یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

بنیادگرائی اسلامی، تلاش برای کسب قدرت – ۱


مارتین کریمر - مترجم: امیرحسین لادن


• بنیادگرایان در نقاط مختلف در چارچوب محدوده‍ی جغرافیائی خود عمل می کنند ولی بنیادگرائی شان منطقه ئی و محدود نیست. جاذبه‍ی ایدئولوژی بنیادگرائی اسلامی، برای توده ها با تمام گوناگونی افکار، نشانی از بدون مرز بودن این سیستم است. بنیادگرائی اسلامی طی یک قرن تکامل یافته و به یک سیستم منسجم و فراگیر اسلامی تبدیل شده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۰ آبان ۱٣٨۵ -  ۱۱ نوامبر ۲۰۰۶


دو لغت اسلام و بنیادگرائی، امروزه، درست یا غلط ، در هم تنیده و مکملِ   یکدیگرند.  
"فرهنگ لغت آکسفورد"   بنیادگرائی را: پیروی مطلق از دکترین مذهب (هر مذهبی) در دوران پیدایش آن مذهب، معنی کرده است.  
امروز بنیادگرائی اسلامی ، با نفوذ تر و مورد بحث تر از همیشه است.
بنیادگرائی اسلامی چیست؟   بنیادگرایان اسلامی کدام اند؟   و آیا بنیادگرائی اسلامی یک پدیده‍ی جدید است؟   این سئوالات موضوعاتی کاملاً ً بحث برانگیز و زیر ذره بین کارشناسان و پژوهشگران میباشد.  
از درون اسلام مسلمینی برخاسته اند که از اسلام یک" ایسم" ، یک ایدئولوژی و یک سیستم حکومتی فراگیر ساخته اند که دیگر با معنی بنیادگرائی مغایرت دارد.
بنیادگرائی اسلامی چیست؟
بنیادگرائی اسلامی گاه بازگشت   بدوران پیامبر اسلام و گاهی پدیده ئی ستیزه گر و قدرت طلب است.
بنیادگرایان روزی به دنبال جهاد با غرب و دشمن تراشی و روزی دیگر دنبال انتخابات آزاد و روابط مسالمت آمیزند و از   ارزشهای مشترک سخن می گویند.  
سیستم سرمایه داری را زیرلوای دفاع از عدالت اجتماعی   نفی میکنند ولی از همه نوع مالکیت نیز دفاع میکنند.   سیستم   مصرف کننده ی غرب را برخلاف اسلام میدانند ولی دنبال خرید و دستیابی به تکنولوژی غرب هستند.
"بخاطر تضادها و تفاوت های موجود و برای درک بهتر این پدیده ، میبایستی حساب متدین های واقعی را از کسانیکه برای کسب قدرت فعالند از یکدیگر مجزا کرد."   ولیعهد انگلیس ۱۹۹٣ .
بنیادگرائی اسلامی هنوز بصورت یک معما و ابهام باقی است و مشخص نشده که آیا معتقد و دنبال کننده‍ی اسلام دوران پیامبر ، بنیادگراست و یا مذهبی ای که با خشونت ، زور و اسلحه برای کسب قدرت مبارزه میکند؟
اما بنیادگرائی اسلامی با تمام تضادها و تفاوت هایش ، در یک مدار مشخص حرکت میکند و یک ایده‍ی مشترک دارد.  
ایده‍ی مشترک این است: اسلام دین خدا و دین حقیقت است و حقیقتش در قدرت است. اسلام میبایستی قدرتی جهانی باشد.
بنیادگرائی اسلامی معتقد است:   زمانی که مسلمانان ایمان داشتند ، اسلام قدرتمند بود.   قدرت اسلام در جهان امروز تضعیف شده ، زیرا مسلمانان بدوره‍ی قبل از پیامبر برگشته و اعتقاد خود را از دست داده اند.   برای کسب قدرت دوباره ، مسلمانان بایستی دوباره باسلام روی آورده و زندگیشان براساس دین خدا باشد.
اسلام جوابگوی تمام مشکلات جهان است، از نحوه‍ی زندگی خصوصی تا مسائل اجتماعی؛ اسلام فقط یک دین نیست قوانین خداوند و فلسفه‍ی الهی برای زندگی ،   برای دولت ، برای کشور و جهان است.   برای اجرای قوانین و فلسفه‍ی الهی ، میبایستی سیستم اسلام حقیقی را با برپائی یک حکومت الهی پیاده کرد.   قدرت فراگیر اسلام که برنامه‍ی پیامبر برای بشریت میباشد با دعوت ، با تشویق و حتی با شمشیر باید مورد اجرا قرار گیرد.
بنیادگرایان در نقاط مختلف در چارچوب محدوده‍ی جغرافیائی خود عمل می کنند ولی بنیادگرائی شان منطقه ئی و محدود نیست.   جاذبه‍ی ایدئولوژی بنیادگرائی اسلامی،   برای توده ها با تمام گوناگونی افکار، نشانی از بدون مرز بودن این سیستم است.   بنیادگرائی اسلامی طی یک قرن تکامل یافته و به یک سیستم منسجم و فراگیر اسلامی تبدیل شده است.
 
پایه گزاران بنیادگرائی اسلامی
سید جمال الدین افغانی
سید جمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی یکی از پایه گزارانِ ایدئولوژی حکومت اسلامی است.   این متفکر و فعال سیاسی-مذهبی تلاش میکرد که اسلام را در مقابل امپریالیست غرب تقویت و عَلَم کند.   دوران زندگی جمال الدین ، دوران نفوذ و قدرت اروپا در کشورهای اسلامی منجمله ایران بود ، سرزمینی که وطن جمال الدین بود.   او در سال ۱٨٣٨ در اسدآباد همدان متولد شده بود.   کوشش او جلوگیری از تهاجم گسترده‍ی دولت های اروپایی در کشورهای اسلامی بود.  
جمال الدین اسدآبادی اولین نمونه‍ی بنیادگرائی مدرن است.   او با فلسفه‍ی عقل گرائی ، ایدئولوژی و تفکر غربی آشنا بود.   او ضدیت سنتی مذهبی با نامسلمانان را به مقاومت در مقابل امپریالیست غرب و در راستای تقویت اسلام پیوند زد.  
جمال الدین مسلمین را برای بهره برداری از پیشرفتهای علمی اروپائی و دستاورد هایش, که ممکن است باعث تقویت اسلام شود همواره تشویق کرده و اتحاد مسلمین را اساسی و حیاتی میدانست.
جمال الدین نظرات و فلسفه‍ی فکری اش را که در آنزمان بسیار انقلابی بود در مسافرتهای گسترده اش به قاهره ، استامبول، تهران و کابل با متفکران و مقامات در میان میگذاشت.   او به پاریس ، لندن و سن پترزبورگ مسافرت کرد و در آنجا برای گسترش افکار انقلابی اش فعالیت کرده و آنها را انتشار داد.  
افغانی یک ایرانی تبارِ بسیار مرموز بود و دستش را برای دیگران رونمیکرد.   طرفدارانش در خارج از کشور حتی ملیت او را نمیدانستند!   یکی از طرفدارانِ انگلیسی او میگفت: "افغانی رهبر حرکت رفورمِ مذهبی است".  
او میگفت که دیکتاتورها و دیکتاتوری میبایستی از کشورهای اسلامی برچیده شوند.   با اینکه قدرت بیان او همراه با جذبه‍ی روحانی اش بسیار قانع کننده بودند ، اما او از بکارگیری توطئه و خشونت نیز ابائی نداشت.   در سال ۱٨۹۶ یکی از طرفدارانش ناصرالدین شاه را ترور کرد.   جمال الدین قدرت طلب بود و معتقد بود که قدرت در مطیع کردن و تضعیف دیگران امکان پذیر است.
یک منتقد عرب مینویسد: " افکار جمال الدین همانند فاشیست های اروپائی بود".
آیا افغانی یک لیبرال و یا یک فاشیست بود؟   یک اصلاح طلب   یا یک انقلابی بود ؟   آیا او پیشتاز بنیادگرایانیست که دنبال قدرت سیاسی اند ، یا پیشوای کسانی ست که با مسلسل به مقامات دولتی حمله میکنند؟   جمال الدین همه ی اینها بود و خیلی معتبر تر از مدعیان امروزه!
 
حسن البنّ ا
دولت های سکولار (غیر دینی) ملی و حتی لیبرال ، بین دوران جمال الدین تا پیدایش بنیادگرایان اسلامی امروز ،   در برخی از کشورهای اسلامی حکومت کرده اند.   تفکر اروپائی در این کشورها ، با تمرکز بر زبان ، تعین ملیت   بجای مذهب شد. مسلمانان ترجیح میدادند که   عرب ، ترک   یا ایرانی خوانده شوند.   آرنولد توین بی تاریخ شناس انگلیسی در سال ۱۹۲۹ نوشت: "هنوز میتوان بنیادگرایان اسلامی را اینجا و آنجا پیدا کرد ولی تعداد و نفوذشان ناچیز است."
همان سال یک معلم مصری بنام حسن البنّا ، "اخوان المسلمین" را بوجود آورد.   این گروه اولین حرکتِ بنیادگرائی اسلامی بود.
پیدایشِ اخوان المسلمین در اوج ضدیت با نفوذ انگلیس در مصر بود.   این حرکت دوشاخه داشت.   یک شاخه علنی بصورت یک سازمان ، که برای بیداری اجتماعی و آگاهی سیاسی بود که در رأس آن البنّا درباره‍ی ارزش های انسانی و الهی صحبت میکرد و مردم را به اتحاد فرامیخواند و شاخه‍ی دیگر   "مخفی" و به دنبال بدست آوردن اسلحه و تعلیمات نظامی بود.
تعدادی از این گروه مخفی درمقابله با صیهونیستها در سال ۱۹۴٨ شرکت داشتند و تعدادی در مصر دست به خشونت زدند.   آنان با توسل به خشونت و زور میخواستند دید و برنامه‍ی خودشان را به دیگران تحمیل کنند.   طی دوسال چند قاضی و بعد در سال ۱۹۴۹ نخست وزیر مصر را ترور کردند.   دوماه بعد حسن البنّا   در اقدامی تلافی جویانه   ترور شد.  
کمال عبدالناصر که خود از ترور این گروه جان سالم بدر برده بود ، اخوان المسلمسن را در سال ۱۹۵۴ غیرقانونی اعلام   و بشدت سرکوب کرد.   بازماندگانِ این گروه ، فعالیت شان را زیرزمینی و در زندان ادامه دادند   و بمرور در کشورهای اسلامی نفوذ پیداکرد.
 
