لطفا پناهندگی را لوث نکنید!
یک بررسی تحلیلی پیرامون پناهندگی
مینو همیلی
•
اکثر مخالفان قانون امروز کانادا در ممانعت از بازگشت پناهندگان به دنبال به رسمیت شناختن حقی هستند که کل ماهیت و ذات معنایی و واقعی پناهندگی را خالی میکند. دولت کانادا این حق را از هیچ پناهندهای سلب نکرده است، فقط میگوید شما با داشتن این حق دیگر نمیتوانید در کانادا زندگی کنید. کسی که میتواند در دوران پناهندگی آزادانه به کشور خود بازگردد و رفتوآمد کند، چه خطری او را تهدید میکند؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲٣ فروردين ۱٣۹۴ -
۱۲ آوريل ۲۰۱۵
اخیرا رسانههای کانادا گزارش دادهاند که دولت این کشور اقدامات خود را برای لغو اقامت آن دسته از افرادی که از این کشور پناهندگی گرفتهاند، ولی بعدا به همان کشوری که از آن فرار کرده بودند و سفر کردهاند، تسریع کرده است. قانونی که از سالها پیش در قوانین پناهندگی کانادا وجود داشت و در اجرای آن جدیتی صورت نگرفته بود.
اجرای این قانون واکنشهای موافق و مخالف زیادی را در شبکههای اجتماعی و رسانههای مختلف و بخصوص فارسی زبان همراه داشت. حتی روزنامههای داخل ایران هم ساکت ننشستند و روزنامهی «وطن امروز» با انتشار این خبر و درج عنوان «وطن فروش» بر روی تیتر اصلی خود نتوانست خوشحالی خود را از تصویب این قانون پنهان کند.
عدهای هم این سیاست را محدودکننده و ضد انسانی قلمداد کرده و آن را در راستای سیاستهای ضدپناهندگی دولت کانادا برشمردند، اما هیچکس در این هیاهو نیامد بگوید که پناهنده کیست؟ پناهندگی چیست؟ و بر روی زمین واقعی و نه خیالی عنوان کند که در چارچوب موجود چگونه میتوان از حقوق پناهنده صیانت کرد؟
هم دولتها و هم مخالفان قانون کانادا در لوث کردن مفهوم پناهندگی سهیم بودند. هدف نگارنده در این نوشته روشن کردن مفهوم پناهندگی و غبارزدایی از بحث موجود است. لازم به تذکر است که نگارنده به عنوان فعال حقوق پناهندگی، دفاع از حقوق آن را ارجح به هرگونه عقیده ایدئولوژیکی و سازمانی دانسته و با سیاستهای ضد انسانی و ضدپناهندگی دولتهای کاپیتالیستی به خوبی آشناست و هرگونه مبارزه مدنی را جهت بهبود وضعیت پناهندهها به رسمیت شناخته و خود در این مسیر نیز تلاش کرده است.
پناهنده کیست؟ پناهندگی چیست؟
بسیاری از واژهها هستند که در بُعد واقعی خلاف آنچه که در ذهن تداعی میشوند نمود پیدا خواهند کرد. تشتت آرا و اختلاف نظر بر سر بعضی از معانی و تعابیر زیاد است و گاهی دو جهان متفاوت را میسازد. واژهی آزادی ممکن است در ذهن با یک جوهر خاص تداعی شود و در واقعیت جاری جهان طور دیگری باشد. یا فرهنگ که ۱۰۰ نوع تعریف جامعهشناختی علمی دارد، اما فراتر از این ۱۰۰ نوع تعریف علمی، میلیونها تعابیر متفاوت را در ذهن هر فرد باز می آفریند.
برخی دیگر از واژهها و ترکیبات همانگونه ساخته یا تداعی میگردند که معنایشان در کلمه و ترکیبی که دارند آشکار است. همانند خورشید، ستاره و بسیاری از واژگان و ترکیبات دیگر. پناهنده هم جزو آن دسته از کلمات است که معنی تداعی شدهی آن نه تشتت میآفریند و نه اختلاف دو جهان متفاوت را میسازد. پناهنده در لغت نامهی دهخدا به معنی کسی که به چیزی یا کسی پناه برده است همانطور که کلمه Refugee در زبان انگلیسی و در فرهنگ آکسفورد علاوه بر این معنی بدیهی که در زبان فارسی بیان شده است به فردی اطلاق میشود که تحت جنگ، بلایای طبیعی و فشارهای داخلی مجبور به ترک کشور خود شده و به کشور دیگر پناه برد. اینکه کاپیتالیسم جهانی و دول پناهندهپذیر با سیاستهای راسیستی و تنگنظرانهی خود چه بر سر این واژه آوردهاند و چه سیاستی در اعمال فشار به پناهنده دارند تغییری در واقعیت واژهی پناهنده ایجاد نمی کند و واقعیت و جایگاه واقعی پناهنده را تغییر نخواهد داد.
به عبارت دیگر چه حق پناهنده به رسمیت شناخته شود و چه نشود، تغییری در خطری که او به خاطر آن مجبور به ترک کشور خود شده ایجاد نخواهد کرد.
کنوانسیون ۱۹۵۱ ژنو بر اساس همان تعبیری که واژهی پناهنده دارد، تعریف فراگیرتری را ارائه داده و با ذکر قوانین و تبصرههای فراوان شرایط اعطای پناهندگی را تعریف میکند.
کنوانسیون ژنو می گوید: «پناهنده کسی است که به علّت ترس موجه از این که به علل مربوط به نژاد یا مذهب یا ملیت یا عضویت در بعضی گروه های اجتماعی یا داشتن عقاید سیاسی تحت شکنجه قرار گیرد، در خارج از کشور محل سکونت عادی(کشور اصلی خود)به سر میبرد و نمیتواند، و یا به علت ترس مذکور نمیخواهد، خود را تحت تابعیت آن کشور قرار دهد، یا در صورتی که فاقد تابعیت است، و پس از چنین حوادثی در خارج از کشور محل سکونت دایمی خود به سر میبرد، نمیتواند یا به علت ترس مذکور نمیخواهد به آن کشور بازگردد.»
اینکه امروزه در دنیای سرمایهداری مرزهای سیاسی با معادلات کار و سرمایه باز و بسته میشود، و تابع سیاستهای کلان است، اینکه “حق یک زندگی بهتر” در این برنامه به رسمیت شناخته نشده یک امر مسلم است. اما تمام این آمال و آرزوها که انسانهای زیادی به خاطر تحقق آن جان دادند نمیتواند ارتباطی معنایی با واژهی پناهنده پیدا کند. یا باید تعاریف پناهندگی را تغییر داد و ترکیب کلماتی آن را عوض کرد و یا باید تعریف پذیرفته شده را پذیرفت.
در بسیاری از مواقع مهاجرت با پناهندگی خلط شده و آمال و آرزوهای انسانی را با واقعیت موجود درمیآمیزد. حق تردد آزادانهی انسانها و داشتن حق آزادی انتخاب محل زندگی خود و نبود هیچ مرز سیاسی با دیوارهای بلند که تمام جنگهای خونین تاریخی را رقم زده است و میلیونها نفر را قربانی کرده است، با در خطر بودن جان یک انسان که به خاطر آن پناهنده میشود و نمیتواند به خاطر همان خطر به کشورزادگاه خود بازگردد، فاصلههای زیادی دارد.
پناهندگی با چاشنی ایرانی
٣۶ سال از حاکمیت یکی از خونخوارترین حکومتها در طول تاریخ بر ایران میگذرد. جمهوری اسلامی هماکنون با کسب رتبههای بالای جهانی در اعدام، سنگسار، زندانی کردن روزنامهنگاران، سلب گسترده آزادی بیان به یکی از حکومتهای دیکتاتور و بیرحم در تاریخ تبدیل شده است. زندگی زیر سایهی حکومت تا بن دندان مسلح سرمایه همراه با چاشنی مذهب و خرافات خود خطری است که باید برای هر دولت پناهندهپذیر در جهان و در اعمال سیاستهای پذیرش پناهنده به رسمیت شناخته شود.
اما اعلان این خطر جدی که اکثر شهروندان در ایران را تهدید میکند به معنای مشمول بودن جمعیت ٨۰ میلیونی ایران در این دایرهی خطر نیست. یک کارمند سرکوب گر وزارت اطلاعات و فلان درجهدار سپاه و فلان چماق به دست در اعتراضات خیابانی، ایدهآلترین زندگی را در سایهی حکومت امام زمان تجربه میکند. به این مجموعه آخوندهای حوزههای علمیه، جیرهخواران حکومت، نان به نرخ روزخوران را هم میتوان اضافه کرد- افرادی که از امکانات مادی فراوانتری در مقایسه با پیشرفتهترین و مرفهترین کشورهای دنیا برخوردار هستند و آنقدر آزادی عمل دارند که هفتتیرکشی فیلمهای وسترن در مقابل آن رنگ میبازد- پس اعلان خطر زندگی کردن در زیر سایهی حکومت اعدام شامل ٨۰ میلیون جمعیت ایران نشده و برخی از ایدهآلیستها که از سر خوشبینی شعار سر میدهند که تمامی ٨۰ میلیون ایرانی خود یک پناهنده هستند و نیازی به اثبات آن ندارند، بیشتر در یک دنیای خیالی سیر میکنند.
اعمال فشار جمهوری اسلامی بر زنانی است که حجاب اجباری را نمیپذیرند، بر دانشجویانی است که با یک اعتراض صنفی ساده از حق تحصیل محروم میشوند، بر روزنامهنگارانی است که به خاطر انتشار مطالبشان بازداشت میشوند، بر نویسندگانی است که به خاطر بیان عقایدشان سلاخی میگردند، بر اقلیتهای قومی است که به خاطر نپذیرفتنشان در سطح مدیریت کلان و محروم بودن از حقوق شهروندی شکنجه، بازداشت و اعدام میگردند، بر همجنسگرایان است، بر اقلیت های مذهبی و جامعهی بهایی است که به صورت اتوماتیک و به صرف بهایی بودن همانند سیاهان در آفریقای جنوبی از همهی حقوق شهروندی محروم میگردند، بر جوانانی است که به خاطر پوشش بازداشت میشوند و یا اگر نشوند با هزاران ترس در خیابانها قدم برمیدارند، بر هر شهروندی است که به خاطر داشتن ماهواره به خانه و حریم شخصی او حمله و در دادگاهها محاکمه می شود. اعمال گستردهی فشار جمهوری اسلامی آنقدر زیاد است که حتی بی ارتباطترین شهروندان را به مسائل سیاسی و خنثیترین افراد را نسبت به حاکمیت سیاه مذهب در زیر سایهی فشار و زور خود قرار خواهد داد.
قبل از انقلاب ۵۷ به خاطر روابط حسنهی حکومت شاه با دول اروپایی و آمریکا رفتوآمد با پاسپورت ایرانی آسان بود و برای بسیاری از کشورهای اروپایی نیازی به صدور روادید نبود. هزاران دانشجوی ایرانی بدون اعمال محدودیتهای دیپلماتیک به راحتی به کشورهای اروپایی سفر میکردند و کسی هم اگر از زندگی کردن در زیر سایهی حکومت شاه ناراضی بود میتوانست با همان پاسپورت ایرانی بدون آن که خود را در معرض قوانین پناهندگی قرار دهد سفر کند و زندگی ای در آنجا برای خود دستوپا کند.
در دوران پهلوی با تمام محدودیتهایی که در زمینهی آزادی احزاب، فعالیت سیاسی، آزادی بیان وجود داشت، حکومت شاه با داشتن روابط دیپلماتیک گسترده که در سایهی روابط کار و سرمایه و در پروسهی انباشت جهانی سرمایه ممکن شده بود، نه در دموکراتیک بودن این حکومت، رفت و آمد را چه به داخل ایران و چه به خارج از آن آسان کرده بود. در آن دوره اگر کسی پناهندهی سیاسی میشد و از طریق مرزها به صورت قاچاق عبور میکرد، تقریباً هیچ راه حل قانونی برای او واقعا روی میز نبود.
جمهوری اسلامی خلاف حکومت پهلوی – که رابطهی باز با سرمایهداری جهانی را به هر چیزی ترجیح میداد، و این رابطه را فدای ایدئولوژی آریایی و ناسیونالیسم عظمتطلبش نمیکرد-، با ایدئولوژی اسلام سیاسی [ولایت فقیه] حاضر بود که هر هزینهای را از تسخیر سفارت آمریکا گرفته تا ادامهی جنگ ٨ ساله و قطع رابطه با بیشتر کشورهای متروپل بپردازد، اما خدشهای به تئوری مهدویت و حاکمیت اسلام وارد نشود. شتابزدگی بورژوازی حاکم که از دل تصفیههای خونین و شکست انقلاب حاصل شده بود آنقدر دل دول امپریالیستی را به ظاهر شکسته بود، که دیر بتواند اعتماد دوبارهی آنها را به خود جلب کند. حتی سیاستهای نئولیبرالیستی هاشمی رفسنجانی در تعدیل ساختاری و نیز گفتوگوی تمدنها نتوانست واقعیت استبداد بی بند و بار جمهوری اسلامی را زیر فرش کند و از بین ببرد.
نتیجهی این دیدگاه تاثیرات خود را بر مهاجرت و پناهندگی گذاشت و در بسیاری از موارد و بخصوص در دوران ثبات جمهوری اسلامی از نظر سیاسی و حاکمیت هژمونیک باعث تلفیق خطوط پناهندگی و مهاجرت شد. کسی که با هر انگیزهای که میخواست مهاجرت کند و در واقعیت تحت تعقیب سیاسی و شکنجه، زندان، تهدید امنیتی و اعدام نبود و موفق نمیشد که از طریق ویزا به کشور مطلوب خود مهاجرت کند، به قانون پناهندگی دستآویز میشد. این روند بخصوص با شروع دوم خرداد و افول دوران انقلابی دههی ۶۰ شتاب فزونتری به خود گرفت. به دلیل روابط محدود دیپلماتیک جمهوری اسلامی راه مهاجرت به اروپا و آمریکا و از جمله کانادا و استرالیا با ویزا بسته شده بود و اگر ویزایی هم صادر میشد آنقدر قوانین سختگیرانه داشت که فقط کسانی که دستشان به دهشان میرسید و جیبهای پر پول داشتند و همچنین افرادی که صاحب تخصص بودند موفق به مهاجرت میشدند. بقیه هم که شامل شرایط گرفتن ویزا برای مهاجرت نمیشدند دسته دسته از ایران خارج میشدند و با عنوان پناهنده خود را به کمیساریای عالی پناهندگان معرفی میکردند و یا از طریق غیرقانونی وارد اروپا میشدند و در آنجا تقاضای پناهندگی می کردند. این روند شامل تمام پناهندگان ایرانی نشده و فقط کسانی را دربرمیگیرد که به دلیل محدودیتهای دیپلماتیک موفق به مهاجرت نمیشدند، انگیزههای سیاسی، مذهبی و اجتماعی هر یک از این مهاجران ناکام از دریافت روادید در اینجا قابل بررسی نیست و هدف نگارنده را هم دربرنمیگیرد. در این متن است که پناهندگی با چاشنی ایرانی شکل میگیرد و خطوط مهاجرت با پناهندگی خلط میشود. این روند نتیجهی مستقیم سیاستهای جمهوری اسلامی و دول خارجی است که بر سر منافع خود با یکدیگر در کشمکش هستند و یک روز مرزها را میبندند و یک روز باز میکنند.
پناهندگی با چاشنی ایرانی از یک طرف شامل طیف گستردهای از افرادی میشود که در زیر سیاستهای استبدادی جمهوری اسلامی و در حوزهی خطر زندگی میکنند، و از یک طرف شامل مهاجرینی است که با انگیزههای متفاوت تحصیلی و اقتصادی از ایران میخواهند خارج شوند. در نقد قانون جدید دولت کانادا نباید مهاجرت و پناهندگی را یک کاسه کرد و شرایطی که باعث لوث شدن مفهوم پناهندگی شده است را توضیح نداد. در این میان است که خشک و تر با هم می سوزند، کلمات از معنی تهی میشوند و پناهنده تبدیل به موجود دروغگویی خواهد شد که برای حفظ موقعیت مهاجرت خود دست به هر دروغپراکنی خواهد زد. او مهاجرت کرده است و میخواهد برگردد، حتی اگر از کارت عبور سیاسی، مذهبی و حزبی هم استفاده کرده باشد فقط به فکر حفظ موجودیت خود است. این روند آنقدر تکرار میشود که مرز بین دروغ و راست از بین میرود.
جمهوری اسلامی برای یک زندگی سالم امن نیست
در بالا گفتم که زندگی زیر سایهی حکومت تا بن دندان مسلح سرمایه همراه با چاشنی مذهب و خرافات خود یک خطری است که باید برای هر دولت پناهندهپذیر در جهان و در اعمال سیاستهای پذیرش پناهنده به رسمیت شناخته شود. زمانی که وجود شکنجه، اعدام گسترده، سنگسار، حجاب اجباری، سرکوب آزادی بیان، عدم آزادی احزاب و سازمانهای سیاسی از طرف اکثر دولت های پناهندهپذیر به رسمیت شناخته میشود، کسی که با انگیزههای مهاجرت (همانطور که در بالا توضیح داده شد) به قوانین پناهندگی متوسل میشود و به هر دلیلی که برای او واقعی است بخواهد با نقض تمام گفتههای خود به جغرافیای زیر سایهی جمهوری اسلامی برگردد و رفتوآمد کند، تمام این واقعیتها که دولتها در اعطای پناهندگی به آن رسمیت دادهاند را زیر سئوال میبرد و این تصویر را از ایران ارائه میدهد که جمهوری اسلامی حکومت مسامحهگر و با گذشت است و اگر سختگیری هم میکند به خاطر اعمال قانون است.
بازگشت پناهندهای که ادعا کرده در خطر بوده و به ایران بازمیگردد این تصویر را به افکار عمومی مردم دنیا خواهد داد که آنچه اپوزیسیون به عنوان نقض حقوق بشر اعلام میکند یک سیاهنمایی است و واقعیت جاری چیز دیگری است! واقعیت جاری بازگشت پناهندگانی است که با مراجعه به سفارت با لبخند گرم سفیر استقبال میشوند، آزادانه پاسپورت میگیرند و به همان کشوری که تا چند سال پیش و در زمان مصاحبهی پناهندگی میگفتند “جنایتکار است، نمیگذارد که من آزادانه مذهبام را انتخاب کنم، اعدام میکند و رحم ندارد”، سفر میکنند. چه تصویر زیبایی و چه حکومت دلرحمی! پس تکلیف آن پناهندگانی که واقعا زیر فشار سایه سیاه جمهوری اسلامی نمیتوانستند زندگی کنند چه میشود؟ نتیجه ساده است، پناهنده در گام اول یک موجود کلاش، دروغگو، شارلاتان، مفتخور از طرف کشورها تصور میشود مگر عکس آن ثابت شود. وارونه کردن این تصور هم بسیار سخت است چون خیلی وقت است که دیر شده است.
این نقطهای است که مفهوم پناهندگی نه تنها نزد دولتها حتی پیش خودمان لوث میشود. این روزها در ترکیه و مالزی و کشورهای اروپایی کسی حرف دیگری را باور نمیکند، فضای بیاعتمادی به خاطر خالی شدن معنا و مفهوم پناهنده بر صف طویل پناهندگان حاکم شده است و انسانها را به جان هم انداخته است. فضای اتهام این روزها در این صفها داغ است و بازار دروغ هم پا برجا! نه کانادا از این فضا و صحنه بدش میآید و نه جمهوری اسلامی! به خاطر همین مساله بود که روزنامهی «وطن امروز» نتوانست احساسات خود را پنهان کند و با تیتر «وطن فروش» روزنامهاش را منتشر می کند.
به وجود آمدن این وضعیت همانطور که در بالا گفته شد نتیجهی مستقیم سیاستهای جمهوری اسلامی و دولتهای کاپیتالیستی است که ملتها را در اختلافات سیاسی که با هم دارند به مجازات دستهجمعی محکوم میکنند. بخشی از این سیاستها را در اعمال تحریمهای اقتصادی و دیپلماتیک شاهد هستیم.
اگر پناهنده، پناهنده است بازگشت او به کشوری که در آن اعدام صورت میگیرد و خفقان حاکم است در همان گام اول بیمعنی است. اینکه کسی میخواهد مهاجرت کند و به قوانین پناهندگی آویزان میگردد، جدای از شرایط سختی که در صدور ویزاها وجود دارد، تا درجهی زیادی به انتخابی است که خود انجام میدهد. نه آتش گلوله بر سر اوست که ناگزیر مجبور به این انتخاب شود و نه فشار و تعقیب حکومت و جامعه. کسی که میخواهد مهاجرت کند تمامی مراحل را از پیش انتخاب کرده و به آن فکر میکند. از پیش راهحلی برای گرفتن قبولی از نهادهای پناهندگی انتخاب میکند. از آنها در هر نهادی که او را پذیرش میکنند سئوال میشود که در صورت بازگشت چه اتفاقی برای آنها رخ خواهد داد و آنها هم در سلامت عقل و آگاهانه شهادت میدهند که کشته میشوند و یا به زندان میافتند و شکنجه میگردند. اگر قرار است که حق آزادانهی بازگشت پناهندگان به کشوری که در آنجا در خطر بودهاند به رسمیت شناخته شود باید از این سئوالها عبور کرد. شما تصور کنید بعد از شرح خطراتی که به شما رفته است به این سئوال برسید که در صورت بازگشت چه اتفاقی برای شما رخ خواهد داد؟ و شما بگویید که درست است تحت تعقیب بودهام، قرار است که زندانی شوم و یا اعدام گردم، اما من این حق را دارم که به کشور خود برگردم!
به رسمیت شناختن این حق برای پناهنده بیشتر آدم را یاد طنز «زندگی برایان» در رم باستان میاندازد که بین چند نفر از شخصیتهای مرد داستان بحث داغی بر سر حاملگی مردان درگرفت و وقتی با این پرسش مواجه شدند که مردان نمیتوانند حامله شوند، یک نفر برگشت گفت که «حق آن را که میتوانیم داشته باشیم». امروز هم به باور مخالفان این قانون پناهنده هم درست است که در چارچوب تعریف خود فردی است که جانش در خطر است و ممکن است در صورت بازگشت به کشور خود با شکنجه، زندان و خطر جانی روبهرو شود، اما «حقش را که دارد برگردد».
اکثر مخالفان قانون امروز کانادا در ممانعت از بازگشت پناهندگان به کشورشان در «زندگی برایان» سیر میکنند و به دنبال به رسمیت شناختن حقی هستند که کل ماهیت و ذات معنایی و واقعی پناهندگی را خالی میکند. دولت کانادا این حق را از هیچ پناهندهای سلب نکرده است، فقط میگوید شما با داشتن این حق دیگر نمیتوانید در کانادا زندگی کنید. کسی که میتواند در دوران پناهندگی آزادانه به کشور خود بازگردد و رفتوآمد کند، چه خطری او را تهدید میکند؟
در پایان باید بگویم کار من پیشداوری و قضاوت در مورد مخالفان این قانون نیست، اما بخشی زیادی از این مخالفان ظاهرا اولین بار است که در مورد مسالهی پناهندگی اظهارنظر میکنند. این توجه را ارج مینهم و امیدوارم زمانی که دولتها اقدام به دیپورت پناهندگان به معنای واقعی آن میکنند اعتراض سر دهند. زمانی که پناهندگان در کشورهای اروپایی در بدترین شرایط زندگی میکنند اعتراض بکنند. زمانی که هزاران پناهنده در آبهای آزاد غرق میشوند و به دولتها اعتراض بکنند.
|