رویایِ عنکبوت
خسرو باقرپور
•
از نو جوان شدم! :
با حکمتی که از سَرِ پیری خمیده بود؛
و با پرسشی به قدمتِ یک سروِ دیرپا:
دل را و دیده را؛
و دو صد نام و ننگ را:
به دریا زدم.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٣۰ ارديبهشت ۱٣۹۴ -
۲۰ می ۲۰۱۵
در ناچاری یِ هزار باره؛
این بادبانِ پاره را،
هزار بار؛
وصله یِ هزارباره زدم:
تا هجرتی هزار باره را؛
با قایقی برآمده از شوقِ شعرِ سَبز؛
با آرزویِ سُرخ،
از ساحلِ خلاص؛
به مقصدِ هزاره ی این اقیانوسِ بی انتها بَرَم.
رفتم که بگذرم!
از نو جوان شدم! :
با حکمتی که از سَرِ پیری خمیده بود؛
و با پرسشی به قدمتِ یک سروِ دیرپا:
دل را و دیده را؛
و دو صد نام و ننگ را:
به دریا زدم.
یارا!
می بینی ام به طوفان؟
یارا!
رسیده ام!
شهری قدیمی ام اینک به روبرو ست!
شهرِ تو!
شهری به قَدِّ قامت تو؛
شهری به قَدِّ رَنج!
شهرِ جنونِ همیشه؛
شهرِ تو!
شهرِ شهادتِ شعر و شرافتم.
شهری به قامتِ کابوس.
شهری که خونِ عاشقان؛
بر دستِ تو
بر کوی و برزنِ شهرِ تو
ماسیده ست.
بیدار می شوم؛
ای وایِ من! :
بی تابی ام میانِ کویر است؛
من خواب دیده ام!
کشتی به انتهایِ بیابان کشیده ام!
بیدار می شوم!
من خفته ام به خلوتِ هامون؛
دریا تنیده ام!
در شِن...
خیالِ خیس و خلوتِ دریا تنیده ام؛
من خواب دیده ام...
۲۱ اردیبهشت ۱٣۹۴
اِسِن
Foto: Getty Images *
|