نوّاب صفوی
در همین زمان در ایران ، یک گروه زیرزمینی بنام فدائیان اسلام بسرکردگی نوّاب صفوی شکل گرفت.   جالب توجه اینجاست که همانند اخوان المسلمین که شروعش در اوج ضدیت با نفوذ انگلیس در مصر بود ، حرکت فدائیان اسلام در ایران نیز در اوج حرکت ضد امپریالیستی جبهه‍ی ملی ، شکل گرفت.   فدائیان اسلام دست به چند ترور زدند از جمله عبدالحسین هژیر وزیردربار را در سال ۱۹۴۹ در مسجد سپهسالار ترور کردند.   چندی بعد در سال ۱۹۵۰ ،   سپهبد رزم آرا نخست وزیر وقت بدست خلیل طهماسبی ، عضو فدائیان اسلام   ترور شد.   این عملیات تروریستی باعث شدت عمل دولت ، دستگیری و اعدام نوّاب صفوی و نابودی فدائیان اسلام شد.   نواب صفوی اما موفق شد پایه های بنیادگرائی را بریزد و یکی از کسانیکه به اعدام نوّاب صفوی اعتراض کرد ، یک ملاّی میان سال و ناشناس بنام روح اله خمینی بود که ضدیت خود را با حکومت و مبارزات خود را برای دستیابی به قدرت ادامه داد.
طی دوران جمال الدین اسدآبادی ، اخوان المسلمین و فدائیان اسلام علیرغم گوناگونی تفکر و عقاید ، یک مشکل روشن و راهِ حل نیز مشخص شد: علت ضعف مسلمین ، نفوذ اجانب درجامعه   است و حذف و دفع اجانب از سرزمین های اسلامی نیز تنها راه نجات میباشد.
جلوگیری از این نفوذ بایستی مستقیماً از طریق جهاد با نا مسلمانان و یا باترویج اسلام بنیادگرا مورد اجرا قرار گیرد.   آنهائی که راه جهاد را پیش گرفتند بعضی وقتها برای مبارزه‍ی ضد امپریالیستی با ملی گراها نیز همدست شدند.   در مبارزات ضد امپریالیستی جمال الدین افغانی در مصر ، نه تنها با ملی گراها حتی با نامسلمانان نیز همکاری کرد و تعدادی از آنان از پیروان و شیفته گان او شدند.  
اخوان المسلمین که در حمله به حضور انگلیس در کانال سوئز شرکت کردند ، با "افسران آزاد مصر" رابطه داشتند و در سال ۱۹۵۲ برای سرنگونی سیستم سلطنت همکاری کردند.   اما بعدها بخاطر تفاوت دید و نوع حکومت ،   تبدیل به دشمن سر سخت دولت جدید شدند.  
فدائیان اسلام اما با آنکه ضد خارجی بودند ، هیچگاه با ملی گراهای سکولار در مبارزه شان علیه امپریالیست در ایران ،   همکاری نکردند.
بنیادگرایان اسلامی   با حکومت های ملی ،   سکولار و یا وابسته مخالف بودند.   آنها مخالف قوانین مدنی ، سیستم حزبی   و مردمسالاری بودند.   بنیادگرایان اسلامی معتقد به یک حکومت مقتدرِ اسلامی بودند ولی نوع و ترکیب آنرا نمیدانستند ،   بنابراین در جستجوی یک شخصیت قدرتمند دینی بجای یک سیستم مذهبی بودند.   
پژوهشگری که تمام نوشته های جمال الدین اسدآبادی افغانی (اصلاح طلب) را مطالعه کرده ، مینویسد: "او مدافع قوانین مشروطه ، ملی و مدنی نبود ، هیچ اشاره ای به آزادی و مردمسالاری نکرده است ، بلکه دنبال سرنگونی حکومت های وقت که ضعیف و وابسته بودند ، وجایگزینی آنها بوسیله‍ی شخصیتهای قدرتمند و مستقل بود.
اخوان المسلمین در مصر ، مخالف احزاب سیاسی بودند.   حسن البنّا خواستار انحلال تمام احزاب سیاسی و جایگزینی آنها بوسیله‍ی یک حزب اسلامی بود.   در چارچوب این حزب اسلامی انتخابات از روی یک لیست مشخص شده‍ی منتخبین انجام میگرفت که نمایندها زیر فشار و یوغ مردم نباشند و رأی دادن اجباری بود.   البنّا ، اشاره به سیستم استالینی شوروی   برای موفقیت سیستم یک حزبی میکرد.  
نواب صفوی با انتخابات موافق بود ولی منتخبین میبایستی کاملاً متدین بوده و زیر نظر مجلس خبرگان اسلامی باشند که قوانین ، طبق شرع اسلام باشند.  
بنیادگرایان معتقد بودند که مردمسالاری و اسلام مغایر یکدیگرند ، و این خود ، شعار و سمبول این حرکتِ حکومت الهی شد.
پیگیری پیشتازانِ بنیادگرا برای دستیابی به یک حکومت اسلامی ، همواره   همراه با ترور و خشونت بود.   اینان با زیرکی تمام   نقش خود را در این حرکات نفی کرده ، ادعا میکردند که عاملان ترور و خشونت خط مشی اینان را درک نکرده و تنها ضاربین و نه دیگران مسئول اعمالشان هستند.
بعد از ترور ناصرالدین شاه ، جمال الدین افغانی گفت: "حقیقت اینستکه کشتن یک دیکتاتورِ خونخوار ، کارِ درستی است ولی من هیچ نقشی در آن نداشتم.  
حسن البنّا در مورد ترورها و بمب گزاری های اخوان المسلمین در مصر گفت که : "تنها آنهائیکه مرتکب این اعمالند مسئول میباشند."
نواب صفوی که سالها مورد حمایت عٌلمای اسلامی در ایران بود و اسلحه در دستِ تروریستها مینهاد ، تنها زمانی اقرار به ترور کرد که در سفرِ سال ۱۹۵۴ در مصر بود: " من رزم آرا را کشتم."  
با این وجود ، ترور وخشونت ، سایه‍ی اجتناب ناپذیر بنیادگرائی از شروع و گسترش این حرکت بوده است.
 
طلایه داران بنیادگرئی ، میخواستند این پدیده را در کلّ دنیای اسلام پیاده کنند.   بدین منظور ، جمال الدین افغانی با استفاده از کشتی و قطار و عبور از مرزهای سیاسی و مذهبی ، پیام اتحاد اسلامی را پخش میکرد.   نشریه‍ی او در پاریس از طریق پست ، به کشورهای اسلامی ارسال میشد.  
اخوان المسلمینِ مصر نیز دنبال گسترش ایده و دید خود خارج از افق مصر بودند.   در سال ۱۹۴٨ برای شرکت در مبارزه با اشغال مناطق فلسطین ، داوطلب فرستادند و در ظرف ده سال در خاورمیانه و شمال آفریقا گسترش یافتند و از طریق نشریه و کنفرانس با هم ارتباط برقرار کردند.   فراریانِ اخوان المسلمین در کشورهای اروپائی شعبه ایجاد کرده و از سیستم بانکی جهت ارسال پول استفاده میکردند.
پیشتازان بنیادگرا حتی روی خندق تاریخی تعصب جدائی سنی و شیعه پٌل زدند.   فدائیان اسلام در ایران ، با برپائی اعتراضات وسیع به حمایت از فلسطینی ها ، پنجهزار داوطلب آماده‍ی مبارزه با اسرائیل کردند.    اگرچه این داوطلبان اجازه‍ی خروج نداشتند ولی نواب صفوی برای اتحاد با اخوان المسلمین ، در سال ۱۹۵٣ ، به مصر و اردن سفر کرد.   در دیدار از مرز نظامی اردن و اسرائیل ، اطرافیان ،   نواب را بزور نگهداشتند که خود را وارد مبارزه با دشمن نکند.
سی سال بعد داوطلبانِ ایرانی برای مبارزه با اسرائئیل ، وارد لبنان شدند.
از ابتدا ، بنیادگرایان با بی اعتنائی به مرزهائی که کشورهای اسلامی را جدامیکرد ، برای گسترش افکارشان عمل کردند.
تکنولوژی پیشرفته ( جت ، کاست ، فاکس و کامپیوتر) در وبوجود آوردن یک دهکده‍ی جهانی برای بنیادگرائی نقش بسزائی داشته و این پدیده را از یک دید و حرکت محدود فرقه ئی و منطقه ئی به یک دید و حرکت گسترده‍ی جهانی ، تبدیل کرده است.   نه تنها تفاوت و خط فاصل میان واپسگرائی و تند روئی محو شده ، حتی ملیت و فرقه نیز غیرقابل تشخیص شده اند.   بنیادگرایان بر بنیان ایده و استراتژی مشترک از حمایت گسترده ئی برخوردارند.
ضدیت با غرب ، حکومت مطلقِ اسلامی ، گرایش به خشونت و گسترش اسلام که خواستِ پیشتازان بنیادگرائی بود سرلوحه ، شعار و محرک این پدیده شده است.   هیچ حرکت دیگری نتوانسته خدشه ئی به این دید وارد کند یا حتی   با آن رقابت کند.   چند متفکر اسلامی موفق شدند که از این دید یک ایدئولوژی بوجود بیاورند.
 
ا یدئولوژی انقلاب
در اواسط این قرن ، قرن ایدئولوژی ، بنیادگرایان اسلام را تبدیل بیک ایدئولوژی بی خدشه و کامل کردند.   قوانین شریعت بر اساس قرآن و سنّتِ پیامبر اسلام را تبدیل به یک مانیفست و برنامه‍ی اسلامی کردند.   اکثرِ این قوانین کم و بیش طی قرون گذشته در کشورهای اسلامی با حکومتهای ضعیف بکار گرفته شده بود.   ولی امروز با توجه به قدرت و زورمندی کشورهای مدرن ، بنیدگرایان بفکر بکارگیری کامل این قوانین هستند که به نظامشان ، قدرتی فراگیر و مطلق بدهد.  
 
مولانا عبداله معدودی
بیشتر زحمات اولیه‍ی این کار ، یعنی بوجود آوردن یک ایدئولوژی و مانیفست اسلامی را مولانا معدودی که پایه گزار جماعت اسلامی در هندوستان و پاکستان بود ، در اوایل قرن بیستم بوجود آورد.   نوشته های مولانا که به زبانهای   مختلف مسلمانان ترجمه شده ، یک نظامِ ایده ال بنیادگرئی را ارائه می دهد.   در این سیستم حاکمیت مطلقاً با خداست و برای او و بجای او بوسیله‍ی یک رهبر عالِم و عادل در چارچوب قوانین شریعت اعمال می شود.   در کشور اسلامی ، حکومت الهی فقط بوسیله‍ی کسانی مورد اجراست که تمام زندگیشان راوقفِ انجام و اجرای قوانین اسلام کرده اند و جا و مکانی در نظام سیاسی حاکم نداشته اند.   همه چیز مطلقاً در چارچوب صلاحیت حکومت اسلامی است.   معدودی میگوید: "در این سیستم ، هیچ چیز شخصی و خصوصی نیست".   این سیستم شباهت زیادی به سیستم فاشیستی و کمونیستی دارد ولی معدودی دیکتاتوری فرد را رد کرده   و سیستم یک حزبی را پیشنهاد کرده است.   معدودی میگوید که سیستم اسلامی دُرست برعکس سیستم دمکراسی غربی است.   معدودی در دوران حیات باندازه‍ی کافی طرفدار نداشت که بتواند سیستم اسلامی اش را پیاده کند ولی او در دنیای اسلامی و بخصوص در میان بنیادگرایان نفوذ زیادی دارد.
 
سید قطب
ایده ی مولانا معدودی به طور کامل بوسیله‍ی یک برادرِ مصری ، سید قطب ، دنبال شد.   قطب افکار و عقاید معدودی را کاملاً سر مشق قرار داد و در پیاده کردن آن کوشید.   معدودی برای بوجود آوردنِ یک حکومت اسلامی ،   به یک انقلاب تدریجی و دراز مدت معتقد بود.   قطب که در زندانِ عبداناصر مهمترین افکارش را نوشت ، معتقد بود که اسلام در خطر است ، رستگاری نمیتواند منتظرِ انقلاب سفید (بدون خونریزی) بماند.   او ضرورت یک حرکت را به پیشتازان معتقد و متدین اسلامی پیشنهاد کرد و گفت که شما باید حکومت را سرنگون کنید.   سید قطب معتقد بود که قدرت متعلق به خداوند است ، آنهائیکه با زور،   قدرت را در دست دارند با حرف و صحبت آنرا رها نخوهند کرد.   قطب تمایل به خشونت را تبدیل به منطقِ انقلاب برای کسب قدرت کرد.   او که ده سال در زندان بسر برد و بالاخره اعدام شد ، شانسِ پیاده کردن تئوری هایش را بدست نیاورد.   بعدها بنیادگرایان با استناد به نوشته های او اعمال خشونت انگیز خود را توجیه میکردند.
قطب احساسات ضد امپریالیستی را در چارچوب افکار بنیادگرائی با ارائه تجربیات دو ساله اش در آمریکا (۱۹۴٨ و۱۹۴۹)   ارائه کرد.   او معتقد بود که این تجربیات در بیداری و آگاهی اسلامی او نقشِ اساسی داشتند.   او از آمریکا از هر نظر بیزار بود و معتقد بود که آمریکا مجموعه ای از اوج ماده گرائی حریص ، تک روی و خود ستائی ، استثمار و سوء استفاده از زنان و نژاد پرستی وحشیانه است.   او ادعا میکرد که افکار و اعتقادات جنگهای صلیبی در آمریکا جهت اسلام ستیزی در امپریالیزم   وفرهنگِ مصرف کننده ادغام شده و با یک برنامه‍ی مشخص میخواهند اسلام را سیستماتیک نابود کنند.   او مینویسد: "روحِ جنگهای صلیبی در خون غربی های در جریان بوده و ضمیر ناخودآکاهشان را تسخیر کرده است".   نوشته های قطب بعدها توجیهی برای بنیادگرایان در مبارزه با فرهنگِ غرب و غرب زدائی از فرهنگِ اسلامی بود
 
 
ادامه دارد
ahlzml@earthlink.net


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست