یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

سه گانه نابرابری نان و جان


مهستی شاهرخی


• غم نان نداشتم هنگامی که نا نداشتم
غم نان نداشتم هنگامی که جان نداشتم
غم نانم نبود هنگامی که نحیف بودم
غم نانم نبود در آن هنگام که گرسنه بودم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۱ ارديبهشت ۱٣۹۴ -  ۱ می ۲۰۱۵


 
۱
غم نان نداشتم هنگامی که نا نداشتم
غم نان نداشتم هنگامی که جان نداشتم
غم نانم نبود هنگامی که نحیف بودم
غم نانم نبود در آن هنگام که گرسنه بودم
غم نانم نبود هنگامی که نان ارزان بود اما این من بودم که نیروی جویدن نداشتم.
غم نانم نبود در آن هنگام که بیکار بودم اما جانِ دویدن نداشتم.
غم نانم نبود هنگامی که سفره ام خالی بود همچون جیبهایم.
غم نانم نشد در آن هنگام که سرمایه دار از من بیگاری می کشید
چرا که خود را آزاد می پنداشتم.
۲
غم نانم نبود. گندم مقدس بود و دست نیافت نیافتنی
سفره بی نان بود و تنور نان پزی داغ داغ.
جگرها سوخته بود و دلها همه کباب.
نرخ آرد صعود کرده بود و خط فقر بالای بالا رفته بود و در نتیجه بهای «آدمیت» به زیر صفر سقوط کرده بود یعنی از مفت هم کمتر.
روزگار غریبی بود.
گرسنگی هر آرمانی را سریع به سقوط خود منتهی می کرد.
گرسنگی، این شکم بود که به جای همه کس و همه چیز تصمیم می گرفت.
گرسنگی، چه زود و آسان اخلاق و شرف فراموش می شد.
٣
گناه اولیه از آدم بود.
آدم، گندم را خورده بود و به «ارزشِ کار» خویش در بارگاه الهی پی برده بود
و چشیدن مزه ممنوعهء دانهء دانش، او از بهشتی که هیچ چیزش مال او نبود رانده بود
آدم دیگر فرشته دربار الهی نبود
زندانی قرون بود برای یک دانه نان
ژان والژان قرص نانی را دزدید
و سالها پشت میله های زندان ماند
راستی آن خدای سختگیر نامهربان کجا بود
تا قرص نانی بیافریند و شکم کودکی را سیر کند؟ تا به قدر یک نانوا به بشریت لطف کند؟ کجا بودش این خدای خدای بزرگ؟
این خدای سختگیر چرا از موسی خواست تا فرزندش، میوهء عمرش را بپای او قربانی کند؟ همان رحمان رحیم نبود مگر این پرورگار بزرگ؟
عادل و قاسم نبود مگر این الله اکبر؟
خب چگونه می توانست ببیند که کسانی جان خود را بگذارند و یکی بیشترین ساعات عمر خود را برای یکی دیگر کار کند و دستِ آخر بیشترین ثروت را برای خودش بردارد و مزد ناچیزی به آن دستهای کار و زحمت بدهد؟ خدای برده داری بود؟ خدای ستمگری بود؟ خدای دادگر که نبود؟
آیا این نامساوی ها را نمی دید؟
و حالا که چشم نداشت تا ببیند و یا نمی بیند چه کنیم؟
بنشینیم و دست روی دست بگذاریم تا خودش لطف کند و حقمان را بدهد؟
چه باید کرد تا این نامساوی ها از بین بروند؟
حالا که خیال ندارد به روی خودش بیاورد چه کنیم؟
دور هم جمع شویم و خودمان فکری بکنیم
خودمان حق خود را حق کش بگیریم
خودمان حقمان را از زورگو بگیریم
یک یک و تک تک نمی شود هرگز با قلدران درافتاد
پس اتحاد اتحاد، کارگر اتحاد اتحاد

چهارشنبه ۲۹ آوریل ۲۰۱۵ پاریس

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست