همسازی سازهای ناساز در ارکستر ضد چپ
هاتف رحمانی
•
واقعیت حکایت دیگری دارد. چپ نه تنها کنار نرفت، فراروایت های بزرگ نه تنها به خاک سپرده نشد، انترناسیونالیسم علیرغم فروپاشی شوروی، نه تنها فرو نپاشید که دامنه و افق جدیدی یافت. چپ بعنوان تنها پبام آور «امکان جهانی دیگر» روز به روز به اعتبار خویش افزود. شجاعانه در مقابل جهانی سازی سرمایه و در دفاع از حقوق دموکراتیک ملت ها ایستاد و چهره ریایی دموکراسی امریکایی را افشا کرد. بر حقوق بشر واقعی انگشت گذاشت و سرشت ذاتی دغل بازان بازار مدعیان دموکراسی و حقوق بشر را نشان داد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۴ آبان ۱٣٨۵ -
۵ نوامبر ۲۰۰۶
در ماه های اخیر بیاناتی از طیف های مختلف اجتماعی در مورد موضوعی ویژه ابراز شده است که جای تامل دارد. این موضوع ستیز لجام گسیخته با چپ وانکار حقوق دموکراتیک مدعایی برای آن است.
اولین اظهارنظر از جانب اقای فرج سرکوهی عنوان شد. اقای سرکوهی طی مقاله ای با عنوان « واکنش روشنفکران داخل کشور در برابر کشتار ۶۷» پس از طرح سکوت جامعه روشنفکری ایران می نویسد: « ما روشنفکران داخل کشور، در برابر کشتار ۶۷ سکوت کردیم. ... فهرستی مقدماتی از برخی دلایل سکوت ما شاید که در طرح مساله و تحلیل های بعدی، و نه در توجیه برخورد نادرست ما ، به کار آید:
اقتدار ترس . به آن دوران ابر سیاه ترس از زندانی شدن، شکنجه و مرگی که با سخاوت و بی دریغ توزیع می شد، پای عمل می شکست. ۶۰ تا ۶۷ از تاریک ترین دوره های استبداد در تاریخ معاصر ما است.
بی تاثیر ماندن اعتراض. حرکت هائی چون انتشار بیانیه های اعتراضی به آن روزگار مخاطبی نمی یافت و بر هیچ روندی تاثیر نداشت. تنها نتیجه ممکن شکنجه و اعدام معترضین بود. .. حتا مخالفت جانشین رهبر جمهور اسلامی به شدت سرکوب شد. با این همه آقای منتظری بهای سنگین اعتراض را پرداخت و برای خود وجدانی آسوده و کارنامه ائی درخشان خرید. .» اقای سرکوهی پس از نقل این گزاره های صحیح ادامه می دهد : « سیاست زدائی . شکست همه نهادهای اپوزیسیون در سال ۶۰ و بی اعتباری فراروایت های بزرگ در جهان موجی از سیاست گریزی را در جامعه روشنفکری کشور برانگیخته بود. ...» ودرست در همین برخورد با سیاست است که ناگهان سر از اینجا بر می آورد که : « منظر، فضای فکری و نظام ارزشی غالب روشنفکری ایران از دهه ۶۰ به بعد پوست انداخت. شکست سازمانی، سیاسی، ایدئولوژیک و حیثیتی همه سازمان های اپوزیسیون در سال ۶۰، همراهی و همکاری گسترده برخی احزاب و سازمان های چپ سنتی هوادار روسیه و چین با جناح های حکومتی استبدادی، فروپاشی بلوک شرق، بی اعتبار شدن فراروایت های بزرگی چون کمونیزم و تجربه تلخ همراهی با انقلاب اسلامی چشم نقد اغلب روشنفکران ایرانی را در داخل کشور بازتر کرده بود. ... لایه های نزدیک به قدرت در پرتو انحصارات دولتی و رانت خواری به ثروت های افسانه ائی دست می یافتند و فقرا فقیرتر می شدند. استبداد مکتبی که از نسخه دیکتاتوری های خلقی و پرولتاریائی بلوک شرق کپی شده بود ، یکی از وحشتناک ترین استبدادهای تاریخ را بر مردم و بر فرهنگ ما تحمیل کرده بود و این همه چپ سنتی را بی اعتبار و راه همبستگی، پیوند فکری و عاطفی و همذات پنداری را با سازمان ها، فعالان و زندانیان آن بر اغلب روشنفکران ایرانی می بست و واکنش آنان را به همدردی با و دفاع از زندانیان و اعدام شدگان، مخالفت با استبداد، زندان، شکنجه و اعدام محدود می کرد. .... » والبته بدین اکتفا نکرده وچنین تصویری از قربانیان فاجعه ارائه می دهد : « حتا در جامعه ائی چون ایران بخشی از کارنامه شخصیت ها، گرایش ها و نهادهای سیاسی در شعور آگاه و نقادانه یا روان شناسی جمعی و ناآگاه و یا ترکیبی از این دو ثبت شده و خواسته یا نخواسته بر واکنش لایه های گوناگون جامعه، به ویژه روشنفکران، موثر است. شکست خوردگان سیاسی، به ویژه آن گروه که باری سنگین از خطاها و اشتباهات ایدئولوژیک، سیاسی و سازمانی را در کارنامه خود ثبت کرده و در شکست خود بی تقصیر نبوده اند، در شعور و روان جمعی مردمان، به ورشکسته گان به تقصیر شباهت می برند که خود، با دست و فکر و عمل خود، زمینه های شکست خود فراهم کرده اند. خطاکاران عاقل و مسئول با پذیرش مسئولیت خطاهای خود از ادعای رهبری و رهنمائی چشم می پوشند و از صحنه کنار می روند تا راه را بر دیگران باز کنند اما ورشکسته گانی که بدون نقد همه جانبه به انتقادهای کلی از خود اکتفا کرده و با اصرار بر ادعای رهبری و رهنمائی، با برجسته، و گاه مطلق کردن، نقش دشمن ــ استبداد ــ می کوشند تا از پذیرش مسئولیت های خود شانه خالی کنند ، اعتبار و اعتماد مردمان را از دست می دهند. کسب اعتبار و اعتماد از نخستین استلزامات کار سیاسی است.» اقای سرکوهی این تحلیل سراپا علمی!؟ را ادامه می دهد تا به رسد به این شاه بیت که: «بدان روزگار دو سازمان بزرگ چپ سنتی هوادار شوروی با دفاع و همکاری با بنیادگرایان در استقرار استبداد اسلامی ــ که بعدتر آن ها را سرکوب کرد ــ نقشی موثر ایفاء کرده و از منظر بیش تر روشنفکران ایرانی در نتایج فاجعه شریک، سهیم و مسئول بودند. برخی تا پای همکاری با پلیس امنیتی نظام و لو دادن مخالفانی که اعدام شدند پیش رفته و نشان دادند که ذهنیت ایدئولوژیک ــ تقلیل تنوع رنگارنگ و متحول هستی به اصول و دگم های ساده، منجمد و بسته ــ می تواند آرمان های زیبای بشری و آرمان گرایانی باورمند را تا آن جا بکشاند که برای سرکوب رقبای فکری و سیاسی خود ــ آن چه ضدانقلاب ارزیابی می شد ــ با پلیس استبداد همکاری کنند . تقسیم جهان به دو اردوگاه متخاصم سرمایه داری به سرکردگی امپریالیزم آمریکا و سوسیالیزم ــ و نظام های خلقی راه رشد غیر سرمایه داری ـــ به سرگردگی اتحاد شوروی، نظریه راه رشد غیر سرمایه داری، نفی لیبرالیزم و دموکراسی، اولویت مبارزه ضد امپریالیستی بر خواست هائی چون دموکراسی، آزادی، حقوق بشر، مبارزه علیه تبعیض های گوناگون علیه زنان و مفاهیمی از این دست از ذهنیت ایدئولوژیکی برمی خاست که با فرهنگ سنت گرایانه اپوزیسیون دوران شاه پیوند خورده بود و سیاست هائی را به بار آورد که برای شیفتگان این ذهنیت و برای کشور فاجعه بار بود. دو سازمان بزرگ هوادار شوروی و یک سازمان هوادار چین سرنوشت سیاسی خود را با جناح های حکومتی پیوند زدند و در شعور و روان جمعی و حافظه تاریخی هر چند ضعیف مردم ایران شکست دیدگاه ها، تحلیل ها و سیاست های خود را ثبت کردند .» (همه تاکیدها از نگارنده است )(1)
دومین فراز ازاین گونه گفتار را رهبر انقلاب اسلامی آیت الله خامنه ای در بارعام سالانه دانشجویان مطرح کردند: « البته این را هم ما اضافه بکنیم که مجموعههای دانشجویی - که پایهی اسلامی و پایهی معرفتی دارند - در داخل دانشگاه، کاری نکنند که رقابتهای آنها یا معارضههایی که به نام رقابت انجام میگیرد، به تضعیف قوای این مجموعههای مومن بینجامد. این مجموعهها همدیگر را حفظ کنند. من نمیگویم همه یکجور فکر کنند، همه یکجور سلیقه داشته باشند؛ نه ممکن است، نه لازم؛ لیکن از معارضه و تضعیف یکدیگر جداً خودداری کنند. امروز این برای شماها روشن است. ممکن است ده، پانزده سال قبل از این، برای محیط دانشجوییِ آن روز روشن نبود و باید مکرر گفته میشد و میگفتیم؛ اما امروز شما این را میدانید. دشمن به طور ویژه، بر روی جریانهای دانشجویی، سرمایهگذاری میکند؛ تا بتوانند در محیطهای دانشجویی نفوذ و رخنه کنند و برای خودشان سربازانی را در آنجا تدارک ببینند. این کار با نامهای مختلف دارد انجام میگیرد. امروز سرویسهای جاسوسی امریکا و اسرائیل حتّی حرفی ندارند که به تشکلهایی در دانشگاههای ایران کمک مالی بکنند که این تشکل به حسب ظاهر، وابستهی به تودهایهای سابقند. این در دانشگاههای شما وجود دارد. مجموعهها و گروههای دانشجویی که تشکیلدهندگان و تغذیهکنندگان اینها همین تودهایهای چند سال قبل از این هستند - که یک مدتی هم به تلویزیون آمدند و توبه و انابه و گریه کردند و از بزرگان نظام طلب بخشش کردند - امروز بعد از آنکه اردوگاه مارکسیزم بهکلی متلاشی شده و غلط بودنِ آن حرفها، ایدهها و فکرها، با آن فلسفهنماها، بر همه ظاهر و مبرهن شده و دیگر وجود این جریان چپ، معنایی ندارد؛ اما در عین حال میبینیم که اینها را نگه میدارند و حفظ میکنند؛ چون احتیاج دارند؛ یعنی برای معارضهی با جریان دانشجویی اصیل و سالم - که همان جریان اسلامی و پایبند به معنویت و مفتخر به ایرانی بودن خود است - حاضرند زیر هر نامی، دانشجو را فعال کنند؛ زیر نام تودهای، سلطنتطلب و نامهای گوناگون. شماها باید متوجه باشید. مسئولیت شما سنگین است؛ هم باید درس را بخوانید، هم محیط سیاسیتان را بشناسید، هم روی محیط سیاسی اثر بگذارید و هم خودتان را از لحاظ فکری و روحی آماده کنید برای فردایی که بلاشک وزن این نظام متکی به معنویت - یعنی نظام جمهوری اسلامی - در معادلات جهانی بینالمللی، ده برابر امروز خواهد شد. مطمئن باشید که ما چنین روزی را در پیش داریم و شما جوانهای امروز، آن روز را خواهید دید. علیالقاعده آن روز ماها نیستیم؛ اما شماها هستید و خواهید دید آن روزی را که وزن و ثقل و اهمیت جمهوری اسلامی در معادلات جهانی - چه از لحاظ سیاسی، چه از لحاظ علمی و چه از لحاظ بیان افکار سازنده - ده برابر امروز است. باید خودتان را انشاءاللَّه برای آن روز آماده کنید . » (تاکید از نگارنده است) (2)
سومین قرعه به نام اقای اسماعیلی افتاد تا سیاه بر سپید در مقاله « شبح لنین بر فراز ایران » بنویسند که: « توطئه نگری، سرمایهستیزی، عدم مدارا، نگرش حذفی، فرهنگ فحاشی و مطلق نگری، تقسیم جهان به دو قطب سیاه و سفید و خود را سردمدار سپیدی انگاشتن از جمله خصوصیات گفتمان مارکسیستی پیش از انقلاب بود که کم یا بیش چپ اسلامی» هم گرفتار آن بود. البته برخی از این خصوصیات در پیشینه فرهنگی ایرانیان بیسابقه نبود و میراث شوم آن هنوز هم گریبانگیر ماست. سرانجام مارکسیستها – اعم از حزب توده و گروههای چریکی- و بخشی از چپهای اسلامی به خصوص مجاهدین خلق در آتشی که خود در برافروختن آن سهمی به سزا داشتند، سوختند و البته کیست که نداند مظلومانه و غریبانه سوختند. آنها قربانی ایدئولوژی مرگ و انقلاب شدند . » (تاکید از نگارنده است) (3)
البته از تذکر آقایان شاکری وهمکاران به مناسبت در گذشت دکتر فریدون کشاورز وموارد دیگری از این دست درباب خباثت چپ سنتی در می گذریم تا با فراغ بال به این امر به پردازیم .
غرض این نوشتار بازکاوی خطوط نا نوشته گویندگان است. دراین مورد صرفا به ذهنیات که شاید بوی توطئه اندیشی به مشام ها برساند کاری نداشته وتلاش خواهیم کرد با درک عینی شرایط اظهار این بیانات در روندی دیالکتیکی به شناخت بیشتر شرایط عینی دست یابیم . قضاوت در باب موفقیت دراین عرصه با خوانندگان باریک بین ومنتقد خواهد بود.
از رهبر انقلاب اسلامی شروع می کنیم . البته دراین بررسی کاری به این که همین چند ماه پیش در اوج اعتراضات دانشجویی از سوی سپاه اعلام گردید که عاملین اغتشاشات «جناح مارکسیست دانشجویان است» (نقل به معنی) یا به این که آقای جلایی پور در مقالات مبسوطی بر اسلامیت بیشتر جنبش دانشجویی برای جلو گیری از نفوذ چپ پای فشرد و یا به ...نداشته وبه شرایط عینی می پردازیم.
خلاصه ای از شرایط عینی حاکم چنین است.
1- امسال بارعام دانشجویان با غیبت طیفی از دانشجویان همراه بود که به طور سنتی در بارعام های سالانه رهبری در ملاقات با دانشجویان تا چند سال قبل حضور داشته اند.
2- سرکوب دانشجویان در ماه های اخیر شدت گرفته وطیفی از افراد مسئله دار را در حوزه دانشگاهی پدید آورده است.
3- امر پاکسازی استادان وکودتای خزنده فرهنگی دوم در حال انجام است.
4- آقای رفسنجانی در ژستی آشتی جویانه با سایر نیروهای اجتماعی جامعه، علیرغم بیانات قبلی خود، به ناگاه اعلام کرده است که سرکوب توده ای ها را درست نمی دانسته و آن ها قصد کودتا نداشته اند.(نقل به مضمون)
5- درگیری های جمهوری اسلامی با جهان غرب به سرکردگی امریکا به نقطه عطفی فرا روئیده، وامریکا با برنامه های موازی مختلفی سعی در انزوا ونهایتا سرنگونی جمهوری اسلامی دارد. یکی از برنامه های بسیار پرهزینه امریکا سرمایه گذاری در امر تغییر رژیم به یاری نهادهایی چون اینتر پرایز ورهبری اشخاصی چون مایکل لدین و با یاری اپوزیسیون امریکا ساخته جهت انقلاب مخملی است. تکیه وتاکید بر حقوق بشر ودموکراسی این گروه گوش فلک را کر واذهان بسیاری را با خویش درگیر کرده است.
از نظر ذهنی نیز، جمهوری اسلامی با تلاش در ایجاد حاکمیتی یک دست، به سرکوب سایر نیروهای اجتماعی پرداخته و حتی تحمل روشنفکران بی آزاری چون رامین جهانبگلو را نیز ندارد. فضای احساس عدم امنیت حاکم بر حکومت اسلامی، هرروز بیش از روز پیش این حکومت را بر نشستن بر سر نیزه راغب تر می نماید. این احساس عدم امنیت از یک سو سبب تشدید اختناق واز سوی دیگر سبب تنگ تر شدن هر چه بیشتر دایره خودی وغیرخودی گردیده ومیزان ریزش نیرو در داخل حاکمیت را افزایش داده است. راه کار بر گزیده از یک سو توسل به پوپولیسمی سخیف برای فریب توده ها به یاری تزریق دلارهای نفتی است واز سوی دیگر چنگ انداختن به روی هر آن نیرویی که گمان می کنند بالقوه می تواند سنگ راه اقدامات حاکمیت باشد. دراین راه به دست پروردگانی چون رفسنجانی و خاتمی هم رحم نمی شود.
آقای خامنه ای بعنوان رهبر انقلاب خودرا موظف می داند که در لابلای سخنانش به همه این موارد پاسخی مختصر دهند. لذا بیانات ایشان دارای دو پیام داخلی و خارجی است. یک سوی اختصاصی پیام داخلی در پاسخ به رفسنجانی است که آقای رفسنجانی در اعلام مواضع جدید سخت در اشتباه است و پرونده سنگین توده ای ها همچنان مفتوح است و این چنین بذل و بخششی انحراف از مشی همیشگی جمهوری اسلامی است. یا در واقع روی سخن با اقای رفسنجانی این است که دست و پای بیهوده برای کسب نیرو مزن. چرخ بر مدار سابق می گردد. و اما در پاسخ عام به مسئله دانشجویان هم دارای رویکردی دوگانه است. از یک سو حاوی توجیه است و از سوی دیگر حامل تهدید. توجیه است بر این که سرکوب ها بنا به غیر خودی بودن، یا پیوستن به صفوف غیرخودی انجام گرفته است و تهدید است به این که تنها صراط مستقیم پیروی از سیاست های جاری رژیم بوده وهرگونه انحرافی به همان شدت سرکوب توده ای ها سرکوب خواهد شد. واتهام هم یکی بیش نیست. توده ای بودن!!
اما بعد خارجی پیام از این هم روشن تر است. در گیر و دار تلاش های امریکا برای تغییر رژیم، آقای خامنه ای منافع غرب را یاد آوری می نماید که اگرچه ظاهرا:« - امروز بعد از آنکه اردوگاه مارکسیزم بهکلی متلاشی شده و غلط بودنِ آن حرفها، ایدهها و فکرها، با آن فلسفهنماها، بر همه ظاهر و مبرهن شده و دیگر وجود این جریان چپ، معنایی ندارد » ولی به زبان خاص خود یاد آورمی شود که «اما در عین حال میبینیم که اینها را نگه میدارند و حفظ میکنند؛ چون احتیاج دارند؛ ». پیام این سخنان برای غرب چیزی جز آن نیست که: اگر شما غربی ها گمان می کنید که با صرف هزینه های گزاف ومبارزه ای طولانی موفق شده اید کمونیسم را ریشه کن کنید سخت در اشتباهید. این نیروها وجود دارند و مستحق قلع و قمع دوباره اند. اشتباه بزرگ شما آن است که می خواهید رژیم را تغییر دهید. ما تجربه موفقی از سرکوب و نابودی این ها را داریم.« مجموعهها و گروههای دانشجویی که تشکیلدهندگان و تغذیهکنندگان اینها همین تودهایهای چند سال قبل از این هستند - که یک مدتی هم به تلویزیون آمدند و توبه و انابه و گریه کردند و از بزرگان نظام طلب بخشش کردند » این لب لباب پیام رهبر جمهوری اسلامی است. یعنی اعلام آمادگی تام و تمام برای سرکوب دوباره هر نیروی مبارز تحت عنوان توده ای!!!
اما در مورد نویسنده شبح لنین بر فراز ایران اولویت های دیگری وجود دارد. طی سالیان اخیر با فروپاشی جنبش سنتی دانشجویی در دانشگاه های ایران سیر رو به رشدی از گرایش دانشجویان به فلسفه علمی ومارکسیسم مشاهده می شود. این نیروی جوان، با سعه صدری ستودنی با توسل به شیوه های مدنی و با استفاده از تکنولوژی نوینی چون اینترنت به صدای گویایی در دفاع از آزادی ها و حقوق شهروندی تبدیل شده است. این دانشجویان به ظاهر اندک شمار دارای اتوریته معنوی گسترده ای در محیط به ظاهر خنثی دانشگاه ها ناشی از سرکوب حاکمیت گشته اند. برخلاف نسل قبل کمتر از اسامی مستعار استفاده می کنند و پرداخت هزینه برای دفاع از باورهای خود را پذیرفته اند. این گام عملی ارزشمندی در راستای تعمیق مبارزات رهایی بخش ملی است. همین جریان را ما در روند تشکیل سندیکای شرکت واحد هم مشاهده کردیم. سندیکای شرکت واحد صرف نظر از هر دست آورد مادی برای اعضای خویش، به عنوان شکننده محیط ترس خورده اجتماعی و آمادگی برای پرداخت هزینه پیگیری مطالبات اجتماعی بر تارک شرایط کنونی و تاریخی جامعه ایران خواهد درخشید. درس بزرگ جنبش سندیکایی شرکت واحد از این منظر باید بیشتر مدنظر قرار گرفته و باز شکافی و باز شناسی گردد. باری نیروی مبارز دانشجویی در شرایطی شکل گرفته است که علیرغم فضای تنفس برای لیبرال ها و لیبرالیسم و اشاعه آزادانه آن و با وجود فیلترهای امنیتی – سیاسی – اجتماعی برای نیروهای چپ دامنه یافته و به نیروی قابل تعمقی در تحولات اجتماعی رسیده است. این نقطه، اوج نقطه تحمل حاکمیت بوده و به ناچار به سرکوب و ستاره دار کردن و اخراج متوسل خواهد شد. آقای اسماعیلی به نمایندگی از لیبرال ها که اخیرا به برکت تئوری پردازانی چون مرتضی مردی ها به افتخار سکولاریسم نیز نائل شده اند، با مشاهده این وضعیت در واقع با مقاله خویش دو گرا ارسال می کند. یک گرا برای حاکمیت که ما لیبرال ها به هزار دلیل از جمله تلاش شما در راستای حفظ و گسترش مالکیت خصوصی و کیان سرمایه داری - به تغییرات اخیر در همین راستا از جمله تغییرات در اصل 44 قانون اساسی توجه شود- و خصومت آشتی ناپذیرتان با چپ ، علیرغم ادعاهای دموکراسی وحقوق بشر خود، در سرکوب این نیروها در کنار شما بوده و خفقان مرگ خواهیم گرفت، و یک گرا هم برای نیروهای خارجی که در راستای تحقق انقلاب مخملی و بازی رفراندوم و... به آلترناتیو سازی پرداخته و ملغمه ای از فخرآور تا رضا پهلوی تا... را فراهم آورده اند. آقایان اسماعیلی ها هم به زبان بی زبانی در این نقطه عطف تحولات اجتماعی اعلام موضع نموده و جانب راست جهانی را گزیده اند و نتیجه ناگزیر این امر چیزی جز صدور فرمان قتل عام چپ و آن هم از نوع سنتی آن نیست .
اما در مورد آقای سرکوهی کاری به این ندارم که:
آقای مبشری نوشت: « سرکوهی اگر بدون ارائه شواهد محکمهپسند، ادعای همکاری «چپ سنتی هوادار شوروی» با پلیس جمهوری اسلامی را باز هم بپراکند، نباید از این گله کند اگر در دادگاههای اروپا وادار شود این ادعا را رسماً پس بگیرد. اروپای غربی «شهر هرت» نیست .» (4)
یا به این که پیک نت با پیش کشیدن امیر فرشاد ابراهیمی پیغام داد که: « چون پرده بر افتد نه تو مانی ونه من » (5)
یا به این که آقای تقی روزبه با به فراموشی سپردن ادعای درستی سیاست و مشی انقلابی سازمانش، وفراموشی این که رفقایش نیز در صف مسلخیان کشتار 67 به خاوران سپرده شدند شرمگینانه می نویسد: « بحث برسرآن نیست که همه آن چه که او در این به صحرای کربلا زدن های خود می گوید نادرست است. مثلا آن چه که او درمورد حمایت دو سازمان سنتی (حزب توده و سازمان اکثریت) از رژیم و عواقب فاجعه بار آن در تثبیت موقعیت استبداد و تشدید سرکوب و تضعیف موقعیت چپ و اپوزیسیون می گوید، حرف پرتی نیست. حتا متأسفانه آنچه که درمورد همکاری برخی از افراد این جریانات با دستگاه های امنیتی رژیم بویژه درمورد حزب توده گفته می شود، اگر که بهمه اعضاء این سازمان ها تسری داده نشود و مقاومت اکثریت بدنه در برابر آن رهنمودهای فاجعه بار رهبری را نادیده نگیرد، نیز واقعیت دارد. » (6)
وبه این هم کاری ندارم که: « بازهم با نهایت احترامی که برای سرکوهی قائلم ضمن تکرار تمام آنچه که در این رابطه نوشته ام، متاسفانه باید اضافه کنم:
۱- ادعای "بی اعتباری فراروایت های بزرگ" تنها می تواند یک کادو "ناقابل" از جانب یک "شهروند" جهان سومی به تفکر قالب "راست" در جهان باشد.
۲- ادعای "شکست حیثیتی همه سازمانهای اپوزیسیون در سال ۶۰" نیز کادوی "لوکس" دیگری است که به دنباله منطقی همان روایت "راست جهانی"، یعنی رژیم جمهوری اسلامی تقدیم می شود، که بنا به تعبیر نانوشته فرج سرکوهی، توانست با "شکست حیثیتی همه سازمانهای اپوزیسیون در سال۶۰" و با "عبور از بحران"، "پیروزی آبرومندانه ای"! را برای خود رقم زند.
همین دو ادعا کافیست که فرج سرکوهی را "عقل کل" بنمایاند و به "مطلق انگاری و تکیه بر قله دانایی" بنشاند.
متاسفانه به جای آنکه "کم اطلاعی" خصلت تحقیق و دانشجویی را در ما تقویت کند، خصلت "قضاوت گری" عجولانه را قوت می بخشد، گویی که "حس قضاوت" نیز یکی از آن احساس شش گانه وجود ما آدم هاست .»(7)
یا به این که: « مغلطه و سفسطه که میدانید چیست آقای سرکوهی؟ گوئی شما بسیار به آن وارد هستید و مانند ملا مکتبیها که چند راست به هم میبافند تا بافته دروغشان را مردم باور کنند، دروغ میگوئید و الحق دروغ گوی خوبی هم هستید. خوشبختانه من نه تودهای هستم و نه اکثریتی که شما شجاعت آوردن اسمشان را هم ندارید و با جمله: «دو سازمان بزرگ هوادار شوروی و یک سازمان هوادار چین سرنوشت سیاسی خود را با جناح های حکومتی پیوند زدند» از آنها نام میبرید. و متاسفانه آنقدر سواد ندارید که تفاوت سازمان و حزب و جناح حزبی را دریابید. اما برای اعتراض به عملکرد حزب و یا سازمانی که شاید زمانی سمپاتشان بودید راه درستتری هم از کشیدن مقوله کشتار ۶۷ به میان وجود دارد. شما تا کنون خاوران را دیدهاید؛ در عکسهایش نه، بلکه از نزدیک؟ وابستگی به خاک را میدانید؟ شما هیچ چیز نمیدانید آقای سرکوهی عزیر و فقط تهمت و افترا میزنید. میدانید سکوتی که میگوئید: «هواداران یا اعضاء برخی سازمان های سیاسی در میان روشنفکران هنوز با رفقای زندانی خود همان همراهی، پیوند فکری و عاطفی، همذات پنداری و همبستگی را داشتند که در دهه های پیش رنگ مسلط فضای روشنفکری ایران بود.ــ اینان نیز در برابر کشتار ۶۷ سکوت پیشه کردند» . به چه قیمتی تمام شده، هنوز فک بسیاری از سکوت پیشگاه از سکتههای ناقصی که با شنیدن خبر یا دیدن گورستان گروهی خاوران به آنان دست داد کج مانده است. هنوز هستند آنانی مثل من که زیرسیگاریهای پر و اتاقهای پردود و مردان هراسان و زنان پریشانی که هر شب پای رادیو مینشستند و به آرامی به نام رفیقانشان گوش میسپردند، خاطرات کودکیشان است. سکوتی که شما میگوئید، گرد مرگی بود که دم گرم کنونی شما حاصل آن نیست، آقای سرکوهی. کودکان بیپدر مانده که تمام عمر کابوس انتقام و تحقیر حکومت را تاب آوردند، بسیاری که دیوانهشدهاند و خانوادهها که از هم پاشید و ... آن گرد مرگ را تا آخرین بازدم همراه خواهند داشت. »(8)
یا به این که: « انسان بی خطا هرگز وجود نداشته است. طرح انکارگرایانه شیوه های گذشتگان آنهم در "جامعه بی حقوق" نه تنها کمکی به راه جدید نمی کند، بلکه مطلق انگاری در"رفتار انسانی" را دامن می زند، ضمن آنکه همان چند درصد فعالان طبیعی جامعه را سرخورده و نا امید می کند. تنها راه دفاع از "حقوق بشر" خروج از جایگاه قاضی و پایین آمدن از قله کاذب دانایی است! باید بدانیم که همه ما متهم هستیم و لازم است که همه با هم از "حق طبیعی" خود که "آزادی" قطره کوچکی از آن است، دفاع کنیم. ما باید آزاد باشیم حتی خطا کنیم و انتظار داشته باشیم خطای ما نیز در یک نظم "انسان گرایانه" مورد ارزیابی قرار گیرد. چرا که انسان یعنی موجودی که خطا می کند. ما همه نادانیم! مگر آنکه "باهم" فکر کنیم، البته هر کدام با آزادی کامل! "باهم" اندیشیدن ضرورتی است که با نظم انتخابی و قاعده مند امکان پذیر خواهد بود، این نظم را باید "خود" بوجود آوریم، آنهم با همکاری هم!
هرگز بر آقای سرکوهی خرده نمی توان گرفت که چرا؟ در کوران آن جنایات، زمانی که "آدینه"، "قلم گاه" دوستان "ملایم نویسی" همچون مسعود بهنود بود، بسیاری از نامه ها و مقالات "تند" ارسالی به بایگانی سپرده یا معدوم می شد!
با این اوصاف اگر بخواهد طرح یک مسئله "خوب و حیاتی"، فصلی دیگر از اختلافات را در صفوف "بی حقوقان" دامن زند چه بهتر که چنین مسئله ای همواره مسکوت بماند!! چرا که "گریه درآب" بسی بهتر از "چنگ اندازی به روی یکدیگر"در خشکی است !» (9)
و حتی به چندین نوشته و نقدی که در همین باب انتشار یافته است، کاری نداریم. همان طور که در ابتدای مقال عنوان شد تلاش خواهد شد که با تکیه بر واقعیات عینی ونه غور در ذهنیات به ریشه یابی اظهارات پرداخته شود.
اقای سرکوهی گفتمان به ظاهر ارزشمندی را مستمسک خویش قرار داده است. سکوت روشنفکران در قبال فاجعه ملی . در این باب نقطه نظرات صحیحی هم ارائه داده است. اولین پرسش اما این است که حالا چرا؟ فرج سرکوهی در هیئت سردبیر آدینه به عنوان تریبون قابل تحمل رژیم و به عنوان نمادی از روشنفکری و وجود آزادی در جمهوری اسلامی وقت پرداختن به این موضوع را داشته است. اگر آن چنان که می گوید به دلیل آن که: «حرکت هائی چون انتشار بیانیه های اعتراضی به آن روزگار مخاطبی نمی یافت و بر هیچ روندی تاثیر نداشت. تنها نتیجه ممکن شکنجه و اعدام معترضین بود.» در آن زمان چنین حرکتی مقدور نبوده است، باز هم آقای سر کوهی، تا زمانی که به طرح این مسائل می پردازد 9 سال در فضای امن اروپا فرصت داشته است. اولا علت این تاخیر 7ساله – با کسر دوسال برای بازیابی روحیه تخریب شده از بیداد حاکمیت – در طرح موضوع چه بوده است و ثانیا چه ضرورت هایی موجب بیان اکنونی گردیده است؟
به دلایل عینی مشغله آقای سرکوهی حضور در اکنون است. شرایط حاکم بر تحولات اجتماعی ایران به نقطه عطفی رسیده است که موضع گیری نیروهای سیاسی و اجتماعی را ناگزیر کرده است .آقای سرکوهی هم درگیر این فشار روانی است. اما گذشته او بار گرانی است برای اعلام موضع. اقای سرکوهی عصبانی است که چرا « خطاکاران » کنار نمی روند « تا راه را بر دیگران باز کنند» دیگرانی که به «نفی لیبرالیزم و دموکراسی، اولویت مبارزه ضد امپریالیستی بر خواست هائی چون دموکراسی، آزادی، حقوق بشر، مبارزه علیه تبعیض های گوناگون علیه زنان و مفاهیمی از این دست » باور ندارند و بر آنند که در دنیای فرا روایت های بزرگ نقشی از عملگرایی و واقع بینی در اندازند.
اما واقعیت حکایت دیگری دارد. چپ نه تنها کنار نرفت، فراروایت های بزرگ نه تنها به خاک سپرده نشد، انترناسیونالیسم علیرغم فروپاشی شوروی، نه تنها فرو نپاشید که دامنه و افق جدیدی یافت. چپ بعنوان تنها پبام آور «امکان جهانی دیگر» روز به روز به اعتبار خویش افزود. شجاعانه در مقابل جهانی سازی سرمایه و در دفاع از حقوق دموکراتیک ملت ها ایستاد و چهره ریایی دموکراسی امریکایی را افشا کرد. بر حقوق بشر واقعی انگشت گذاشت و سرشت ذاتی دغل بازان بازار مدعیان دموکراسی و حقوق بشر را نشان داد. امروز چپ بار دیگر در فرازی چند وجهی و با چهره ای به شدت انسانی در عرصه حضور رزم بی امان ملت ها در برابر استثمار و غارت ایستاده است. چهره چپ هنوز هم سرخ و غرقه به خون قلدران و چپاولگران جهانی است. انکار این همه با پرنسیب های روشنفکرانه چپ گرای آقای سرکوهی منافات دارد. لذا مفری که اقای سرکوهی برگزیده است چیزی جز انکار گذشته خویش برای اعلام حضور در محفل لیبرالیسم جهانی نیست. فرج سرکوهی با خود زنی در تلاش نجات خویش است.
برخی از این خطا کاران امروزبا پشت کردن به گذشته خویش در صدر نشسته اند و قدر می بینند. انواع کنفرانس های رنگی به قدومشان آذین می شود و با نواختن سرنا از سر گشاد کوس اتحاد همه با همه سر داده اند. فرج سرکوهی با خویشن تا حد اینان نیز صادق نیست و عملگرایی خود را می خواهد در لوای نقد روشنگرانه به پوشاند. فرج عبور از گذشته ای را که بر تار و پود اندیشه و هستی سیاسی اش سنگینی می کند می خواهد توجیه نماید و همین جاست که دست به دامان فاجعه ملی و سکوت روشنفکران می شود. بگذریم از این که خود این کلمه روشنفکران خلط مبحث یزرگی است و تمام افتراقات طبقاتی، فکری و سیاسی را در لحاف بی هویتی به نام روشنفکر می خواهد ماستمالی نماید. آقای سرکوهی بنا به حیثیت گذشته اش یکباره نمی تواند منکر امپریالیسم گردد، لذا به نقد اولویت مبارزه ضدامپریالیستی می پردازد. این همه مقدمه برای رسیدن به این جاست که « من این سکوت را چون فصلی سیاه در زندگی سیاسی و فرهنگی خود، بر خود نمی بخشم. شرم از زیباترین احساس های بشری است. » و این خود نعل وارونه ای بیش نیست. آن چه که اقای سرکوهی از آن گریزان است بار گرانی است که او را به چپ سنتی منتسب می کند. به راستی شرم از زیباترین احساس های بشری است، اما اقای سرکوهی بار دیگر توبه را با شرم اشتباه گرفته است و از همین روی است که توبه کنان پشت به تمام آرمان های جان باختگان فاجعه ملی و با تعویض جایگاه قربانی با قاتل به همسازی با سازهای ناساز در ارکستر ضد چپ پرداخته است.
باور کن اقای سرکوهی چپ چونان گذشته در این نقطه عطف تحولات جامعه ایرانی، بازهم در کنار توده مردم وعلیه امپریالیسم و لیبرالیسم قد علم نموده وبیشتر خواهد کرد. خواب های آشفته را تعبیر نیست!
14/8/1385
Hatef_r2002@yahoo.com
1- مقاله « واکنش روشنفکران داخل کشور در برابر کشتار ۶۷ » مندرج در اخبار روز
www.leader.ir 2-
3- شبح لنین بر فراز ایران www.rahman-hatefi.net
4- مقاله «فرج سرکوهی دروغ میگوید» مندرج در اخبار روز
5- پیک نت مقاله امیر فرشاد ابراهیمی
6- مقاله تقی روزبه به نقل ازسایت روشنگری
7- توضیحی برای یک قاضی ِدلسوز ولی "کم اطلاع"! مندرح در اخبار روز
8- در پاسخ مقاله فرج سرکوهی مندرج در اخبار روز
9- بازهم "مطلق انگاری" و تکیه بر قله ی دانایی! مندرج در اخبار روز
|