سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نقدِ نقد چپ و چشم انداز چپ، نوشته ی حمید آصفی


علی رضا جباری (آذرنگ)


• با این سخن نویسنده ی متن نیز موافقم که نیروهای چپ باید به گونه ای همه جانبه به انتقاد و انتقاد از خود بپردازند و دامنه ی این نقد لازم است تا حد ساختارشکنی پیش برود و... . ؛ اما بر این باورم که این کاری است که همه ی نیروهای ملی و دمکراتیک که خود نیز در همین ناباوری ها و تعارض ها، منتها به اشکال دیگرآن، گرفتارند باید انجام دهند تا زمینه های دمکراتیسم ملی فراهم شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۷ اسفند ۱٣۹٣ -  ۱٨ مارس ۲۰۱۵


نشریه ی محترم اخبار روز، نقدی کمابیش دقیق از جنبش چپ و حزب توده ی ایران را که به نظر می رسد به قلم یکی از هواداران بورژوازی ملی ایران باشد منتشر کرده است.
    نگارنده ی این متن کار را از طرح و رد زدن اتهام جاسوسی به حزب توده ی ایران آغاز کرده و از جمله نوشته است: "یک داوری تند رایج در باره ِی حزب توده این است که حزب عامل روسیه بوده است... . حزب توده جریانی بوده فعال در عرصه ی سیاست با تاثیراتی ژرف بر بینش و منش نسلهایی از ایرانیان. حزب توده کانونی فرهنگ ساز بوده و فرهنگ سازی موثر با عاملیت جاسوسی برای روسیه توضیح پذیر نیست. حزب اگر گرایش به روسها داشته به این دلیل بوده که ایدئولژیش چنین بوده، اما ایدئوتژی نمی توان توضیحی برای عامل بودن ساخت. حزب نماینده ی یک جریان ایدئولژیک در ایران بوده، و می توان گفت حضور قرن بیستم در میان ما بوده است و قضاوت از نوع به زباله دان تاریخ افتادن این حزب بسیار قضاوت سخت وغیر عادلانه ای است. جریان قرن بیستمی مارکسیسم لنینیسم و چپ در همه جا نقش آفرین بوده: در روسیه، چین، اروپا، آمریکا و همه ی قاره ها و کشورها... . حزب توده ی ایران حلقه ی اصلی پیوند ما با این جریان قرن بیستمی چپ بوده است."
    شرح نکته هایی افزونتر در باره ی این موضوع لازم است. بی تردید یکی از دلایل اعترافات سران حزب توده ی ایران به جاسوسی برای شورویها که تا مدتی پس از دستگیری ها ورد زبانها بود، به کار گرفتن انواع شکنجه های دشوار و داروهای روانگردان، به ویژه در باره ی موثرترین رهبران حزب توده ی ایران بود. کسانی که ۲۵ سال زندان دشوار در زمان شاه را در کنار گوشه های کشورمان با استواری تاب آورده بوده در مدت چند ماه حاضر شدند در مصاحبه ها به هر چیز، از جمله جاسوسی اعتراف کنند و این خود باید ذهن بینده ی خردورز را به این نکته رهنمون شود که بر آنان چه رفته است که اینچنین تنزل یافته اند. این سخن توجیهی براین نیست که به هر حال ایشان بری از هرگونه عیب یا ضعف بوده اند. در همان زمان هم کسانی مانند رحمان هاتفی را می توان سراغ کرد که حاضر شدند از جان شیرین بگذرند، اما اسرار حزبشان را بر دژخیمان آشکار نکنند. در اینجا می توان به توان جسمی متفاوت افراد گونه گون در پذیرش یا دفع این شکنجه های توحش آمیز اشاره کردکه بی تردید در فرو ریختن یا دوام آوردن افراد تاثیرگذار بوده است.
    به هرحال، آنانکه ایده ی جاسوسی حزب توده ی ایران برای شورویها را ترویج کردند، در برابر رابطه ای که میان کوزیچکین، سفیر پیشین اتحاد شوروی در لندن، دولت وابسته ی پاکستان، و حبیب اله عسکر اولادی، چهره ی شناخته شده ی بورژوازی تجاری ایران و جمعیت موتلفه ی اسلامی، برای تسلیم اسناد مربوط به حزب به عسکر اولادی در اسلام آباد شکل گرفت چه پاسخی دارند؟ آیا این شیوه ی برخورد با احزاب موثر و شناسنامه دار چپ را نمی توان در شمارمصادیق جاسوسی به حساب آورد؟ آیا لندن نشینان درآن زمانه ی دشوار برای بخشی عمده از هواخواهانشان در ایران، و اشغال سفارت آمریکا در کشورمان، خیلی دلشان برای "دشمنان" نوپای خود در منطقه سوخته بود که خدمتی اینچنین آشکار به آنان کردند؛ یا اینکه رابطه ی آرمانی و سیاسی مردم دوستانه میان حزب توده ی ایران و کشورهای بلوک شوروی، و همسازی غربیان با بقایای هواخواهان خویش در بورژوازی بزرگ تجاری ایران آنان را به این اقدام وادار کرد که اسرار حزب توده ی ایران را به عسکر اولادی بفروشند؟ پرسش دیگری که در اینجا مطرح می شود این است که: توده ای ها، بجز نفوذ معنوی در صفوف انقلاب ۵۷، به کجای بوروکراسی پس از انقلاب ایران دسترسی داشتند که بخواهند اسرار دولت ایران را به همتایان شوروی خود تسلیم کنند؟
    نگارنده ی متن در جای دیگر می گوید: "در میان تمام جریانات روشنفکری ایران، توده ای ها از همه به قلب قرن بیستم نزدیک تر بودند. آنان از همه مدرنتر بودند. از همه فرهیخته تر بودند؛ از همه خوش بین تر بودند؛ اما قرن بیستم با این بهترین فرزندان ایرانی خود بدترین بازیها را کرد. چپ ایران به هر حال شکست می خورد. اگر به حاکمیت پس از انقلاب تمکین می کرد و اگر در برابر آن قرار می گرفت؛ راه سوم عقب نشینی بود که این هم نمی توانست شانسی برای موفقیت داشته باشد. در آن فضای انقلابی و درآن موقعیت قرن بیستمی عمل کردن اصل بود و کمتر کسی به فکر عقب نشینی بود. هر دو بخش چپ شکست خوردند. هم بخشی که به جنگ حاکمیت رفت و هم بخشی که حاکمیت را تایید کرد. حزب توده حزب تایید حاکمیت شد. بی تردید، ایدئولژِی ضدامپریالیستی و ضدآمریکایی روسها در روایت ایرانی زمینه ی فریفته شدن به آمریکاستیزی حاکمیت شد... ."
    در اینجا باز آقای نویسنده ی متن در کل درست می گوید؛ و تنها چند نکته ی مهم دیگر را نیز می توان بر سخن او افزود. نخست، لازم است به این نکته توجه کنیم که: آیا در شرایطی که اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران ضرورت انقلاب و پیکار سرنوشت ساز با نظام پیشین را دریافته و حاضر بودند جان خود را به پای آن نثار کنند، رویگردانی حزب توده ی ایران، یا "چپ" ایران، به طور کلی، از مذهبی و غیرمذهبی، می توانست تاثیری در برگرداندن مّدِ خیزش مردم ایران داشته باشد؟ پاسخ بی تردید منفی است؛ اما ماندن در صف مردم و در کنار مردم و پی گرفتن شیوه ی اتحاد و انتقاد می توانست از جهاتی به نفوذ معنوی چپ در میان مردم و تاثیرگذاری در سرنوشت مردم ما کمک کند و وجود چنین تاثیر و نفوذی تا زمان سرکوب حزب روشن تر از آفتاب است. تردیدی نمی توان داشت که هیچ عمل کننده ای نمی تواند به دور از اشتباه باشد و حزب نیز اشتباهات خود را در زمینه ی براورد نتایج عملکرد خویش داشته و به موقع خود به آن انتقاد کرده است؛ اما به باور این نگارنده کلیت مشی استراتژیک حزب در دفاع از انقلاب بهمن درست، بایسته و به دور از محافظه کاری بوده است.
