یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

پذیرش اجتماعی گرایش به چپ
و عدالتخواهی در ایران و مسیر رسیدن به آن

پاسخی به حمید آصفی


علی رضا جباری (آذرنگ)


• من اتفاقا نگران ورود به پهنه ی همین عنصر کاریزماتیک در شرایط نبود اتحاد منسجم نیروهای دمکراتیک هستم که ما اکنون فرسنگها ازآن فاصله داریم و روز به روز نیز بیشتر به گرداب تفرق و جدایی جویی و یکدندگی و خودمحوری گروهها و سازمانها ی سیاسی و نیز نیروهای اتحادیه ای درمی-غلتیم تا آنحا که در موضعگیری درباره ی سالروز اول ماه مه دست کم با سه موضعگیری متفاوت از تشکلهای اتحادیه ای ایران روبه رو می شویم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ٣۰ فروردين ۱٣۹۴ -  ۱۹ آوريل ۲۰۱۵


آقای حمید آصفی در متنی با عنوان چه گرایشی به چپ و عدالتخواهی در ایران پذیرش اجتماعی می دهد نوشته است:
" گرایش به چپ و عدالتخواهی باید از بطن جامعه بجوشد و از متن واقعیت اجتماعی زبر و خشنی که طبقات فرودست را به آخرین مدار حاشیه ای جامعه عقب رانده است. طبقه ی کارگری اکثر اعتراضاتش گرفتن حقوق معوقه و یا ترس از بیکارشدن است و یا تلاش برای کاریابی است و نیز طبقه ی متوسط متکثری که درلبه ی پرتگاه سقوط به سطح طبقات فرودست قرار دارد با تئوریهای نخبه گرایانه ی چپ گرایش جدی به چپ پیدا نمی کنند. یعنی، این تئوریها نیستند که تعیین کننده هستند، بلکه واقعیت اجتماعی است که آگاهی را تعیین می کند."
    آنچه ازاین پاراگراف باقی می ماند گله های آقای آصفی است که: "باید به برنامه ریزی سیاسی- مدیریتی و اقتصادی عدالت طلبانه پرداخت" و نتیجه ی بحث اینکه بنا به نوشته های پیشین چپ در ایران برنامه ی مدون ندارد و بدون برنامه چگونه می خواهد در کشور تحول ایجاد کند؟ برنامه هایی که چپ ایران برای تحول اجتماعی ارائه داده است در اسناد نشستهای گهگاهی نیروهای چپ ایران، از جمله حزب توده ی ایران و سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت ) مکتوب است و کافی است که آقای آصفی سری به این اسناد بزند و به آنها دسترسی پیدا کند. و در اینجا مجال بحث درباره ی این برنامه ها نیست. پرسشی دیگر را نیز در باره ی موضوع برنامه مطرح می کنم: چگونه ممکن است گروهی سیاسی دمکراتیک برنامه نداشته باشد؛ اما همزمان گروههای دمکراتیک دیگر را به ارائه ی برنامه هایشان و بحث و گفت وگو درباره ی آنها برای رسیدن به برنامه ی مشترک اتحاد دمکراتیک فراخواند؟ بگذریم از این نکته که بیش از این درخور تکرار نیست و به طرح مطالب اصلی این پاراگراف بپردازیم.
    آقای آصفی در بخشی از مطالب که در پاراگراف نخست آورده است درست می گوید: اینکه گرایش به چپ و عدالتخواهی باید از متن جامعه بجوشد و... .؛ اما این سخن او که اکثر اعتراضات طبقه ی کارگر گرفتن حقوق معوقه و یا ترس از بیکارشدن است و یا تلاش برای کاریابی است، اگر قصدش نفی یا تخطئه ی این گونه اعتراضات باشد، درست بر خلاف جمله ی اول و درستی است که از او نقل کردم. و اگر هدفش نفی و تخطئه ی این اعتراضات نیست، بلکه آوردن شاهد مثال است لازم است یادآور شوم که این سخن نیز درست است؛ اما آقای آصفی چگونه می خواهد بدون سازمانیابی طبقه ی کارگر و اقشارمیانین که به سقوط به طبقات فرو دست تر تهدید می شوند به هدف خود، یعنی بهروزی و رفاه کارگران و زحمتکشان دسترسی پیدا کند؟ یادآور می شوم که واقعیت عینی تنها یک وجه از پیش شرط های تحول است و وجه دیگرآن همانا عامل ذهنی است که روشنفکران و نظریه پردازان سیاسی و اجتماعی- اقتصادی و فرهنگی حاملان آن اند.
    کسانی که همچون آقای حمید آصفی به وجود عامل ذهنی در تحول کم بها می دهند، بد نیست نگاهی به سرنوشت انقلاب شکوهنمد و ناتمام مردم ایران در بهمن ۵۷ بیندازند که چگونه به دلیل سرکوب عامل ذهنی که سهمی عمده از نیروهای دمکراتیک درگیر در فرایند تحول بود، به دست بخشی از نیروی حاکم مصادره شد و بر سر انقلاب ایران همان آمد که بر انقلاب مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت آمده- بود. در اینجا لازم است یادآوری کنم که آنچه ایشان در متن خود "تئوریهای نخبه گرایانه ی چپ" نامیده است، همان عامل سازماندهی ذهنی کارگران و زحمتکشان است که از همان آغاز به دست بخشی از نیروهای حاکمیت که متاسفانه نهضت آزادی ایران هم جزء آن بود سرکوب، و از فعالیت رسمی آن جلوگیری شد. اما آیا این بخش از بورژوازی ملی ایران که در این سرکوب ها همراه شد توانست به پپیشبرد هدف های خود تا به آخر موفق شود یا اینکه از گام دوم با یورش مستقیم بورژوازی انحصارگر و وابسته رو به رو، و ادامه ی فعالیت های آن محدود شد؟ در اینجا باردیگر برهان دو وجهی تهدید بورژوازی ملی از سوی طبقات و اقشار پایین دست از یک سو و بورژوازی انحصارگر و بورژوازی وابسته ی دلال صفت از سوی دیگر را یادآور می شوم که آقای آصفی با وجود تاکیدهای مکرر کمتر به آن توجه دارد و در این اندیشه است که بورژوازی ملی سرابگون در خلا خود ساخته می تواند به تنهایی و بدون کمک نیروهای دمکراتیک دیگر، از جمله طبقه ی کارگر و زحمتکشان شهر و روستا، "موتور محرکه ی تحول اجتماعی از کار درآید و حرکت این طبقات و اقشار را یکتنه به پیش رهنمون شود. این سخنی است که در پاراگراف آخر و نتیجه گیری از بحث با آن رو در رو می شویم.
    در پاراگراف دوم، آقای آصفی به نکته ی مهم و قابل بحث دیگر اشاره کرده است که پاسخ به آن لازم است؛ هرچند قول داده ام به بحثهای تکراری ایشان پاسخ ندهم. او در اینجا از جمله نوشته است:
" ...اگر طیف چپ سکولار و چپ مذهبی این خواسته های جامعه ی ایران را فدای مبارزات ضدامپریالیستی که، هر دو طیف، این امر از اشتغالات ذهنی آنان است بکنند؛ و نیز چپ سکولار از شعارهای انترناسیونالیسم کارگری که در شرایط کنونی جذابیتی برای طبقه ی کارگر واقشار فرودست و حتی خرده بورژوازی ورشکسته و حتی گداخرده بورژوازی!! ندارد برندارد، از حداقل های یک برنامه ی عدالت طلبانه که امکان طرح آن هست فرو می ماند."
    آقای آصفی که هوادار تقویت و نقش اول بورژوازی ملی ایران است چگونه فکر می کند که امپریالیستها به هر عنوان ممکن است از منافع و مطامع حداکثری خود درکشورهای جهان سوم از جمله کشور ما دست بردارند؟ مگر ممکن است هدف آنها فقط کناره گیری ایران از تولید جنگ افزارهای هسته ای باشد که اکنون بهانه ی مذاکرات قرار گرفته است؟ مگر آنها بدون چنگ زدن به منابع طبیعی ما و درگیر کردنمان در اقتصاد تکپایه، به واسطگی انحصارات مالی بین المللی، و دست و پا کردن بازار کلان برای محصولات صنعتیشان، ممکن است از کشورهای ما دست بکشند؟ اگر آقای آصفی هوادار بورژوازی ملی در ایران است، چگونه می خواهد که مردم ما و پیش از همه سکولارهای چپ و مذهبی دست از شعارهای ضدامپریالیستیشان بردارند و به این منافع نا به حق که تاکنون نیز مردم ایران را به فقر و استیصال تهدید کرده است تن سپارند؟ آقای آصفی پس از ۵-۶ دور مباحثه ی پر و پیمان در باره ی مسائل ایران، از جمله مسائل مربوط به انحصارات داخلی و خارجی از یکسو، و مردم ایران از سوی دیگر، هنوز به این پرسش من جواب نداده است که چگونه می خواهد با موتور بورژوازی ملی کوچک ایران، شر انحصارگران داخلی و خارجی را از سر مردم ایران کم کند و" حد اقل های یک برنامه ی عدالتخواهانه در ایران را که امکان طرح آن هست" پیاده کند؟ این شیر بی یال و دم و اشکم کجاست که ایشان امید دستیابی به آن را درسر می پروراند؟
    نگارنده ی متن نقد شده در پاراگراف سوم از جمله به حقایقی اشاره کرده است که پیشتر به آن اشاره هایی داشته ایم. او از جمله برخی نکته هایی که درباره ی آنها به مجادله پرداخته ایم را نیز آورده است.اواز جمله نوشته است:
" جامعه ی ایران یک طلب تاریخی دمکراسی معوقه دارد و اینجاست که چپهای سکولار و مذهبی در یک منطقه ی مشترک وسیعی با اندیشه و ایده ی دمکراسی لیبرال حوزه ی کنش مشترک پیدا می کنند. این حوزه ی مشترک از درخواست آزادیهای فردی تا سیاسی و نیز مبارزه با تخریب محیط زیست، حقوق شهروندی و حقوق بشر، پذیرش تکثروحوزه های عمومی تا سازمانیابی جامعه در نهادهای مدنی و غیره امتداد می یابد. گرایش چپ ایران درهردوطیف نباید در نفی دمکراسی لیبرال تلاش نماید، بلکه باید دستاوردهای لیبرال دمکراسی را که دستاورد جامعه ی غربی و ملل مترقی است پذیرا باشد و نیز دراین مناطق مشترک کنش و فعالیت همسویی داشته باشد. اما نقطه ی فراق و جدایی از این لیبرال دمکراسی عبور از دامنه ی محدود ان و حرکت به سوی دمکراسی مشارکتی بیشتر درهمه ی حوزه ها از جمله در حوزه ی اقتصادی است... ."
    اما مفهوم دمکراسی لیبرال که نگارنده ی متن حوزه ی فعالیت مشترک را درآن جسته چیست؟ ممکن است آنچه ایشان درباره ی دمکراسی لیبرال می اندیشد درست باشد؛ اما آیا معنی رسمی دمکراسی لیبرال نیزهمین است؟ آیا مفهوم دمکراسی لیبرال همان دمکراسی ای نیست که در مدت چند قرن پس از سده های میانه به انحصارات بزرگ ملی و جهانی درکشورهای امپریالیستی انجامید و سلطه و سیطره ی این انحصارات را درچهار گوشه ی جهان گسترش داد؟ آیا این انحصارات کلان که برکشورهای امپریالیستی و نیز بر سراسر جهان چنگ انداخته اند زاده ی همان دمکراسی لیبرال کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری در سده های پس از رنسانس نیستند؟ آری! رنسانس نقطه ی عطفی بزرگ در تاریخ ملل پیشرفته ی جهان بود که به اسارت عقیدتی و سلطه ی اندیشه و عمل فئودالیسم درآن کشورها پایان داد؛ اما انحصارات جهانی نیززاده ی همان دمکراسی لیبرالی بودند که رنسانس منادی آن بود. خلاصه ی کلام. خوشا به حال انانکه شرایط رنسانس را تحمل کردند که بسیاری از کشورهای جهان سوم نیز خواسته یا ناخواسته در انتظارآن اند. اما زاده ی آن، یعنی دمکراسی لیبرال، خود در تجربه ی تاریخی برحاکمیت انحصارات جهانی راه گشوده است که اکنون بر سراسر جهان چنگ انداخته اند و به عبارتی دیگر اندیشه و ایده ی " جهانی سازی " بر پایه ی منافع و نظریه های نولیبرالیستی خود را در سر می پرورانند.
    از دیدگاهی دیگر نیز به طرح موضوع می پردازم. لیبرال دمکراسی به مفهومی که آقای آصفی به آن می نگرد، آیا در کشورهای امپریالیستی آنچنان که این کشورها مدعی اند جریان پیدا می کند؟ اگر چنین است پس جریان سرکوب جنبش به اصطلاح ۹۹ درصدی ها یا وال استریت و چگونگی پایان دادن ظاهری به آن و انچه درهمین زمینه ها در اروپا، به ویژه در کشورهایی مانند یونان، اسپانیا و پرتقال، ایتالیا وانگلستان می گذرد چگونه است. آیا همه ی اینها گامی در راستای جهانی سازی سرکوب و بستن دهان کارگران و زحمتکشان کشورهای مغرب زمین نیست؟ آیا این واقعیت که در کشور محوری دمکراسی لیبرال هرکس حق دارد باخود اسلجه حمل کند، و تا کنون به همین دلیل جان هزاران نفر، از جمله سیاهان بی بهره از برابری نژادی را گرفته اند، نشانه ای از همان لیبرال دمکراسی که آقای آصفی می نویسد نیست. بگذریم.
    اینکه نگارنده ی متن نوشته است: " می توان در کادر کارشناسی ملی – تعهد ملی – منافع ملی و دولت دمکراتیک ملی وبا تقویت و احیای بورژوازی ملی به عنوان پیش مقدمه ی یک سوسیال دمکراسی به درک ویژه ای رسید درست است؛ اما اینکه چگونه می توان " بدون شتابگرایی و پرشهای غیرممکن تاریخی" این کار را انجام داد و چگونه دمکراسی لیبرال می تواند بازار و طبقات را جهت دهد ومنافع انها را همسو کند، موضوعی است دیگر که نیاز به تامل بیشتر دارد. آیا بورژوازی انحصاری بازار، رانت خواران بانکی و غیر بانکی، و انحصارگران وابسته ی بازارممکن است بتوانند ازمنافع نجومی خود بگذرند و با طبقات که معلوم نیست کدام طبقات اند همجهت شوند نکته ای است که به یقین آقای آصفی می داند؛ اما نمی گوید. اما من می گویم که اگر لیبرال دمکراسی غرب توانست رقابت آزاد و تعامل عرضه و تقاضا را به سود توده های محروم جامعه پیش ببرد، لیبرال دمکراسی ایران هم خواهد توانست از عهده ی کاری اینچنین برآید. تفاوت میان این دو و به زیان شرایط جهان سوم، از جمله کشورما این است که انحصارات جهانی کار را از همانجا که آقای آصفی می گوید شروع کردند و به اینجا رسیدند؛ و حال انکه در ایران انحصارات چندگانه از هم اکنون دست بالا را دراقتصاد ایران دارند و به طور کامل بنا به امیال و منافع خود جامه ی عمل می پوشانند.
    درهمین پاراگراف آقای آصفی ما را به تقویت و احیای بورژوازی ملی که هم اکنون ناتوان شده و تا اندازه ای نیز مرده است و بعد میدان دادن به آن برای موتور محرکه ی اقتصاد شدن فرا خوانده است. آیا این به معنی درعالم رٍویا سیرکردن نیست؟ من راه برخورد با این مسئله، یعنی برخورد با بورژوازی ملی، را در گذشته بارها شرح داده ام و اکنون ازتکرارآن می گذرم.
    در این زمینه که چگونه "بورژوازی ملی در همسویی با اتحادیه های کارگری، انجمنهای مدنی و نهادهای حامی مصرف کنندگان و تولید کنندگان و دریک دمکراسی شورایی پارلمانی که همه ی طبقات را در بر می گیرد می تواند امکان دخالت و تقسیم قدرت سیاسی را ساده تر نماید و به اقتصاد و تقسسم ثروت جهت عادلانه ی بیشتری بدهد و از طریق اتحادیه ها و نهادهای مدنی نظارت دمکراتیک تری را شکل دهد که مانع فساد ویرانگربازاریان نئو لیبرال شود" نیز می توان به جای توانستن بورژوازی ملی به انجام این کار به تن سپردن بورژوازی ملی به انجام این اقدامها به همت دولت دمکراسی ملی برشده از اتحاد طبقات دمکراتیک را گذاشت و گرنه نباید از هیچ لایه از بورژوازی انتظار داشت که خود موتور محرکه ی این همه اقدام اجتماعی دمکراتیک شود؛ زیرا این اقدام بدون گامهای نظارتی و درک مطلق العنانی بورژوا های انحصارطلب و نقش آنها با اندیشه ی دو وجهی بورژوازی ملی، با هویت ان همساز نیست.
    آقای آصفی گریزی نیز به گذشته زده و خوانندگان را به مقاله ی خود " بورژوازی ملی در عصر جهانی شدن " ارجاع داده است که من از بحث بیشتر درباره ی این موضوع در می گذرم؛ زیرا به موقع خود به آن پاسخ داده ام و نیازی به تکرار نمی بینم. آنچه در اینجا به آن اشاره می کنم این است که آن بورژازی که به نحوی متکی بر جهانی سازی امپریالیستها و اقتصاد تکپایه ای که انها تحمیل می کنند باشد و از سرمایه و تکنولژِی و مشاوره ی امپریالیستی بهره برگیرد بورژوازی ملی نیست؛ بلکه به گونه ای همان بورژوازی وابسته ی دلال صفت است که همواره چه در دوران حکومت پهلوی ها و چه در زمان حکومت تکنوکراتهای ایران بر قراربوده است و پس ازآن نیز تابع تحریم و بیرون کشیدن سرمایه های جهانی و... قرار گرفته است و درهر زمان دیگر نیز بر اساس مقاصد سیاسی ممکن است قرار بگیرد.
    در باره ی آنچه نگارنده در پایان این پاراگراف آورده است، لازم است یادآور شوم که آنچه ایشان در باره ی نقش چپهای سنتی در تعیین مکان بورژوازی ملی آورده به هیچ رو با واقعیت وفق نمی دهد و من باز تکرار می کنم که ایشان می تواند به عیب تفرق نیروهای چپ درایران ارجاع دهد که خود مایه ی تاسف ولی واقعیت است؛ اما نمی تواند این طرز برخورد را که در نتیجه گیری خود آورده به عنوان طرز برخورد چپ به اصطلاح خودش سنتی که معلوم نیست به کدام چپها بر می گردد به پیش کشد. بازگشت به این موضوع از نگاه این ناقد به معنی بازگشت به همه ی نکته هایی است که پیش از این در مباحثاتمان از آنها گذشته ایم. دیدگاههای اقتصاددان بر جسته ی چپگرا، آقای کمال اطهاری، نیز ممکن است اشاره به دیدگاه برخی از نحله های چپ باشد؛ اما تا آنجا که من می دانم و دفاع می کنم به نیروهای اصیل چپ ایران که پیشینه و جایگاه ویژه ی خود را درهمه ی پهنه های اقتصادی- اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشورمان داشته اند و دارند باز نمی گردد. ما با دیدگاه های دکتر کمال اطهاری به خوبی آشناییم و می دانیم او چه می گوید.
    آنچه نگارنده ی متن درباره ی دیدگاههای گرامشی آورده است با دیدگاههای چپ اصیل ایران که خود را وارث دیدگاههای مارکسیسم لنینیسم در ایران می داند به درستی صدق می کند و نمی توان با چرخاندن مطلب و بردن آن به کوره راه با کلمات بازی کرد. ما نیزهمچون گرامشی قبضه ی ناگزیر قدرت را در پیش رو نداریم؛ اما براین باوریم که گهگاه به دلیل سرسختی صاحبان قدرت، به ویژه در کشورهای جهان سوم، این خواست با هزینه های بسیارممکن است برجامعه تحمیل شود و به صورت بدیلی ناگزیردر شرایط جامعه درآید. آنچه مسلم است اتحاد نیروهای دمکراتیک و نه التماس و التجا و آویزان شدن از دم این یا آن قدرت حاکم ممکن است به هدف تامین جامعه و دولت دمکراتیک ملی راه جوید و این همان چیزی است که آقای آصفی و دیگران چه بخواهند و چه نخواهند ممکن است در کشورمان شکل گیرد و حتی مطالبه محوری هم حاصل نیرومند و ناگزیرآن است.
    من اتفاقا نگران ورود به پهنه ی همین عنصر کاریزماتیک در شرایط نبود اتحاد منسجم نیروهای دمکراتیک هستم که ما اکنون فرسنگها ازآن فاصله داریم و روز به روز نیز بیشتر به گرداب تفرق و جدایی جویی و یکدندگی و خودمحوری گروهها و سازمانها ی سیاسی و نیز نیروهای اتحادیه ای درمی-غلتیم تا آنحا که در موضعگیری درباره ی سالروز اول ماه مه دست کم با سه موضعگیری متفاوت از تشکلهای اتحادیه ای ایران روبه رو می شویم. آقای آصفی لازم است یک بار برای همیشه با زیستن و نگریستن از فرازآسمانها و دیدن شرایط کنونی میهن از آن موضع وداع کند و جایگاه معنوی خود را در روی همین زمین که ما درآن زندگی می کنیم بیابد و براساس احکام آن موضع بگیرد و وارد بحث و گفت وگو شود. من پنج سطر آخر این پاراگراف را که الزاما با سطرهای پیشین همگون نیست، یکجا می پذیرم و امیدوارم نگارنده ی آن بار دیگر به موضعی متفاوت در نغلتد و دیدگاه هایی متعارض با آن را مطرح نکند. اما گفته اند: آرزو بر جوانان عیب نیست.
    درباره ی دو پاراگراف آخر نیز تصور می کنم پیشدستی کرده ام و پیش از این به آنها پاسخ گفته ام و نیازی به بازگفتن پیشگفته ها نمی بینم.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست