•
بزرگترها فکرمیکردن ولی
من می دونستم
وجود دارن
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۷ ارديبهشت ۱٣۹۴ -
۲۷ آوريل ۲۰۱۵
بزرگترها فکرمیکردن ولی
من می دونستم
وجود دارن
بچههایی که معلوم نبود
اصلن معلوم نبود وجود دارن.
یکیشون همین دیوار به دیوار ما
با وجودی که نشونهای نبود
نه سایهای پشت پنجره، نه صدای گریهای،
نه حتی تو آشغالهای دم درشون
چیزی که بوی گندیدن بده.
ولی من حسش میکردم از سکوتِ بودارِ پدر و مادرها
مثل کسی که دروغکی چشم گذاشته باشه
و حرفهایی که در مورد "هیچکسی" نبود:
بیچارهها، خدا نصیب نکنه، فکرش رو بکن
تمام عمرت و نتونی هم دور بیاندازی.
به همین خاطر هر چند وقت یکبار
قایم میشدم توی صندوقخونه
بین رختخوابها و جیک نمیزدم
نفسمو حبس میکردم تا پدر و مادرم
داشتن همه جا رو دنبالم میگشتن.
فقط وقتی سراسیمه بیرون میرفتن
فقط اون وقت، یواشکی
بیرون میاومدم تا از پشتِ شیشه نگاهشون کنم
وقتی داشتن به همسایهمون التماس میکردن
تو رو خدا همه جا را دنبالِ یک بچهی گمشده بگردن.
/
نیلوفر شیدمهر
۲۴ آپریل ۲۰۱۵
|