    دوم اینکه به باور نگارنده ی این نقدِ نقد تنها ایدئولژی ضد امپریالیستی و ضدآمریکایی روسها نبود که حزب توده ی ایران را به دفاع از انقلاب مردم ایران واداشت؛ هرچند که این عامل نیز جزئی از عوامل تعیین کننده ی راهبرد حزب در این زمینه بود. اصل عمده به واقع همان عامل پیشگفته، یعنی وجه ضد امپریالیستی و مردمی انقلاب ایران بود که به رای افزون بر ۹۰ در صدی مردم به نظام جمهوری اسلامی در ایران انجامید. نبرد "که بر که" در میان سران جمهوری اسلامی که وجه غالب آن وجه مردمیش بود و عنصری فرهمند همچون آیت اله خمینی رهبری آن را به عهده داشت نیز از چشم نافذ حزب به دور نبود و پیوسته در تحلیلهای حزب جای عمده را به خود اختصاص می داد. درست است که آیت اله خمینی پیش از رخ دادن انقلاب نیز ضعفهایی در برخورد با مسائل مردمی اصلاحات زمان شاه و ... نشان داده بود؛ اما تا زمان روشن شدن دقیق نقش او درسرنوشت جامعه ی ایران وجه عمده برخورد او و نیز ماهیت مخالفان یا منتقدانش در نبرد که برکه نشان می داد که او در مقابل آنان نقش ضدامپریالیستی و مردمی را بازی می کند. و در باره ی آنچه بعد از پیروزی انقلاب پیش آمد حزب می بایست با چشمان تیز خود این نتایج را پیش بینی می کرد که متاسفانه چنین نشد و یا اینکه ما کمتر در باره ی رویکرد انتقادی آن دراین زمینه چیزی دیده یا شنیده ایم.
    نگارنده سپس می گوید: "... یک عامل دیگر، افزون بر محافظه کاری و توده گرایی، ناسیونالیسم بود که بخشی از شعارهای حاکمیت اسلامی ملی- دینی بود. و این برای همه ی جریانات مترقی که بخش بزرگی از وجودشان ملی بود جذبه داشت. و در این سیر، چپ به سادگی به وجه ملی و ملی- مذهبی فقاهتی پیوند می خورد... . از قرار معلوم، در حزب توده ی ایران و در بخش بزرگی از فداییان، ژن ملی- محافظه کار مردم دوستی بسیار قوی بود. ولی باید دانست نیروی مذهب که راه بیفتد نمی توان در کنار ان راه رفت و گفت: ما صف مستقل خود را داریم؛ با شما همدلیم؛ اما به دلیلی دیگری با شما همراهی می کنیم... ؟ در سطرهای بعد، آقای آصفی سخنانی در باره ی نقش عامل مذهب و آیینهای دینی در جامعه ی ایران می گوید که خود در اینجا قابل بحث است.
    در باره ی محافظه کاری پیش از این اشاره ای داشتیم. توده گرایی نیز در همان مقوله می گنجد که شرح لازم درباره ی آن داده شد. اینک به عامل ناسیونالیسم می پردازم. از قدیم و ندیم چپ ها را به دلیل پیوند جدلی میان وجه انترناسیونالیستی و وجه ناسیونالیستی اندیشه شان می شناسند و همین شناخت را نیز درباره ی حزب توده ی ایران تعمیم می دهند. حال چگونه ممکن است نیرویی که به به این پیوند باورمند است و شاید همین عامل یکی از دلایل دوری تاریخی ناسیونالیستهای جبهه ی ملی ایران و توابع از آن بوده باشد، یکباره سراپا ناسیونالیست شود و به شعارهای ملی- دینی حاکمیت توجه استراتژیک نشان دهد؟ به باور من آقای آصفی همان وجه مردمی و ضد امپریالیستی را با وجه ناسیونالیستی دولت اسلامی و به تبع آن حزب توده ی ایران در آمیخته است. البته، چپها از یکسو و جمهوری اسلامی از سوی دیگر بیش از اینکه وجه ملی داشته باشد و جه آیینی داشته و دارند و یکی از دلایل مهم تعارض آنان با عناصر ملی و ملی- مذهبی نیز همان برتری وجه آیینیشان نسبت به آنها بوده است. این سخن نیز که چپ به سادگی به وجه ملی و ملی- مذهبی فقاهتی پیوند بخورد، سخن چندان دقیقی نیست؛ زیرا علاوه بر وجه ملی و ملی- میهنی که پیش از این گفتم، و جه فقاهتی نیز نمی- تواند با وجوه آرمانی چپ پیوند بخورد و به لحاظ منطقی نمی تواند با آن همساز باشد. ممکن است چپ ها دیندار باشند؛ اما اینکه فقاهت از وجوه عمده ی رویکرد آنان باشد به هیچ رو درست نیست. درباره ی ژن ملی- محافظه کار مردم دوستی که به نظرم واژه ای تازه است، نگارنده ی متن اصلی لازم است توضیح بیشتر بدهد؛ چون این واژه، علاوه برجدید بودن آن، چندان نیز بی ابهام نیست.
    درباره ی آیینهای مذهبی و نقش مذهب به باور این نگارنده لازم است برخوردی دقیقتر انجام گیرد. من بر این باور نیستم که نقش مذهب و عوامل آیینی در شرایط امروز قویتر از زمان وقوع انقلاب شده باشد. یا حتی بتوان آن را با زمان انقلاب مقایسه کرد. دلایلم در توجیه این تعبیر به شرح در پی امده است:
    ۱). مردم به طور عمده دین و مذهب را با سران جمهوری اسلامی یکی می دانند و میان آن دو پیوندی ناگسستنی قایل اند. به دلیل وجه فقاهتی دین وحاکمیت ایران، نسبت کمی از مردم هستند که بتوانند تعارضی میان دین و فقاهت قایل شوند؛ و تنها مذهبی های سنتی هستند که تا ژرفای وجودشان به برتری عامل مذهب معتقدند؛ و به گمان من در این قشر نیز روز به روز ممکن است با توجه به شرایط ریزش نسبی پدید آید.
    ۲). به باور من، نخستین دلیل اینکه مردم در آیین های مذهبی گرد هم می آیند، هزینه ی کلانی است که دولت اسلامی در آباد نگه داشتن مساجد و مدارس علمیه و تکیه ها و آیینهای دینی و مذهبی مصرف می نماید؛ و این عامل خود نقشی جاذبه آفرین دارد. دوم اینکه آیینهای مذهبی خود واسطه ای برای دید و بازدید، نمایش احساسات و گاه برخی کارهای خلاف و تسکین نیازهای نفسانی افراد، به ویژه جوانان است و در شرایطی که فساد در جامعه فراگیر شده است ممکن نیست، وسیله ای برای تقرب به خداوند و به طور عمده برای تشفی نیازهای دینی- مذهبی فرد باشد؛ هرچند که سهمی از آن در این مقوله می گنجد. البته در ادامه ی بحث، نگارنده ی متن اصلی اشاره ای به همین دیدگاه ها کرده است که به عنوان نقطه ی قوت این بحث مطرح است.
    سپس نگارنده ی متن به نقش حزب توده ی ایران در انکشاف اجتماعی- سیاسی ایران در سالهای بین شهریور ۲۰ و مرداد ٣۲ اشاره کرده ونوشته است: "حزب توده ی ایران... تاثیر شگرفی در روند رشد سیاسی جامعه و گسترش نهادهای مدنی و انکشاف جامعه ی روشنفکری و هنری ایران داشت و این تاثیر تا انقلاب ۵۷ و چند سال اول انقلاب نیز وجود داشت. اما ضعف و چشم اسفندیار حزب توده پیروی از شوروی بود؛ به عنوان نمونه تکلیف کردن به حزب در ایجاد تظاهرات خیابانی برای پذیرش دادن امتیاز نفت شمال در جلو مجلس بود که با همراهی هشت تن از اعضای فراکسیون حزب در مجلس اعتبار حزب توده را در افکار عمومی به شدت خدشه دار کرد. بخصوص که مدت کوتاهی قبل از آن حزب در همان مکان برای خلع ید از دولت انگلیس در امتیاز نفت جنوب تظاهرات به راه انداخته بود. و در ادامه ی همین روش بود که شاه به خود اجازه داد حزب را غیرقانونی اعلام کند. بیژن جزنی بر همین ضعف بزرگ انگشت گذاشته بود و آن را عامل اصلی شکست حزب می دانست..."
    مسئله ی امتیاز نفت شمال و دادن آن به شورویها داستانی تازه نیست و بارها ملیون و دیگران به آن اشاره کرده اند. این عامل تنها به دلیل امکان مقایسه میان کوشش در دادن امتیاز نفت شمال به شوروی ها و ندادن امتیاز نفت جنوب به انگلیسها اهمیت دارد که به واقع برخوردی عوامانه و قیاس مع الفارق است و قبل از هرچیز نیاز به شناخت ماهوی سوسیالیسم و امپریالیسم دارد که توده های عامی از این شناخت ناتوان اند؛ اما همین دلیل وجود توده ای از مردم با هر ماهیت که نمی توانند میان آن دو نیرو تمایزی قایل شوند دلیل بر این است که لازم بوده است توجه بیشتری به این موضوع مبذول شود. ضرورت این توجه تنها بر پایه ی عوامانه بودن این مقایسه نیست، بلکه بیشتر بر پایه ی ضرورت بستر سازی برای پیشبرد این دیدگاه است که شورویها بر انگلیسیان مقدم اند. و بدون این بسترسازی، موضوع به همانجا می انجامید که انجامید. البته برخورد با این مسئله بی تردید بر پایه ی تعارضهای دیدگاهی و آرمانی میان حزب و سایر نیروهای ملی- دمکراتیک از یکسو و نیروهای امپریالیستی و ضدملی از سوی دیگر نیز بود.
    حال برگردیم به تعارض ماهوی میان امپریالیستها و اتحاد شوروی در این زمینه:
    شورویها و امپریالیستها همواره هر یک بر پایه ی منافع، و سپس مبانی آرمانی خود، به دخالت در کشورهای جهان سوم می پرداختند؛ اما این منافع دو بلوک بود که رویکرد آرمانی شورویها بر مبنای انترناسیونالیسم پرولتاری و رویکرد امپریالیستها بر مبنای جهانی سازی انحصاراتشان بود. من بر این باور نیستم که رویکرد شورویها از دخالت اقتصادی، سیاسی و نظامی با مبانی آرمانی آنها مباینت داشته است؛ اما به این نکته باورمندم که شورویها برپایه ی آرمان انترناسونالیستی خود به منافع متقابل باورمند بودند؛ ولی امپریالیستها منافع انحصاری خودشان را در مدّنظر داشتند که این نکته به ویژه در باره ی امپریالیسم آزمند انگلیس صدق می کرده است.
    نمونه ای از کمک شورویها به کشورمان را در اینجا نقل می کنم. با وجود درخواست های رژیم شاه از امپریالیستها، از جمله انحصارات ذوب آهن آلمان، شرکت کروپ، نه تنها هیچ کدام اقدام عملی در آغاز به کار صنایع ذوب آهن در ایران نکردند، بلکه کروپ نیز پس از مدتها بررسی اعلام کرد که زمینه برای تاسیس صنایع ذوب آهن در ایران مساعد نیست؛ اما شورویها اولین کسانی بودند که به تاسیس صنایع ذوب اهن و ماشین سازی در ایران کمک کردند وبه این درخواست دیرینه ی ایران پاسخ دادند. من براین باورم که یکی از دلایل شکست سوسیالیسم واقعی همانا کمکهای انترناسیونالیستی بی- دریغ آن به کشورهای جهان سوم بوده است که موجب واپس ماندن اقتصاد آن از کشورهای بلوک غرب می شده است.
    سپس نویسنده ی متن به چگونگی ارتقای نقش حزب توده ی ایران پس از انقلاب، به رغم تعارضات سازمان چریکهای فدایی خلق با آن و آنچه در صورت پیوند آن دو نیرو با هم ممکن بود پیش آید اشاره کرده که تا اینجا نظری درست و دقیق است؛ مایه ی تاسف ماست که وضعیت آنچنانکه در اینجا ترسیم شده است و ما نیز به آن معترفیم پیش نرفت و در شرایط آغاز انقلاب و تا زمانی که نطفه های نظام جدید بسته شد این همپیوندی شکل نرفت؛ اما بر این اعتقاد نیز نیستم که با برقراری این پیوند تغییری در درجه ی ملیت حزب توده ی ایران پدید می آمد.؛ زیرا اولا فداییان هم بنا به مبانی آرمانیشان نیرویی انترناسیونالیست بودند و درعرصه ی این همپیوندی بیشتر امکان داشت به مبانی آرمانی و نظری حزب توده ی ایران نزدیک شوند که در مورد بخشی عمده از آنان چنین نیز شد. دوم اینکه ماهیت انترناسیونالیستی چپها دلیل براین نیست که انها ملی نباشند یا تمایلات ملی نداشته یا کم داشته باشند. چپها متعقد به وجود پیوند جدلی میان ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم اند؛ بدین معنی که برپایه مبانی آرمانی شان هم به ناسیونالیسم و هم به انترناسیونالیسم باورمندندند که در موارد گونه گون این یکی از این دو وجه برتری نسبی پیدا می کند البته، انترناسیونالیسم وجه غالب این پیوند است؛ اما ناقض اهمیت ناسیونالیسم نیست؛ به ویژه تا آنجا که امپریالیسم به موجودیت خود درعالم عینیت ادامه می دهد.
    درادامه نگارنده ی متن به حذف و نابودی موقت حزب توده ی ایران در شرایط امروزی و نبود قطعیت در باره ی وضعیت کنونی آن در آینده اشاره کرده است. نگارنده ی این متن بر این باوراست که حزب توده ی ایران امروز نیز نه نابود و نه حذف شده است؛ و اگر هم خللی نسبی در کار آن پدید آمده است به دلیل آسیبهای اثربخشی بوده که عوامل سرکوبگر حاکم بر بخش عمده ی بدنه، به ویژه رهبری قدرتمند آن وارد کردند. همچنین بر این باور نیستم که بدون حضور نیرومند اندیشه ی توده ای این امکان وجود دارد که چپ نو قدرتمند در ایران شکل گیرد و هر فرگشت در وضعیت چپ ایران تنها با حضور مادی و معنوی حزب توده ی ایران ممکن است. البته، بر این عقیده نیز هستم که فرگشت چپ ایران نیازمند آمادگی بیشتر همه ی نیروهای چپ، از جمله حزب توده ی ایران، برای هم اندیشی و یگانگی نیز هست؛ و ضرورت همه ی این نیروها را، به شرط برخورداربودن آنها از سلامت واقعی به سوی اتحاد و سرانجام وحت چپ رهنمون خواهد شد.
    با این سخن نویسنده ی متن نیز موافقم که نیروهای چپ باید به گونه ای همه جانبه به انتقاد و انتقاد از خود بپردازند و دامنه ی این نقد لازم است تا حد ساختارشکنی پیش برود و... . ؛ اما بر این باورم که این کاری است که همه ی نیروهای ملی و دمکراتیک که خود نیز در همین ناباوری ها و تعارض ها، منتها به اشکال دیگرآن، گرفتارند باید انجام دهند تا زمینه های دمکراتیسم ملی فراهم شود.
    دراینجا نگارنده ی متن به پایان سخن خود می رسد، و از تحلیلی به نسبت امید بخش و سازنده به پایان بندی نامتناسب با متن و متناقض با بخشهای پیشین نو.شتارش در می غلتد. گویی در اینجا قلم دیگری است که می نویسد یا اینکه خود او ناخرسند از نوشته های پیشینش به نوشتن این دو پاراگراف ناگزیر شده است. و نگارنده ی این متن، از این رو، از ورود به بحث در باره ی این قسمت متناقض از دید گاه های او می پرهیزد؛ زیرا از این نگران است که مبادا به ناگزیر وارد احتجاجی به دور از صبوری و احترام شود که ویرانگر بحث مفید وسازنده باشد. دریک کلام، من کل دو پاراگراف پایان بندی را مناسب این نقد نمی دانم و آرزومندم نگارنده ی متن با سخنان متجانس خویش، امکان ادامه بحث و گفتگو را مفتوح نگه دارد.

علی رضا جباری (آذرنگ)


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست