روانشناسی داستانی - ۱۳
خود و جامعه را در آیینهی خود و جامعه دیدن
هادی پاکزاد
•
زندگی چه شگفتیهایی دارد! من از داماد و دخترم چهها که باید از گذشتهها میآموختم، آموختم. احساس میکردم که چاپچی حق داشت که راحت و آسوده زندگی کند درحالیکه مثل من و مثل خیلیها پولِ زیادی برای «زندگی در آینده» نداشت! آیندهای که من هرگز نمیدانستم چیست و هرگز نتوانسته بودم آن را به درستی تعریف کنم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۶ آبان ۱٣٨۵ -
۷ نوامبر ۲۰۰۶
• تلاش برای یافتن راه چاره
- ... شما در جملهی پایانی خود گفتید که برای پیدایی بهترین شیوهی استفاده از پول، در شرایط موجود اجتماعی، چه کاری مناسبترین است؟ در اینجا اگر اجازه بدهید لازم میدانم نکتهای را متذکر باشم تا واقعیتر به موضوع پرداخته باشیم. نکته این است که آیا ما میتوانیم برای اشخاص بهطور انفرادی خطمشی تعیین کنیم؟ روشنتر بگویم: به قولِ خودتان در شرایط موجود اجتماعی که نیازها، تقاضاها، انتظاراتِ اشخاص از بیخ و بن دگرگون شده و اکثریتِ مردم در اندیشهی کلاهِ خودت را نگه دار تا باد آن را نبرد، هستند! و راحتطلبی برای بخش وسیعی از اقشار متوسطِ نوکیسه بهصورت عادت درآمده است چگونه نسخهای میتواند به این اشخاص بفهماند که سودِ پول، زندگی آسودهای را نه برای خود و نه برای دیگران درپی نمیآورد؟
این نکته را یادآور شدم که برایمان روشن باشد که درصد بسیار انگشتشماری پیدا میشوند که داوطلبانه دست از منافعِ کوتاه مدتِ خود بردارند تا از خودِ زندگی برخوردار باشند .
نیک دانسته شده است که برخوردار بودن از زندگی معنایی ندارد جز رهایی انسان از تمامی ناخالصیهایی که او را درچنگالش دارد و هم آن همیشه موجبِ ندامت و پشیمانی شخص از بودنِ خود شده است .
باید اشاره شود که در شرایطِ موجودِ زندگی اجتماعی نیز میتوان خود را از چنگالِ بسیاری از ناخالصیها رهانید، مشروط به اینکه انسان بتواند به کمکِ شعور و ارادهاش تلاشگر با هدفی باقی بماند. پس، حال که متوجه هستیم که نباید برای شیوههای رفتاری فردی نسخههایی داده شود که تصور نمود کارکردِ جمعی هم خواهد داشت، به سوالِ شما باز میگردم که چگونه پدر میتواند خود را از شرّ این پولِ سودی رها سازد!. در این باره نکاتی از چند صفحهی کتابِ رمانِ «چه باید کرد» اثر چرنیشفسکی که آن را در سالهای ۱٨۶۲ تا ۱٨۶۴ نوشته بود انتخاب کردهام که شاید پاسخی مناسب و گویا برای سوالِ پدر باشد :
... آن موسسهی جدید را که میخواهم برای تو توصیف کنم یک کارگاه خیاطی و یا بهتر بگویم دو کارگاه خیاطی است که هر دو با سازمانی مشابهی یکدیگر به واسطهی بانویی تأسیس شده است. هنوز دو هفته نیست که من با این بانو آشنا شدهام ولی اکنون دوستی خللناپذیری میان ما برقرار گشته است .
من فعلاً به او در کارها کمک میکنم به این شرط که وی در آینده در تأسیس چنین کارگاه دوزندگی به من یاری و مساعدت کند .
این خانم «وراپاولونا کرسانوا» نام دارد، هنوز در سنین جوانی است، مهربان و شادمان است و از هر جهت مطابق دلخواه و ذوق و سلیقهی من است... خلاصه او بانویی زندهدل و فعال است. روزی برحسب تصادف از وضع کارگاه او سخن به میان آمد و من بدون داشتن هیچ بهانه و سفارشی به نزد او رفتم و ساده و صریح گفتم که میخواهم کارگاه او را از نزدیک ببینم .
کارگاه خیاطی... قطعاً تو میاندیشی که در کارگاه امرخارقالعادهای وجود ندارد... ما در برابر هشتی بزرگی توقف کردیم. وراپاولونا مرا از پلِکان زیبا و بزرگی به طبقهی سوم راهنمایی کرد، در برابر درِ بزرگی ایستادیم. به صدای زنگ، در باز شد و من به تالار بزرگ و مجللی که پیانو و مبلهای گرانبها در آن بود وارد شدم. گویی این تالار به خانوادهای متعلق بود که در سال لااقل چهار تا پنج هزار روبل عواید دارد .
من پرسیدم :
- این کارگاه است یا مسکن کارگران؟
وراپاولونا جواب داد :
- نه! اینجا تالار پذیرایی است که در عینحال به عنوان تالار شبنشینی برای کارگران و محل تجمع آنان به کار میرود. اما بهتر است نخست محل سکنای کارگران را بازدید کنیم چون اکنون همهی دختران در کارگاه به کار مشغولند و ما مزاحم هیچکس نمیشویم .
آنچه اینک برای تو تعریف میکنم عبارت از مشاهدات من هنگام عبور از اتاقها و یا گفتههای وراپاولونا است .
اجارهی سالیانهی این سه خانه قبلاً به ترتیب ۷۰۰ و ۵۵۰ و۴۲۵ روبل یعنی رویهم ۱۶۷۵ روبل بود. اما چون هرسه خانه به مدت پنجسال برای کارگاه اجاره شده کرایهی آن به ۱۲۵۰ روبل تقلیل یافته است. این ساختمان بزرگ بیست ویک اتاق دارد که دو اتاق آن بسیار بزرگ و دارای چهار پنجره است، که یکی از آن دو برای تالار پذیرایی و دیگری برای تالار غذاخوری به کار میرود. در اتاق بزرگ دیگری کارگران کار میکنند و سایر اتاقها مسکنِ آنان است. ما از شش هفت اتاق که اقامتگاهِ دختران بود گذشتیم. (هنوز من در بارهی اولین بازدید خود گفتگو میکنم) مبلها و اثاثهی این اتاقها بسیار خوب و زیبا و از چوب گردو بود، در بعضی از اتاقها آیینهی قدی و در برخی دیگر آیینههای دیواری قرار داده بودند. صندلیهای راحت و نیمکتهای بسیار خوب و زیبا در اتاقها چیده شده بود. اثاثه و مبل اتاقها شبیه و نظیر یکدیگر نبود چنانچه میتوان گفت که هر وقت فرصتی به دست آمده است هر یک از آنها با بهای مناسب و ارزان خریداری شده است. این اتاقها که مسکن کارگران بود به اتاقِ خانوادههای مستخدمینِ متوسطالحال دولت، یا مسکن روسای با سابقهی دوایر یا روسای جوان ادارات دولتی که بزودی عنوان مدیر کل پیدا میکنند، شبیه بود. در این اتاقهای نسبتاً بزرگ سه دختر و در اتاقهای دیگر حتا چهار دختر با هم بهسر میبردند. ولی معمولاً در اتاقهای کوچکتر دو دختر اقامت میکردند .
ما به کارخانه وارد شدیم، دخترانی که در آنجا به کار مشغول بودند به نظر من مانند دختران و خواهران یا زنانِ جوانِ کارکنانِ متوسطالحال دولت لباس پوشیده بودند. بعضی لباس سادهی ابریشمی به تن داشتند، عدهای هم جامههایی از پارچههای «ژرژت و موسلین» در بر کرده بودند. چهرهی آنان نیز همان رنگ و لطافت و نرمی و ظرافت را داشت که تنها در چهرهی کسانی که از زندگی خود خشنود و راضیند، مشاهده میشود. اما حقیقتاً میتوانی تصور کنی که این مشاهدات تا چه اندازه موجب شگفتی و حیرت من شده بود؟ در اتاق کارگاه مدتی توقف کردیم. در آنجا من با چند تن از دختران آشنا شدم، وراپاولونا منظور و هدف مرا از آن بازدید برای دختران بیان کرد. درجهی تربیت و میزان تحصیل این دختران متفاوت بود. برخی از آنان کاملاً به زبان طبقهی تحصیل کرده سخن میگفتند و مانند دوشیزگان ما با ادبیات آشنا بودند، از تاریخ و جغرافیا و دانشهای دیگر در حدود اطلاع دوشیزگان اجتماع ما آگاهی داشتند. حتا دو تن از آنان بیش از دیگران در این رشتهها مطالعه کرده بودند. ولی با آنکه تازه به خدمتپذیرفتگان، مانند قدیمیترها تربیت نشده و تعلیم نداشتند میتوانستیم با آنان نیز همانند دیگران گفتگو کنیم اما اندازهی معلومات و رشد فکری و درجهی تربیتِ این دختران، با سابقهی کارشان در کارخانه بستگی داشت .
... وقتِ صرف غذای ظهر فرا رسید. غذای کارگران از سه قسمت فراهم شده بود. کارگران در آن روز آبگوشت، برنج و ماهی آبپز و کباب گوساله داشتند. پس از غذا چای و قهوه آورده شد. غذا بسیار خوشمزه و مطبوع بود و گمان میکنم اگر من همیشه با چنین غذاهایی تغذیه شوم هرگز احساس ناخشنودی و عدم رضایت نخواهم کرد. البته تو میدانی که حتی اکنون نیز در خانهی ما یکی از بهترین آشپزهای شهر پطرزبورگ خدمت میکند .
این شمهای از تأثیرات کلی بود که اولین بازدید کارگاه در من باقی گذاشت. من پیشاپیش میدانستم که به کارگاهی خواهم رفت که کارگران در همانجا زندگی میکنند و میتوانم مسکن آنان را مشاهده کنم و حتی میتوانم برسر یک سفره با آنان غذا بخورم. آری! بهجای کارخانهی معمولی ساختمان بزرگی را دیدم که از سه خانه بهوجود آمده است و گویی متعلق به مردمانی است که وضع زندگی آنان بههیچ وجه رنگ فقر و بدبختی مخصوصِ کارگران را ندارد. من درآنجا دخترانی را دیدم که با دختران مستخدمینِ متوسطالحالِ دولت و ملاکین خردهپا شباهت بسیار داشتند و بر سفرهای غذا خوردم که هر چند غذای آن رنگارنگ نبود ولی بهنظر من کافی و رضایتبخش بود. اما چگونه این اوضاع بهوجود آمده است، خود داستانی جداگانه دارد .
هنگامیکه ما کارگاه را ترک کردیم، وراپاولونا و همسرش برایم توضیح دادند که این جریان بههیچ وجه قابل تعجب و حیرت نیست. در اثباتِ این گفته، «کرسانوف» شوهر «ورا» به عنوان ِ مثال صورت حساب مختصری را بر قطعهی کاغذی نوشت که من آن را برای تو میفرستم ولی هنوز باز چند کلمه با تو گفتگو دارم .
در کارگاه بهجای فقر و مذلت، رفاه و بینیازی معیشت و بهجای آلودگی و کثافت، پاکی و نظافت و بهجای جهل و خشونت، ادب و تربیت صحیح حکمفرما بود. این اوضاع از دو علت سرچشمه میگرفت: یکی آنکه عواید کارگران این کارخانه با سازمان کنونی چندین مرتبه بیش از دستمزد کارگران کارگاههای نظیر آن است و دیگر آنکه چون در این کارگاه از اصول اقتصادی دقیقی پیروی میشود در مخارج معیشت آنان تا سرحد امکان صرفهجویی بهعمل میآید .
اما حقیقتاً میدانی که چرا عواید کارگران این کارگاه بیش از دیگر کارگران است؟ آری! رازِ آن این است که آنان به نفع شخص خود کار میکنند یعنی خود صاحبِ کارگاه هستند. به این جهت سودی را که معمولاً صاحبان صنایع (سرمایه) به نفعِ خود برمیدارند میان کارگران تقسیم میشود. اما تنها این موضوع سبب افزایش عواید آنان نیست بلکه سبب اصلی آن این است که چون آنان برای نفعِ خویش و برای خود کار میکنند از اتلافِ مواد و از صرف بیهودهی وقت به تمام معنا جلوگیری میکنند. چنانچه در نتیجه از طرفی بهای محصول کمتر میشود و از طرفِ دیگر پیوسته میزان تولید افزایش مییابد .
بزرگترین صرفهجویی در مخارجِ آنان از این راه حاصل میشود که کارگران با یکدیگر زندگی مشترک دارند. چون تمام مواد غذایی و لوازم زندگی خود را یکجا تهیه میکنند و بهای آن را نقد میپردازند، میتوانند مایحتاج خود را به بهای کمتر از آنچه یک نفر برای خود معمولاً بهدست میآورد فراهم کند. اشیاء لازم را مردمان خبره با کمالِ دقت انتخاب میکنند، چندین بار در بازار از بهای آن استعلام میگیرند و به این جهت آنچه مورد نیاز است نه تنها بهتر بلکه به بهای ارزانتر خریداری میشود .
بهعلاوه از مخارج بسیار دیگر بهمیزان فوقالعاده کسر کرده یا اصولاً بهواسطهی برطرف ساختنِ بسیاری از نیازهای خود به شیوههای صحیح، آن مخارج را از میان بردهاند. در مثل اگر کارگران در کارخانه سکنا نداشته باشند هریک از آنان ناگزیر روزی دو سه ورست مسافت میان خانه و کارگاه را میپیمایند و این راهپیمایی سبب آن میشود که پیش از موقع خود کفش و لباسشان فرسوده شود. من اکنون مثالِ کوچکی را که شایان دقت و توجه بسیار است برای تو بیان میکنم. اگر کسی چترِ بارانی نداشته باشد لباسش آلوده میشود و خسارت قابل ملاحظهای خواهد برد. اکنون گوش کن که وراپاولونا در این باره چه میگفت :
« بهای چتر عادی در حدود ۲ روبل است. در این کارگاه ۲۵ نفر زندگی میکنند و بهای چتر برای همه رویهم معادل ۵۰ روبل میشود. البته اگر کسی چتر نداشته باشد خسارت لباسش بیش از دو روبل خواهد بود. اما چون آنان اکنون با یکدیگر زندگی میکنند و خروج از کارگاه در مواقعِ لزوم است پس هرگز ممکن نیست که در هوای بارانی و نامساعد تمام کارگران از کارگاه بیرون روند و به تجربه معلوم شده است که برای این ۲۵ نفر پنج چتر کفایت میکند. این چترها بسیار عالی است و از پارچهی ابریشمی ساخته شده و هر یک ۵ روبل و جمعاً ۲۵ روبل ارزش دارد. بنابراین مبلغی که هر کارگر باید برای چتر بپردازد بهجای دو روبل یک روبل خواهد بود .»
« پالینای» عزیز! هریک از کارگران از بهترین لوازم زندگی برخوردارند ولی مخارج تهیهی این وسایل برای آنان دو برابر کمتر از مردم عادی است. بههمین طریق در تهیهی تمام لوازم جزیی خود که رویهم قلمِ قابل ملاحظهای است عمل میشود و مخارج غذا و اجارهی خانه آنان نیز به همین ترتیب ارزانتر از معمول تمام میشود. باز در مثل: مخارج آن غذا که برای تو توصیف کردم بدون چای و قهوه در حدود پنج روبل و پنجاه کوپیک یا دستِ بالا ۵ روبل و ۷۵ کوپیک بوده است. بهجز من که مهمان بودم سی و هفت نفر دیگر برسر آن سفره غذا خوردند. اینک اگر ۵ روبل و ۷۵ کوپیک را میان سی و هفت نفر تقسیم کنیم به هر یک از کارگران ۱۶ کوپیک تعلق میگیرد یعنی مخارج ناهار هر نفر در ماه از پنج روبل نیز کمتر خواهد شد. وراپاولونا به من میگفت که اگر کسی با شانزده کوپیک غذا بخورد تنها قادر به خرید مقداری نان سیاه و خوراکیهای بیارزشی است که در دکانهای بقالی فروخته میشود. بنا به گفتهی وراپاولونا غذایی نظیر غذای ما در مهمانخانهها چهل کوپیک ارزش دارد و با ٣۰ کوپیک غذای بسیار بدتر و نامطبوعتر از آن خواهد خورد. بدیهی است که اوضاع اینجا با مهمانخانه تفاوت بسیار دارد چون در مهمانخانهها حداکثر برای بیست نفر غذا تهیه میشود و باید از منافعِ آن مخارج زندگی صاحب مهمانخانه و اجارهی محل و دستمزد کارکنان تأمین شود حال آنکه در اینجا این مخارج اضافی یا بههیچ وجه وجود ندارد و یا اینکه به مقدار قابل ملاحظهای کمتر است. تمام مخارج به کار انداختن آشپزخانه تنها حقوقِ دو پیرزنی است که از بستگان دختران هستند. اکنون دیگر مفهوم صورت حسابی را که «کرسانوف» در نخستین ملاقات برای من تنظیم کرد خواهی دانست. او هنگامیکه این صورتحساب را برای من مینوشت گفت :
- بدیهی است که من نمیتوانم صورتحساب دقیقی را برای شما بنویسم و اصولاً تنظیم چنین صورتحسابِ دقیقی بسیار مشکل است زیرا چنانچه میدانید هر موسسهی تجاری و هر فروشگاه و کارخانهای بیلانِ مخصوص به خود دارد. پس، من اینک صورتحسابِ تقریبی را برای شما مینویسم. اما برای آنکه صورتحساب مطمئنتر باشد و بیشتر فواید آن را استنباط کنید اعدادی را انتخاب میکنم که از میزان سود حقیقی ما کمتر نشان دهد. سپس این صورتحساب را با بیلان موسسههای تجارتی و بنگاههای کوچک اقتصادی دیگر مقایسه میکنیم .
« بیلانِ هر موسسهی تجارتی از سه قسمت تشکیل میشود: قسمت اول دستمزد کارگران ، قسمت دوم مخارج موسسه که شاملِ بهای مواد خام و کرایهی محل و روشنایی و غیره است، قسمت سوم سود ویژهی صاحبِ موسسه است. فرض کنیم که این مخارج به ترتیب زیر تقسیم شود: مزد کارگران نصف و مخارج متفرقه یکچهارمِ درآمد کل باشد، در این صورت یکچهارمِ باقی ماندهی درآمدِ کل سودِ ویژهای است که به کیسهی صاحبِ موسسه خواهد رفت. یعنی اگر کارگری ۱۰۰ روبل دستمزد بگیرد، مخارج متفرقهی موسسه۵۰ روبل و سودِ ویژهی صاحبِ موسسه نیز ۵۰ روبل خواهد بود. حال ببینیم که درآمد هر کارگر با سازمان فعلی کارگاه ما چیست؟ »
کرسانوف اعدادی را که بر صفحهی کاغذ نوشته بود، چنین خواند: دستمزد یک کارگر ۱۰۰ روبل است و چون کارگاه متعلق به خودِ کارگران است، پس ۵۰ روبل سودِ ویژه هم به هر کارگری تعلق میگیرد. دیگر امتیازی که کارگاه ما از آن برخوردار است، مجموعه عواملی است که بسیاری از هزینههای متفرقه را کاهش داده است: کارگاه در همان عمارت بزرگی است که برای مسکن کارگران با بهای کمتری اجاره شده است پس اجارهی آن از کارگاههای خصوصی ارزانتر تمام میشود. هنگام صرفِ مواد خام بهواسطهی مراقبت بسیار از بیهوده تلف شدنِ آن مواد اولیه، ما تقریباً در حدود ۵۰ درصد از مصرف کارگاههای دیگر کمتر است. حال اگر فرض کنیم که یک سومِ مواد خام صرفهجویی شود. پس ۵۰ روبل که برای خرید آن باید صرف شود قریب ۱۶ روبل و ۶۷ کوپیک صرفهجویی شده که این مبلغ نیز بهسودِ کارگران است بنابراین: صرفهجویی در مصرف مواد خام ۱۶ روبل و ۶۷ کوپیک است که در نتیجه عایدی هر کارگر در مجموع ۱۶۶ روبل و ۶۷ کوپیک خواهد شد .
سپس کرسانوف به سخنِ خود چنین افزود :
- چنانچه مشاهده شد کارگرانِ ما ۱۶۶ روبل و ۶۷ کوپیک دریافت میکنند در صورتیکه این نظم نوین برقرار نبود فقط ۱۰۰ روبل بهدستشان میرسید. ولی هنوز کارگران مزایای دیگری دارند. یعنی چون سعی و زحمت آنان به سود و نفع خویش است جدیت و کوشش بیشتری در کار ابراز میدارند و در نتیجه سرعت عملِشان بیشتر از کارگران دیگر است. حال فرض کنیم که عادتاً در مدت معینی پنج «کارِ مشخص»، چون بحث از کارگاه خیاطی است، پنج لباس را بتوانند بدوزند. قطعاً در سازمان جدید به جای پنج لباس در همان مدت دستِکم شش لباس خواهند دوخت. هرچند این نسبت اندک است و متناسب نیست ولی ما آن را میپذیریم. بنابراین در آن مدت که موسسات دیگر پنج روبل درآمد دارند کارگاه ما شش روبل درآمد خواهد داشت. پس: در نتیجهی این سرعتِ عمل، درآمدِ کارگاه ما یکپنجم افزایش مییابد و بههمین نسبت نیز به دستمزد کارگران یکپنجم از مبلغ ۱۶۶ روبل و ۶۷ کوپیک یعنی ٣٣ روبل و ٣٣ کوپیک افزوده میشود. پس مزد هر کارگر، در مجموع، به ۲۰۰ روبل افزایش مییابد .
بنابراین درآمد کارگران ما دو برابر دستمزد کارگران موسسات دیگر است. حال ببینیم که از این درآمد چگونه استفاده میشود؟ چون قدرت مادی آنان دوبرابر کارگران دیگر است پس استفادهی این درآمد نیز به مراتب بیشتر است اما نفعی که از این راه به کارگران میرسد از دو قسمت تشکیل میشود :
اولاً تمام مایحتاج زندگی خود را یکجا و به مقدار کافی خریداری میکنند. حال فرض کنیم که از این راه یکسوم از مخارجشان صرفهجویی شود یعنی آنچه را هنگام خرید جزیی با سه روبل بدست میآورند در خرید کلی با دو روبل خواهند خرید. اما در حقیقت بیشاز این مبلغی نیز میتوانند صرفهجویی کنند. اکنون برای مثال اجارهی خانه را در نظر میگیریم. اگر اتاقهای این کارگاه را تکتک اجاره میکردند در این صورت در هر یک از اتاقهای دو پنجرهدار آن سه تا چهار نفر و در هفده اتاق دو پنجرهدار جمعاً پنجاه و پنج نفر زندگی میکردند و همچنین در هر یک از اتاقهای سه پنجرهدار شش نفر و در دو اتاق سه پنجرهدار دوازده نفر و در هر یک از اتاقهای چهار پنجرهای نه نفر و در دو اتاق چهار پنجرهای هیجده نفر میتوانستند مسکن گزینند پس رویهم تعداد ساکنین این عمارت بزرگ هشتاد و پنج نفر میشد که هر یک از آنان ناگزیر بود ماهیانه حداقل قریب سه روبل و پنجاه کوپیک و سالیانه ۴۲ روبل بپردازد یعنی اگر صاحب ملک اتاقها را تکتک به افراد اجاره میداد هر سال سه هزار و پانصد و هفتاد روبل از آنان دریافت میکرد در صورتی که اکنون کارگران ما هزار و دویست و پنجاه روبل یعنی ثلث مبلغ فوق را میپردازند. بنابراین صحیحتر و دقیقتر آن است که هنگام خرید کلی صرفهجویی را یکدوم مبلغ به حساب آوریم ولی من به همان میزان یکسوم اکتفا میکنم. بهعلاوه هنگامیکه افراد به صورت دسته و جمع با هم زندگی کنند نه تنها در مخارج آنان صرفهجویی میشود بلکه فرسودگی و فساد و مصرف مایحتاج و لوازم زندگی نیز به مراتب کمتر خواهد بود. وراپاولونا مثالی در این باره از استعمالِ کفش و لباس ذکر کرد. حال فرض کنیم که از این راه نیز مقدار خرید اینگونه اشیاء یکسوم تقلیل یابد یعنی در مدت معینی به جای چهار جفت سه جفت کفش و به جای چهار دست لباس سه دست لباس فرسوده شود. بدیهی است که این تناسب با حقیقت مطابقت ندارد ولی ما بدان اهمیت نمیدهیم. پس باید متوجه شد که در نتیجهی این وضع چه مبلغ عاید کارگران میشود .
در نتیجهی خرید کلی و یکجا بهای اجناس یکسوم کمتر از میزان معمول است یعنی در مثل برای تهیهی کالای معین که در خرید جزیی سه روبل ارزش دارد در خرید کلی دو روبل میتوان پرداخت. بهعلاوه در سازمان نوین ما احتیاجات مصرفکنندگان با سه عدد آن بههمان اندازه مرتفع میشود که در سازمان دیگر برای رفع نیاز، چهار عدد آن ضرورت دارد. بنابراین کارگران ما در درجهی نخست با دویست روبل درآمد خویش میتوانند اشیایی را تهیه کنند که در سازمانهای دیگر برای بهدست آوردن آن باید سیصد روبل بپردازند و بهعلاوه این اشیاء در سازمان نوین ما فراهم آورندهی همان وسایل راحت و رفاه است که در سازمان دیگر با بهای چهارصد روبل رفاه و آسایش ایشان را فراهم میآورد .
اکنون وضع زندگانی خانوادهای را که در سال هزار روبل مصرفِ معاش خود میکند با وضع زندگانی خانوادهی دیگری که چهار هزار روبل در این راه به مصرف میرساند مقایسه کنید و توجه نمایید که آیا در این باره تفاوت فاحشی را نخواهید یافت؟
در سازمان نوین ما نیز اگر تفاوت زندگانی بیش از آن نباشد قطعاً کمتر از آن نیست. زیرا در این سازمان درآمد کارگران ما دو برابر بیش از درآمد کارگران دیگر است و بهعلاوه از درآمد خود دو برابر بیش از دیگران فایده میبرند. بنابراین البته جای هیچگونه تعجب و شگفتی نیست اگر وضع زندگی کارگران ما به هیچوجه با وضع زندگی کارگران دیگر مشابه نباشد !
آری! دوستِ عزیزم! پالینا این بود آنچه به نظر من بسیار عجیب بود و میبینی که با چه سهولت و آسانی توجیه و تعلیل شده است؟ اکنون چنان با این وضع و جریان خو گرفتهام که حتا از این موضوع در شگفتم که چگونه در آن زمان از مشاهدهی این وضع شگفتزده شدم و چرا من خود نخست به چنین اندیشهای توجه نداشتم. باری برای من بنویس تا بدانم که آیا تو نیز میتوانی بهکاری که من خود را برای انجام آن مهیا میسازم دست بزنی یعنی آیا تو میتوانی کارگاه دوزندگی و یا موسسهی دیگری را با چنین سازمان تأسیس کنی؟
پالینا! این کار، کاری بسیار خوب و مطبوع است !...
بله پدر، این فیلسوف، متفکر، نویسنده و انقلابی بزرگ کشور روسیه که در قرنِ نوزدهم میزیست و بارها تحتِ پیگرد جلادانِ تزاری بود، در آن زمان بهترین راهِ ممکن را پیشِ پای ما قرار داده است که اگر وسایل تولید در مالکیتِ جمعی قرار داشته باشد و همگان برخوردار از کارِ خود گردند، رفاه و آسایش برای همه دستیافتنی و قابلِ حصول است .
نتیجه اینکه شما میتوانید با توجه به تمامی تجربیاتِ بهدست آمده، از بهترین شکل برای سامانبخشی به یک زندگی سالم، خود تصمیم بگیرید !.
گویا دامادم همهی حرفها را از زبانِ نویسندهی رمانِ «چه باید کرد» زده بود! چون بهمحض پایان یافتنِ آن، دیگر دوستان با خیالی آسوده و با حالتی رضایتمندانه نسبت به دامادم، نگاههایشان به من دوخته شد، گویی آنان بهاتفاق با نگاهشان میخواستند بگویند که دیگر لزومی نمیدیدند تا در بارهی موضوعِ مورد سوال من پاسخی دهند .
پیش خود گفتم: آیا موضوع به همین سادگی است که او از قولِ آقای چرنیشفسکی بیان کرد؟! آیا واقعاً اگر تعاون و همبستگی «کاری» وجود داشته باشد، دستیابی به ارزشهای افزودهی کار تا آن اندازه قابلِ ملاحظه خواهد شد؟ آیا آنطور که جنابِ چاپچی هم بارها تکرار کرده است، آیا یک زندگی «شورایی» مشکلگشای تمامِ نارساییهایی است که بشریت را همچون کلافی سردرگم به دور خود پیچیده است؟ آیا در یک «دموکراسی شورایی» همگان برخوردار از حق زندگی کردن خواهند شد؟ آیا بساطِ جنگها برچیده میشوند؟ آیا فاتحهی حسادتها، حقارتها، دزدیها، فقر و بدبختیها، و بینهایت نارساییها و کمبودهایی که امروزه جوامع بشری به آنها عادت کردهاند، خوانده خواهد شد؟ و بالاخره آیا این دوستان خوشخیال نیستند و رویایی فکر نمیکنند؟! آیا شوروی و دیگر کشورهایی که بیش از یک دهه قبل سوسیالیستی بودند و همهی این حرفها که امروز بعضی از این دوستان میگویند، اجرا و عملی نکرد؟ آیا آنها توانستند مدینهی فاضله شوند؟ مگر نهاینکه نامِ آن کشور اتحاد شوروی بود و میخواست یک مناسباتِ شورایی را حاکم کند؟ آیا واقعاً تجربه را باید تجربه کرد؟ بسیار خب! فرض کنیم هرآنچه آقای چرنیشفسکی و این دوستان و دامادم میگویند، غیرواقعی و به دور از مجموعه شرایطی باشد که اکنون در جوامع بشری حاکم است، با قبول این مسأله چه چیز عایدِ انسانها شده و میشود؟ آنچه امروز بیش از هر زمان دیگری مطرح است؛ یافتنِ بهترین گزینه برای یک زندگی قابل معنا برای همگان است. آیا زندگی موجود پاسخگوی واقعی و رضایتمندانهای برای معنا کردنِ آن مجموعه مفاهیمی است که انسان را به درستی تعریف کرده است؟ راستش قصد ندارم که با پیچیدهکردنِ ذهنم به توقف اندیشهام کمک کرده باشم! بنابراین قصدم از بیان این مجموعه مفاهیم که انسان بتواند با آن خودش را معنا کند؛ در کلامِ خلاصهاش چیزی نیست جز «احساس رضایت از خود و جامعهی خود». من تصور دارم که نه تنها اکثریتِ جوامع بشری عقب نگهداشته شده، که به جهانِ سومی معروف شدهاند، به این جملهی داخلِ گیومه پاسخِ مثبت نمیدهند بلکه اهالی تمامی جوامع پیشرفته و بسیار پیشرفته، که به نظر میرسد هیچ کم و کسری ندارند، نیز نمیتوانند «احساس رضایت از خود و جامعهی خود» را بیان دارند و از تَه دل به آن معترف شوند. اگر چنین است که هست! و اگر شما هم به آن شک دارید، میتوانید با خیالی آسوده به خود بگویید که آیا واقعاً از خود و جامعهی خود راضی هستید؟ اگر پاسخِ شما مثبت باشد، آن را با تمامی جهان مطرح کنید و رمز رضایت خود را به جهانیان بگویید تا یک جهانی را از چنین ورطهی هولناکی که همه چیز را با معیار بکُش تا زنده بمانی مینگرد نجات دهید !.
در جایی از قولِ همین آقای ماکسیم گورکی خوانده و یا شنیدهام که «تردید متاعی بیارزش است». این حرف خیلی درست و صحیح به نظر میآید، چون دارم آن را تجربه میکنم! ذهنم به همه سو پرواز میکند و همهاش هم با دو دلی و تردید آمیخته شده است!. این مجموعه افکار متضاد اگر نتواند راه بهجایی برد، چیزی جز تردید از خود بهجای نمیگذارد که آن ارزشی برابر با متاعی دورانداختنی دارد!. پس اگر بخواهم در چنان ورطهای از تردید غرق نشوم بهتر این است که آنچه میاندیشم و یا آنچه ذهنم را قلقلک میدهد با دیگر انسانها درمیان بگذارم تا باشد که سهم من از زندگی متاعی همچون «تردید» نباشد. با چنین نگاهی به خود، اولین موضوعی که ذهنم را اشغال کرده بود بیان کردم :
- این صحبتها را با دقت شنیدم و مایلم که از آنها بتوان به نتایجِ مورد نظر رسید. بنابراین خوشحال میشوم تا به این سوآل پاسخ داده شود که اگر واقعاً یک مناسباتِ «شورایی» پاسخگوی تمام نارساییهای زندگی موجودِ اجتماعی جامعهی بشری است، پس چرا اتحاد شوروی که پرچمدار چنین ایدئولوژیای بود شکست خورد؟
نگاهی به دور و بر خود انداختم، اما کسی جز دامادم را برای پاسخگویی به آن سوآل نیافتم. او که گویی در انتظار چنین سوالی میبود با حوصله و آرامش مرا مخاطب قرار داد :
- برای اینکه به سوآل شما پاسخ داده شود و یا بهتر بگویم نظرم را نسبت به سوآل شما ابراز دارم، لازم نمیدانم تا دربارهی پروسهی رشد و تکاملِ انسان بگوییم؛ اما همین اندازه کافی است که یادآور شویم که انسان در روند رشد تاریخی خود دایماً درحال تغییر بوده است. چگونگی بودن و مقایسهی زندگی انسانِ امروز با انسانهای ابتدایی به تصور هم نمیآید، این تغییرات پیوسته و دایمی و در مقاطعی جهشگونه بوده است .
با این مقدمه میخواهم بگویم که پروسهی رشدِ تاریخی انسان که در تحلیلِ نهایی رو به جلو بوده و خواهد بود، هرگز یکنواخت و مستقیم نبوده و نمیتوانسته باشد. اگر به حرکتِ رو به جلوی پیشرفتِ تاریخی انسان که بهطور عمدتاً مارپیچ و زیگزاکی بوده است توجه کنیم ملاحظه خواهیم کرد که این روند حرکت در مقاطعی نشانههایی از برگشت به عقب را نیز به نمایش میگذارد که آن برگشتها همانی نخواهند بود که در گذشته جریان میداشته است. اما در هر صورت برای ما که عضو کوچکی از حیاتِ انسانی را تشکیل میدهیم آنگونه نمودار میشود که گویی جهان به آخر رسیده است و همهچیز دایرهوار برسر جای اولش باز گشته است !.
بله، از همهی این حرفها چه میتوان نتیجه گرفت؟ این که پیدایی شوروی بلاتردید یکی از برجستهترین حرکتهای رو به جلوی تاریخ بشری بود که به صورت انقلابی بزرگ به وجود آمد و تأثیراتِ غیرقابل انکاری در تمامی حیات زندگی بشری در تمام جهان باقی گذاشت و همچنان باقی خواهد گذاشت. اما حتماً توجه خواهیم داشت که اگر این پدیده را از زاویهی رشدِ زیگزاکی پروسهی رشد جامعهی بشری بنگریم، بدونِ تردید درخواهیم یافت که بشریت برای رسیدن به «انسان شدنِ» کاملتر خود باز هم نیاز دارد تا ابزارهای نوینی را برآنچه از گذشتگان برجای مانده است بیافزاید تا باز هم بتواند در راستای رشدِ پروسهی تاریخ گامهای بزرگتری بردارد .
از همهی آنچه آمد باید این برداشت حاصل شود که اتحاد شوروی همانندِ کمونِ پاریس و دیگر نهضتها و انقلابها که در مقاطعِ خود در جهت رشدِ زندگی بهینه و عدالتخواهانه پیشرو و پیشبرنده بودند، باید پذیرفت که در تحلیل نهایی آنها نتوانستند نیروهای ایستا و ارتجاعی را که حامی نظمِ بهرهکشی از انسان هستند، کاملاً شکست دهند که این خود مقولهای است که از آن هرگز نمیتوان به این نتیجه رسید که نظمِ موجود توانسته پاسخگوی «رضایت از خود و جامعهی خود» باشد .
پس اگر چنین است، و اگر طریق دیگری برای رهایی انسان از قیدِ عقبماندگی و توحش، که در اشکالِ تمدنِ موجود و همهی مشکلات حاکم بر جامعهی بشری توسطِ عاشقانِ دموکراسی سرمایهداری تجربه شده است، نیست؛ پس چارهای نمیماند که انسان بتواند درکروشنتری از زندگی «شورایی» بدست دهد که تمامی نقاط ضعفِ گذشته را که در اتحاد شوروی وجود داشت نداشته باشد. آیا حرکت در این راستا بهتر است یا همچون اسیرانِ سرمایه، حامی تئوریهای غارتگران بودن؟ اگر شکل دوم شما را ارضاء میکند، پس بهای آن را در همهی اشکالِ نارساییهایی که حاکم است و اعمال میشود باید بپذیریم .
راستش تردید ندارم که در پیشرفتهترین کشورها که همه خود را سیر مییابند و سیر میبینند، نظام طبقاتی توانسته باشد آرامش و تکاملِ سالم و زندگی انسانی را بهوجود آورده باشد!. اگر چنین بود در چنان جوامعی هم، همه بدنبالِ رسیدن به خوشبختی خود را هلاک نمیکردند و بیاعتنا به هرآن چه بهرهوری از زمان و زندگی است به دنبالِ پول، در به در نمیگشتند! هرچند که شما از دور تماشا میکنید که همه پول دارند درست مانند آنهایی که ما داریم: آنهایی که دارند، همچنان ولع بیشتر داشتن، دارد همهی هستیاشان را میبلعد و خود زمانی متوجه خواهند شد که دیگر فرصتی برای جبران و زندگی دوباره برایشان باقی نمانده است .
بنابراین پدر عزیز و پیجو، کنجکاو و دوستدار زندگی، انسان برای آنکه بتواند «انسانتر» شود راهی جز ایجادِ مناسباتی ندارد که در آن مناسبات همهی انسانها به دور از هرگونه تبعیضی با یکدیگر زندگی کنند و آن امکانپذیر نیست مگر آنکه اکثریتِ نیروهای کارِ جامعه (فیزیکی و فکری) درکِ روشنی از «زندگی شورایی خود گردان» پیدا کنند که در آن زندگی شورایی، همه کس برخوردار از لیاقتها و شایستگیهای فردی خود باشد و کسی با کمک از همین لیاقتها و شایستگیهای فردی، دیگری را به بیگاری نگیرد و دیگران را مورد استثمار جسمی و فکری قرار ندهد .
* * *
زندگی چه شگفتیهایی دارد! من از داماد و دخترم چهها که باید از گذشتهها میآموختم، آموختم. احساس میکردم که چاپچی حق داشت که راحت و آسوده زندگی کند درحالیکه مثل من و مثل خیلیها پولِ زیادی برای «زندگی در آینده» نداشت! آیندهای که من هرگز نمیدانستم چیست و هرگز نتوانسته بودم آن را به درستی تعریف کنم .
۲۶/٣/۱٣٨۵
HADI.PAKZAD@YAHOO.COM
|