همگرائی در تاکتیک، واگرائی در استراتژی
گفتگو با نشریه تلاش
ف. تابان
•
مبارزه برای تعیین نظام سیاسی آینده در ایران، همین امروز در جریان است، و فقط «تصمیم» است که قرار است فردا گرفته شود. از همینروست که پرچم جمهوریخواهی در کشور ما برای تصمیمگیری درست در فردا، باید از همین امروز در اهتزاز باشد. پرچمهای دیگر در احتزازند و بی وقفه در حال ساختن آلترناتیوها و مدلهای مورد نظر خود هستند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۵ آبان ۱٣٨۵ -
۱۶ نوامبر ۲۰۰۶
اشاره: متن زیر گفتگوی ماهنامه ی تلاش با ف. تابان است که برای انتشار در اختیار اخبار روز قرار گرفته است.
تلاش ـ جناب آقای تابان، مطلب کوتاهی که از شما تحت عنوان «میدانی برای همه!» به مناسبت فراخوان اعتصاب غذای سراسری برای آزادی زندانیان سیاسی توسط آقای اکبر گنجی در سامانه اخبار روز که خود شما یکی از گردانندگان آن هستید، درج شد، بیانگر شوق و خرسندی اغماض ناپذیر شما از این فراخوان بود. هرچند شما در این مطلب کوتاه به نکات بسیاری پرداختهاید که هر یک میتواند موضوع بحثهای بسیاری باشد، اما ما نتوانستیم در میان نکتههای مورد اشاره شما ـ گاه مشوقانه و گاه سرزنشگرانه ـ ریشه اصلی این شوق و استقبالتان را بدرستی دریابیم. بسیار سپاسگزار خواهیم شد، چنانچه در ابتدای این گفتگو آن زمینه و علت اصلی استقبال خود را توضیح دهید.
ف. تابان ـ شاید کاربرد واژه «شوق و خرسندی اغماض ناپذیر» زیاد صحیح نباشد، زیرا ما در همانجا به انتقاداتی که نسبت به این حرکت وجود داشت اشاره کرده و خود را در برخی از این انتقادات سهیم دیدهایم. اما چون آن مطلب به عنوان یادداشت اخبار روز درج شده است، من اینجا مایلم یادآوری کنم که اخبار روز، در مدت چند سال فعالیت خود، همواره از هر حرکتی که به منظور حمایت از مبارزات دموکراتیک در ایران و قربانیان این مبارزه ـ به خصوص زندانیان سیاسی ـ صورت میگیرد استقبال کرده است. ما همین استقبال را از فراخوان هفتنفره برای رفراندم صورت دادیم و همچنین در مورد اقدامات دیگری که در جهت اعتراض به سرکوبها و نقض حقوق مردم در ایران صورت میگیرد، انجام دادهایم و معتقدیم در جهت هدف دموکراسی باید حداکثر نیروها فعال و همراه شوند. یک رسانهی دموکراتیک اگر غیر از این باشد، باید مورد پرسش قرار گیرد.
تلاش ـ البته که ما هیچ تردیدی نسبت به نقش بسیار مثبت و اصولی سامانه اخبار روز نداریم و حضور موثر شما نیز در آنجا کاملاً بارز است، اما اگر اجازه دهید و شما نیز مخالفتی نداشته باشید، گفتگوی ما با شما در مقام یکی از اعضای باسابقه سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت و فردی از اعضای خانواده چپ دمکرات ایران باشد و نکات مورد اشاره در آن مطلب را به عنوان بخشی از دیدگاههای شما از نظر بگذرانیم. اما قبل از پیشآمدن هرگونه سوتفاهم احتمالی برای دیگران شاید این تأکید هم ضروری باشد که احتمالاً سخنان شما موضع و دیدگاههای فردیتان است و نباید آنرا به منزله مواضع رسمی به جریانی خاص سرایت دهیم. هر چند که مطمئن هستیم که این دیدگاهها بدون بازتاب و بدون مخاطب در میان همرزمانتان نخواهد بود، بلکه برعکس!
برگردیم به هستههای اصلی پرسش پیشینمان. شما در آن نوشته میان «جریان فراخوان رفراندوم» ـ که البته عنوان درستتر و کاملتر آن فراخوان ملی برگزاری رفراندوم است ـ تحت عنوان «یکی از جمله حرکتهای گسترده سالهای اخیر» و «فراخوان اعتصاب غذا برای آزادی زندانیان سیاسی» مقایسهای کردهاید، آنهم از نظر بازتاب این دو حرکت در داخل و خارج. صرف نظر از مقایسه کمی طومار حمایت کنندگان داخلی و خارجی این دو فراخوان، آیا این که ابتکار عمل انتشار بیانیه فراخوان ملی برگزاری رفراندوم از داخل و با امضای ٨ تن که شش تن آنها در ایران ـ و یکی از داخل زندان ـ بودند، خود از نظر مقایسه ظاهری هم که شما بدان دست زدهاید، گویای ابعاد گستردهتر داخلی آن فراخوان اولی نیست؟ مگر این که بگوئید کسانی که بیانیه فراخوان ملی برگزاری رفراندوم را امضا کردند، مثلاً «عمدتاً» «مشروطهخواهان سلطنتی» بودند؟
ف. تابان ـ مقایسه میزان گستردگی حرکتهای سیاسی ـ و اجتماعی ـ البته کاری دشوار است و هیچ وسیلهی قابل اتکایی هم برای آن وجود ندارد. به خصوص این که این دو حرکت را میتوان از دو «جنس» مختلف ارزیابی کرد. یعنی یکی فراخوانی تاکتیکی و دیگری فراخوانی استراتژیک و راهبردی بوده است. آنچه که مورد نظر آن مقاله بود و در تفاوت دو حرکت فوق ـ فراخوان رفراندم ملی و فراخوان اعتصاب غذا ـ به چشم میخورد، دو ویژگی بود که در دومی به چشم میخورد و اولی فاقد آن بود. یکی حمایتی که در داخل کشور از فراخوان اعتصاب غذا صورت گرفت و دومی حمایتهای حزبی و گروهی. من البته این نکته را در همینجا تصریح کنم و آن این که کماکان معتقدم اگر فشار در داخل کشور برداشته شود و مردم و تشکلهای سیاسی و دموکراتیک بتوانند آزادانه و بدون ترس نظر خود را اعلام کنند، خواست رفراندم یکی از گستردهترین خواستهای امروز جامعهی ما خواهد بود. من نظر خود را همان موقع که فراخوان رفراندم منتشر شد در دو مقاله پیرامون این موضوع تحت نامهای «تردید نکنیم» و «آدرسهای عوضی» نوشتم که هنوز در بخش آرشیو مقالات من در اخبار روز موجود است. اما فراخوان رفراندم نتوانست حمایت تشکیلاتی احزاب و گروههای سیاسی در ایران و خارج از ایران را به دست آورد که دلایل آن البته قابل بحث است. تلاشی هم که بعدها برای رفع این نقیصه و تشکیلاتسازی از سوی گروهی از هواداران این فراخوان صورت گرفت، به نتیجهی مطلوبی نرسیده است.
یکی از دلایل شاید این باشد که موضوع رفراندم یک موضوع استراتژیک و راهبردی است که نقطه نظرات بسیار متفاوتی میتواند در مورد آن مطرح باشد. اما آزادی زندانیان سیاسی، سادهترین و سرراستترین خواستهی دموکراتیک در کشور ماست و توافق در مورد آن هم بسیار سادهتر و سرراستتر از موضوع پیچیدهای مثل رفراندم است.
شما اگر به حمایتهایی که از این دو حرکت صورت گرفته است، نگاه کنید، این واقعیات به خوبی دیده میشود. از اینرو در آن مقاله، تنها تاکید بر همین واقعیت صورت گرفته است تا نتیجهای گرفته شود. این نتیجه خیلی روشن است: در حرکات تاکتیکی، آزادیخواهان ایران و مخالفین استبداد مذهبی، میتوانند جبههی بسیار وسیعتری تشکیل دهند نسبت به جبههها و اتحادهای استراتژیک. آن مقاله میخواسته همین را بگوید و از کسانی که به دلایل استراتژیک حاضر به پیوستن به این حرکت تاکتیکی نشدهاند، انتقاد کرده است. توافقهای تاکتیکی ضرور را به هیچ وجه نباید به توافق بر سر اصول استراتژیک و راهبردی موکول کرد. در هدفهای تاکتیکی که به طور عمده مربوط به مبارزه برای مطالبات حقوق بشری است، میتوان جبهههای گستردهای تشکیل داد. اگر آزادیخواهان ایران و مخالفان استبداد موجود این حقیقت را بپذیرند و آن را به کار گیرند، گشایش بسیار بزرگی در امر مبارزهی دموکراتیک و ضداستبدادی در جامعهی ما به وجود خواهد آمد.
تلاش ـ در اینجا لازم است روی این سخن صحیح شما تکیه کنم که «آزادی زندانی سیاسی» در ماهیت و جوهره خود خواستی دمکراتیک است و با این که ما را بیتردید در تمام طول مبارزات امروزمان ـ تا آزادی آخرین نفر از زندانهای سیاسی و عقیدتی ـ همراهی خواهد کرد، با وجود این آیا تکیه بر این خواست و حمایت از آن، هر چقدر هم که گسترده باشد، به تنهائی برای نشان دادن میزان پایبندی نیروها به رفتار دمکراتیک کافی خواهد بود؟ به ویژه آن که تجربه انقلاب اسلامی که یکی از شعارهای اساسی آن «آزادی زندانی سیاسی» بود، خلاف این را ثابت میکند.
ف. تابان ـ قطعا همین طور است. نه این شعار و نه هیچ شعار دیگر و نه اصولا هیچ وسیلهی مناسبی برای «نشان دادن میزان پایبندی نیروها به رفتار دموکراتیک» وجود ندارد. درست به همین دلیل است که باید تاکید کرد که میزان چنین پایبندی و شناخت از آن در جریان یک مبارزه و پروسهی مبارزاتی حاصل میگردد. ما در این باره مثال قدیمیای داریم که میگوید «حرف» نمیتواند مبنای شناخت نیروهای سیاسی قرار گیرد و باید «عمل» آنها مورد توجه قرار گیرد. با توجه به همین واقعیت و تجاربی که فعالین سیاسی ما در جریان چند دهه مبارزه خود به دست آوردهاند، بسیاری از آنها به درستی میگویند که سخن گفتن نیروهای مختلف از دموکراسی، امروز به هیچوجه به معنای این نیست که پذیرفته شود آنها واقعا به دموکراسی باور پیدا کردهاند. این سخن به نظر من هم درست است، اما تاکید شدید و یکجانبه بر آن؛ خود باعث گمراهی میشود. زیرا «حرف» و یا «شعار» هم یکی ـ اما فقط یکی ـ از وسایل شناخت نیروهای سیاسی است.
تاکید من در سخنان قبلی مبنی بر لزوم ایجاد یک جبههی تاکتیکی وسیع، با توجه به این اشاره شما، صورت شفافتری میگیرد. یعنی برای آزادی زندانیان سیاسی، به عنوان یکی از مهمترین شعارهای حقوق بشری در شرایط کنونی جامعهی ایران، هیچ نباید انتظار داشت که همهی کسانی که با این شعار موافق هستند با همهی اجزای یک نظام دموکراسی ـ آن هم از نظر ما ـ موافق و به قول معروف تا آخر دموکرات باشند. کسانی میتوانند به دلیل قطببندی شدید در جامعهی ما طرفدار آزادی زندانیان سیاسی باشند اما الزاما یک دموکرات کامل نباشند و دموکراتها باید بتوانند همهی این نیروها را در جهت آزادی زندانیان سیاسی ـ که خواستی دموکراتیک است ـ با خود همراه سازند.
تلاش ـ شما در همان مقالاتی که اشاره کردید؛ از فراخوان رفراندوم با عنوان «عزم ملی برای تغییر وضعیت سیاسی و استقرار دمکراسی در کشور» ـ یعنی یک استراتژی با سمت و سوی دمکراتیک ـ نام برده و در اهمیت آن نوشتهاید؛ اگر «آزادیخواهان ایران و رهبران احزاب سیاسی هوشیاری نشان دهند، چه بسا (فراخوان رفراندوم) بتواند نقطه آغاز یک حرکت ملی در کشور ما شود.» با توجه به اهمیتی که شما به این فراخوان دادهاید، آیا دفاع از بیانیه رفراندوم (با همه مشخصات آن و تکیهای که بر اصل دمکراسی و حقوق بشر دارد و شما به روشنی در نوشتههای خود به آنها اشاره کردهاید) و تعهد بدان نمیتواند معیاری برای سنجش رفتار دمکراتیک نیروها، چه امروز و چه در آینده باشد؟
ف. تابان ـ من فکر میکنم سوال قبلی شما و پاسخ من به آن، دستکم بخش آخر این سوال اخیر شما را با یک پاسخ منفی محکم مواجه میسازد. یعنی بیانیه فراخوان رفراندم به هیچ وجه نمیتواند میزان سنجش رفتار دموکراتیک نیروها در کشور ما باشد و نیست. اگر این بحث در مورد اصل موضوع «رفراندم» مطرح شود، میتوان گفت پذیرش رفراندم ـ یعنی نظر مردم ـ به عنوان یکی از ـ و باز تاکید میکنم یکی از ـ الزامات دموکراسی مطرح است. هیچ کس را نمیتوان یافت که بگوید من با رفراندم به عنوان روش تعیین نظر مردم و اعمال آن، مخالفم اما دموکرات هستم.
اما «بیانیه رفراندم» موضوع کاملا جداگانهای است. این «بیانیه» در نهایت یک «برداشت» در «زمان معین» از موضوعی به نام رفراندم در جامعهای به نام ایران و به طور دقیقتر یک برنامهی راهبردی برای گذر از استبداد دینی به دموکراسی در کشور ما آن هم از نظر تدوین کنندگان آن است ـ و به هیچ وجه نمیتوان پذیرش و یا عدم پذیرش آن را مبنای دموکراسی نامید. «بیانیه رفراندم» در میان دموکراتها، نه میتواند نقش «قران» را برای تشخیص مسلمان از غیرمسلمان ایفا کند و نه نقش «مانیفست کمونیست» را برای شناخت چپ از راست. «بیانیه رفراندم»، فقط یک بیانیه است که هرچند به نظر من در موقع خود با دست گذاشتن بر یک نیاز و خواست در جامعهی ما، توانست به ارتقای سطح مبارزه از مرحله اصلاحطلبی به مرحلهی تحولخواهی کمک کند، اما متاسفانه برخلاف بعضی پیشبینیها نتوانست به یک استراتژی عام مورد توافق تبدیل شود که دلایل آن جداگانه قابل بحث است. بسیاری از دموکراتها و جمهوریخواهان ایران ـ در داخل و خارج از کشور ـ به دلایل مختلف ـ که از نظر من بعضی از آنها درست و بعضی نادرست بوده است ـ «بیانیه رفراندم» را نپذیرفتهاند. با این اوصاف چطور میتوان این بیانیه و به تعبیر کمی صریحتر، نظر و تشخیص سیاسی هفت نفر را «معیاری برای سنجش رفتار دموکراتیک نیروها» آن هم چه امروز و چه در آینده دانست؟
مبارزه برای متقاعد ساختن نیروهای دموکراتیک در جامعهی ما که چنین راهکاری بهترین و کمهزینهترین راهبرد در جامعه ی ایران برای گذار به دموکراسی است یک کار صحیح است، و تبدیل این «بیانیه» به وسیلهی مرزبندی بین دموکرات و غیردموکرات یک کار ناصحیح که باید به شدت از آن احتراز کرد.
تلاش ـ در اینجا بحث بر سر پذیرش یا عدم پذیرش یک بیانیه مشخص که حاصل اقدام یک گروه معین بوده است، نیست. موضوع بر سر پایهگذاری و یا حداقل ثبت برگشتناپذیر یک اصل بدیهی در امر باور به دمکراسی و بنا نهادن برآن است. به قول یکی از فرزانگانمان؛ پایهگذاری یا ابداع، کار فرزانگان و تداوم، کار هوشمندان است. به نظر ما شما نیز در همان آغاز انتشار بیانیه رفراندوم به درستی بر این نکته تکیه داشتید که اگر «آزادیخواهان ایران و رهبران احزاب سیاسی هوشیاری نشان دهند چه بسا فراخوان رفراندوم بتواند نقطه آغاز یک حرکت ملی در کشور ما شود.» مراجعه به آرای مردم، و هر ایرانی یک رأی، اصل بنیادین آن بیانیه و در عین حال اصل پایهای دمکراسی است که باید در ذهن ایرانیان و در ذهنیت گروهبندیهای سیاسی آن اجتنابناپذیر و گریزناپذیرنماید. آیا فکر نمیکنید، تعهد هر یک از ما به این اصل است که مخالفت با راهکار «رفراندوم برای گذر از استبداد دینی به دمکراسی در کشور ما» را غیرمنطقی و غیرقابل درک میکند؟
ف. تابان ـ من البته در موضع مخالفان بیانیه رفراندم نیستم، اما فکر میکنم اگر میخواهیم در این بحث و یا هر بحث دیگر به نتیجهای برسیم، باید واقعیتها را همانطور که هست، مد نظر قرار دهیم. انتشار بیانیه رفراندم، به این هدف صورت نگرفت که باور ایرانیان نسبت به دموکراسی برپایه آن محک بخورد. این بیانیه به عنوان یک استراتژی سیاسی و بعد از (به نظر من) یک عقبنشینی اولیه از سوی منتشرکنندگانش، به عنوان یک «گفتمان» برای گذار به دموکراسی در کشور ما منتشر شد و به همین جهت هم موضعگیریهای موافق و مخالف تندی را در مورد آن شاهد بودیم. بنابراین اگر میخواهیم این حرکت را به طور درست و واقعگرایانه ارزیابی کرده و احیانا برای تقویت آن اقدام کنیم، باید آن را به همین صورت ـ یعنی یک استراتژی سیاسی ـ در نظر بگیرم و از تبدیل کردن آن به یک مکتب و معیاری برای تشخیص دوستان و دشمنان دموکراسی خودداری کنیم.
در آغاز انتشار این فراخوان، من نیز مانند خیلیها ـ با همین درک که این بیانیه بتواند پایهگذار یک استراتژی سیاسی گذار به دموکراسی در کشور ما باشد، امیدوار بودم این حرکت سکوی پرشی برای جنبش دموکراسیخواهی که به تازگی خود را از زیر خاکستر ایدههای اصلاحطلبانه بیرون کشیده بود، بشود. متاسفانه این امیدواری متحقق نشد. یعنی بخش مهمی از همان «آزادیخواهان و رهبران احزاب سیاسی» هوشیاری نشان ندادند و یک توافق همگانی و قابل قبول حول این ایده ایجاد نشد. من در دلایل این ناکامی، بیش از این که نادرست بودن ایدهی رفراندم یا حتی زمان طرح آن را موثر بدانم، از یکسو سوءظنها و بدگمانیها و اختلافات درون جنبش اپوزیسیون و مسئولیتناپذیری احزاب سیاسی و رهبران آنها و از سوی دیگر و به ویژه تغییر شرایط سیاسی در کشور و بسته شدن بیشتر فضای فعالیت دموکراتیک، از جمله برای دانشجویان به عنوان حاملین اصلی این ایده، را موثر میدانم. بعد از آن، متاسفانه «گفتمان رفراندم» به بعضی جریانهای سیاسی محدود شد و کاربرد عمومی خود را از دست داد.
بنابراین اگر بخواهیم جمعبندی از این حرکت ارائه کنیم این است که شعار رفراندم، نتوانست در شرایط فعلی مبنای یک جنبش سیاسی در کشور ما قرار بگیرد. من باز هم تاکید میکنم که این ناتوانی در خود ایدهی رفراندم نبود و فکر میکنم ممکن است این شانس در آینده ایجاد شود. اما این حرکت هرچند نتوانست به انتظارات اولیهای که ایجاد شده بود، پاسخ گوید، خدمت دیگری انجام داد و آن این بود که نقطهی پایانی بر تفکر اصلاحطلبانه در جامعهی ما گذاشت و موضوع تغییرات ساختاری را به یک مطالبه عمومی و گسترده فرارویاند. این «نقطه پایان» البته صرفا با بیانیه هفتنفره حاصل نشد بلکه گام به گام با آشکار شدن بنبستهای جنبش اصلاحطلبانهی دوم خرداد تقویت شد. به طور مثال در همایش عمومی اول اتحاد جمهوریخواهان ایران در برلین، مهمترین مرزبندی حول همین موضوع رفراندم صورت گرفت. در آن جا جناح تحولخواه که مدافع طرح ایدهی رفراندم بود، در برابر جناح اصلاحطلب شکست خورد. اما فکر رفراندم و گذار از استبداد به دموکراسی به جای اصلاح حکومت، باقی ماند و نیروی بیشتری گرفت که بیانیه هفتنفره و استقبال فراوانی که از آن شد نشانگر این موضوع بود.
تلاش ـ پس از پذیرش اصل فوق از مهمترین پرسشهائی که بلافاصله به ذهن میرسد؛ مفهوم «مردم» است؟ چه درکی از «مردم» میتواند مقارن با درک دمکراتیک باشد؟ آیا این مردم یکدستند یا چندگانگی، که میتواند نموداری از استقلال رأی باشد، در میان آنها رخنه یافته و نهادینه شده است؟ این که مردم تودهای یکدست نیستند و در میان آنها گرایشها و منافع گوناگون یافت میشود چگونه میتواند در یک حرکت سیاسی ـ مثلاً رفراندوم ـ بازتاب یابد و اساساً چگونه میتواند محترم شمرده شود؟ آیا جمعی از رهبران سیاسی، فرد یا گروهی معین میتواند آراء خود را به مردم نسبت دهد؟ پرسشهای فوق برخاسته از تجربه ما از رفراندومهای پیشین و پسینی است که الزاماً به استقرار دمکراسی نیانجامیده و نخواهند انجامید. کشور ما متأسفانه استعداد فراوانی در باز تولید استبداد دارد، که از قضا درعرصه سیاست این استعداد اندازه ناگرفتنی است .
ف.تابان ـ شما موضوع گستردهای را با چند سوال مهم وارد بحث کردهاید که من نمیدانم چطور میشود به همهی آنها پاسخ داد. ظاهرا امروز این درک مورد توافق عمومی قرار گرفته است که «انتخابات» بهترین وسیله برای شناختن خواستها و مطالبات مردم و همچنین تفاوتها و اختلافهای آنها است و تغییر ساختار سیاسی در ایران نیز سرانجام باید توسط یک انتخابات یا یک رفراندم عمومی مهر تایید بخورد. البته محدود کردن همهی فعالیت دموکراتیک به «انتخابات» و یا «رفراندم» تمایلی است که بیشتر در نزد نیروهایی دیده میشود که «پارلمانتاریست» نامیده شده و مایلند همهی تغییرات و تحولات از راه همین انتخابات به انجام برسد. نمونهی خیلی مشخص و البته سر و دم بریدهی این «پارلمانتاریسم» اصلاحطلبان دوم خردادی بودند که همهی فعالیتهای سیاسی را تعطیل کردند و تئوریای ساخته و پرداخته کردند به نام «معجزهی صندوقهای رای» که خوب نتیجهی آن امروز معلوم است. بنابراین علاوه بر انتخابات و رفراندم، برای نزدیک کردن ساختار سیاسی به افکار عمومی شهروندان، امروز یک نظام سیاسی گستردهای به وجود آمده است که انتخابات یک جزء آن است و وجود احزاب، سازمانهای سیاسی، تشکلهای مدنی و صنفی و طبقاتی و مطبوعات و غیره، اجزای دیگر آن. از طریق این سیستم گسترده و پیچیده است که «مردم» و گرایشات و یا گروههای مختلف درون آن میتوانند نظرات خود را ابراز کنند و از منافع گروهی، طبقاتی، صنفی و ملی و جهانی خود دفاع کنند.
اکثر نیروهای جامعه ما، از جمله عمدهی نیروهای چپ نیز این سیستم و توافق حول آن را پذیرفتهاند، یعنی برخلاف گذشته دیگر کمتر کسانی هستند که به دنبال نفی ساختارهای اساسی نظام دموکراتیک و احیانا دفاع از سیستمهای دیکتاتوری تحت عنوان طبقاتی و یا ایدئولوژیک و یا مذهبی باشند. اما در زیر این توافق عمومی نکات مورد مجادله و قابل بحث بسیاری نهفته است. بر خلاف گروهی از نیروهای سیاسی که این نوع دموکراسی یا همان دموکراسی پارلمانی را کاملترین نوع دموکراسی و شکل ایدهآل آن میشناسند، نیروهای چپ نسبت به آن چه «آزادی انتخابات» در دوران ما فهمیده میشود، انتقادهای بسیار جدی دارند و چنین انتخاباتی را بیانگر تمایل و نظر واقعی و کامل افکار عمومی نمیشناسند. آنها همچنین کل نظام سیاسی دموکراتیک که در جوامع باز و عمدتا غربی حاکم شده است را نیز شامل این انتقادات میکنند. زیرا «انتخابات» و فعالیتهای سیاسی و حزبی در فضای سلطهی طبقاتی و تبلیغاتی و رسانهای گروههای اجتماعی معینی صورت میگیرد که تا میزان زیادی میتوانند بر جهتگیریهای عمومی تاثیر بگذارند. به دلیل همین تسلط بر فضای عمومی است که غالبا گروههای اجتماعی که قدرت سیاسی را نیز در دست دارند، در نقش سخنگویان مردم ظاهر میشوند و «منافع ملی» را تعریف میکنند. و آن گاه بر اساس تعریف از این «منافع ملی» از گروههای اجتماعی مختلف، به خصوص اقشار زحمتکش میخواهند که خواستها و مطالبات خود را به خاطر «این منافع ملی» کنار بگذارند.
از این نظر، بسیاری از نیروهای چپ، تجربههای فعلی دموکراسی را تجربه کامل و عادلانهای نمیدانند و به ویژه بر تامین دموکراسی در حوزهی اقتصادی و حرکت به سمت عدالت اجتماعی که میتواند دموکراسی سیاسی را از محتوای واقعی و عادلانهای برخوردار کند، تاکید میکنند.
این را باید البته گفت که چنین بحثی برای کشور ما که هنوز در مرحلهی پیشادموکراسی است شاید موضوعیت چندانی نداشته باشد و «لوکس» به نظر برسد. برقراری دموکراسی پارلمانی در این مرحله موفقیت بزرگی برای ما خواهد بود و تازه آن وقت است که جامعه میتواند آمادهی انتقاد از این دموکراسی پارلمانی و احیانا جستجوی راههای گذار از آن به سوی یک دموکراسی کاملتر که مردم را بیش از گذشته حاکم بر سرنوشت خود سازد، کند.
تلاش ـ درستی یا نادرستی نظرات و نقدهای چپهای ما به نظامهای پارلمانی و انتخابی کشورهای غربی بحث جداگانهای را میطلبد. اما چپهای ما چند اصل اساسی و کلی در سیاست را نیز نباید از نظر دور دارند. از جمله اینکه؛ در سیاست هیچ چیز تغییرناپذیر و از پیش تعیین شدهای وجود ندارد. در یک جامعه باز و آزاد نیروهای فکری و سیاسی دمکرات از واقعگرائی و برای پذیرش بهترین و عاقلانهترین برنامهها از درجهای از هوشمندی برخوردارند. به عنوان نمونه چه کسی باور میکرد که برنامه سبزهای آلمان در زمینه دفاع از محیط زیست را ـ بعد از کمتر از ۲۵ سال ـ محافظهکاران نیز بپذیرند. در اروپا امروز این برنامهها دیگر نه تنها تخیلی و آرمانگرائی نیست بلکه به پروژههای اقتصادی سودآور بدل شده است. یا این تصور را در همین ۵۰ ـ ۶۰ سال پیش چه کسی میتوانست بپذیرد که اروپائی که بیشترین جنگهای خونین بشری را به راه انداخته است، امروز به بزرگترین پاسدار صلح در جهان بدل شده است. همچنین اگر قبول داشته باشیم که در چهارچوب یک نظام دمکراتیک، اگرچه اصل توازن نیرو همواره عمل میکند، اما آراء ۷۰، ٨۰، ۹۰ و صددرصدی مضحک و ناممکن بوده و ترکیب هیچ نهاد قدرتی ـ از جمله مجلس و دولت ـ یکدست و دائمی نخواهد بود. همچنین مراجعه به آراء مردم در نظام دمکراتیک یکبار برای همیشه نخواهد بود. اینها اصولی هستند که به نظر من به ما امیدواری و مثبت نگری و پشتگرمی برای مبارزه میدهند. اما از سوی دیگر وظائفی نوین را در جلوی پای ما میگذارند.
بنابراین با توجه به نکات فوق و با تأکید پررنگ و تأئیدآمیز روی این سخن آخر شما یعنی: «برقراری دموکراسی در این مرحله موفقیت بزرگی برای ما خواهد بود.» ـ لطفاً بفرمائید دریافت چپهای ما ـ به جای این همه بدبینی و سوظن به استراتژیهای سیاسی گذار به دمکراسی ـ از این وظائف نوین چیست؟ آیا فکر میکنید چپهای دمکرات ما در چنین وضعیت پراکندگی ـ صرف نظر از این که ضعف پراکندگی تنها شامل چپ نمیشود ـ قادر خواهند بود بر سیاست ایران تأثیرگذار باشند؟
ف. تابان ـ پیش از پرداختن به پرسش آخر شما که موضوع مهمی است، مایلم یک نکته را در باره این گفته که در سیاست هیچ چیز تغییرناپذیر و از پیش تعیین شدهای وجود ندارد، مورد تاکید قرار دهم. هرچند به طور اصولی نمیتوان با این سخن مخالفت کرد، اما باید متوجه بود که چنین سخنی از جمله در کشور ما میتواند توجیه یک سیاست نادرست و انفعالی هم قرار بگیرد و نتیجه گرفته شود که جمهوری اسلامی ایران هم سرانجام «تغییر» خواهد کرد و از این نظر لزومی به دنبال کردن راهحلهای رادیکال و انقلابی برای تغییر این حکومت وجود نخواهد داشت. اصل تغییرپذیری در سیاست هرچند اصل درستی است، اما باید آن را همواره در کنار عامل «زمان» در نظر گرفت. زیرا اگر زمان چنین تغییری بیش از پیش به درازا بکشد، معمولا مفید به فایده بودن آن را تحتشعاع قرار میدهد و از اینروست که در سیاست همواره نباید منتظر «تغییرپذیری» پدیدهها ماند و در برخی موارد باید به تغییر پدیدهها اقدام کرد.
اما در مورد وضعیت ضعف و پراکندگی نیروهای چپ، شما به واقعیت درست و دردناکی اشاره کردهاید. این موضوع البته تنها شامل چپ نمیشود. تقریبا همهی جناحهای سیاسی جامعهی ما ـ کمتر یا بیشتر به این بلیه دچار هستند و من فکر میکنم بخش مهمی از آن به نوعی به فرهنگ ایرانی، فرقهگرایی و عدم تمایل به کار جمعی برمیگردد و از اینرو برای این بخش از این پراکندگی شاید نتوان هیچ دلیل معین سیاسی ـ نظری پیدا کرد. بخش دیگر آن را هم باید در عدم ارتباط اجتماعی اکثر گروههای سیاسی از مردم و پایههای اجتماعی ـ و فعالیت در خارج از کشور ـ جستجو کرد. وقتی احزاب در فضای سیاسی کشور نقش مهمی بازی نمیکنند و در حاشیه قرار دارند، تصمیمات آنها نیز بالتبع نمیتواند بر فضای سیاسی کشور تاثیر مهمی داشته باشد. ادامهی این روند ـ که در نیروهای سیاسی کشور ما متاسفانه بسیار طولانی شده است ـ از رهبران گروهها و احزاب، که قاعدتا باید رهبران سیاسی در ابعاد کلان باشند، رهبران گروهی و افراد گروهگرایی را میسازد که بیشتر منافع فرقهای و گروهی خود را در نظر میگیرند تا منافع جنبش دموکراتیک در سطح کلانتر را. نتیجهی این وضعیت پرورش رهبرانی میشود که مسئولیت سیاسی خود را به خوبی نمیشناسند و درک نمیکنند. تا زمانی که نزدیکیهای ما، تاثیر مهمی در فضای سیاسی کشور نمیگذارد، این نزدیکیها همواره میتواند با دلایل ساده به جدایی منجر شود. اما اگر زمانی برسد که هر کدام از این نزدیکیها و یا جداییها در صفآرایی نیروهای سیاسی در کشور ما تاثیرگذار باشد و یا به بیانی دیگر «نیرو جا بجا کند»، آنگاه قطعا به سادگی صورت نخواهد کرد. این وضعیت منحصر به این یا آن گرایش معین اجتماعی در جامعهی ما نیست. یک مثال عمدهی آن جبههی دوم خرداد است. این جبهه تا زمانی که در قدرت حضور داشت و در فضای سیاسی کشور تاثیرگذار بود، اجزا آن علیرغم همهی اختلافات بزرگ، همچنان به هم چسبیده بودند، اما وقتی به حاشیهی سیاست رانده شد، روند جداییها در آن به وجود آمد و شدت گرفت.
منظور من از این بحث این است که متاسفانه اکثر احزاب و گروههای سیاسی در ایران، محصول بازی در میدانهای بزرگ نبودهاند و سیاستورز به معنای کلان آن نیستند. بیشتر احزاب آرمانگرا هستند تا سیاسی. در زمانی هم که این آرمانها هزار تکهپاره شده است، طبیعی است که پراکندگیها همچنان ادامه خواهد داشت. البته من آرمانگرایی را به هیج وجه رد نمیکنم و خودم را نیز هنوز انسانی آرمانگرا میشناسم. اما این آرمانگرایی را باید وارد سیاست کرد و به زبان سیاسی ترجمه کرد تا بتوان در جهت آن قدم برداشت.
اما حقیقت نخواهد بود هر گاه «بدبینی به استراتژیهای سیاسی گذار به دموکراسی» را فقط به نیروهای چپ منحصر بدانیم. صحیحتر این است که گفته شود در جامعهی ما متاسفانه همه جناحهای سیاسی ـ و در ابعاد کوچکتر ـ همهی گروههای سیاسی به یکدیگر بدبین هستند و دلایل آن شاید از یکسو فعالیت ـ و یا بهتر است بگوییم زیست ـ طولانی در زیر سایه استبداد و از سوی دیگر عدم درک درست از مقوله اتحادها و زیادخواهی و هژمونیطلبی در هر حرکتی باشد. شما اگر به برنامهها و پلاتفرهایی که برای «اتحاد» نوشته میشود، نگاهی بیاندازید، این واقعیت به خوبی در آن دیده میشود. این پلاتفرمها ـ به طور مثال و به عنوان آخرین نمونه پلاتفرم آقای اکبر گنجی ـ یک برنامهی حزبی و یا مجموعهی تفکرات و نوع نگاه نویسندگان آن به همه چیز، از انقلاب تا اصلاح تا فرهنگ تا سیاست و تا سایر مسایل میباشد. معلوم است که در زیر چنین پلاتفرمهایی تنها دور و بریها و نزدیکان را میتوان گرد آورد نه یک نیروی سیاسی و اجتماعی وسیع را.
من به عنوان یک فعال سیاسی چپ، در مورد سایر نیروهای اجتماعی نمیتوانم اظهار نظری بکنم، اما به نظر من مهمترین وظیفهای که نیروهای چپ در مقطع کنونی برای عبور از این پراکندگیها میتوانند دنبال بکنند این است موضوع اتحاد و جبهه را به درستی درک کنند و حول آن به فعالیت بپردازند. بنابراین آنها:
اولا جمهوریخواه بمانند، یعنی هدف استراتژیک خود را حفظ کنند
ثانیِا، به طور فعال از اتحاد عمل با نیروهای غیرجمهوریخواه بر سر مسائل مربوط به حقوق بشر دفاع کنند
ثالثا، برای ائتلاف با سایر نیروهای جمهوریخواه، از یک برنامهی حداقل گذار از استبداد به دموکراتیسم دفاع کنند. معلوم است که نیروهای چپ ـ امروز حتی در درون خودشان هم نمیتوانند در مورد مسائلی مثل مسائل قومیتی یا ملی، سمتگیریهای اقتصادی، سیاست خارجی به توافق برسند، چه برسد که بخواهند این توافقها را در طیف وسیعی از جمهوریخواهان به دست بیاورند. در این جا محور ائتلاف باید توافق بر گذار از استبداد مذهبی به جمهوری دموکراتیک و توافق بر چگونگی این گذار باشد. در مورد همهی مسائل دیگر ما فقط میتوانیم یک توافق داشته باشیم: توافق کنیم که شرایط دموکراتیکی برای حل این مسائل ـ که اختلافات عمدهای حول آنها جریان دارد ـ به وجود آوریم، یعنی نظام سیاسی دموکراتیکی که مبنای تصمیمات و حل اختلافات، آرای مردم باشد.
تلاش ـ با برداشتی از مضمون گفتههای شما؛ دایره نیروهای آزادیخواه و طرفدار حقوق بشر و دمکراسی گستردهتر از جمهوریخواهان و لاجرم گستردهتر از چپهاست.
حال اگر جمهوریخواهی یا چپ جمهوریخواهی در هدف استقرار دمکراسی در ایران و الزامآور نمودن اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای آن برای قانون اساسی و سایر قوانین کشور، خود را همسوی نیروهای عرفیگرای دیگری ببیند، که طرفدار شکل دیگری از نظام سیاسی ـ پادشاهی ـ هستند، یا نیروهائی که اساساً تعیین هویت سیاسی خود با شکلی از نظام را تحمیلی غیراصولی و غیرلازم میشمارند، آیا چنین جریان یا افرادی در دایره ائتلاف شما به حاشیه رانده شده و وجودشان نادیده گرفته میشود؟
و بالعکس آیا هر چپ و جمهوریخواهی با هر گرایش ایدئولوژیکی، دستگاه فکری و اولویت سیاسی ـ حتا در تضاد و مخالفت با اندیشه دمکراسی و آزادی ـ در هر صورت در محور ائتلاف شما قرار میگیرد؟
ف. تابان ـ آن چه من گفتم به معنی کنار گذاشتن نیروهای دموکرات از جنبش دموکراسیخواهی نیست. برای تعریف نیروهای سیاسی و ماهیت آنها روشهای مختلفی وجود دارد که همهی آنها الزاما صحیح نیستند. یکی آن است که ما ـ چپها ـ سالها دنبال آن بودیم و میکوشیدیم ماهیت نیروهای سیاسی و جایگاه آنها در صحنهی سیاسی کشور را با تنها با موقعیت طبقاتی آنها توضیح دهیم. ما از چنین روشی برداشتی یک جانبه داشتیم. یعنی بیشتر از آن که به مواضع سیاسی و مشخص نیروها توجه کنیم، به جایگاه طبقاتی آنها اهمیت میدادیم. روش ما از یک مدل تقریبا ثابت پیروی میکرد. مثلا اگر ما به این نتیجه میرسیدیم که یک نیروی سیاسی «ماهیت خرده بورژوایی» دارد، نتیجه مستقیم سیاسی که از آن گرفته میشد، «ترقیخواهی» این نیروی سیاسی ـ با توجه به مرحله دموکراتیک انقلاب ـ بود، صرفنظر از آن که وی در حال حاضر چه سیاستها و هدفهایی را در پیشروی خود دارد. بحثی اگر بود، فراتر از ارزیابی از این یا آن نیروی سیاسی ـ به نقش و موقعیت نیروهای طبقاتی و قشرهای مختلف جامعه به طور عام بر میگشت. مثلا این که آیا بوررژوازی ملی در ایران خصلت ترقیخواهی دارد یا نه؟ این بحث کمتر به مواضع سیاسی نمایندگان این بورژوازی ملی مربوط میشد، بلکه بیشتر از «مرحلهی انقلاب» و این موضوع که انقلاب ایران الان در کدام مرحله است به دست میآمد. بزرگترین زیان چنین نگرشی ـ که به یک فاجعه انجامید ـ حمایت بخشی از چپها از آیتالله خمینی و پیروان او بود. حتی تا چند سال بعد از انقلاب که مواضع آیتالله خمینی کاملا آشکار شده بود، ما اساس ارزیابیامان از وی و نیروی تحت رهبریاش، نه این مواضع و سیاستهای او، بلکه همچنان «جایگاه طبقاتی» او با توجه به «مرحلهی انقلاب» در ایران بود. چنین بود که ما مواضع ارتجاعی و جنایتهای حکومت تازه را میدیدم و بر آن چشم میبستیم و بر این تحلیل بودیم که این نیرو به عنوان «نمایندهی خرده بورژوازی» سرانجام «باید» اشتباهات و تزلزلهای خود را اصلاح کند و در جانب ترقیخواهی و مردم قرار گیرد.
منظور از این مقدمه، گفتن این نکته است که نباید این اشتباه را تکرار کرد و نیرویی را به صرف «چپ» یا «راست» بودن و یا خصوصیات طبقاتی که ما برای آن در نظر میگیریم، ارزیابی کرد و برای آن «جایگاه» در داخل یا خارج جنبشها و حرکات سیاسی در نظر گرفت.
به نظر من نیرویی را میتوان دموکراتیک و آزادیخواه دانست که همین امروز از یک هدف دموکراتیک و آزادیخواهانه جانبداری و برای آن مبارزه میکند. من بازگشت سلطنت به ایران را یک هدف دموکراتیک و قدمی به جلو نمیدانم. بر همین اساس برخی از «چپ»ها هم که با موازین اساسی دموکراسی در ایران امروز مخالفت میکنند، را هم نمیتوان در «محور ائتلاف» قرار داد.
منطقی و طبیعی است ائتلاف و اتحاد تا همان جایی باشد که هدف مشترک وجود دارد. اگر این هدف، مثلا اعتراض به نقض حقوق بشر در ایران است، خوب ائتلاف یا اتحاد یا همکاری هم باید بر همین محور انجام شود. من فکر میکنم که در ایران باید ائتلافها و اتحادهای مختلفی به وجود بیآید و فراگیری آنها بسته به فراگیری هدفهایی است که در برابر این ائتلافها قرار میگیرد، از این نظر قطعا ائتلافی که حول نقض حقوق بشر در ایران عمل میکند، ائتلاف وسیعتری از اتحادی که حول نظام سیاسی آینده ایران برقرار میشود خواهد بود. شاید یک وقتی موضوع جنگ و صلح در جامعهی ما به یک موضوع کاملا جدی تبدیل شود. آن وقت ائتلافی که برای جلوگیری از جنگ و حفظ صلح به وجود میآید، حتی از ائتلاف بر سر حقوق بشر هم گسترده میشود. وقتی بین جمهوریخواهان و مشروطهطلبان، بر سر نظام سیاسی آینده کشور توافق وجود ندارد، اصرار بر ایجاد ائتلاف و اتحاد بین آنها بر سر نظام سیاسی آینده کشور، اصراری غیرمنطقی و بی سرانجام است.
با این نگرش به نظر من هیچ نیرویی به حاشیه رانده نمیشود، بلکه مناسبات بین نیروها در جایگاه طبیعی خود قرار میگیرد.
تلاش ـ طرح پرسش قبلی البته نه از آن جهت است که در توجه شما و دوستان چپ یا جمهوریخواه دیگر نسبت به مسائل فوق تردید وجود دارد، چنین تردیدی وجود ندارد و میدانیم شما نیز به این مسائل واقفید! سالها تلاش شما و دیگران در زمینه ائتلاف گستردهای از جمهوریخواهان و تشکلیابی آنان نیز در خور احترام است و در ضرورت آن نیز تردیدی وجود ندارد.
در اینجا، یعنی در بخش آخرین این گفتگو، تنها قصد، توجه دادن به این نکته است که ائتلافها تابعی از اهداف و برنامههای استراتژیک هستند، نه بالعکس. اگر اولویت و هدف امروز شما و چپهای دمکرات ما برای ایران، گذار از استبداد به دمکراسی است اگر چپهای دمکرات ما به ضرورت جایگزینی نظام سیاسی و حقوقی و فرهنگی دمکراتیک به جای نظامهای استبدادی مذهبی، سلطنتی، جمهوریهای دیکتاتوری ـ از نوع اسلامی و ایدئولوژیک و ارثی آن که این یکی پدیدهای شگفتآور اما واقعی است ـ رسیدهاند، (آخرین آنها همزمان با اعلام شکست اصلاحات از درون حکومت دینی و «ارتقاء سطح مبارزه از مرحله اصلاحطلبی به مرحله تحولخواهی» از طریق فراخوان و صدور بیانیه رفراندوم)، اگر افرادی، هم چون شما، نیز به این نتیجه رسیدهاند که حل بسیاری از مسائل برنامهای تنها در چهارچوب ایرانی دمکراتیک و آزاد و با اتکاء به آراء مردم ـ آن هم نه یکبار برای همیشه ـ ممکن خواهد بود، پس باید بپذیرند که در این میدان تنها نیستید. اگر این میدان، عرصه مبارزات استراتژیک شماست، ناگزیر هستید، حضور دیگران را نیز در این میدان و در کنار خود بپذیرید و رابطه خود با آنها را دوباره تعریف کنید. در چنین میدانی، و برای تبیین و تعریف این رابطه، بالا بردن «هویت جمهوریخواهی» تا سطح و عین دمکراسیخواهی و پائین آوردن «مسائل حقوق بشری» در حد همکاریهای تاکتیکی ـ به نظر میرسد ـ پاسخهائی باری به هرجهت و بیشتر برای رفع مسئولیت در برابر تبیین جدید رابطه میان نیروهای دمکراسی در ایران بوده و دردی را دوا نمیکنند. فقط ممکن است موجب سلب هرچه بیشتر اعتماد نیروهائی شوند که میدانند در مبارزات امروز و آینده ما دمکراسی، آزدای و حقوق بشر اموری بس حیاتیتر و خطیرترند. درست است که نیروهای دمکرات امروز هنوز در عمل فاقد قدرت تأثیرگذاری برصف بندیهای کلان اجتماعی میباشند. اما آیا برای تبیین یک رابطه اصولی و شایسته فرهنگ دمکراتیک باید منتظر آن روز نشست؟
ف. تابان ـ در این آخرین پرسش، من مایلم چند نکته را روشن کنم.
اگر از صحبت من این طور برداشت شده که من «مسائل حقوق بشری» را «مسائل تاکتیکی» دیدهام، این را باید اصلاح کنم. مسائل حقوق بشری شاید به تعبیری استراتژیکترین مسائل هستند، زیرا همیشگیاند. حتی بعد از تشکیل جمهوری با هر شکل و محتوا، نقض حقوق بشر و مبارزه برای جلوگیری از نقض حقوق بشر و بهبود شرایط حقوق بشر ادامه خواهد داشت. تا بی انتها. آن چه منظور من بود این است که به دلایل مختلف میتوان همکاری بین جمهوریخواهان و دیگران بر سر مسائل حقوق بشری داشت و این مسائل ربطی به موضوع اصلاح یا برکناری حکومت هم ندارد، اما نمیتوان بر سر مسالهی نظام سیاسی آینده و آلترناتیو جمهوری اسلامی چنین همکاریای را داشت و من فکر نمیکنم که هیچ مبارز سیاسی بخواهد فقط فعالیت خود را به بهبود وضعیت حقوق بشر در کشور محدود کرده و از مبارزه برای تغییر قدرت یا اصلاح آن خودداری کند.
دوم این که من نیز کاملا موافقم با آنها که پذیرفتهاند حل بسیاری از مسائل برنامهای تنها در چهارچوب ایرانی دمکراتیک و آزاد و با اتکاء به آراء مردم ـ آن هم نه یکبار برای همیشه ـ ممکن خواهد بود، پس باید بپذیرند که در این میدان تنها نیستند و باید همهی نیروهای خود را متحد سازند. من هم مثل شما خوشحالم که این ایدهها امروز در جامعهی ما گسترش یافته و خیلی از نیروهای سیاسی را در بر میگیرد. اما من این را نمیپذیرم که به دلیل این که نیروی بیشتری جمع شود، باید هدفهای استراتژیک (در اینجا جمهوریخواهی) را مسکوت و شکل نظام دموکراسی را «باز» گذاشت.
من ادعا نمیکنم «جمهوریخواهی» برابر با «دموکراسیخواهی» در جامعهی ماست زیرا هر کس جمهوریخواه است، الزاما دموکرات نیست و ما این را میبینیم که در صفوف جمهوریخواهان امروز کسانی هستند که به معیارهای دموکراسی توجهی ندارند. اما من این ادعا را میکنم که دموکراسیخواهی در جامعهی ما نمیتواند در بستری جدا از جمهوریخواهی جریان یابد و دموکراسی، آزادی و حقوق بشر در ایران جز در یک نظام جمهوری به سرانجامی نخواهید نرسید.
شما اگر به طیف خارج از جمهوریخواهی در ایران نگاه کنید، دو نیرو بیشتر نمیبیند. سلطنتطلبان ـ که مشروطهخواهان بخشی از آنها هستند ـ و اسلامیهایی که یا به ولایت مطلقه و یا مشروطهی فقیه باور دارند.
اگر ما بپذیریم هستهی اصلی مبارزه سیاسی، مبارزه برای قدرت است و مجموعهی سیاستهای هر گروه و دستهای را که بفشاریم و خلاصه کنیم، آن چه از آن باقی میماند راهحلها و روشهایی است که برای کسب قدرت و ادارهی قدرت به دست میدهند، میتوانیم این ادعا را که بیرون از جمهوریخواهی، دموکراسی در ایران به خرده حرکاتی پراکنده تبدیل میشود، بهتر بررسی کنیم. طرفداران نظام پادشاهی در ایران برای چه مبارزه میکنند؟ آنها مبارزه میکنند تا سلطنت را به ایران باز گردانند. این بازگشت سلطنت در ایران یک معنای مشخص هم دارد و آن بازگشت خانوادهی پهلوی به قدرت است. ما هیچ سلطنتطلبی نداریم که بخواهد به طور مثال یکی از نوادههای خاندان قاجار را به سلطنت برساند یا درصدد آن باشد که یکی از فرزندان «کوروش کبیر» که این روزها اتفاقا بسیار زیاد هم شدهاند را بر تخت سلطنت بنشاند. مفهوم بازگشت سلطنت در ایران یعنی بازگرداندن قدرت به خانوادهی پهلوی و لاغیر. چنین هدفی را نمیتوان یک هدف دموکراتیک دانست، هر چند حتی ابزارهای دموکراتیکی برای آن به کار گرفته شود. اگر امروز مدلهای دیگری در برابر جامعهی ایران نبود و ما فرضا در پانصد سال پیش زندگی میکردیم که جز نظام پادشاهی نظام دیگری را نمیشناختیم و در افق مبارزاتمان قرار نداشت، شاید آن وقت اصرار بر «پادشاهی دموکراتیک» هدف مترقی بود، اما حالا ما مدلهای بهتر و مناسبتری داریم و بازگشت به عقب را در هیچجا نشانهی پیشرفت و دموکراسی نمیدانند. از همینروست که من مدعی هستم آری همهی جمهوریخواهان دموکرات نیستند، اما دموکراسی در جامعهی ما بستری جز جمهوریخواهی ندارد. با این وصف، این سخن شما که «ائتلافها تابعی از اهداف و برنامههای استراتژیک هستند، نه بالعکس» کاملا درست به نظر میآید و من نیز تلاشم در این گفتگو این بوده است که به همین نتیجه برسیم. وقتی ما امروز در مورد مسائل مربوط به حقوق بشر نظر مشترک داریم، باید بر اساس آن همکاری کنیم، و وقتی بر سر نظام آیندهی سیاسی کشور نظر مشترک نداریم، باید از همکاری بر سر آن پرهیز و از آشفته کردن صفها خودداری نماییم.
تجربه گذشته پیش چشم ماست. هدف این نیست که در گذشته بمانیم و از آن بیرون نیاییم، بلکه هدف این است که اشتباهات گذشته را دوباره تکرار نکنیم. من فکر نمیکنم نیروهایی که دربارهی گذشتهی جامعهی خود اختلاف نظر دارند ـ و حتی فراتر از آن رو در روی هم بودهاند ـ بتوانند دربارهی آینده کشور خود به نتیجهی مشترکی برسند بدون آن که آن اختلافها را حل کنند و یا به جایی برسانند. و ما در بارهی این گذشته هنوز اختلافات عمیق داریم. روزهای زیادی در تاریخ نه چندان دور کشور ما وجود دارد که احساس و عمل کاملا متفاوتی را در ما به وجود میآورد. این واقعیات را باید در نظر گرفت و از احساسی کردن مسائل پرهیز نمود. سه دههی پیش نیز فاجعه از آن جا آغاز شد که نیروهای دموکرات و لائیک جامعهی ایران، برخی همراهیها و همسوئیها با روحانیت معترض به حکومت پهلوی در زمینهی حقوق بشر را به یک همکاری استراتژیک و پایدار تبدیل کردند. این اشتباه حالا هم به نوعی دارد تکرار میشود. حرف من این است با هر نیرویی باید در همان جا و به همان میزان مناسبات برقرار کرد که توافق وجود دارد.
اشتباه خواهد بود اگر جمهوریخواهان برای وسیعتر ساختن جبههای که «جبههی دموکراسیخواهی» نامیده میشود، از هدف جمهوریخواهی خود حتی به طور موقت چشمپوشی کنند. مبارزه برای تعیین نظام سیاسی آینده در ایران، همین امروز در جریان است، و فقط «تصمیم» است که قرار است فردا گرفته شود. از همینروست که پرچم جمهوریخواهی در کشور ما برای تصمیمگیری درست در فردا، باید از همین امروز در اهتزاز باشد. پرچمهای دیگر در احتزازند و بی وقفه در حال ساختن آلترناتیوها و مدلهای مورد نظر خود هستند.
منبع: ماهنامه ی تلاش شماره ۲۷
|