پاتافیزیک سال ۲۰۰۰
ژان بودریار - برگردان: بابک پاکزاد
•
متن حاضر فصل اول کتاب پندار پوچ پایان اثر ژان بودریار است، ترجمه این متن ۱۳ سال پیش صورت گرفته یعنی اوج برو بیای پست مدرن ها در ایران، متن حاضر در باب تاریخ است که البته بدبینی نهفته در آن ویژگی پست مدرن ها و اساسا فضای پس از فروپاشی شوروی است و صرفا از جهت فهم شیوه های استدلال پست مدرن ها، بازی های زبانی و بهره گیری از حوزه های مختلف جهت به سرانجام رساندن متن قابل مطالعه است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
٣۱ فروردين ۱٣۹۴ -
۲۰ آوريل ۲۰۱۵
«توضیح مترجم: متن حاضر فصل اول کتاب پندار پوچ پایان اثر ژان بودریار است، ترجمه این متن ۱۳ سال پیش صورت گرفته یعنی اوج برو بیا ی پست مدرن ها در ایران ، متن حاضر در باب تاریخ است که البته بدبینی نهفته در آن ویژگی پست مدرن ها و اساسا فضای پس از فروپاشی شوروی است و صرفا از جهت فهم شیوه های استدلال پست مدرن ها، بازی های زبانی و بهره گیری از حوزه های مختلف جهت به سرانجام رساندن متن قابل مطالعه است»
«اندیشه ای دردآور: از نقطه ای معین تاریخ دیگر واقعی نبود و انسان بی هیچ توجهی به آن، ناگهان واقعیت را به کناری نهاد. از آن پس هر آن چه رخ داد حقیقت نداشت اما ما توجهی نکردیم اکنون وظیفه ما یافتن آن نقطه است و تا زمانی که به آن دست نیافته ایم ناگزیر خواهیم بود تا به نابودی خویش گردن نهیم.»
الیاس کانتی
برای توضیح ناپدید شدن تاریخ نظریه های متعدد و ظاهرا معقولی ارائه شده است. عبارت کانتی «و انسان ناگهان واقعیت را به کناری نهاد» ما را بی اختیار به یاد سرعت گریزی می اندازد که جسم برای رهایی از میدان جاذبه ستاره یا سیاره ای به آن نیاز دارد. با این تشبیه ممکن است تصور شود که سرعت بخشیدن به مدرنیته، تکنولوژی، وقایع و وسایل ارتباط جمعی و کلیه مبادلات اقتصادی، سیاسی و جنسی ما را به سوی سرعت گریز سوق داده و در نتیجه از مرجع واقعیت و تاریخ رها شده ایم. ما به مفهوم واقعی رها شده ایم چنان رها که از حیطه معین زمان و مکان رسته و از مرزهای تعیین شده واقعیت عبور کرده ایم زیرا هنوز نیروی جاذبه آنقدر قدرت دارد تا در پدیده های اطراف انعکاس یافته و از راه های متعدد خود را تحمیل و تبعات چندی را به همراه داشته باشد. قدری کندی (که سرعت معینی است اما نه چندان زیاد)، قدری فاصله اما نه چندان زیاد و قدری رهایی (انرژی برای گسست و تغییر) اما نه چندان زیاد لازم است تا منجر به تراکم یا تبلور وقایعی شود که آن را تاریخ و یا درک و آشکار شدن علت و معلولی که آن را واقعیت نامیده ایم شود.
در آِن سوی میدان جاذبه که اجسام را در مدار نگه داشته، اتم های معنا در فضا سرگردانند. هر اتم راه خویش را تا بی نهایت دنبال کرده و در فضای بیکران گم می شود. و این مختصرا همان چیزی است که در جوامع امروز در حال رخ دادن است یعنی جوامع در حال سرعت بخشیدن به تمام اجسام، پیام ها و فرایندها در تمام جهات بوده و با حربه وسایل ارتباط جمعی مدرن برای هر واقعه، داستان و تصویر نمونه ای از همان مسیر بی نهایت را خلق کرده اند. هر حقیقت سیاسی، تاریخی و فرهنگی از یک انرژی جنبشی برخوردار است که آن را از جایگاه خویش کنده و به جایگاهی بالاتر جایی که هیچ گاه از آن باز نخواهد گشت سوق داده و آن را از معنا تهی می کند. نیازی به داستان های علمی تخیلی نیست: در حال حاضر – در قالب کامپیوترها، مدارها و شبکه هایمان – ذرات تسریع کننده ای را که مدار مرجع پدیده ها را یکبار و برای همیشه فروپاشیدند در اختیار داریم.
تا آنجاییکه به تاریخ مربوط است دیگر بازگو کردن غیرممکن شده است زیرا بازگو کردن تنها از طریق بازگشت توالی معانی امکان پذیر است. اکنون در میان ضربان گردش و انتشار، هر واقعه ای آزادی خویش را کسب کرده و هر حقیقتی به اتم یا هسته ای بدل شده که راه خود را در فضا بسوی خلاء می پیماید. برای انتشار تا بی نهایت باید آنها را چون ذره ای پراکند. به این ترتیب می توان به سرعت بی بازگشتی که وقایع را یکبار و برای همیشه به خارج از تاریخ پرتاب می کند دست یافت. هر مجموعه ای از پدیده ها چه کلیتی فرهنگی، چه مجموعه ای از وقایع متوالی چنان منتشر و از هم گسیخته شده اند که به راحتی از مدار های خویش بیرون جهیده اند. زبان چنان در فرمول های دو تایی ۰۱ حل شده که تا چندی دیگر در خاطره ها نخواهد ماند و تنها تجلی آن در حافظه الکترونیکی کامپیوترها خواهد بود. هیچکدام از زبان های انسانی نمی توانند با سرعت نور به رقابت برخیزند. هیچ واقعه ای نمی تواند در برابر منتشر شدن خود در سراسر سیاره ایستادگی کند. هیچ معنایی نمی تواند در برابر سرعت مداوم قد علم کند. هیچ تاریخی نمی تواند در برابر نیروی گریز از مرکز حقایق و میانبر آن ها در زمان واقعی دوام بیاورد. (و به همین ترتیب) هیچ جنسیتی نمی تواند در برابر رها شدن بایستاد.هیچ فرهنگی نمی تواند در برابر تبلیغات و شایعات مقاومت کند. هیچ حقیقتی نمی تواند با اثبات شدن به مقابله برخیزد و...
تئوری ها در جایگاهی قرار ندارند که بتوانند بازتاب وقایع و پدیده ها باشند، آنها تنها می توانند مفاهیم را از نقطه نظر انتقادی خویش شرحه شرحه کرده و به آن سوی نقطه بی بازگشت بفرستند (آنها همچنین به سوی جایگاه بالاتر شبیه سازی حرکت می کنند) فرآیندی که در آن پدیده ها تمام اعتبار عینی خویش را از دست می دهند تا بتوانند به صورت قابل توجهی به سیستم حاضر شبیه و با آن پیوندی واقعی حاصل کنند.
نظریه مطرح شده دوم در رابطه با ناپدید شدن تاریخ دقیقا عکس نظریه اول است. این تئوری نه تنها کاری با مقوله تسریع فرآیندها ندارد بلکه برعکس بیشتر به کند شدن همین فرآیندها اهمیت می دهد، این نظریه هم از دانش فیزیک نشات می گیرد.
ماده گذر زمان را کند می کند یا به بیان ساده تر زمان در سطح یک جسم متراکم به کندی حرکت می کند. با افزایش تراکم، پدیده ها نیز فشرده تر می شوند. کند شدن سرعت منجر به افزایش طول امواج نوری و انتشار آن توسط جسم مورد نظر و سر آخر دریافت آن توسط بینندگان می شود، در فراسوی محدوده ای معین، زمان از حرکت باز می ایستد و طول موج بی نهایت می شود در چنین شرایطی دیگر موجی وجود نخواهد داشت و نور از بین می رود. در اینجا نیز می توان مقایسه مشابهی صورت داد. روند تاریخ در برخورد با جسم اثیری « اکثریت خفته»، کند می شود. جوامع ما تحت سلطه فرآیندهای توده سازی قرار دارند. توده سازی نه در معنای جمعیت شناسانه و یا جامعه شناسانه آن بلکه در معنای یک توده بحرانی که در حال عبور از نقطه بی بازگشت است. این معضل مهمترین واقعه در این جوامع به شمار می رود: در هر تحرک و روند انقلابی (آنها بر اساس استاندارد های قرن گذشته همه انقلابی به شمار می روند) پیدایش نیروی مشابهی از لختی و سستی و سکون سنگین و نیروی خفته در آن سکون را شاهدیم. این ماده ساکن اجتماع محصول فقدان تبادلات، اطلاعات و یا ارتباطات نیست بلکه نتیجه طبیعی تکثیر و اشباع آن است. آن محصول تراکم بیش از اندازه شهرها، کالاها، پیام ها و مدارها است. آن ستاره یخ زده اجتماع است که در پیرامونش تاریخ نیز بتدریج سرد می شود. وقایع یکی پس از دیگری آمده یکدیگر را خنثی کرده و سکون را مستولی می کنند. توده های خنثی شده و وهم زده با اطلاعات، تاریخ را خنثی می کنند. آنها خود نیز هیچ تاریخ، معنا، خودآگاهی و یا آرزویی ندارند. آنها ذباله های بالقوه کل تاریخ، معنا و آرزو هستند. با سد شدن راه چنین مفاهیمی در مدرنیته آنها نیروی خارق العاده مخالفی را بوجود آورده اند که استراتژی های سیاسی اجتماعی امروز به دلیل عدم درک آن ره به خطا می پویند.
این بار در موقعیتی معکوس قرار گرفته ایم، تاریخ، معنا و پیشرفت دیگر نمی توانند به سرعت گریزشان دست یابند. آنها دیگر نمی توانند خود را از جسم متراکمی که حرکت آنها را در مسیرشان و زمان را در نقطه حال کند کرده خلاص کنند، درک و تصور آینده فراسوی ماست. تمام وجوه متعالی زندگی مادی، تاریخی و اجتماعی توسط همین توده و سکوت به ارث مانده اشان جذب و هضم می شود. وقایع سیاسی فاقد انرژی کافی برای حرکت ماست و درست شبیه یک فیلم صامت که محصول بی مسوولیتی جمعی ماست به راه خود ادامه می دهد. در اینجا تاریخ به پایان خویش نزدیک می شود. نه به خاطر بازیگران در صحنه، نه به خاطر شورش (در آینده با شورش روز افزون مواجه خواهیم شد) و نه به خاطر وقایع (در آینده با وقایع بی شمار روبرو خواهیم شد. باید به وسایل ارتباط جمعی و اخبار شبکه ای در این مورد دست مریزاد گفت) بلکه به خاطر کندی، سکون و حماقت. آنها دیگر توان فرا رفتن از خود را، توان پیشبینی نهایت خویش را، توان رویا دیدن پایان خویش را ندارند. آنها زیر واکنش های آنی خویش دفن شده اند و در جلوه های ویژه متعدد فرسوده گشته و در وقایع جاری متلاشی شده اند.
در اینجا حتی نمی توان از پایان تاریخ سخن گفت. از آنجا که تاریخ مجال آن را نخواهد یافت تا به پایان خویش برسد تاثیرات آن سرعت پیدا می کند اما معنا در آن دایما کند شده و بتدریج متوقف و منقرض خواهد شد، درست شبیه نور و زمان به هنگام مواجهه با یک توده کاملا متراکم.
انسان نیز انفجار بزرگ خاص خویش را دارد. یک تراکم بحرانی معین، یا یک تمرکز جمعیت همراه با کلیه مبادلات موجود در آن منجر به انفجاری می شود که آن را تاریخ نامیده و چیزی جز انتشار توده متراکم و هسته به ارث مانده تمدن های پیشین نیست. ما امروز با تاثیراتی کاملا معکوس مواجهیم. یعنی عبور از آستانه توده بحرانی، یعنی جایی که مردم، وقایع و اطلاعات ماشه را برای آغاز فرآیند معکوس سکون تاریخی و سیاسی کشیده اند. ما هنوز نمی دانیم که در نظم کیهانی به سرعت گریز که در مفهوم قرار گرفتن ما در شرایط گسترش بی پایان است رسیده ایم یا خیر (بی شک این مساله تا ابد نامعلوم خواهد ماند). اما در نظام انسانی که در آن چشم اندازها بسیار محدودتر است ممکن است سرعت گریز گونه ها (سرعت یافتن زایش ها، تکنولوژی ها، و تبادلات در خلال قرن ها) منجر به پیدایش توده ای متراکم شود که در برابر انرژی آستانه به مقاومت برخاسته آن را خنثی کند و ما را به راه محتوم رکود، سکون و انقباض رهنمون گردد.
این که آیا جهان به سوی بی نهایت گسترش می یابد یا به سوی بی نهایت متراکم و جمع شده و به هسته بی نهایت کوچکی بدل می گردد به توده بحرانی بستگی دارد (خود تامل در این باره به خاطر امکان اختراع ذرات جدید بی نهایت است). به همین ترتیب می توان گفت این که آیا تاریخ بشر از ماهیتی تکاملی برخوردار است یا غیر تکاملی بستگی به توده بحرانی انسانی دارد. آیا تاریخ و تحرک گونه ها به سرعت گریز کافی برای پیروزی بر اینرسی توده دست می یابند؟ آیا ما هم نظیر کهکشان ها با سرعتی اعجاب آور در حال دور شدن از یکدیگر به سوی بی نهایتیم و یا این که این پراکندگی مقدر به پایان است و ملکول های پراکنده شده انسان ها در فرآیندی معکوس دوباره به سوی یکدیگر بازخواهند گشت؟ آیا توده انسانی که هر روز بر آن افزوده می شود می تواند ضربانی این چنین را کنترل کند؟
نظریه سومی هم وجود دارد. موضوع باز هم بر سر نقطه ناپدید شدن یا نقطه پایان است اما این بار در موسیقی که آن را تاثیرات استریوفونیک نام نهاده ام. ما همواره نگران کیفیت محصولات موسیقیایی هستیم و با استریوهایمان مسلح به تیونرها، امپلی فایرها و بلندگو ها اصوات را ترکیب و تنظیم کرده و رد انها را تا دستیابی به یک صدای بی عیب و نقص دنبال می کنیم اما آیا این صدا هنوز هم موسیقی است؟ مرزهای این دقت و صحت کجاست که فراسوی آن موسیقی ناپدید می شود؟ موسیقی به خاطر فقدان موسیقی ناپدید نمی شود بلکه به خاطر عبورش از نقطه ای معین، در کمال مادیش ناپدید می شود، در جلوه های ویژه خویش. در فراسوی این نقطه دیگر نه قضاوتی مطرح است و نه حلاوتی زیباشناسانه، تنها هیجانی موسیقایی حاکم است و بس.
ناپدید شدن تاریخ نیز به همین ترتیب است: در اینجا نیز با آگاهی از وقایع و اطلاعات از مرزهای معین عبور کردیم و در نتیجه تاریخ از حرکت باز ایستاد. سیستم های پخش قوی، جلوه های ویژه، جلوه های ثانوی، محو شدن و آن جلوه بازخوردی مشهوری که بر اثر نزدیک بودن بیش از حد منبع و دریافت کننده در فضای آکوستیک و در تاریخ با نزدیکی بیش از اندازه یک واقعه و انتشار آن به همدیگر بوجود می آید، درست شبیه رابطه جسم و موضوع آزمودنی در میکروفیزیک ( و در علوم انسانی) منجر به تداخل فاجعه آمیز علت و معلول شده ، که درست شبیه صحت و کمال افراطی که شکی عمیق را نسبت به موسیقی دامن زده، شکی عمیق را نسبت به وقایع برانگیخته است. کانتی مساله را به این ترتیب بیان می کند: ( و در فراسوی این نقطه هیچ چیز حقیقت نداشت)، که در معنای آن است که تاریخ امروز از دست ما می گریزد و در اشکال میکروسکپی و استریوفونیک خبرها تمام می شود.
درست در قلب خبرها تاریخ به ناپدید شدن تهدید می شود و در قلب صحت و کمال، موسیقی، در قلب تجربه، عینیت علم و در قلب پورنوگرافی، جنسیت. در همه جا همان جلوه های استریو فونیک مشاهده می شود. همان نزدیکی مطلق به واقعیت، همان شبیه سازی.
با این تعریف نمی توان مکانی برای نقطه پایان، جایی که زیر آن تاریخ و موسیقی وجود دارد تعیین کرد. در کجا باید کمال استریوفونیک به پایان رسد؟ مرزها به خاطر نگرانی های تکنیکی دایما به عقب رانده می شوند. در کجا باید گزارش های خبری به پایان رسند؟ تنها می توان با زمان واقعی و با اعتراضی اخلاقی با جذابیتهایی از این دست مخالفت کرد.
برخلاف آن چه کانتی به آن دلبسته، گذر از این نقطه، عملی غیرقابل برگشت است. ما هیچ گاه به دوران ماقبل موسیقی استریو بازنمی گردیم ( به جز با بهره گیری از شبیه سازی تکنیکی) . ما هیچ گاه به عصر ماقبل خبر و ماقبل وسایل ارتباط جمعی باز نمی گردیم. مفهوم اصلی تاریخ، مفهوم اصلی موسیقی ناپدید شده است زیرا ما هرگز نمی توانیم دوباره آنها را از مدلهای کامل شده اشان که در عین حال مدل های شبیه سازی شده و مدلهای خیالی که آنها را به فراسوی واقعیت برده و ناپدید می کنند هستند، جدا کنیم. ما هیچ گاه نخواهیم دانست که جامعه و موسیقی قبل از حل شدن در کمالشان چگونه بوده اند. ما نخواهیم دانست که تاریخ قبل از حل شدن در کمال تکنیکی خبرها و در کل پدیده ها قبل از ناپدید شدن در مدلهای کمال یافته اشان چگونه بوده اند.
|