یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

روزی که فهمیدم من فرزند دو نفرم!
فرهاد میثمی


• همیشه هنگام پر کردن فرم ها٬ بدون مکث و اتوماتیک جلوی قسمت "فرزند: ..." فقط یک اسم می نوشتم: "علی"! چطور تا به حال به چنین چیزی فکر نکرده بودم؟ چقدر واضح بود این٬ و هم٬ چقدر مغفول! حس عجیبی پیدا کردم. یک ملغمه ای بود از تعجب٬ غافلگیر شدن٬ حس بعد از یک کشف مهم و تامل برانگیز ... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۲ فروردين ۱٣۹۴ -  ۱۱ آوريل ۲۰۱۵


 در را زد و و وارد اتاق شد. مدیر یکی از بخشهای دیگر موسسه بود. یک فرم استخدامی پر شده دستش بود و بعد از حال و احوال مختصری٬ فرم را داد دست من و گفت: "نگاه کن، این چه جالبه!". کمی بالا و پایین فرم را ورانداز کردم. به نظرم یک فرم معمولی می آمد حاوی مشخصات خانمی که برای استخدام مراجعه کرده بود.

پرسیدم: "چی ش جالبه؟" گفت: "مشخصات فردی ش رو ببین!" شروع کردم به زیر لب خواندن مشخصات فردی ... نام ... نام خانوادگی ... تا رسیدم به آنجا که بود "فرزند: ..."٬ دیدم جلویش نوشته: "رضا و پروین". چند لحظه مکث کردم ...؛ مکث مرا که دید٬ لبخندی زد و گفت: "ببین٬ من هم به همین جا که رسیدم٬ مثل تو مکث کردم٬ بعدش به خانم متقاضی گفتم: "چه جالب! ... دو تا اسم نوشته اید." صدایش را صاف کرد و جواب داد: "انتظار داشتید یک اسم بنویسم؟ خب ... من فرزند دو نفر هستم نه فرزند یک نفر!"ا

چند لحظه به فکر فرورفتم. به یاد آوردم که همیشه هنگام پر کردن فرم ها٬ بدون مکث و اتوماتیک جلوی قسمت "فرزند: ..." فقط یک اسم می نوشتم: "علی"! چطور تا به حال به چنین چیزی فکر نکرده بودم؟ چقدر واضح بود این٬ و هم٬ چقدر مغفول! حس عجیبی پیدا کردم. یک ملغمه ای بود از تعجب٬ غافلگیر شدن٬ حس بعد از یک کشف مهم و تامل برانگیز ... و کمی که زمان می گذشت٬ مقداری هم عصبانیت ... عصبانیت از دست خودم. چطور از چیزی تا این حد بدیهی٬ این همه سال غافل بوده ام؟

***

فرم را پر کرده بودم و داده بودم دست متصدی پشت باجه. مشخصات مرا یک به یک وارد کامپیوتر مقابلش می کرد؛ در عین حال٬ با این که خیلی واضح و مشخص نوشته بودم٬ قبل از تایپ هر قسمت٬ یک بار هم موارد را با صدای بلند تکرار می کرد و منتظر تاییدم می ماند ... نامم ... نام خانوادگی ام ... تا رسید به قسمت "فرزند:..." که من مقابل آن نوشته بودم: "علی و صدیقه".

مکثی کرد٬ انگار یک چیزی طبق روال معمول نباشد. قبل از این که فرصت کند چیزی بپرسد٬ صدایم را صاف کردم٬ سینه ام را جلو دادم و با حالتی حق به جانب گفتم: "خب می دانید٬ آخر من فرزند دو نفرم ... فرزند یک نفر که نیستم!"
منبع:کانون زنان ایرانی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست