حال شریف چطور است؟
داود مرزآرا
•
آقای شریف مدیرکل است. مدیرکل ارشاد اسلامی کارگران. قبلاً مثل پدرش قصـاب بود.امّا حالا مدیـرکـل اسـت. او به کارش خیلی علاقهمند است. هنگامی که اذان ظهر در سالن و راهروهای وزارتخانه میپیچد با دم پائی و آستینهای بالازده پیدایش میشود.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۱ ارديبهشت ۱٣۹۴ -
۱۱ می ۲۰۱۵
آقای شریف مدیرکل است. مدیرکل ارشاد اسلامی کارگران. قبلاً مثل پدرش قصـاب بود.امّا حالا مدیـرکـل اسـت. او به کارش خیلی علاقهمند است. هنگامی که اذان ظهر در سالن و راهروهای وزارتخانه میپیچد با دم پائی و آستینهای بالازده پیدایش میشود. در حالی که آب وضو از نوک انگشتانش چکه چکه روی زمین میریزد از دستشوئی تا اطاق خود را با دم پائی خرامان خرامان طی میکند. در وقت راه رفتن سر را پائین میاندازد. گردن را کج میکند و از در و دیوار انتظار سلام دارد. گاهی در راهرو میماند و با دوستانش گپ میزند و با ماسک لبخند برای دیگرانی که رد میشوند سر تکان میدهد. او معتقد است اگر دست و صورتش را پس از وضو خشک نکند ثوابش بیشتر است. تنها ازاین موضوع دلخور است که چرا این همه دست و صورتش را میشوید قیافهاش نورانـی نمیشود. وقتی نگاهـش میکنید هنوز خیال میکنید آقای مدیرکل یک قصاب است و او هم خیال میکند شما یک گوسفند هستید.
آقای مدیرکل مدت ها ست ریش سیاه و پرپشتش را به تیغ ژیلت و یا ماشین صورت تراشی نشان نداده است.
آتقی مستخدم آقای مدیرکل است. آدم یک دل و مهربانی است. از آقای مدیرکل خوشش نمیآید. امّا خانم منشی را مثل دخترش دوست دارد. وقتی برای آقای شریف و ارباب رجوع چای میبرد میبیند چگونه آقای مدیرکـل آنهـا را ارشـاد میکند وازواجبات و مبطلات نماز داد سخن میدهد. مثلاً چطور باید نماز آیات را خواند و یا نماز شکسته در چه زمانی پیش میآید. و یا اگر آفتابه سوراخ باشد و تهاش آب بدهد با چه سرعتی باید وضو گرفت تا به مضیقهای دچار نشد.
آقای شریـف وقتی مدیـرکل شد اطاقش را از میز و صندلی خالی کرد و آنرا مفروش ساخت. او میگوید یک میز کوتاه و یک تشکچه برای انجام کارها کافی است. در گوشهی تشکچه یک توضیح المسائل و یک جلد مفا تیح به چشم میخورد. اطاق خانم منشی که به اطاق آقای مدیرکل چسبیده است میزوصندلی سابق را دارد. خانم منشی بیوه است. دلش نمیخواهد کارش را ازدست بدهد. خوشبختانه هئیت پاکسازی هم معتقد نیست او درخانه بماند. خانم منشی چشمان جذابـی دارد.
قـرص صورتـش را با یـک ته بزک ساده از میان مقنعـه بیرون میگـذارد. وقتـی به آدم نگـاه میکنـد مثـل اینسـت چیـزی از چشما نـش میتـابــد که آدم را گـرم میکنـد. گاهـی سـرش را پائین میانـدازد و سعی میکنـد لبهای قلوهای خوش ترکیبش را درزیر مقنعه از چشمهای هیز پنهان کند. امّا خیالش راحت است که زیبائیهای دیگرش را روپـوش خاکستـری رنگ پوشانـده است. خانـم منشی اوقـات بیکـاری را پشت میز به طوریکه کسی نبیند بافتنی میبافد و اگرآقای مدیرکل فراموش کند زیپ شلوارش را بالا بکشد با چشم و ابرو مسئله را به ایشان حالی میکند.
آن روز آتقی مستخدم آقای مدیرکل آهسته از چهارپایه پائین آمد. رنگش پریده بود بدنش میلرزید و قلبش بهشدت میزد. اواز پشت پنجره کوچک بالای در دیده بود که چطور خانم منشی، برهنه، روی زمیـن از پشت میان پاهای آقای شریف نشسته است.
وزارتخانه ساعت سه بعد از ظهر تعطیل میشود امّا آتقی که از روی کنجکاوی میخواهد بداند چرا آقای مدیرکل مدتی است دیرتر اطاقش را ترک میگوید زاغ سیاهش را چوب زده است. آتقی به سرعت از پلهها پائین میرود و منتظر آسانسور نمیماند. غیرتش به جوش آمده است. خود را به پاسداران مستقردر جلوی در میرساند. ساعت چهار بعدازظهر است آتقی میخواهد منظرهای را که دیده است به برادران پاسدار نشان دهد تا سه شاهد دیگر هم داشته باشد.
فردای آن روز کسی آقای مدیرکل را در راهرو نمیبیند. نزدیکهای ظهر متـن زیـر از طرف دفتـر وزیـردر تا بلـوی اعلانات الصاق میشود «بسمه تعالی... نظر به اینکه مدیرکل تبلیغات و ارشاد اسلامی اصول اخلاقی را رعایت ننموده است از طرف مقام وزارت مورد توبیخ کتبی قرار گرفت.» این توبیخ نامه آتقی و پاسداران را تا اندازهای خوشحال میکند و بقیه مدیران کل هم حساب کار خودشان را میفهمند.
اما بلافاصله روز بعد اعلامیه دیگری ازدفتر وزیر صادر میشود «بسمه تعالی ... با سپاس و قدردانی ازهمکاری برادر شریف مدیر کل تبلیغات و ارشاد اسلامی کارگران، موفقیت روز افزون این همکار شریف را درانتصاب جدید از خداوند متعال خواستاریم.» این تشویقنامه نزدیکان مدیرکل را خوشحال میکند و بقیه مدیران کل هم میفهمند که ازعاقبت کار زیاد نباید ترسید. یک هفته بعد خبر میرسد که آقای مدیرکل و خانم منشی درپست بالاتری در وزارت امور خارجه ابقاء شدهاند. آتقی دردفتر وزیرازهمسر آقای مدیرکل که به دیدن وزیر آمده است میشنود که خانم منشی صیغه آقای مدیرکل است. او به آتقی گفته است اولاً شوهرش کار خلافی نکرده و کارش حلال بوده، ثانیاً این کار را در ساعت اداری انجام نمیداده. ثالثاً زمانی را هم که صرف کرده به حساب اضافهکاری نگذاشته است و چون خواسته است رابعاً و خامساً و سادساً را هم بگوید آتقی رضایت داده و از اطاق بیرون آمده است.
از آن به بعد مأمور آسانسور که روی چارپایهای مینشیند و فقط کارش فشار دادن دکمههای آسانسور است، هر وقت به طبقه ی پنجم میرسد داد میزنـد " ایستگـاه شریف آباد نبود؟" و دوستان شیطان هم که به هم میرسند با صدای بلند احوال همدیگر را میپرسند. " حال شریف چطور است؟ انشاالله که حال شریف خوبست."
|