شش هزار ساله جنگ (سروده ای از ویکتور هوگو)
(از مجموعه ترانه های خیابان و جنگل ۱۸۶۶)
فریبا عادل خواه
•
شش هزار سالی است جنگ
خوش نشسته بر دل جنگجویان
تلف می کند خداوند وقتش را
با افریدن گلها و ستارگان.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۱ ارديبهشت ۱٣۹۴ -
۱۱ می ۲۰۱۵
شش هزار ساله جنگ
ویکتور هوگو (1885ـ1802)
(از مجموعه ترانه های خیابان و جنگل 1866)
مترجم، فریبا عادل خواه
شش هزار سالی است جنگ
خوش نشسته بر دل جنگجویان
تلف می کند خداوند وقتش را
با افریدن گلها و ستارگان.
نصایح آسمان بی کران
زنبق وحشی و لانه طلائی
از جنون افسار گسیخته مردان
نمی کاهد پشیزی.
قتل عام، پیروزی
همین است دلبندی بزرگ ما ؛
و سیاه لشکر انبوه
طبل خصم می نوازد، به جای ناقوس
به زیر چرخهای پیروزتانکش
و خیال واهی خود میگیرد، افتخار
همه مادران بی پناه را
وهمه طفلان خردسال.
خام است خوشبختی ما؛
با گفتن، به پیش! جان بر کف نهیم!
گوئی جاری می شود از دهانمان
اب دمیدن بر شیپورجنگ.
سلاح ها می درخشند و بلند می شود دود اتش میان خیمه ها؛
پریده رنگ، رها می کنیم عنان خود را؛
به شعف می اید روان تیره عبوس
در نورانفجار توپها، تانکها.
و این همه به کام حضراتی است
که به محض به خاک سپردن شما،
مهربان می شوند با هم
در حالی که می پوسید شما.
و در صحرای مصیبت،
شغالها و پرندگان کریه،
به جستجوی گوشتی خواهند رفت
که شاید هنوز بر استخوان شما مانده باشد !
هیچ ملتی ندارد
تاب ملت دیگر را در کنار خود؛
و بذر خشم می نشانیم
با سفاهت خود.
این یکی از دیار روسیه است! ادم کش است، گردن میزند.
ان دیگری اهل کرواسی است! اتش به پا میکند
صحیح است. ان مرد چرا
از برای انکه لباس سفید می پوشید؟
این یکی را هم، سر به نیست می کنم
و با وجدانی راحت، می روم
چرا که جرمش اینست
کان طرف رود "راین" متولد شده است.
"رُزبَک"! "واترلو"! انتقام!
این مستِ صدای خوف و هراس، انسان،
هنری دیگرش نیست
مگر کشتار و قتل عام، شومی شام.
می توانستیم از اب چشمه بنوشیم
دو زانو در سایه به نیایش بنشینیم،
می توانستیم عاشق باشیم، در زیر درخت بلوط، غرق اندیشه شویم؛
برادر کشی را لطافت دیگری است.
با نیزه ، با تبر به خود می زنیم
بالا و پائین می پریم؛
خوف و وحشت چنگ می اندازد
از مشت تا دم اسب
و سپیده انجاست، بالای دشت!
آه! تحسین می کنم، براستی،
این توان مجالِ کینه توزی
به گاهی که چکاوک سر داده آواز.
20 اریبهشت 1394
Victor Hugo (1802-1885)
Depuis six mille ans la guerre
Plaît aux peuples querelleurs,
Et Dieu perd son temps à faire
Les étoiles et les fleurs.
2. Les conseils du ciel immense,
Du lys pur, du nid doré,
N'ôtent aucune démence
Du coeur de l'homme effaré.
3. Les carnages, les victoires,
Voilà notre grand amour ;
Et les multitudes noires
Ont pour grelot le tambour.
4. La gloire, sous ses chimères
Et sous ses chars triomphants,
Met toutes les pauvres mères
Et tous les petits enfants.
5. Notre bonheur est farouche ;
C'est de dire : Allons ! mourons !
Et c'est d'avoir à la bouche
La salive des clairons.
6. L'acier luit, les bivouacs fument ;
Pâles, nous nous déchaînons ;
Les sombres âmes s'allument
Aux lumières des canons.
7. Et cela pour des altesses
Qui, vous à peine enterrés,
Se feront des politesses
Pendant que vous pourrirez,
8. Et que, dans le champ funeste,
Les chacals et les oiseaux,
Hideux, iront voir s'il reste
De la chair après vos os !
9. Aucun peuple ne tolère
Qu'un autre vive à côté ;
Et l'on souffle la colère
Dans notre imbécillité.
10. C'est un Russe ! Égorge, assomme.
Un Croate ! Feu roulant.
C'est juste. Pourquoi cet homme
Avait-il un habit blanc ?
11. Celui-ci, je le supprime
Et m'en vais, le coeur serein,
Puisqu'il a commis le crime
De naître à droite du Rhin.
12. Rosbach ! Waterloo ! Vengeance !
L'homme, ivre d'un affreux bruit,
N'a plus d'autre intelligence
Que le massacre et la nuit.
13. On pourrait boire aux fontaines,
Prier dans l'ombre à genoux,
Aimer, songer sous les chênes ;
Tuer son frère est plus doux.
14. On se hache, on se harponne,
On court par monts et par vaux ;
L'épouvante se cramponne
Du poing aux crins des chevaux.
15. Et l'aube est là sur la plaine !
Oh ! j'admire, en vérité,
Qu'on puisse avoir de la haine
Quand l'alouette a chanté.
|