و) روزی با لحن مهربان همدردی میگوید:" زهرا، خودت را چندان به سختی انداخته ای که دل مرا به درد می آوری، خدا خدمتکاران بسیاری نصیب مسلمین کرده است برو و از رسول خدا یکی بخواه تا تو را خدمت کند". فاطمه سراغ پدر میرود، چه کار داری دخترم؟ آمدم به تو سلام کنم. و برگشت، به علی گفت شرم داشتم از پدر چیزی بخواهم. علی که سخت به هیجان آمده بود، فاطمه را یاری کرد، همراه فاطمه نزد پیغمبر بازگشت و خود از جانب او سئوال را مطرح کرد و پیغمبر بیدرنگ و قاطع پاسخ داد: نه بخدا، اسیر جنگ را بشما نمیبخشم که اهل صفه را گرسنه بگذارم و چیزی نیابم به آنها بدهم، فقط میفروشم و با پول آن گرسنگان صفه را می بخشم. علی و فاطمه سپاس گفتند و دست خالی بازگشتند... ناگهان در باز شد و پیغمبر(وارد خانه علی و فاطمه شد، پ.د.)... سپس افزود: نمیخواهید شما را از چیزی خبر کنم که از آنچه از من درخواست کردید بهتر است؟ چرا ای رسول خدا. آن "کلماتی" است که جبرئیل به من آموخت: پس از هر نماز ده بار الله را تسبیح کنید، و ده بار حمد و ده بار تکبیر، و چون به بسترتان آرام گرفتید، سی و چهار بار تکبیر کنید و سی و سه بار حمد و سی و سه بار تسبیح... یکبار دیگر فاطمه این چنین درس گرفت. یکبار دیگر ضربه ای نرم، که تا عمق هستی اش را خبر کرد آموخت که: "او فاطمه است"! ...۲ ».
شریعتی در این صحنه «دراماتیک»، در نقش یک روضه خوان ارزان، به «صحرای کربلا» می زند تا اشگ خواننده(شنونده) را بگیرد. او که «روشنفکر دینی» است و همه جا از او به عنوان دکتر جامعه شناسی یاد می شود که می خواهد«علمی» عمل کند و از روضه خوانیهای رایج و تحریک احساسات مردم فریبانه دست بردارد، همچون یک آخوند ده روضه خوانیهای ارزان می کند. و کتاب «فاطمه، فاطمه است» سراسر پر است از اینگونه سخنان سطحی وبی منطق. و در اینجا، فعلا به اینکه «... خدا خدمتکاران بسیاری نصیب مسلمین کرده است... که اسرای جنگی هستند... و محمد آنها را می فروشد... » و سخنانی این چنین، کاری ندارم، زیرا موضوع این بررسی نیستند.
علی از فاطمه می خواهد برای گرفتن کنیز(خدمتکار) نزد پدرش برود و فاطمه می رود، اما این محمد است که حاضر نمی شود یک اسیر جنگی(کنیز) دراختیار دخترش بگذارد، زیرا اهل صفه(اصحاب مهاجری که در مدینه خانه و سامانی نداشتند و در صفه مسجد پیغمبر می خوابیدند)، گرسنه بودند و محمد ترجیح می دهد کنیز را بفروشد و با آن شکم اهل صفه را سیر کند. و نیز در پی آن، رفتن محمد به خانه آنها و درس تکبیر و حمد آموختن، چه ربطی به شخصیت مستقل و ویژگیهای خوب یا بد فاطمه دارد؟ آنچه در این بخش از داستان می آید بیشتر صفات پسندیده محمد است و بس. و«... یکبار(دیگر)، همچون هر روز: پیغمبر وارد خانه فاطمه می شود، ناگهان چمشش به پرده ای می افتد، نقشدار! بیدرنگ ابرو درهم میکشد و بی آنکه سخنی بگوید ننشسته باز میگردد. فاطمه احساس میکند. میداند گناهش چیست. و میداند که توبه اش چه؟ بلافاصله پرده را از اطاق گلینش میکند و برای پدرش میفرستد تا آن را بفروشد و پولش را به نیازمندان مدینه انفاق کند...۳». یعنی در اینجا هم باز پیامبر محمد است که با رفتار خود فاطمه را وادار به رفتار دیگری می کند.
شریعتی سپس ادامه می دهد: «... از لحن و شیوه رفتار پیغمبر با فاطمه یا در باره فاطمه پیداست که فاطمه دیگر است و دختران دیگر وی، دیگر...»، زیرا فاطمه هرگز از محمد نشنیده است که او(پیامبر) خواهرانش را که از او بسیار مسن ترند و غرق در نعمت و تجمل و در خانه های اشرافی و مجلل زندگی می کنند، به ثروت یا زینت سرزنش کرده باشد، و « فاطمه باید خودش فاطمه شود»(همانجا، برگ ۱۲۶). و «... فاطمه، به تصریح شخص وی(پیامبر محمد، پ.د.)، یکی از چهار چهره ممتاز زن در تاریخ انسان است: مریم، آسیه، خدیجه و در آخر: فاطمه. چرا آخر؟ (زیرا) کاملترین حلقه زنجیر تکامل، در همه موجودات، در طول زمان و در همه دورهای تاریخ، آخرین، و نیز در انبیاء، آخرین، و فاطمه، از زنان مثالی جهان آخرین. ارزش مریم به عیسی است که او را زاده و پرورده ، ارزش آسیه(زن فرعون)به موسی است که او را پرورده و یاری کرده، ارزش خدیجه به محمد است که او را یاری کرده و فاطمه که او را زاده و پرورده است. و ارزش فاطمه؟ چه بگویم؟ به خدیجه؟ به محمد؟ به علی؟ به حسین؟ یه زینب؟ به خودش؟...۴».
شریعتی حتا تا اینجا نیز نمی گوید که فاطمه، چرا فاطمه است. اگر ممتازی آن چهار زن در تاریخ تکامل!؟ انسان(شریعتی اصولا نه به تکامل، که به آفرینش اعتقاد دارد، اما هرجا لازم بداند زمین و زمان را به هم وصل می کند)، که کاملترین حلقه از زنجیر تکامل هستند، به زادن، پرورش، یا یاری کردن پیامبران است، مگر آنها(زنان) از همان ابتدا می دانسته اند که "پیامبر" به دنیا می آورند یا همسر کسی می شوند که در آینده پیامبر خواهد شد. مگر آسیه می دانسته است که پیامبر موسی را می پرورد؟ آبا این زنان دارای "علم غیب" بوده اند؟ مگر چنین اموری به خواست «الهی» انجام نمی گیرند؟ یعنی اگر خداوند نخواهد، انجام نخواهند گرفت، چه این زنان کامل باشند یا ناکامل. یعنی چنین تصورات یا پندارهایی ایمانی- اعتقادی هستند ونه «علمی» یا مربوط به شخصیت یک زن که با توانائیهای خویش توانسته باشد چنین یا چنان کند. آیا پرورش و تربیت خوب مریم و آسیه موجب پیامبر شدن موسی وعیسی شده اند؟ آیا اگر خدیجه نمی بود، محمد پیامبر نمی شد؟
هنوز تا به اینجا(کتاب) روشن نیست که از نگاه شریعتی «فاطمه چگونه بوده است و چگونه باید بود؟». یعنی زنان امروز ما چگونه باید باشند، اما نظریه او در حال شکل گرفتن است. حتا خوشحالی بیش از اندازه محمد از تولد حسن که موجب می شود او(پیامبر) «... سراپا هیجان از شوق وارد خانه فاطمه شود، و نخستین ثمره پیوند علی و فاطمه را در آغوش گیرد، در گوشش اذان بگوید و بالاخره، هموزن موی سرش بر فقیران مدینه، نقره انفاق کند... (و) یک سال می گذرد، حسین می رسد! اکنون پیغمبر دو پسر یافته است. تقدیر خواسته بود که دو پسرش، قاسم و طاهر، نمانند، زیرا پسران پیامبر باید از فاطمه می بودند(برگ ۱۳۳)... و آنچه او را(فاطمه را) بیش از همه سیراب ساخته است این است که کودکان او، دل و جان پدر(محمد)را اینچنین سیراب می کند و او توانسته است خرمان پدر محبوبش را- که برایش پسر نماند، که همه دخترانش جز او در جوانی مردند، که از زنان متعددش، یعنی بیش از سیزده ازدواجی که پس از خدیجه کرد هیچ فرزندی نیافت، جز ابراهیم، از کنیز مصری، که در شیرخوارگی مرد- اکنون با فرزندان محبوبش، حسن و حسین، و زینب و ام کلثوم جبران کند و طعم شیرین دیدار اینان، کام او(محمد)را که در همه عمر، جز تلخی نچشیده است، با شهد حیات و لذت های پاکی که این زندگی دارد آشنا سازد، بخصوص که اکنون عمر پدر به شصت میگذرد، و احساس و نیازش به این فرزندان از همه وقت بیشتر است...۵».
در اینجا به پرت و پرلا گوئیهای شریعتی کاری ندارم: مگر وزن تمام موی سر یک نوزاد از یک یا دو گرم بیشتر است؟ اگر محمد هموزن موهای نوزاد به فقیران مدینه نقره انفاق کرده باشد، به هر کدام از فقرا چقدر نقره خواهد رسید؟ بعلاوه، تمام آنچه شریعتی در این جا می آورد، همگی، با در نظر گرفتن شرایط محمد، بنابر دلایل بسیار زیاد و قابل فهم، هم عادی هستند وهم ربطی الزاما به خصوصیات فاطمه ندارند: یکم، برای محمد به عنوان پدر بزرگ(از دختری که او را بیش از همه دوست دارد) و کسی که فرزند پسر ندارد، و پس از سیزده بار ازدواج باز هم فرزندی نیافته است و بالای شست سال سن دارد، بسیارعادی است که آنچنان خوشحال باشد و شادی کند، و دو دیگر آنکه این رفتار، رفتار محمد است و ربطی(بازهم) به فاطمه ندارد، و سوم اینکه اگر(به گفته شریعتی) خواست«الهی»(تقدیر) چنین بوده یا سرنوشت(طبیعت) چنان کرده است که محمد فرزند پسر نداشته باشد و فاطمه صاحب پسر شود، در این حالت نه ربطی به این دارد و نه به آن. یعنی باز هم نا روشن می ماند که فاطمه، چرا فاطمه است و زن امروز(از نگاه او) باید چگونه باشد؟ مگر فاطمه می توانسته است تصمیم بگیرد که فرزندش دختر باشد یا پسر که زائیدن پسر امتیازی برای او باشد. طبیعت، یا از نگاه شریعتی، حداکثر "الله" چنین کرده است بدون آنکه فاطمه در آن کوچکترین دخالتی داشته باشد.
اما، شریعتی گام به گام به هدف اصلی اش نزدیک می شود، در توضیح اینکه فاطمه، چرا فاطمه است و چگونه باید بود، زیرا آنچه تاکنون گفته است بیشر خواست و رفتار محمد است تا شخصیت فاطمه. زیرا، از کودکان نمی توان توقع داشت که یار و تیمار پدر باشند، یا برای پدر نقش مادر(مام) بازی کنند، یا از زنان خواست که در نه سالگی یا کوچکتر به خانه شوهر بروند و دستاس(آسیاب) کنند یا نان بپزند. و همسرداری خوب و رفتار نیکو با همسر داشتن فضیلتی است که هر کسی باید داشته باشد و نمی تواند تنها از ویژگیهای فاطمه باشد. تهی دستی هم فضیلت نیست، باید تلاش کرد از آن بیرون آمد. زاییدن پسر هم تنها محصول طبیعت است و ربطی به خوبی یا بدی فاطمه ندارد. پس، فاطمه، چرا فاطمه است؟:
« ... ادامه نسل پیامبر می بایست در انحصار دخترش باشد: فاطمه! فاطمه باشد... علی نیز. او نمی بایست در سلسله ای که از محمد آغاز میشود برکنار ماند، مگر نه در معنی، علی تداوم محمد است و در روح، وارث وی؟ در نژاد نیز می بایست محمد را ادامه دهد و این دو روح، در توالی نسل ها بهم پیوند خورند، در ذربه های محمد، علی حضور داشته باشد و در ذربه های علی، محمد نیز. و اکنون حضور هر دو در سیمای معصوم این دو طفل آشکار است و محمد هر سه را در سیمای این دو می بیند: علی را، فاطمه را و خود را. تقدیر را سپاس می گذارد که این دو را جانشین دو پسر خویش کرد، این دو ثمره پیوند علی و فاطمه اند: فاطمه، مام پدرش و- همه اصحاب می دانند و تکرار می کنند-"کوچکترین دخترش و عزیز ترین دخترش" و از علی نیز محبوب ترش! و علی؟ پسرش، پرورده اش، برادرش و از فاطمه نیز عزیزترش!...۶».
شریعتی زمینه های فکری- تاریخی جامعه «امت- امامت»ای اش را تدارک می بیند. می گوید محمد« سلسله ای» را آغاز کرده است، در صورتیکه حتا به شهادت خود قرآن، «سلسه ای» در کار نیست و محمد آخرین فرستاده خدا است و پس از او کسی برای راهنمایی بشر نخواهد آمد و ٪۹۰ مسلمانان جهان(اهل سنت) چنین سخنانی را جعل تاریخ و جعل قرآن و جعل واقعه غدیر خم می دانند.
شریعتی اینگونه «روضه» خوانیها را ادامه می دهد تا سرانجام به لحظه مرگ پیامبر محمد می رسد، لحظه ای که سیاستمداران نگذاشتند محمد چیزی بنویسد و از او خواستند شفاهی بگوید و محمد رنجیده در آنان می نگرد و می گوید: «... من شما را به سه چیز وصیت می کنم: اول، مشرکان را از جزیره العرب برانید، دوم، هیات های نمایندگی قبایل را همچنانکه من می پذیرفتم، بپذیرید...، و سوم...! "سکوت". آنها ناگهان به علی نگریستند، وعلی سر در اندیشه های خود داشت و با غم خویش ساکت بود... لبهای پدرم بسته شد. لبهایی که پیام وحی را میگذاشت... سرش برسینه علی بود... لحظه های وحشت، در سکوت مرگ گذشتند! ناگهان دستهای او(محمد) که به نشانه دعا بر سر اسامه گذاشته بود، به دو پهلویش افتاد، لبهایش تکان خورد: الی الرفیق الاعلی. همه چیز تمام شد... ۷».
و از اینجا به بعد است که تمام زمینه چینی های شریعتی باید به نتیجه مطلوب برسد و در این رابطه است که سرانجام روشن می گردد فاطمه، چرا فاطمه است. برای اینکه برای امامت مبارزه می کند، برای امامت علی، برای وراثت پیامبری به خانواده محمد، برای اثبات امامت دوازده امام و حقانیت امام پنهان از انظار، برای انقلاب اسلامی و تشکیل جامعه امت- امامتی.
شریعتی می گوید محمد وصیت می کند که مشرکان، به زبان امروز دگراندیشان و دگرباشان، را از جزیره العرب برانند، یعنی جامعه اسلامی و امت اسلامی را پاکسازی و یکدست کنند. اما، اینگونه اندیشه های شریعتی(فعلا) موضوع بررسی این نوشته نیست، در جایی دیگر به آنها خواهم پرداخت. به الگوی زن او بپردازم. در این صحنه «درام»، فاطمه درغم دردناک مرگ پدراست که ضربه هولناک دیگری بر او وارد می شود، «... ضربه ای که اگر به اندازه نخستین، "شدید" نبود، لااقل به اندازه آن عمیق بود و شاید عمیق تر... چند ساعت بیشتر فاصله نشد. "کس دیگری به جانشینی پیغمبر انتخاب شده است." چه فرقی می کند این جانشین او ابوبکر باشد یا دیگری، بهر حال علی نبود... چرا پیغمبر در بازگشت از حج وداع، در غدیر خم،... علی را بر سر جمع معرفی کرد و از آنها اقرار گرفت که مولایی او و ولایت علی مترادف هم اند... چرا پیغمبر در آخرین جنگش، تبوک،... علی را استثناء میکند... چرا در آخرین لحظات زندگی، کاغذ و قلم خواست و گفت: " شما را چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید"؟ و چرا همین ها که امروز برسر کارند نگذاشتند نوشته ای از او بماند... هیاهو کردند و او را آزردند و حتی اهانت کردند و بزنهایش که از پشت پرده فریاد می زدند آخر پیغمبر می خواهد وصیت کند و قلم و دوات برایش بیاورید، پرخاش کردند... آری، اکنون همه این چراها را پاسخ میگویند... علی دفن پیغمبر را پایان داده است و اصحاب بزرگ نیز دفن حق او را... سرنوشت اسلام در سقیفه تعیین میشود، بی حضورعلی و سلمان و ابوذر، و عمار و چند تنی چون اینان. اکنون، اینها، همگی، در خانه فاطمه گرد آمده اند...۸».
و از اینجا است که نقش فاطمه شروع می شود، برای چه؟ برای سرنوشت اسلام که در خلافت علی نهفته است، برای امامت، و خانه او کانون خطر می شود و عمر از این تنها کانون مقاومت در برابر حکومت جدید سخت خشمگین است و نمیتواند تحمل کند دراین خانه گروهی به عنوان سرپیچی از بیعت گردهم آیند و چنین کانون مقاومتی را تشکیل دهند(برگ ۱۶۴) و « ... فاطمه، که اکنون همچون پرنده ای مجروح در میانه دو فاجعه سنگین فشرده میشود: مرگ پیامبر و شکست علی، سر در گریبان غم های سیاه خویش فرو برده است و به گذشته می اندیشد و به پدر که آنهمه نگران فردا بود، و به آینده، که سرنوشت"عدالت و رهبری" چه خواهد شد؟...۹».
روشن است که منظور شریعتی از سرنوشت «عدالت و رهبری»، عدل و امامت در مذهب شیعه است که اولی(عدالت) به معنای اجرای احکام و موازین شرع اسلام(آنچه در ج.ا.ا. پیاده شد) و دیگری(امامت یا "رهبری") به معنای پذیرش جانشینی علی و... تا امام پنهان(وراثت حکومت الهی)، بمنظور رهنمایی بشریت است که در ادامه خود(از جمله) منتهی به ولایت فقیه شد. و خانه فاطمه تبدیل به چنان محل مقاومتی برای پیروان شیعه(حزب علی، پیروان علی) می شود که عمربن خطاب فریاد بر می آورد که من این خانه را به آتش میکشم، گرچه در آن حتا فاطمه باشد(برگ ۱۶۵). شریعتی که دکتر جامعه شناسی از سوربن(فرانسه)!؟ است چنان به اختلافات و تعصبات سنی و شیعه دامن می زند که گویی آخوندی نادان در پشت کوه قاف است، آنهم در نیمه دوم سده بیست. کتاب از این به بعد دعوای میان پیروان علی و «غاصبان حق علی» (اهل سنت) به رهبری فاطمه است و«... آنان(جانشینان محمد و پیروانشان) یقین داشتند که تا فاطمه زنده است از علی نمیتوان بیعت گرفت و علی نمیتواند بیعت کند، چه فاطمه در برابر قدرتی که حق نمیدانست، کمترین نرمشی نداشت چنانکه تا مرگ، جبهه قاطع و حالت خشمگین و مهاجمی را که نسبت به آنان گرفته بود، لحطه ای رها نکرد...۱۰».
و ادامه کتاب، که شباهت بسیار زیادی به روضه خوانیهای آخوندها و فرار به صحرای کربلا برای گرفتن اشک مومنان دارد، همچنان پر است از تلاش فاطمه برای گرفتن«حق علی»: از رفتن فاطمه به سراغ مردم مدینه برای قانع کردن آنها از خصوصیات خوب، از فضائل علی تا او را در رسیدن به حکومت یاری کنند، تا نشان دادن بطلان انتخاباتی را که شده است، تا آینده ناپایدار و تیره ای که در انتظار اسلام و رهبری امت است و...، اما «... سیاست و حکومت بر"شهر ایمان" خیمه زده است... »(برگ ۱۷۲).
در یکسوعلی و فاطمه هستند، و در سوی دیگر ابوبکر و کسانیکه نه از روی«حق»، بل از سر سیاست و مصلحت، نه از روی وراثت(خونی)، بل از جهت انتخاب به جانشینی محمد برگزیده شده اند. فاطمه و علی چه می خواهند؟: «... و شعار؟ نه بت پرستی و شرک و اساطیر و تجارت قریش و شرافت قبیله، که استقرار توحید و گسترش اسلام و جمع و ترویج قرآن و پارسایی و...، و اجرای حدود و احکام شرع و بالاخره احیای "سنت" رسول خدا..." وقتی زور جامه تقوی میپوشد، بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید!" فاجعه ی که قربانیان خاموش و بیدفاعش علی است و فاطمه و بعدها دیدیم که فرزندانشان یکایک و اخلافشان همه!... فاطمه... ناگهان خستگی یک عمر مبارزه و تحمل مصیبتها و شکنجه ها و فقر و سختی و تلخی زندگیش را یکجا در تن و جانش حس کرد...۱۱».
یکم: آن «زوری» که شریعتی از آن سخن می گوید که گویا جامه تقوا پوشیده است، انتخاب ابوبکر به جانشینی محمد توسط اکثریت یاران و نزدیکان پیامبر است، بدون اعمال خشونت.
دوم: آن«بزرکترین فاجعه» که شریعتی از آن سخن می گوید، انتخاب نشدن علی به امامت(وصایت) است که از نگاه ٪۹۰ مسلمانان(اهل سنت) همان راهی است که می بایست طی می شد، زیرا(از نگاه آنها) بنابر نص صریح قرآن، پس از محمد، برای راهنمائی بشر، کسی که با عالم غیب در ارتباط باشد، نخواهد آمد و محمد آخرین فرستاده خدا است و امامت در این رابطه عین کفرگویی است. یعنی آنچه برای شریعتی یک فاجعه و تقلب در تاریخ است، برای دیگران عین حقیقت است و اگر شریعتی(اتفاقی) در یک خانواه اهل سنت به دنیا می آمد و نه در خانواده شیعه، حتما جهان را بگونه ای دیگر می دید، بگونه اهل سنت و "وصایت" را انحرافی از دین واقعی اسلام می دانست.
سوم: نه فاطمه(بنابر روایت شریعتی) خاموش ماند نه علی و نه سپس اخلاف آنها و چهارم: فاطمه هرگز «شکنجه» نشد و یک "عمر" مبارزه او برای ولایت و جانشینی علی(بنا به گفته شریعتی) تنها نود و پنج روز بوده است، زیرا او(فاطمه) روز دوشنبه، سوم جمادی الثانیه، سال یازدهم هجرت، سال وفات پدر(محمد)، نود و پنج روز پس از فوت پیامبر، چشم از جهان فرو می بندد. بنابر شریعتی، تاریخ فوت او را «... چهل، هفتاد، هفتاد و پنج، نود و پنج (روز پس از فوت پیامبر) یا شش ماه نوشته اند و هفتاد و پنج و نود و پنج(روز) قوی تر می نماید.۱۲».
شریعتی سپس در ادامه این سخنان چنان از نگرانیهای فاطمه به هنگام مرگ سخن می گوید که گویا خودش حی و حاضر در آنجا حضور داشته و شخصا آنها را با گوشهای خودش شنیده است:
«... (فاطمه) یقین کرد که همه چیز از دست رفته است... افق ها همه در پیش چشمش تیره شد... فردا چه خواهد شد؟... آینده این امت جوان، سرنوشت توده مردمی که همواره قربانی سیاست ها و خانواده ها و طبقات و تبعیض ها بوده اند به دست چه کسانی خواهد افتاد؟ بوی اشرافیت و قومیت باز برخاسته است. "بیعت" به جای "وصایت"؟ چگونه رای قبیله اوس و خزرج که به "رئیسشان" رای میدهند و رای قریش که به "شیخشان"، میتواند بر رای پیغمبر فائق آید؟ چگونه این مردمی که در سقیفه بر سعد اجماع میکنند و با یک جمله ابوبکر، بر میگردند و بر او اجماع میکنند، رشد و آگاهی ای دارند که پیغمبر را از دخالت در سرنوشت سیاسی اشان بی نیاز سازد؟ تازه اینها مردم شهر پیغمبرند و در کنار او و با او زیسته اند و جهاد کرده اند و از او اسلام آموخته اند و آنها ابوبکر و عمرند، فردا که اسلام از مدینه بیرون رفت و این نسل گذشت، آنگاه این "بیعت" چه سرنوشتی را برای رهبری مردم خوهد ساخت؟ چه کسانی رای خواهند آورد؟ چه کسانی انتخاب خواهند شد؟...۱۳».
روشن است که تمام این سخنان افکار و اندیشه های خود شریعتی است. او که مبلغ جامعه بسته و تامگرای «امت- امامت» ای است، دراینجا، یکبار دیگر، اما این بار از زبان فاطمه، در رد دمکراسی و رد حق حاکمیت ملت، در رد ناشی بودن قوای حکومت از ملت به روشنی سخن می گوید، البته با اندکی چاشنی «مبارزه طبقاتی»، و نگرانی از «اشرافیت و قوم گرایی» ای که گویا ناشی از بیعت(انتخاب) است. او نگران است که رای مردم به جای رای محمد بنشیند. همان سخنانی را که خمینی در "ولایت فقیه" نوشت و همان سخنانی را که چند هفته پیش آیت الله مصباح یزدی دوباره و برای چندمین بار تکرار کرد که در نظام الهی رای مردم اعتبار ندارد و حکومت از آن خدا، پیامبر، امامان و سرانجام ولی امر جانشین او است. و همان اندیشه هایی را که ساختار حقوقی ج.ا.ا. بر اساس آن بنا شده است. فاطمه(از نگاه شریعتی) نگران است که مردم به جای پذیرش«وصایت» به بیعت تن داده اند؟ یعنی، چرا به جای آنکه وصیت محمد را پذیرا شوند و حکومت را(برای همیشه) به دست او و فرزندانش بسپارند(امامت)، و از این راه به خواست «الهی» تن دهند، با تکیه به رای خود، در یک انتخابات، ابوبکر را برگزیده اند و رای خود را بر رای محمد فائق آورده اند. و آیا مردمی که با یک جمله ابوبکر تحت تاثیر او قرار می گیرند، تغییر رای می دهند و بر ابوبکر اجماع می کنند، آیا چنین مردمانی با چنین سطح شعور وآگاهی ای اصولا توان تشخیص خوب و بد را از هم دارند که محمد را(دین و امامت) از دخالت در سرنوشت سیاسی آنها بی نیاز سازد؟ تازه اینها مردمان زمان پیغمبراند که در کنار او و با او زیسته اند، و چنین ناآگاه و نادانند، چه رسد به مردمانی که در زمان او نزیسته اند.
فاطمه، امامت می خواهد و در پی وصیت محمد است، خلافت علی را می خواهد، و نه انتخاب را. فاطمه نگران « استقرار توحید و گسترش اسلام و ترویج قرآن و پارسایی... و اجرای حدود و احکام شرع و بالاخره احیای "سنت" رسول خدا...» است. یعنی همان چیزی که در ج.ا.ا. شد و از داعش تا الشباب، از طلبان تا القاعده، از حزب الله تا بوکو حرام، هر یک با خوانشهای خود، در پی آن است. و فاطمه باید چنین زنی باشد، زنی که برای امامت(خلافت خاندان علی) بجنگد. باید همواره توجه داشت که شریعتی در باره زن نمونه امروز سخن می گوید، یعنی زن مسلمان امروز چه باید بکند؟ او(زن امروز) باید حکومت اسلامی، امامت(خلافت خاندان علی)، احکام و موازین شرع و... بخواهد.
شریعتی نمونه برجسته و تیپیک«روشنفکر دینی»(شیعه) است که حکومت را حق محمد، و پس از او حق علی و خاندان او می داند و هرگونه حکومت «زمینی» را رد می کند، اما نه به شیوه آخوند، که به شیوه «علمی». او، از زبان فاطمه، حقانیت هر شکل از حکومت انتخابی را منتفی می داند و برایش مهم نیست «چه کسی» و چه نوع حکومتی، زیرا حکومت نه انتخابی، که وراثتی- امامتی است و فاطمه(زن نمونه امروزی او) باید برای وصایت که امامت است مبارزه کند تا حق علی به کرسی بنشیند. اما، از آنجایی که علی دیگر وجود ندارد، و امام پنهان هم هنوز از انظار پنهان است، پس باید حکومت غاصب را سرنگون کرد و آن را به دست جانشینان امام، فقها و مجتهدان، یا «روشنفکران دینی» سپرد که خود را رهروان پاک "وصایت" می دانند و برای رای و اراده شهروند «تره» هم خورد نمی کنند. باید انقلاب اسلامی کرد و به ارزشهای صدر اسلام، به احکام و موازین شرع مقدس و حدود الهی، به «وصیت» برگشت.
شریعتی سخنان خویش را در باره فاطمه چنین پایان می دهد: «... وی(فاطمه) در همه ابعاد گوناگون"زن بودن" نمونه شده بود. مظهر یک "دختر" در برابر پدرش. مظهر یک "همسر"در برابر شویش. مظهر یک "مادر" در برابر فرزندانش. مظهر "زن مبارز و مسئول" در برابر زمانش و سرنوشت جامعه اش. وی خود یک"امام" است، یعنی یک نمونه مثالی، یک تیپ ایده آل برای زن، یک "اسوه"، یک" شاهد" برای هر زنی که می خواهد"شدن خویش" را انتخاب کند...۱۴».
روشن است که زندگی فاطمه(دختر پیامبر)، برای یک مومن شیعه، از هر نظر نمونه باشد، زیرا مومن اعتقادی- ایمانی عمل می کند، و نه عقلانی- علمی. یک مومن می تواند هر چیز فاطمه را مقدس کند یا مقدس ببیند، در حوزه شخصی هر تصور و پنداری حق فرد است، بدون ورود به بحث درستی یا نادرستی آن. همچنانکه برای مومن متعصب نمی توان بحث ماوراء طبیعت را با ابزار علم کرد، اگر مومنی وارد این حوزه شد، باید نتایج نامطلوب و نخواسته آنرا نیز بپذیرد. ایمان و اعتقاد، با علم و منطق دو حوزه متفاوتند که می توانند سد در سد نافی هم باشند.
آنچه را شریعتی در باره رفتار و کردار شخصی فاطمه می گوید، بعضا عادی اند و بعضا در دنیای امروز نه شدنی است و نه مورد پذیرش. اینکه او مظهر یک دختر در برابر پدرش باشد، زیرا در سن زیر هفت «مام» پدرش بوده است، نه قابل پذیرش است و نه سخنی معقول و نه می توان از دختر بچگان(زنان امروز) چنین توقعی داشت که در سن کودکی برای پدر نقش مادر را بازی کنند. و نیز نمی توان از دختران(زنان) خواست در نه سالگی یا کمتر به خانه شوهر روند و از این راه نه تنها تجاوز به کودکان را رسمی کرد، بل با سرنوشت نیمی از جامعه بازی نمود و آنها را از نعمت آموزش و پرورش و شکلگیری شخصیتی مستقل محروم نمود تا بعد از بلوغ، خود در سلامت جسم و جان، و عقل تصمیم بگیرند که آینده خود را چگونه رقم زنند. دستاس کردن و نان پزی هم در دنیای مدرن امروز نه ممکن است و نه لازم.
شریعتی درباره وظایف مادری فاطمه تقریبا چیزی ننوشته است، اما از یک دختر بچه چه انتظاری می توان داشت؟ فرض کنیم که رفتار مادرانه او در برابر فرزندانش بسیار خوب و نمونه بوده باشد، که امری پسندیده است ومیلیونها مادر چنین کرده اند و می کنند و در آینده نیز خواهند کرد بدون آنکه فاطمه الگو و نمونه آنها باشد، مانند چند میلیارد مادری که نه شیعه هستند و نه مسلمان، اما هم فرزندان خوب تربیت می کنند وهم همسرانی خوب برای شوهرانشان هستند. بعلاوه، امروز، برخلاف دیروز(زمان محمد)، میلیونها زن با توانائیهای بسیار برجسته در زمینه های گوناگون وجود دارند که اصولا معیارهای ارزشگذاری آنها هیچ ربطی به رابطه آنها با پدران، یا همسران یا فرزندانشان ندارد.
آنچه را شریعتی در باره نقش اجتماعی فاطمه می گوید، به عنوان یک«زن مبارز و مسئول در برابر زمانش و سرنوشت جامعه اش»، دارای دو بخش مجزا است:
یکم: بی تفاوت نبودن در برابر امورعمومی و شرکت فعال در زندگی اجتماعی، که هم به او شخصیت و شکل می دهد و هم برای جامعه مفید است، که الزاما ربطی به زن یا مرد بودن ندارد و هر شهروندی باید چنین کند تا در حین سازندگی مشترک، مسئولیت پذیر نیز بگردد.
دوم: راه و روش ویژه ای است که بنا برشریعتی هر زنی باید آن راه را برود: مبارزه برای به کرسی نشاندن «وصایت»، به معنای تشکیل یک حکومت اسلامی که در آن قوای حکومت نه ناشی از رای و اراده ملی، که منتج از خواست و مشیت الهی باشد. و این حوزه، حوزه عمومی است. او جامعه امت- امامتی می خواهد و زنان را فرامی خواند برای چنین جامعه ای مبارزه کنند. یعنی، این امر، موضوعی صرفا شخصی و مربوط به زندگی خصوصی فرد مومن یا مومنه نیست که هر چه خواست بیاندیشد یا هرگونه که خواست رفتار کند و به کسی مربوط نشود، زیرا حکومت ارگان اداره امورعمومی جامعه و مربوط به همه است. شریعتی به زنان امروز درس می دهد که از فاطمه بیاموزند و برای استقرار «وصایت»، حکومت علی و خاندان او، مبارزه کنند، حکومت اسلامی و ولایت فقیه نتیجه مستقیم و بلاواسطه چنین اندیشه های مخرب و تامگرایانه است.
زنان پیرو"وصایت"(الگوی زن شریعتی) باید برای کدام نوع از انسان، چه شکلی از جامعه و ساختار حکومت مبارزه کنند؟ برای جامعه ای که انسان روشنفکرش چنین است: «... روشنفکر کسی است که نوع تازه ای بیندیشد. اگر سواد ندارد، نداشته باشد، فلسفه نمیداند، نداند، فقیه نیست، نباشد، فیزیک دان و شمیست و مورخ و ادیب نیست، نباشد، (ولی) زمانش را حس کند، مردم را بفهمد، بفهمد که اکنون چگونه باید بیندیشد و بفهمد که چگونه مسئولیتی را باید حس کند و بر اساس این مسئولیت فداکاری داشته باشد... روشنفکر یعنی کسی که درکش و آگاهیش بسیار بالا است و این ممکن است تحصیلات هم نداشته باشد... ممکن است کسی کارش فکری باشد، خیلی دانشمند هم باشد، اما روشنفکر نباشد، کسی ممکن است خط هم نداشته باشد، امضاء هم نتواند بکند، اما روشنفکر باشد... پس روشنفکر کیست؟... "روشنفکر عبارت است از اصطلاحی درست در کنار "مذهبی"(فعلا روشنفکر مذهبی را دارم تعریف میکنم) که آدم خودآگاهی است... مذهبی "خود آگاه"است و روشنفکر،"ما آگاه" است...۱۵».
زن نمونه شریعتی باید برای جامعه ای که در آن علم و پژوهش عامل عقب ماندگی تعریف می شوند مبارزه کند: «... آن "خود آگاهی اجتماعی" ای که من بعنوان آگاهی پیامبرانه و روشنفکرانه میگویم... از بین که رفت، دیگر مهم نیست که متمدن بشوند، که عالم بشوند یا فیلسوف، مهم نیست که نصفشان بوعلی سینا بشوند و نصف دیگرشان حلاج، فرقی نمی کند، در هر صورت میشوند نوکر خلیفه. مگر خود ابوعلی سینا چیست؟ آدمی که در جوانی، آن نبوغ عظیم را دارد که دنیا را خیره می کند بصورت "قلم خود نویس" آقای خاقان درمی آید! معلوم است که اگر شعوری نداشت، بهتر بود. وقتی که هدف نباشد اینطوری می شود. تکنسین علمی، وضعش، چه میسازد؟ تکنیکش، علمش، صنعتش، همه اش، اینطوری میشود... با این وضع بی تردید اگر هنر نداشتیم بهتر بود! چه فایده از این "هنر" و از این "دانش و علم"؟ هیچ!... بنابراین می بینیم که عامل استحمار در زمان بنی عباس علم است، تمدن است، هنر و ادبیات است، و تحقیق...۱۶».
ابو علی سینایی که در باره او می گویند یکی از نوابغ تاریخ بوده است که در سیزده سالگی پزشکی را شروع می کند و ۴۵۰ رساله و کتاب دارد که بیش از ۴۰ مورد آنها در باره امور پزشکی است و کتاب قانون او سدها، و تا همین ۴۰۰ سال پیش، یکی از مهمترین مراجع پزشکی برای تمام دنیا بود. و در جامعه نمونه شریعتی که زن الگوی او باید برای آن مبارزه کند، آراء مردم چه ارزشی دارد؟ هیچ:
« ... رژیم های انقلابی جدید، هرگز سرنوشت انقلاب را پس از پیروزی سیاسی که بسیار سطحی و مقدماتی است بدست لرزان دمکراسی نمی سپارند و به آراء اکثریتی که هنوز رای ندارد و اگر دارند ارتجاعی است تکیه نمی کنند... رهبری انقلاب و بنیانگذار مکتب... حق ندارد دچار وسوسه لیبرالیسم غربی شود و انقلاب را در چنین جامعه ای به "دمکراسی راس ها" بسپارد... و به جهل توده عوام مقلد و منحط و بنده واری که رایشان را به یک سواری خوردن یا یک شکم آبگوشت، به هر که بانی شود، اهدا می کنند و تازه اینها آراء آزادشان است و آراء اسیر گوسفندی را که صاحبشان معیین می کند و آنچه در مغزشان هست ارزش آن چیزی را که در شکمشان است فاقد است و غیراز آن آراء آبگوشتی و این آراء اسیر گوسفندی، نوع سوم آراء افسون شده ها و استحمار زده هاست...۱۷».
در جامعه ای که شهروندش را "راس" گوسفند می شمرند که آراء اش اصولا بی اعتبار است، و ایمان باید به جای خرد و علم و دانش بنشیند، و روشنفکرش اگر حتا نام خود را هم نتوانست بنویسد، مهم نیست، زیرا او باید "ایمان" و ایدئولوژی داشته باشد، و در جامعه ای که امام همه را به سر منزل مقصود هدایت خواهد کرد، مگر اصولا انسان(زن و مرد) دارای نقش و مقامی هست که زنان آن بخواهند "الگویی" شوند؟
مشکل دکتر شریعتی، همان مشکل مشترک تمام«روشنفکران دینی» معمم و مکلا است که در یک واپسگرایی تاریخی، با برگشت به سه سده پیش، به پیش از جنبش روشنگری و خردگرایی، دستاورهای بزرگ این دو جنبش را که ستونهای اصلی و اساسی تمدن نوین است، با ژست«روشنفکرانه» کنار نهادند و در نظر وعمل مبلغان قیمومت و تقدس گرایی شدند. جنبش روشنگری با نقد خردگرایانه «امر مقدس» پایه های کلیسا را لرزاند و زمینه را برای آزادی انسان از قیمومت دوهزارساله کلیسا فراهم نمود و در روند خود موفق شد کلیسا را به درون مرزهای خود ببرد. و شریعتی، سه سده پس از آن، در نیمه دوم سده بیست، مبلغ برگشت به خویشتن خویش و تن دادن به احکام و موازین شرع و مبارزه برای«وصایت» و برقراری حکومت امامان می شود، که در نبود آنها، فقها و مجتهدان به جای آنها خواهند نشست. جنبش روشنگری و خردگرائی انسان را از قیمومت، از دوران کودکی اش، بیرون آوردند و او را قائم به ذات، خود بنیاد کردند تا خود و جامعه را بسازد و انسان سالار خود شود و حکومت مردم سالار گردد. و «روشنفکران دینی» دوباره وحی را مقدم بر خرد کردند و از مردمان خواستند تا به احکام و موازین شرع تن دهند و شلاق، سنگسار، قصاص، تقسیم حقوقی انسان به مقولات متفاوت، بی حقوق زنان، و سدها تبعیض دیگر را عملا تحت نام حدود و موازین الهی بپذیرند.
دو سده پیش، در انقلاب فرانسه، انقلابیان، با تکیه برآموزه های دو جنبش روشنگری و خردگرائی، سلطنت مطلقه را برچیدند و از کلیسا خلع ید کردند و منشاء قوای حکومت را که تا آن زمان موهبتی« الهی» و در دست سلطان یا کلیسا بود از آن ملت کردند، و شریعتی می خواهد از «بیعت» به «وصایت» بازگردد. حکومت الله، در شکل امامت می خواهد.
و «روشنفکران دینی»، در انقلاب اسلامی، به عنوان مهندسان و معماران این انقلاب، با برچیدن نظام سلطنت، حکومت را ازشاه و ملت، از هر دو گرفتند و تقدیم فقها و مجتهدانی کردند که خود را جانشین امام پنهان، و پس، نماینده خود خوانده خدا برروی زمین می دانند. حدود سد سال پیش از این انقلاب، انقلاب مشروطه ایران، منشاء قوای حکومت را از شاه و شیخ گرفت و قانونا به ملت منتقل کرد، هرچند که سلطنت آن را رعایت نکرد. «روشنفکران دینی» دوباره چرخ تاریخ را به عقب برگرداندند، آنهم با ژست پسامدرن و پس از پسامدرن.      

منابع و توضیحات:
*- کلمات داخل "..." از دکتر شریعتی، و(...) و«...» از پ.د. است.
۱- فاطمه، فاطمه است. دکتر علی شریعتی، سازمان انتشارات حسینیه ارشاد، چاپ دوم، تیرماه۱۳۵۶ . کنفرانس آقای دکتر علی شریعتی در: موسسه خیریه تعلیماتی و تحقیقاتی علمی و دینی حسینیه ارشاد. (متن سخنرانی ایشان در) این کنفرانس بوسیله آقای دکتر علی شریعتی تصحیح شده و بخش" زندگی تحلیلی" حضرت فاطمه به قلم ایشان بسط یافته است، سخنی با خواننده.
۲- همانجا، برگهای ۱۲۲-۱۲۳
۳- همانجا، برگهای ۱۲۵-۱۲۶
۴- همانجا، برگهای ۱۲۹-۱۳۰
۵- همانجا، برگ ۱۴۴
۶- همانجا، ۱۳۳-۱۳۴
۷- همانجا، برگهای ۱۴۷-۱۴۸
۸- همانجا، برگهای ۱۵۵- ۱۵۹
۹- همانجا، برگهای ۱۶۴- ۱۶۵
۱۰- همانجا، برگهای ۱۶۸- ۱۶۹
۱۱- همانجا، برگ ۱۷۷-۱۷۸
۱۲- همانجا برگ، ۱۸۳، زیر نویس ۱ : اگر روایت اهل شیعه در باره سال تولد فاطمه درست باشد، یعنی سال پنجم بعد از بعثت( ۶۱۰ میلادی)را بپذیریم، پس او در سال ۶۱۵ میلادی متولد و در۶۳۲ میلادی فوت، یعنی به مدت هفده سال زندگی کرده است. درغیر اینصورت، بنا بر روایت اهل سنت، سن او به هنگام فوت حداکثر ۲۷ سال بوده است که چنین امری بعید به نظر می آید، زیرا سن ازدواج او را به هژده می رساند که در آن هنگام، در جزیره عربستان، رسم چنین نبوده است و روایت شیعه درست تر به نظر می آید.
۱۳- همانجا، برگ ۱۷۹
۱۴- همانجا، برگ ۱۸۶- ۱۸۷
۱۵- - چه باید کرد؟، مجموعه آثار ۲۰، از معلم شهید دکتر شریعتی، دفتر تدوین و تنظیم مجموعه آثار معلم شهید دکتر علی شریعتی، چاپ اول زمستان ۱۳۶۰، برگهای ۱۰۰، ۱۲۵، ۱۶۹- ۱۷۱
۱۶- همانجا، برگ ۲۱۵
۱۷- دکتر علی شریعتی: علی(ع) ، مجموعه‍ی آثار ۲۶، از معلم شهید دکتر علی شریعتی، انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، بهار ۱۳۶۲، چاپ پژمان، یادداشت ناشر : برگهای۶۲۲- ۶۲۴

تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com   


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست