شکایتی چرا کنم...
ویدا فرهودی
•
شکایتی چرا کنم زمانه این چنین بود
تو رفته ای حضور تو ،نگفته ای حزین بود
تو رفتی و پرنده را خیال آسمان شکست
گذشت گرچه زندگی، گذشتِ آن غمین بود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۴ ارديبهشت ۱٣۹۴ -
۴ می ۲۰۱۵
شکایتی چرا کنم زمانه این چنین بود
تو رفته ای حضور تو ،نگفته ای حزین بود
تو رفتی و پرنده را خیال آسمان شکست
گذشت گرچه زندگی، گذشتِ آن غمین بود
نبود عادت غزل به عمق غم فروشدن
ولی شکست در قلم، هر آن چه آتشین بود
حریر عشق تافتم ، و جامه ای نیافتم
به قدر جسم نازکت، که سرخ چون نگین بود
حریر ماند و زرد شد، غمی چکید و سرد شد
و خاطرات دورمان به گریه ها قرین بود
کجایی ای که غنچه ها همه ملول مانده اند
بهار تو بگو چرا، نصیب واپسین بود
پسِ جمود میله ها تورا به جرم یک صدا
در انتهای ماجرا، شکنجه در کمین بود
پرنده را سکوت ماند، و ساز نغمه ای نراند
سرود تشنه ی دلش فدای آن و این بود
همان که وقت گفتنت، پریش از شکفتنت
سیاه مسلکش فقط شکستن طنین بود
و این که زد شراره بر شکوه عشق و بی ثمر
بزدا گرچه بال و پر به وهم ها اجین بود
کنون نشسته ام من و کلام خسته ای به لب
شکایتی چرا کنم زمانه این چنین بود
ویدا فرهودی
بهار ١٣٩٤
|