یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

هیچ چیزی غیر از وجود و نفس آدمی مقدس نیست! - محمدعلی مهرآسا



اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲ اسفند ۱٣۹٣ -  ۲۱ فوريه ۲۰۱۵


حمله چند نفر مسلمان متعصب مبتلا به بیماری ی هاری به دفتر یک جریده ی فکاهی در پاریس که کاریکاتوری از محمد پیامبر خود ساخته مسلمانان کشیده بوده و کشتن حدود ۱۲ انسان از کارکنان آن نشریه، جنایتی نیست که به این زودیها در ذهن مردم فرانسه فراموش شود. به ویژه اینکه بعد از آن در دانمارک یعنی امنترین و آرامترین کشور روی کره زمین نیز حملاتی مرگبار به مسیحیها و یهودیان کردند و چند انسان را از پای درآوردند. همه اینها برای این صورت گرفت که در نزد مسلمانان، رهبران دینشان مقدسند و هیچ کس حق نقد و ایراد بر آنان را ندارد. در این رابطه آقای عبدالکریم سروش فیلسوف و اندیشمند اسلامی مقاله ای در یکی از سایتهای مذهبی درون کشور نگاشته است که طولانی است و با همان انشای مخصوص خودش، ما کافران را مورد حمله قرار داده است که چرا رعایت محمد پیامبر مسلمانان را نمی کنیم و به او ایراد می گیریم؛ و یا کاریکاتورش را می کشیم. گویا دکتر سروش خود را به نادانی زده است و متوجه نیست که کاریکاتور هرکس دیگر نیز شکلی غیر عادی است و با چهره اصلی صاحبش تفاوت دارد. این گونه جراید کاریکاتور سران کشورهای بزرگ جهان را نیز به همان طریق می کشند و آن سران با دیدن کاریکاتورشان لبخند می زنند.

اکنون بخشی از نوشته ی آقای دکتر سروش را همینجا می آورم و اندکی به تفسیرش می پردازم. او در یک پاراگراف از نوشته اش آورده است:

«هیچ‌چیز ویرانگرتر از زخم زدن به غرور یک قوم نیست. مسلمانان آگاه امروز، خفتگان استعمارزده‍ی قرون پیشین نیستند که از فقر صورت و معنای خویش هم خبر نداشتند. اینان اینک نیک می دانند که قومی هستند با دستاوردها وافتخاراتی درخشان و دست و دامنی نیالوده به استعمار و آدم سوزی و اسلامی هویّت بخش که می‌تواند چون لنگری در زلزله‌های تاریخ معاصر ثباتشان بخشد. این قوم شایسته حرمت اند و بدون آنان فرهنگ بزرگ بشری نقشی ناتمام خواهد داشت. سکولاریزم که روزگاری لاف از مدارا می زد و به گمان اینکه روزگار دین به سر آمده است آنرا تحمّل می کرد و ازسر تخفیف و ترحّم به چیزی نمی گرفت اینک باید دست از ستیزه گری بردارد و این خفته به خود آمده را به رسمیّت بشناسد و با سخره و هجو و خشونت آنرا به سوی خشونت نراند و بداند(و می داند) که چند بوته خار بی بر معرّف یک بوستان دماغ پرور نیستند .همه دانند که در صحبت گل خاری هست. اگر داعشیانی هستند که کژ می‌اندیشند و کژ می روند، دانشیانی هم هستند که پادزهر آن کژی ها را در داروخانه‍ی خود دارند و می‌خواهند و می‌
توانند آن کژی ها را راست کنند»

آقای سروش پیروان دین اسلام را که از سیاه و سفید و تیره ها و نژادهای گوناگون شکل گرفته اند و خودشان تعدادشان را یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون تخمین می زنند، قوم تصور کرده و مانند یک قوم با آنها طرف شده است. و گفته است:«هیچ چیز ویرانگرتر از زخم زدن به غرور یک قوم نیست»
بله همه می دانیم که غرور یک قوم را نباید ویران کرد و به آن قوم اهانت روا داشت. مثلاً درست نیست قوم کرد و لر و گیلک و بلوچ و... در سرزمین ایران مورد اهانت قرار گیرند؛ یکی را ابله، یکی را خر و دیگری را کله ماهی خور نامید و یا زنانشان را بی ناموس معرفی کرد. این نوع برخورد با اقوام هموطن، بزرگترین خطا و زشت ترین کار ما ایرانیان است که در حق هموطنان خود مرتکب می شویم. من هر بار کسی چنین جوکهائی را برایم ای میل کند، به فوری با تذکر و تشدد آن را به خودش بر می گردانم و کار زشتش را به او گوشزد می کنم.
اما یک میلیارد و چند میلیون مسلمان( به زعم خودشان) که از رنگ و تیره های گونه گون هستند، قوم محسوب نمی شوند؛ و دین، فرهنگ آنها نیست. همچنان که عیسویّت نیز فرهنگ پیروان مسیح نمی تواند باشد. البته در میان این ادیان یهودیان را می توان قوم تصور کرد؛ زیرا در ابتدا اندک مقدار و اندک تعداد بوده اند و پس از چندی توسط ستمکاران زمان آواره شده و در نقاط مختلف کره زمین پراکنده شده اند؛ و کل تعدادشان به ۲۰ میلیون نمی رسد. آن گونه که هم اکنون یهودیان بیشتر از دینداری، به قومگرائی اهمیّت می دهند و هرچه انجام می دهند ریشه در سنت دارد و نه دستورهای آسمانی!

بقیه سخنان دکتر سروش در همین پاراگراف کوچک، نشانه ی کاملی است از خود را تحمیق کردن. زیرا دکتر سروش آدمی با دانش است و به بسیاری از راز و رمزها آگاه است. نوشته دکتر سروش تنها برای آبرو خریدن و تعریف کردن اسلام و مسلمانان تنبل و بیکاره قلمی شده است. دکتر سروش نخست باید بیان کند کدام افتخار را مسلمانان در تاریخ کسب کرده اند که او به آن می نازد؟ اگر چند دانشمند با نامهای اسلامی در قرن ۴ و ۵ هجری داریم که نامدار و معروف جهانند، شهرتشان از برکت دین اسلام نیست، بل از این است که اول از مصیبت اسلام دست کشیده اند و بی دینی را بر مسلمانی رجحان داده اند. عمر خیام و زکریای رازی و بوعلی سینا و فردوسی همه نخست از دین بریدند و بعد به سوی دانش خزیدند. یا به قدرت همان دانش متوجه شدند که بار دین چیزی جز موهومات نیست. زکریای رازی تمام پیغمبران را شیاد خطاب کرده است. حتا میان اعراب نیز می بینیم ابوعلی معری می گوید:«آدمی یا دیندار است و یا عاقل» و یا کسی مانند ابن خلدون هزاران ایراد بر اعراب مسلمان و پیروان محمد می گیرد. در ضمن فراموش نکنید دین اسلام با وعظ و خطابه و مدارا پیش نرفت و نسج نگرفت. آنچه اسلام را پراکند و جهانی کرد شمشیرهای تیزی بود که به نیّت غارت اموال سر بدبختهای آسیائی و افریقائی را از تن جدا می کرد. حتا حافظ بزرگوار که شما دکتر سروش خیلی به او اهمیّت می دهید و اغلب اشعارش را چاشنی نوشته هایتان می کنید، کم کفر نگفته است. ببینید:
«این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت      بر در میکده ای با دف و نی ترسائی»
«گر مسلمانی همین است که حافظ دارد                وای اگر از پس امروز بود فردائی»
یا می فرماید:
« چو طفلان تا کی ام زاهد فریبی                   به سیب بوستان و شهد و شیرم»
«این خرقه که من دارم، در رهن شراب اولی       وین دفتر بی معنی، غرق می ناب اولی»
مراد حافظ از دفتر بی معنی همان کتاب قرآن است.

سراسر تاریخ اسلام سخن از لشکر کشی برای غارت و جهاد است. لشکر کشی محمود غزنوی به هند و همچنین یورش نادر شاه به همان خطه را تاریخ ضبط کرده است! آیا آقای سروش می داند که محمود غزنوی و نادر پوستین پوش چه تعداد از مردمان هندوستان را کشته اند که از دست و دامنی نیالوده برای مسامانان سخن می گویند؟ مسلمانان بی ترحمترین انسانهای روی زمینند. زیرا در فروع دینشان «جهاد» وجود دارد که یکی از پایه های دین اسلام است و باید مانند نماز و روزه، جهاد نیز به جا آورده شود. جهاد هم چیزی نیست جز کشتن غیر مسلمان و تصاحب زن و اموالش! به آقای سروش باید گفت، داعشیان کاری جز اجرای دستورهای دین انجام نمی دهند. اگر دانشیانی چون شما گونه ای دیگر به دین می نگرید، این اندیشه ی شخصی شماست. وگرنه دین اسلام دین کشتار و سربریدن غیر مسلمان است.
                                                       *****
بنابراین، در این دنیا، هیچ چیزی غیر از وجود آدمی مقدس نیست. «تن آدمی شریف است، به جان آدمیّت» یعنی موجود مقدس تن آدمی است نه طرز اندیشه و باورش! محمد به عنوان یک انسان قابل احترام است. اما به عنوان پیغمبر الله، یک دروغگو بیش نیست!

به این جهت هیچ موجودی مقدس و قابل تقدیس چه در آسمان و چه در زمین به سبب ارتباط با موهومات و خرافات مابعدالطبیعه وجود ندارد. نه خدائی هست و نه الله و یهوّه و پدر آسمانی و آهورمزدا وجود دارد. دنیا را ماده ساخته؛ و ماده و عناصر شیمیائی، در ترکیب خود در عمر میلیاردها سال اشیاء و موجودات و سرانجام کائنات را به وجود آورده است. زندگانی و وجود موجود زنده نیز نتیجه حرکت ماده است. اگر ماده در زندگان از حرکت باز بماند، مرگ موجود زنده فرا رسیده است. یعنی فنای زندگی بستگی به فنای تحرک ماده در بدن موجود زنده دارد. یک تک سلول مانند «آمیب» درونش پیوسته در حرکت است؛ یعنی پروتوپلاسم درون این تک سلول مرتب می جنبد. هنگامی که این جنبش قطع شود، مرگ آمیب فرارسیده است.

هیچ یک از پیامبران و امامان و امامزادگانی که نام و رسمی دارند، نه تنها مقدس نیستند، بل اغلب آدمهای فرومایه و مفتخوری بوده اند که در خانه بیکار لمیده و از نتیجه زحمات و تلاش دیگر مردمان ارتزاق کرده و زندگی شاهانه داشته اند.
موسی اگر اسطوره ای نباشد و سخن و نوشته یهودیان رادر تورات بپذیریم و آن را دروغ تصور نکنیم که هست، آدمی زرنگ و قالتاق بوده است که هم بافرعون مصر سر دشمنی و ناسازگاری داشته و هم می خواسته است چون او قدرتمند و فرمانده کل باشد. بنابراین راهش را پیدا کرده است که در برابر فرعون که خود را خدا می دانست و خدا معرفی می کرد، خدائی ساخته نامرئی و نا ملموس و توهمی و خود را نماینده‍ی آن خدا معرفی کرده است تا بتواند با فرعون رقابت و حتا مبارزه کند.
محمد نیز به امید رسیدن به قدرت و حکومت بر اعراب راه پیامبری پیش گرفت و با پشتکاری خیره کننده موفق شد. او هم پس از فرار از مکه و توفیق در مدینه، در یازده سال آخر عمر کاری جز زنبارگی و آدمکشی و مال اندوزی نداشت و مترفانه سلطنت می کرد.

بنابراین هیچ قدرتی و هیچ منبعی خارق العاده در ماوراءالطبیعه وجود ندارد؛ هرچه هست همین کائنات است با میلیونها کهکشانش که هر کدام میلیاردها کره ی ساکن و متحرک را در خود دارند. من کاری به دیگر کهکشانها و منظومه ها ندارم به طور یقین در این همه کهکشان و منظومه و سرزمینها امکان زیست وجود دارد و ممکن است در بعضی از آنها از زندگی نشانی باشد. اما آنچه ما می دانیم این است که در منظومه خورشیدی تنها کره زمین است که دارای آب و هوا و درنتیجه پدیده های زنده از گیاه و حیوان است. البته مطابق آنچه ما اطلاع داریم، زمین در این منظومه استثنا است وبه دلیل وجود آب در سطح این کره و تابش نور خورشید برآن، طی میلیاردها سال موجود زنده درون همان آب به وجود آمده و با سیر تکاملی، غالب این موجودات دوزیستان شده اند که هم در آب و هم در خشکی بتوانند بزیند. و سرانجام تعدادی از همین دوزیستان به حیوان نیازمند به اکسیژن تبدیل شده و حیوانات و حشرات روی زمین را به وجود آورده اند. شکی نیست هم اینها و هم آنهائی که در آبها می زیند، همواره در همان سیر تکاملی زندگی را طی می کنند و امکان تغییر و تبدیل در آنها وجود دارد. مطابق فرضیّه داروین که امروز دیگر فرضیه نیست و به قانون تبدیل شده است، در مسیر گذشت زمان، آدمی از تکامل نوعی از شامپانزه به وجود آمده و اندک اندک تکمیلتر شده و بر روی دو پا راه رفته و سرانجام شکل شمایل انسان کنونی را به خود گرفته است.
به این ترتیب خالق موجودات زنده روی زمین از آنجمله انسان، آب و نور خورشید بوده است. آنچه تورات و قرآن در مورد خلقت آدمی می نویسند، به کل موضوعی مهمل و مسخره و خنده آور است.

مقدس همین انسان است که باید محترم باشد و تقدیس شود. زیرا در سیر تکاملی، مغزش به چنان قدرتی رسیده است که توانست زمین زیر پا و محل سکونتش را تغییر دهد و از دیگر کرات منظومه خورشیدی مستثنی کند. در واقع بشر رویه زمین را تغییر داد و آن را مطابق میل و شعور خود ساخت. نخست متوجه شد که باید در این خاک کشت و زرع کند و مقداری از غذای خود را که سابق تنها از شکار حیوانات تهیه می کرد، به دست آورد و فقط نیازمند شکار حیوانات نباشد. کشت و زرع در زمین مستلزم وجود اسباب و وسیله بود. و چون به وجود آهن پی برده بود و آن را تهیه کرده بود، از همین آهن گاو آهن و داس و چکش و دیگر ابزار را ساخت که در نهایت به تراکتور و کامباین رسید. و سر انجام انقلاب صنعتی به چنین روز و احوالی افتاده است که تظاهراتش را می بینیم.
زمینداری و زراعت بر روی زمین موجب تولید مالکیّت شد. زیرا تنازع بقا و حرص آدمی که قسمتی از وجود و ذاتش بود او را واداشت تا با دیگر زمینداران نبرد کند و زمینهای آنان را از دستشان درآورد و جزئی از مایملک خود کند. به این ترتیب اندک اندک با گذشت قرون مالکان بزرگی پیدا شدند که هم زمین زراعی گسترده داشتند و هم آدمهای مقیم آن زمینها را به صورت نوکر و کارگر و برده در آوردند و مورد سوء استفاده قرار می دادند.
بعضی از همین اربابان زمین چنان پر قدرت شده بودند که برای تأمین جان و دارائی خود تعدادی از همان رعیتها را مسلح کردند و برای حفظ خود و اموالشان قشون و سپاه شمشیر به دست و نیزه دار به وجود آوردند. وجود این قشون، ترغیب و تشویقشان می کرد که به سر زمین دیگر اربابان یورش ببرند و آن سر زمینها را مطابق نیرو و توانی که داشتند متصرف شده به اقلیم خود بیفزایند. همین کار، اندک اندک حاکمان و سلاطین قلدر را به وجود آورد. و مطابق قانون تنازع بقا، گردن کلفتها و پرزورها، اربابان کوچکتر را بلعیدند و خود سلطان و فرعون و خاقان اقلیمهای بزرگ شدند. این دسته حاکمان مستبد و دیکتاتور چنان نیرو و هیمنه ای پیدا کردند که قدم را فراتر نهادند و مدعی شدند خدا و آفریننده جهان و مردم زیر دستشان هستند.

البته چنانکه در نوشته های پیشینم اشاره کرده ام، در برابر این خدایان زمینی، چند فردی شیاد و قالتاق تر از آنها پیدا شدند و علیه خدایان زمینی نوعی طغیان آرام و نازکانه در سر پروریدند که بتوانند اگر از آنان جلو نمی زنند، دستکم همردیف و همسو با این خدایان باشند. اما اینها فاقد نیرو و قشون و ثروت کافی بودند و جزو زمینداران نیز به حساب نمی آمدند. ولی اندیشه ای در نهاد و مغزشان رشد کرد که چرا از همان مقام و منزلت خدایان سوء استفاده نکنند و در برابرشان همانند و همتائی چون آنان - اما ناپیدا- معرفی نکنند! چنین شد که موسی در برابر فرعون قیام کرد و گفت اگر تو خدا در روی زمینی، قوم من نیز خدائی به نام «یهوّه» دارند که جایش در آسمانها است و هیچ کس جز من نمی تواند او را ملاقات کند و یا با او سخن بگوید. اگر کسی چنین خیالی به سرش بزند و بخواهد به آن یهوّه نزدیک شد سراپا می سوزد و دود می شود. این حقه اش گرفت و یکتا پرستی موهوم پا به عرصه وجود نهاد؛ و قوم یهود پیرو این خدای توهمی شدند.
لازم به یادآوری است که به یقین تورات را قوم بنی اسرائیل خودشان نوشته اند و موسای درون این کتاب یک شخصیّت ساختگی و در واقع اسطوره ای است. در نتیجه تمام داستانهای تورات نیز همه اساطیری و کهنه و دروغ است. بدیهی است نه «آدم و حوائی» بوده است و نه شیطانی و نه ابراهیمی که برای خدای ساختگی ذهنش پسرش را قربانی کند. اینها همه تخیلات دیوانه وار مشتی قلم به دست اندک مایه بوده است.

آنچه زندگی را در سطح زمین تغییر داد و پیش برد، همانا رنسانسی بود که علیه واتیکان و پاپ و دیگر مدعیان پیامبری در اروپا به وجود آمد. از آن زمان دیگر این آدمی است که راه پیشرفت را پیدا کرده است و زمام امور دنیا را به دست گرفته و با دانش و بینش قوی، خود را به قدرتهای آسمانی نه تنها تحمیل کرده است، بل آسمان دینها و موهومات درون آن را سکه یک پول کرده است. از آن زمان اندک اندک آنچه به نام دین و ماوراء الطبیعه شهرت داشت، از مکان و ارزش سابق دور شد؛ و زمین کانون ترقی و پیشرفت دانشها گردید.
خدا به درون کلیساها خزید و دانشمندان در عرصه زندگی رو نمودند و کشفیات و دانش خود را در خدمت زمین و مردمش قرار دادند. در نتیجه رویه ی زمین به کل تغییر یافت. شهرهای بزرگ و با ساختمانهای سر به فلک کشیده درست شد. صنعت به چنان حدی رسید که آدمی در کره ماه راه رفت. بیماری هائی که علتشان نامعلوم بود، کشف علت شدند و در نتیجه معالجه آسان گشت. عمر متوسط آدمی از سی سال، به هفتاد سال و بیشتر صعود کرد. آبهای دیوانه ی سطح زمین مهار و قابل استفاده شدند. دانش تجربی به آن حد ترقی کرد که یک خبر و یک واقعه را تمام مردم کره زمین در همان لحظه وقوع دریافت می کنند؛ و همچنین به آسانی می توانند با هم تماس داشته باشند. و دیگر تغییرات و پیشرفتهائی که لازم به یادآوری نیست.

منظور من بیان این حقایق و اتفاقات مفید و خوش قدم و خوش یُمن که همگان به آن آگاهند نیست. منظورم در این نوشتار این است که بگویم و با اطمینان ادعا کنم که خدای ادیان در همین مدت تاریخ به وجود آمدن آدمی، هیچ گونه سازندگی از خود نشان نداده است. برعکس اگر ادعا و قول خداپرستان درست باشد و خالقی برای این کائنات و به تبعش زمین وجود داشته باشد، در تمام مدت عمر بشریّت برای این مخلوقش هیچ کار نیکی انجام نداده و قدم مفیدی برای آفریننده اش بر نداشته است. در عوض این خدا تا توانسته است نسبت به آدمی ستم و جفا روا داشته است. زیرا به عقیده خداباوران، سیل و طوفان و زلزله و امراض همه از جانب خدا به وقوع می پیوندد. پس به این ترتیب کارش تنها خرابی و نابودی است. او حتا قادر نبوده است یک دیوار و یا یک کلبه برای فقرا بسازد و فراهم کند. برعکس این بشر یا آدمی است که این همه سازندگی در روی کره زمین از خود به یادگار گذاشته و نه تنها رویه زمین را تغییر داده، بل در زیر زمین و قعر اقیانوسها نیز به کاوش و تغییرات دست زده است. آری هرچه در زمین از نیکی و پیشرفت رخ داده، همه نتیجه اندیشه ی آدمی و کار و تلاش انسان است.

بنابراین آنچه مقدس است خدا، الله، پدر آسمانی و آهورمزدا نیست؛ زیرا اگر این موهومات وجود هم داشته باشند، کارشان تنها ویران سازی همان دستآوردهای بشر است؛ و آن نیروهای موهوم خود قادر به ساختن یک خشت نیستند. درضمن، ما خود شاهد ماجرائیم و می بینیم که آفریدگار موهوم در این سه هزار سال وجودش، چیزی به این زمین نیفزوده است. کسی و وجودی که می تواند بسازد و زندگی را آسان و قابل استفاده کند، آدمی است. پس آدمی مقدس است و تقدس و بزرگواری تنها لایق بشری است که کره زمین را به صورت کنونی تزیین کرده است. درمان امراض را کشف کرده؛ و با جراحی حتا پیوند عضو می کند. آری مقدس کاشفان و مخترعان و سازندگانند. مقدس کاشفان آنتی بیوتیکهاست؛ مقدس مخترع ماشین آلاتی است که کار آدمی را چنین سهل کرده و تهیه خوراک را برای او بسیار آسان ساخته است.
مقدس کارگر، بنا، مهندس و مکانسینهائی هستند که این ساختمانها و آسمانخراشها را به وجود آورده اند و این ماشین آلات را ساخته اند. مقدس پزشکی است که مریضی را شفا می دهد و جراحی است که مصدومی را از مردن نجات می دهد. مقدس سرباز و درجه دار و افسری است که از میهنش دفاع می کند. مقدس موجودات نامعلوم و نامرئی و موهوم نیستند.

اما از سوی دیگر بر این نکته باید پای فشرد که، باور و ذهنگرائی آدمیان هیچ قداستی ندارد و می توان به هر طریق لازم، آنها را نقد کرد و حتا مورد تمسخر قرار داد.

کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا       ۲۰/۲/۲۰۱۵


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست