بالکانیزه کردن ایران راهحل مشکل نیست!
دکتر مهرداد پاینده
•
امروز سیاستی که در عمل در جهت انهدام و از همپاشیدن چنین سرزمین و فضای فرهنگی [سرزمین و فرهنگ مشترک ایرانیان] گام برمیدارد چیزی جز نابودی و بالکانیزه کردن ایران بدنبال نخواهد داشت. چنین سیاستی به هیچروی از عقل و خرد فرمان نبرده و چنین سیاست غیرعاقلانهای نمیتواند راهحلی برای مشکلات امروز این منطقه باشد!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۵ آبان ۱٣٨۵ -
۶ نوامبر ۲۰۰۶
رویدادهای پس از ۱۱ سپتامبر، هنگامی در کنار یکدیگر قرار گیرند؛ به مثابه قطعات یک پازل تصویر جدیدی را ترسیم می کنند؛ تصویرخاورمیانه بزرگ را که طراحی آن در محافل معروف به نومحافظه کاران در درون و اطراف دولت ایالات متحده آمریکا صورت گرفته است. این طرح در درجه نخست سمتگیری های جدید سیاست خارجی این کشور با هدف ایجاد تغییرات بنیادین در منطقه خاورمیانه را نشان می دهد. به عبارت دیگر آمریکائی ها برپایه تجربه اشغال آلمان، پس از جنگ جهانی دوم و موفقیت در بازگرداندن این کشور به بستر دمکراسی، بر این باورند که در یک پروسه بلندمدت و انجام اصلاحات در ساختار سیاسی، اداری و نهادهای اجتماعی کشورهای منطقه خاورمیانه قادر خواهند بود این کشورها را نیز به راه دمکراسی انداخته و زمینه دمکراتیزه کردن خاورمیانه بزرگ را فراهم آورند. این سیاست در اصل آلترناتیوی است برای جایگزینی تدریجی و گام به گام سیاست پیشین آمریکا که بر پایه همکاری اجباری با رژیم های منطقه به عنوان متحدین نامطلوب و ن ا محبوب، پی گرفته می شد. این سمتگیری جدید تحت پوشش ضرورت دمکراتیزه نمودن منطقه از طریق تغییر ساختار نظامهای سیاسی و رژیم های توتالیتر منطقه به عنوان بهترین راه مقابله با تروریسم اسلامی توجیه می شود. طراحان دمکراتیزه نمودن منطقه خاورمیانه، به عنوان پشتوانه طرح خود، بر اصل جهانی بودن حقوق بشر تکیه داشته و این حقوق را نه تنها ارزشی غربی و امتیازی برای جهان غرب، بلکه دستاورد بشری و جهانشمول می دانند که باید به این جوامع نیز سرایت و اعتبار آن توسط این کشورها به رسمیت شناخته شود.
بی تردید هدف استقرار دمکراسی در منطقه خاورمیانه بیش از همه مورد حمایت نیروهای منطقه ای است که در این راه سالیانی است که تلاش و مبارزه می کنند. بدیهی است که مدافعین حقوق بشر، گروههای زنان، رهبران سندیکاهها، نویسندگان، روزنامه نگاران و احزاب سیاسی این کشورها از این که امر حقوق بشر و استقرار دمکراسی در این منطقه در مرکز توجه و حمایت غرب قرار گرفته است، بسیار خرسندند، و از این که دمکراسی های غربی ـ یا حداقل بخشی از آنها ـ نیز بالاخره دریافته اند؛ بهترین راه مقابله با تروریسم و به ویژه تروریسم اسلامی، حمایت ازتحولات ساختاری و نهادی به نفع دمکراسی و تقویت حکومت قانون و پیشبرد امر حقوق بشر است.
به منظور دستیابی به اهداف فوق دولت ایالات متحده آمریکا، در مقام مدافع این طرح، اما دو استراتژی را به صورت همزمان پیش می برد: از یک سو پیگیری و حمایت از تغییرات ساختاری گام به گام و از طریق اصلاحات، برگزاری انتخابات آزاد و پافشاری بر احترام به حقوق بشر در برخی از کشورهای این منطقه و از سوی دیگر تغییر خشونت آمیز حکومتها و استفاده از قهر نظامی در کشورهای افغانستان و عراق به عنوان ابزار و زمینه ساز شرایط اولیه برای استقرار دمکراسی و حکومت قانون.
در حالیکه روش نخست؛ یعنی تغییرات دمکراتیک و مسالمت آمیز در دسته ای از کشورهای این منطقه ثمرات خود را در شکل برگذاری انتخابات آزاد به تدریج نمودار می سازند، اما دو حمله نظامی به افغانستان و عراق در عمل منجر به گسترش ناامنی و وضعیت جنگ داخلی در این دو کشور شده، تا جائی که نه تنها دستیابی به هدفهای تعیین شده یعنی استقرار نظامی دمکراتیک به افقهای دورتری رانده شده، بلکه حتا ایجاد ثباتی پایدار و تأمین امنیت اولیه در این کشورها بدون حضور نیروهای نظامی بیگانه به امری ناممکن بدل شده است.
برای مجریان این طرح توجه به علل اصلی شکست عملیات نظامی فوق در این دو کشور خاورمیانه ای اهمیت بسیار دارد. باید دید؛ این علل چه بوده اند.؟ به نظر می رسد؛ مشکل آنجاست که پس از انجام موفقیت آمیز عملیات نظامی توسط ارتش آمریکا، قدرت سیاسی در دست نیروهائی قرار گرفت که هیچ گونه گرایش و پایبندی نسبت به امر دمکراسی و حقوق بشر ندارند. خانها و سران جنگ طلب در افغانستان، یا گروههای قومی ـ مذهبی چون شیعیان، سنی ها و کردها در عراق نه تنها در سطح کشور به امر پیشبرد دمکراسی بی علاقه اند بلکه حتا در مناسبات درون گروهی و درون قبیله ای هم خود را ملزم به رعایت چنین مناسباتی نمی دانند. درست برخلاف سنت دمکراسی که دستیابی بدان مستلزم پشت سرگذاردن و پرکردن شکافها و غلبه بر مرزهای «طبیعی» و فراهم ساختن زندگی درخور شئونات انسان و آزادی برای همه افراد خارج از نوع دین و اعتقادات، نژاد، رنگ پوست و جنسیت است، می باشد. در این کشورها اما قومگرائی و دینگرائی چه به عنوان حلقه وابستگی درونی و چه به عنوان معیارهای تفکیک و مرزهای جدائی بیرونی، بسیار اهمیت داشته و در اصل زمینه اصلی پیدایش نفرت کور و جدالهای خونین است.
ایالات متحده آمریکا خود کشوری است که بر پایه های ارزشهای بنیادین دمکراسی و حقوق بشر که به مثابه دارائی و دستاوردهای پرارزشی نزد دمکراسی های غربی است، بنا شده است. این کشور همچنین پایه های مشروعیت نبرد خود بر علیه تروریسم بین المللی را بر زمین دفاع از همین ارزشها قرار داده است. با نگاه به این واقعیت ها باید پرسید برای چنین کشوری دفاع از دمکراسی یعنی چه؟ دفاع از این ارزشهای دمکراسی به همراه و برای چه کسانی و در راه کدام هدفها؟ درست است که حمله نظامی آمریکا و متحدین بین المللی اشان منجر به سرنگونی طالبان و صدام شد، اما حوادث پس از آن نشان داد که برای بازسازی کشور و ایجاد نظم و امنیت که پیش شرط استقرار دمکراسی است، نیازمند متحدین محلی باورمند به دمکراسی است. آنها باید بدانند که دمکراسی پایدار را نمی توان به همراه و در اتحاد نیروهای بومی و داخلی بنا نمود که خود در بخش عمده غیردمکراتیک هستند. به عبارت دیگر اولویت دادن به منطق نظامی، بدون و پیش از هرگونه تلاش جدی در حمایت از نیروهای حامل و خواستار ارزشهای دمکراسی، در اصل به معنای نداشتن طرح و استراتژی جدی و پیگیر در جهت حمایت از دمکراتیزه شدن منطقه است.
با وجود همه ناکامی ها، چنین به نظر می رسد که نومحافظه کاران آمریکائی از عدم موفقیت های خود در افغانستان و عراق درسی نیاموخته اند. آنها با نشان دادن رضایت خاطر کامل از سرنگونی دو رژیم قبلی، ظاهراً امروز در صدد طراحی و نقشه ریزی برای سرنگونی رژیم بعدی، آن هم در ایران، هستند. در ایرانی که رئیس جمهوری آن احمدی نژاد نیز بقدر کافی بهانه و دلیل بدست می دهد که پایه های مشروعیت و توجیه بکارگیری شیوه نظامی در «حل مسئله» قرار گیرد. البته لبریز شدن کاسه صبر آمریکائیان در برابر تهدیدات دائمی از سوی ایران بر علیه امنیت و موجودیت اسرائیل و لاجرم پافشاری آنان در حل هرچه سریعتر «مشکل ایران» از طریق سرنگون ساختن رژیم، قابل فهم است؛ اما علیرغم این باید توجه داشت که در تصمیم و گزینش راه حل های نظامی باید همه جوانب و از جمله تمامی پیامدهای احتمالی ناخواسته، زیانها و خساراتی که متوجه همه طرفین نبرد خواهد شد، در نظر گرفته شده و نسبت به آنها آگاهی کامل وجود داشته باشد. می دانیم که در رابطه با طرح حمله نظامی به ایران، حتا تندروترین محافل طرفدار این طرح نیز اقرار می کنند که حمله نظامی به ایران، برخلاف دو حمله پیشین به افغانستان و عراق، به آسانی به پیروزی دست نخواهد یافت، صرف نظر از این که آیا اساساً تصرف و اشغال این کشور ممکن باشد یا نه. در اصل همین تحلیل ها و احتساب سود و زیانهاست که تعمق و تعلل بیشتر در خصوص راهکارها را الزامی ساخته و امکانات و راههای دیگری را در دستور کار قرار می دهند.
متأسفانه یکی از نتایج تعمق و بازنگری در طرح حمله نظامی به ایران با احتساب زیانهای بالای آن، مطرح شدن استراتژی دیگری ـ دامن زدن به مسائل قومی ـ در ایران است. یعنی تلاش در استفاده ابزاری از گروههای قومگرا منسوب به اقوام ایرانی است که در برخی از مناطق کشور اکثریت جمعیت را به نسبت دیگر ایرانیان، به خود اختصاص می دهند. به عنوان نمونه اقدام به تحریک و بسیج برخی از دستجات آذربایجانی حول محور «ستمی» که توسط «فارسها» طی «دهه ها» به آذربایجانیای کشور رواداشته شده و همچنین تبلیغ و تحریک آنها بر گرد خواست نزدیکی به «جمهوری آذربایجان» در شمال ایران در میان این دسته ها. هدف از چنین طرحهائی از یک سو تضعیف ایران از درون از طریق ایجاد و افزایش درگیریهای دولت مرکزی و از سوی دیگر زمینه سازی برای تجزیه ایران به شیوه ایجاد تحریک و اغتشاش در مناطق حاشیه ای کشور، تلاش برای کشیدن مرزهای جغرافیائی جدید بر اساس قومیت ها، نامیدن برخی از استانهای ایران نظیر آذربایجان یا ترکمن صحرا با عنوان «آذربایجان جنوبی» یا «ترکمنستان جنوبی» (ترکیبی از نام این استانها و اسم کشورهای همسایه ایران) و به موازات چنین طرحها و اقداماتی، پراکندن تبلیغاتی نظیر وجود «شوونیسم فارسها» می باشد، آن هم پس از بیش از سه هزار سال زندگی مسالمت آمیز مردم و اقوام مختلف این کشور با هم!
بی پایگی و سستی چنین طرحهائی از همان آغاز در بی توجهی آنها به ساختار اجتماعی، قومی، سیاسی و تاریخی ایران آشکار می شود. ایران در تمام درازای تاریخ طولانی خود، همواره شاهراه تلاقی فرهنگها و اقوام گوناگون بوده است. از همان زمان مهاجرت نخستین اقوام آریایی در میانه هزاره دوم پیش از میلاد مسیح به این واحد جغرافیائی، نام ایران بر این سرزمین نهاده شده است. در آن سرزمین زبان فارسی از زمان پیدایش زبان رسمی و غالب در کشور بوده و تا امروز در همین جایگاه به بقای خود ادامه داده است. اقوامی که به این سرزمین راه یافته اند، در بخشهای بزرگی ویژگیهای قومی و همچنین زبانی خود را حفظ نموده اند، بدون آن که هرگز در حفظ این ویژگیها با محدودیتی از سوی «فارسها» مواجه گردند. برخی از آنها حتا در دوره های طولانی سرنوشت سیاسی کشور را به تمام در اختیار داشته اند. ایرانیان فارسی زبانی که در مناطق مرکزی فلات ایران سکنا گزیدند، با ایرانیان دیگری که به فارسی تکلم نمی کردند و نمی کنند، مجموعه واحدی را تشکیل می دهند. پیامران، شعرا، فلاسفه، ستاره شناسان، ریاضی دانان یگانه و مشترکی چون زرتشت، مولوی، رودکی، خیام، فردوسی، ذکرایای رازی و همچنین افسانه ها و اسطوره های مشترک حلقه هائی هستند که در طول سده ها نه تنها ساکنین ایران کنونی، بلکه حتا بسیاری از مردم سرزمینهائی که امروز در همسایگی ایران قرار دارند، را به ایران، تاریخ و فرهنگ این کشور پیوند می دهند. در این محدوده جغرافیائی ـ فرهنگی زبان فارسی تنها به عنوان زبان رسمی و اداری همه ایرانیان محسوب نمی شد، بلکه بیشتر از آن رشته پیوند و ارتباطی بود که همه اقوام گوناگون ساکن در این واحد سیاسی و همچنین اقوام وفرهنگهای تازه به این سرزمین مهاجرت کرده را به هم متصل می ساخت. حتا حاکمان بیگانه ای که در جنگها ایران را به تصرف خود درمی آوردند، رسمیت و مقام زبان فارسی را به عنوان زبان دیوانی پذیرفته و ادامه می دادند.
و امروز پس از ٣ هزار سال زندگی مسالمت آمیز ایرانیان باهم و در یک واحد جغرافیای سیاسی، ناگهان اقدام به نگاشتن «تاریخ» جدیدی می شود: تاریخ ستم بر اقوام، کشتار و سرکوب قوم کرد، عرب، آذری، بلوچ و ترکمن! ناگهان ایران سرزمینی می شود شکل گرفته از قوم سرکوبگر فارس و سایر اقوام تحت ستم غیرفارس! به موازات آن گروههائی در نهایت گمنامی و بی اعتباری و بدون داشتن هرگونه پایه اجتماعی در میان مردم ایران برخاسته و مدعی نمایندگی صدای اقوام تحت ستم ایران می شوند، نماینده مردمانی که طی قرنهای متمادی با هم زیسته و در میان آنها هیچ نشانه ای دیده نمی شود که در مقطعی به دلیل تعلقات قومی خواهان جایگاه و امتیاز ویژه ای به نسبت سایر ساکنین این سرزمین بوده باشند. کشیدن مرزهای جدائی و تفکیک تصنعی میان مردمان جامعه ای که از اقوام گوناگون واکثرا انسانهای چند قومی تشکیل شده است، آنهم به یاری ابزار دینگرائی و قومگرائی، در اصل تلاشی است با نتایج فاجعه بار و در جهت از هم پاشیدگی و نابودی سرزمین ایران، بدون توسل به جنگ و حمله نظامی.
امروز پشتوانه های نظری و فراهم سازان بستر فکری قومگرائی در محافل سیاسی نومحافظه کاران آمریکائی قرار دارند. به عنوان نمونه یکی از وابستگان این محافل افسر سابق ارتش و نویسنده صاحب نام آمریکائی رالف پترز است که در کتابی که در ژوئیه ۲۰۰۶ تحت عنوان « Never Quit the Fight » (هرگز از مبارزه دست برنمی داریم) منتشر نموده است؛ سخن از ایجاد نظمی نوین می کند که باید بر اساس مرزهای قومی و مذهبی استقرار یابد، آن هم نه تنها در ایران، بلکه در کل منطقه خاورمیانه! از همین نویسنده مقاله ای در مجله نیروهای نظامی آمریکا « AFJ » (شماره ژوئن ۲۰۰۶) با عنوان زهرآگین و تحریک کننده « Blood borders: How a better Middle East would look » (مرزهای خونین: یک خاورمیانه بهتر چه چهره ای خواهدداشت) منتشر شده است که در آن مبانی نظری و تزهای وی ارائه شده است. انگیزه پترز در زیر سوال بردن مرزهای کنونی میان کشورها برگرفته از این یافته ساده است، که «مرزهای بین المللی کاملا عادلانه نیستند». اما پرسشی که پیش می آید، این است، که چرا مرزها در خاورمیانه درست در زمان کنونی باید به کلی تغییر کنند؟ زیرا رالف پترز لکه ننگ «پاکشویی قومی» را در تاریخ ۵۰۰۰ ساله بشریت کشف کرده است. به همین دلیل پیشنهاد او (نگاه کنید به نقشه ای که او برای خاورمیانه آینده ترسیم کرده است) در استدلال او برای برقراری عدالت و بازسازی نظم طبیعی قومی و مذهبی ار ا ئه شده است، تا بتوان «خاورمیانه ای بهتر» داشت. نظم پترز با آرزوهای بسیاری از خانها، جنگ طلبها و سران سازمانهای سیاسی منطقه نیز همخوانی دارد. پیشنهاد او برای ایران چنین است: «ایران، کشوری بزرگ با مرزهای پرتنش، بیشتر قلمرو خود را به نفع آذربایجان متحد، کردستان آزاد، دولت عربهای شیعه و بلوچستان آزاد ازدست خواهد داد، اما بجای آن ایالتهای پیرامون هرات در افغانستان کنونی را بدست خواهد آورد، منطقه ای با گرایش تاریخی و زبانی به فارسها. بدین ترتیب ایران در نهایت دوباره یک دولت خالص فارس خواهدشد، البته با پرسشی مشکل که آیا بندرعباس لازم است ایرانی بماند یا به دولت عربهای شیعه واگذار شود».
البته چنین طرح و نقشه هائی چندان با روندهائی که رو به گسترشند، بی ارتباط و بیگانه نیستند، گسترش فزاینده قومگرائی و بنیادگرائی مذهبی در منطقه خاورمیانه. حتا در ایالات متحده آمریکا و اروپا نیز، به جای نشان دادن حساسیت و حمایت هر چه بیشتر از حقوق بشر در این منطقه، به صورت روزافزونی توجه بر روی مسائل ناسیونالیستی و قومی متمرکز می شود. به طوری که نهادها و سازمانهای دولتی و غیردولتی در این کشورها در برنامه های حمایتی خود از جمله برگزاری سمینارها، کنفرانسها، گردهمائی ها و تشکیل گروهای کار که این روزها علاقمندان زیادی نیز یافته اند، مسئله حمایت از تأمین حقوق بشر کاملاً بصورت جنبی و در سایه موضوعاتی نظیرمطالبات قومی، مانند «حقوق بشر کردها» یا «حقوق بشر عربها» مطرح و در آنها از گروهها و افرادی به عنوان «نمایندگان» این اقوام دعوت به عمل می آید که فاقد هرگونه شناسنامه معتبر سیاسی و پایگاه اجتماعی بوده و تنها به توسط چنین حرکتهائی یکشبه به مقام «شخصیتهای سیاسی» ارتقاء می یابند.
مشابه چنین روندی در آلمان نیز مشاهده می گردد. سازمانها و نهادهائی در این کشور بدون توجه به ماهیت امر و به جای تکیه بر حقوق شهروندی و دفاع از حقوق فردی افراد متعلق به گروههای قومی یا دفاع از آزادی ادیان و بحث و بررسی راههای پیشبرد حقوق دمکراتیک در کشورهای این منطقه از جمله ایران، به طرح و بحث مسئله «ستم ملی» می پردازند. نمونه ای از چنین گردهمائی ها سمینار دو روزه ای است که قرار است در نوامبر ۲۰۰۶ و تحت عنوان «ایران امروز: کردها و دیگر اقوام در اپوزیسیون» به ابتکار «آکادمی پروتستان باد بول» در چهارچوب برنامه عمومی مورد بررسی این آکادمی یعنی «روابط بین المللی و تحولات آن» برگزار شود. این سمینار دوروزه البته از یاری و همکاری «مرکز بین المللی حقوق بشر کردها» ( IMK ) و همچنین شرکت «موسسه تحقیقاتی و ارتباطات خاورمیانه» ( THE MIDDEL EAST MEDIA RESERCH INSTITUTE )، که به دولت اسرائیل نزدیکی دارد، برخوردار بوده و با دعوت و حضور تعداد سازمان، حزب و چهره های گمنام تحت عناوین مختلف؛ کرد، آذربایجانی، ترکمن، عرب وبلوچ برگزار می گردد. جالب توجه این که در چنین مجامعی دیگر سخن از ایرانیان کرد و آذری و بلوچ و... نیست، بلکه صحبت از ملتهائی است که ناگهان پس از سه هزار سال دیگر خود را ایرانی ندانسته یا خود را ملزم به ایرانی بودن نمی دانند. جای شگفتی بسیار است که افرادی از میان سیاستمداران آلمان (شاید تنها به این خاطر که برای آنها «دفاع از حق تعیین سرنوشت ملت ها» امر مشروعی است) بدون هرگونه دانش و اطلاع دقیق در باره این منطقه و در باره تاریخ و ترکیب قومی ایران در چنین بازی هائی شرکت می نمایند.
البته در این سمینار شرکت سیاستمداران آلمانی در بخش پایانی برنامه و به صورت میزگردی درنظرگرفته شده است. این میزگرد در جمع و با حضور عده ای که خود را نمایندگان «ملتهای» کرد و آذری و بلوچ و عرب و... خطاب می کنند، تحت عنوان «رابطه پارلمان آلمان و اتحادیه اروپا با اپوزیسیون ایران» برگذارخواهد شد. طنز قضیه آنجاست که جمعی که در این گردهمائی خود را به عنوان «اپوزیسیون ایرانی» معرفی می کنند، اساساً خود را ایرانی نمی داند.
آنچه در پس چنین نقشه هائی نهفته است، سرآمدن کاسه صبر محافل آمریکائی و اسرائیلی و بعضاً اروپائی در برابر مواضع تشنج آفرین رژیم توتالیتر ایران است که قابل درک است. این تلاش نیز قابل فهم است که این کشورها یا محافلی در میان آنها در برابر این رژیم، برای خود در میان مخالفین ایرانی همکاران قدرتمندی می جویند، اما آنچه نه تنها موجب شگفتی است بلکه به هیچ روی قابل قبول نیست اینکه گروههای قومی و نیروهای مذهبی که به هیچ روی سنخیتی با دمکراسی و تعهدی به رعایت حقوق بشر ندارند، به عنوان یاران مبارزه برای دمکراسی و حقوق بشرـ بدان گونه که در چهارچوب سازمان ملل فهمیده می شود ـ گزینش شوند و این امر از نظر دور داشته می شود که نه نیروهای بنیادگرای مذهبی یا نیروهای قومگرا، بلکه نیروهائی باید دمکرات و همکاران تلاش در راه استقرار دمکراسی در کشورهای منطقه خاورمیانه و همچنین ایران، محسوب شوند که کلیه اهداف و برنامه های خود را بر مبنای التزام و احترام به میثاق جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد، پیگیری می کنند.
ایران زمین در درازای سه هزار سال حیات و بقای خود، همواره سرزمینی بوده است که مهاجران و تازه آمدگان در آن امکان سکنا و صرف نظر از رنگ و نژاد، زبان، دین و اعتقاد و جنسیت در این کشور امکان بود و باش یافته اند. امروز سیاستی که در عمل در جهت انهدام و از هم پاشیدن چنین سرزمین و فضای فرهنگی گام برمی دارد چیزی جز نابودی و بالکانیزه کردن ایران بدنبال نخواهد داشت. چنین سیاستی به هیچ روی از عقل و خرد فرمان نبرده و چنین سیاست غیرعاقلانه ای نمی تواند راه حلی برای مشکلات امروز این منطقه باشد.
|