سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پس از تفاهم هسته ای
تبارشناسی فساد


حسن پویا


• در مقاله قبلی آمد که یکی از عوامل اصلی توسعه نامتوازن و امکان برگشت پذیری توسعه، فساد می باشد. در این مقاله به زمینه های تئوریک و نظری از دید تاریخی – روانشناسانه پرداخته میشود ولی همانطور که ذکر شد جا دارد در زمینه های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی به تبار شناسی فساد پرداخت تا شاید راهگشای توسعه متوازن باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۶ خرداد ۱٣۹۴ -  ۲۷ می ۲۰۱۵


در مقاله قبلی(1) آمد که یکی از عوامل اصلی توسعه نامتوازن و امکان برگشت پذیری توسعه، فساد می باشد، در این مقاله به زمینه های تئوریک و نظری از دید تاریخی – روانشناسانه پرداخته میشود ولی همانطور که ذکر شد جا دارد در زمینه های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی به تبار شناسی فساد پرداخت تا شاید راهگشای توسعه متوازن باشد.

استبداد و فساد
رابطه مستقیم و معنا داری همیشه بین دو متغیر استبداد و فساد وجود داشته است. هرچه جامعه بسته تر و مستبدتر باشد امکان کنترل و نظارت کمتر است و لذا فساد بیشتر می شود.
استبداد فقط برای سلطه نیست و اساساً در دوران کنونی جوهر قدرت، سلطه نیست. در زمانهای قدیم که مفهوم دولت – ملت و شهروند وجود نداشته است و سیستم قبیلگی و خویشاوندی مطرح بوده است قدرت برای حفظ و تداوم امنیت بوده است و قصد سلطه فی نفسه وجود نداشته است. استبداد برای سلطه اقتصادی است و وقتی سلطه اقتصادی حاصل شد، حفظ و تداوم آن مشکل است زیرا با اعتراض مردمی روبرو میشود و در اینجا مذهب به کمک قدرت به توجیه وضع موجودمی آید انحراف افکار عمومی در خلاء صورت نمی گیرد و بستر لازم دارد و لذا عامل معرفت به خدمت قدرت و ثروت می آید و این سه عامل در یک دستگاه متمرکز می شود. سنبلهای دینی مذاهب مختلف برای توجیه قدرتهای مختلف به اسم خدایان مختلف ایجاد می شود. تمرکز هر چه بیشتر سه عامل فوق باعث پرستش خدایان و در جهت توجیه وضع اجتماعی میشود و در نهایت باعث تقدس شمردن وضع موجود توسط مردم خواهد شد.
در شبکه قدرت و دانش در شرایط دولت – ملت این قدرت دیگرجنبه از بالا به پایین و یکطرفه ندارد بلکه به صورت شبکه ای بهم تنیده در همه امور زندگی اجتماعی اعمال میشود و کنترل دولت رفاه ملی را در دست دارد به عبارت دیگرویژگی، سمت و نقش قدرت تغییر بسیار می کند.

تبار شناسی تاریخی – روانشناسانه زمینه های فساد در ایران
برای بررسی اجمالی ریشه هاو زمینه های بروز فساد باید به نحوه نگرش و رابطه مردم با رهبر، روحانیت و غرب پرداخت.

رابطه " مردم – رهبر "
در روال تاریخی نقش رهبران و شخصیتها به مرور کاهش یافته و به حالت دولت – مردم در ساختار مدنی رسیده است.
در جوامع غیر مدرن که نحوه نگرش ساختار دولت – ملت و شهروند تثبیت نشده بود به نحوی رابطه یک طرفه مردم با رهبر مطرح بود و شخصیت رهبر و نیاز به رهبر نقش عمده تری داشت و به همین ترتیب از نقش مردم و شرکت هر چه بیشتر آنهایی که به آگاهی رسیده اند و در تعیین سرنوشت خود نقش داشته اند رو به افزایش بوده است و به همین روال نقش " شخصیت " در تاریخ کاسته شده است.
کیفیت رابطه مردم –رهبر در تحولات و زمان استقرار حکومت بسیار مهم است و هر چه رهبر از ضعفهای کمتری برخوردار بوده باشد نقش مثبت تری ارائه کرده است. بعلاوه اگر رهبر به شرایط فرهنگ و آداب و رسوم مردم توجه مبذول نماید این رابطه از دید مثبت قوی تر خواهد شد و در آینده زمانی شرایط برای تحول به سمت دولت – ملت فراهم تر خواهد شد.
در جامعه ایران عوامل و مسائل بسیاری در شکل گیری تصور و ذهنیت مردم از رابطه مردم – رهبر نقش داشته است. روابط قبیلگی که مرد سالارانه بوده است احترام به ریش سفیدان و سالمندان را به علت تجارب خود بنحوی طبیعی تا حدی که برای بقیه مفید بوده است را در برداشته است و این حالت رابطه بعلت حفظ امنیت قبیله ضرورت تبعیت مردم را در ایجاد می کرده است. سایر نفرات که در سوار کاری و جنگ مهارت، استقامت و بی باکی داشته اند مورد محبوبیت و قدرت و نفوذ اجتماعی قرار می گرفته اند زیرا در خدمت قبیله بوده اند.
اساساً هر کس که می توانست فراست، زیرکی، هوش، استعداد خود را در راستای رفع نیازهای قوم مبذول نماید از نقش و قدرت خاصی برخوردار می شد و در آینده پتانسیل زعامت و رهبری بقیه را بدست می آوردند و بر سایرین نیز تبعیت و اطاعت فرض می شد و نجات قوم و خود از سختی ها و مشکلات و امنیت را تنها از طریق تبعیت رهبران با تجربه ها می دانستند.
اگر چه این فرآیند مردم – رهبر طبیعی شکل می گرفته است ولی به مرور زمان مردم نا خود آگاه محو جلال و شکوه روسای قبیله یا رهبران می شدندو به آنها تقدس می بخشیدند. در این فرآیند خود نیز با خود باختگی تبعیت همیشگی را امری محتوم فرض می کردند. در این فرآیند شخص پرستی رواج پیدا می کند و معمولاً رهبران و روسای اقوام از این وضعیت جهت بالا بردن نقش خود کسب احترام و عریض و طویل کردن دستگاه زمامداری خود تلاش می کنند. دو طرف به مرور می کوشند تا" شاه " را چنان بزرگ کنند که همه امور را به هوش، قدرت، دانش، رحمت،بخشندگی و اراده او مربوط سازنند و حیات موجودیت و هویت ملت را از شاه قلمداد نمایند
این رهبر پرستی و شاه پرستی به صورت تکراری نسل به نسل منتقل میشد و علیرغم تنوع سلسله حکومتها و تغییر تحولات بسیار، کیفیت این رابطه و شیوه زمامداری ثابت و برقرار می ماند و در این فرآیند به اوج رساندن شخصیت پرستی به مرور ظلم و استبداد گسترش می یافت و مردم منتظر منجی یا شخص خارجی برای نجات می ماندند. یک نمونه خاص آن اوج گیری اسلام در عربستان بود که با شعار مساوات وارد ایران شد و مردم تحت سلطه و ستم آنرا پذیرفتند ولی حکومت جدید فرهنگ و روحیه شخصیت گرایی را در قالب جدید مذهبی ارائه داد و ذهن و روان مردم را عمیق تر تحت تاثیر قرار داد. قالب جدید شخصیت گرایی را به قهرمان سازی، منجی، شخصیت برجسته و رهبر دینی توسعه داد. قهرمان پروری یعنی بالا بردن فرد، ستایش، پرستش، مطلق کردن، فرمان یزدان یا فرمان خدا می باشد و پس از مدتی در اثر ظلم و جور او را به زیر می کشیدند
با افزایش ظلم و جور حکومت اعراب که در اکثر ایران حاکمیت یافته بودند مبارزات استقلال طلبانه، رشد می یافت تا اینکه ایرانیان بر اعراب مستولی گردیدند و مجدداً فرهنگ شاهنشاهی تجدید سازمان شد.
به تدریج جنبشها و قیامهای مختلف دینی و غیر دینی رواج یافت ولی عموماً گرایش شدید به رهبری و شخصیت داشتند. بنابراین تلقی تاریخی – روانشنانه مردم از منجی و شخصیت گرایی رهبر از یک طرف و عدم ترویج آگاهی توسط رهبران حاکم از طرف دیگر باعث می شد رابطه مردم – رهبر به صورت تکراری تداوم یابد.
عامل دیگری که در تقویت این نگرش و تلقی مردم از رهبر در چند قرن اخیر نقش داشته است سبک و محتوای تعلیمات رهبران مذهبی بوده است. روحانیون بر عمق تصور و تلقی غلط مردم از رهبری افزوده اند.
توسعه مفهوم " ولایت " صدر اسلام به همه ادوار بدون شرایط توسعه روحانیون باعث شد مردم همچنان شخصیت گرا و متکی به منجی باقی بمانند. در این شرایط ایجاد رابطه " فتوائی " اگر چه بعضاً باعث بسیج و به صحنه کشاندن مردم می شد ولی باعث انتقال آگاهی به توده مردم نمیشد.
رابطه فتوایی با برخورداری از بنیاد ایدئولوژیک و مضمونی روانی مردم را بیشتر به تبعیت، اطاعت و پیروی می کشانده است و علیرغم ادعاهای زیاد هیچوقت به هدایت خلاق تبدیل نشده است. تیپ و شخصیت بعضی از روحانیون نیز باعث استحکام بیشتر رابطه فتوایی میان مجتهدین و مردم گردیده است. مثلاً از روحانیونی که جهت گیری ضد استعماری و استبدادی بروز می دادند و در مقاطعی از منافع مردم حمایت می کرده اند و تا حدی مستقل نشان می داده اند محبوبیت پیدا می کردند ولی این حمایت و رابطه تعمیق نمیشده است و در مراحل بعد ارتقاء نمی یافته است. ولی در سده اخیر با بروز احزاب در ایران روند و تسلسل رابطه شخصیت پرستی با رهبر تا حدی گسسته شد. عدم توانایی رهبران مذهبی در حل مشکلات جامعه بعلت دیدگاه متحجر و دوری از جامعه باعث شد در مقاطعی احزاب بخصوص موج چپ قشر زیادی از روشنفکران را فرا بگیرد. تازگی تحزب و نحوه سازماندهی و تشکیلات آنها چندان با فرهنگ و روانشناسی مردم هماهنگ نبود و شخصیت گرایی مردم با نحوه رهبری احزاب در تعارض قرار می گرفت و احزاب جنبه غالب پیدا نکردند.

رابطه مردم – غرب و شرق
تا قبل از ایجاد دولت رفاه مدرن در غرب تفکر مردم به غرب و شرق در قالب استعمار تعریف و بیان میشد. این تفکر بیشتر از اینکه از کتابها و مطالعه بدست آید محصول رابطه و پیوند عملی مردم با واقعیات روزمره بوده است و این شناخت چندان عمیق نبوده است.
مردم ایران از زمانی که مسئله ملل ضعیف توسط شرق و غرب مطرح شده است نسبت به آنها حساسیت ویژه ای نشان داده اند. روحیه ناسیونالیستی، ضد بیگانه و ضد اجنبی در ایران با عوامل حفظ اقتدار، هویت ملی و مذهب گره خورده است و هر موقع که نظام حاکم ضعف در مقابل استعمار نشان داده است (بخصوص زمان قاجار) روشنفکران و رهبران مذهبی مردم را به واکنش خواسته اند.
اگر چه شرق و غرب به علت برخورداری از تکنولوژی، دانش پیش رفته ملتهارا شیفته و مجذوب خود می کرده اند تا دچار خود باختگی روانی – فرهنگی و سپس سیاسی – اقتصادی شوند ولی در ایران رواج سراسری نیافت و هر مقطع عناصر و نیروهایی که توانستند مقابل استعمار ایستادگی کرده اند. ولی درک و تحلیل مردم از استعمار و رابطه آن با استبداد به صورت عمیق و نوینی نبود و بیشتر غریزی و تجربی بودو لذا تدوام و استقرار نمی یافت. لذا مردم در ایران در مبارزه با استعمار به صورت تاریخی (در جریان حضور عینی و نفوذ استعمار در ایران) یا تجربی (در جریان برخورد روزمره اجتماعی) یا ایدئولوژیک (به اعتبار مذهب و رهبران) حساسیت نشان داده اند و این شناخت جامع، نوین و مدون نبوده است.
بعد از انقلاب رهبر مذهبی و به تبع آن هیئت حاکمه با شعار ضد غرب از یکطرف و ایجاد رابطه ولایی و اطاعت همواره به رابطه قدیمی استبداد – استعمار ادامه دادند تا جائیکه در حال حاضر به " تئوری توطئه " بدل شده است و بر پیکر حاکمیت سایه انداخته است. ولی نگاه مردم به غرب مانند قبل نیست و بعلت درصد زیاد قشر جوان که طالب داشتن زندگی مناسب هستند بعلاوه از مذهب بعلت درک تجربی از عملکرد حکومت مذهبی رانده شده اند و یک فاصله بین حکومت – مردم ایجاد شده و در حال عمیق شدن است.

رابطه مردم – انقلاب
توسعه ناموزون در دوران پهلوی که به روش اقتدارگرایانه شاه اجرا می شد در روابط و طبقات اجتماعی اثر زیادی گذاشت و شکاف عمیق بین دولت – ملت ایجاد کرد. بعلاوه توسعه ناموزون اقتصادی بدون توسعه سیاسی و توسعه نیروی انسانی، دولت امکان پاسخگویی به نیازهای جدید طبقات متوسط را نداشت. وابستگی سیاسی – اقتصادی در قالب اقتصاد نفتی    ،عدم پاسخگویی، رواج نقش آمرانه و نقش شرایط خارجی رژیم پهلوی را به سمت عدم مشروعیت و سقوط برد.
در این شرایط از مجموع نیروهای حاضر در انقلاب ( آیت الله خمینی و هوادارانش، جریان شریعتی، نهضت آزادی، جریانات رادیکال و جبهه ملی ) یک جریان رادیکال و پو پو لیستی سر در آورد. زیرا توسعه نا متوازن در پناه سلطه نفت و شرایط جنگ سرد خارجی، جریانی را که در قالب رهبری کاریزپای مذهبی، پوپولیستی، سنتی را می طلبید تا پاسخی به رادیکالیسم سالهای 50 بدهد. پس از سالهای 1342 نهادهای ملی، سکولار و دمکراتیک منزوی شده بودند و سازمانهای چریکی رادیکال فاقد ارتباط با فرهنگ مردم بودند.
لذا مردم که پس از حذف رژیم شاهنشاهی خواستار دولتی صادق، آزادیخواه و مردمی بودند و ایده آل خود را در اسلام جستجو می کردند در غیاب آلترناتیوهای قوی آنرا در شخصیت آیت الله خمینی یافتند.
این روی آوری به ایشان محصول جمیع تجارب تاریخی – روانشناسی مردم در رابطه با رهبران خود بوده است که با شناخت عمیق همراه نبوده است.
روحانیت که در ابتدا به صورت رادیکال نمایان شده بود به تدریج ضعفهای اساسی خود را نشان داد. نداشتن بینش پویا، سعه صدر، آزاد اندیشی و ضعف مدیریت باعث شد به حکومت شخصیت پرستی ولایی با محتوای مذهبی به عنوان جانشین الله روی زمین روی آورد و شرایط دوران شاهی را بدتر از قبل و در قالب حکومت ایدئولوژیک ولایت مطلقه فقیه جاری سازد.
البته این بار مردم خواستهای خود را عمدتاً در قالب انتخابات ریاست جمهوری و یا به شکلهای مختلف نشان داده اند ولی شرایط کنونی تغییرات اساسی بسیاری نسبت به قبل کرده است ورابطه مردم – رهبر مانند دوران تاریخی قبلی نیست. وجود یک قشر جوان با درصد بالا که پیرو حکومت مذهبی ولایی نیست نقش مهمی بازی می کند بعلاوه وجود شبکه های مجازی قوی و توسعه سریع ارتباطات آگاهیهای عمومی را تغییر داده است لذا حکومت مجبور است به صورت ادواری در سطح حداقل ولی کنترل شده به نیازهای قشر جدید در قالب تغییر دولتها پاسخ دهد و با اهرمهای مختلف مانع تعمیق و گسترش توسعه شود.البته عمده این قشر جوان خواهان رفاه و عدم ورود حکومت به زندگی شخصی خود هستند. این قشر در یک مقطع توانست جنبش سبز را ایجاد کند و سایر اقشار را به عنوان مخالف وضع موجود به کف خیابان بیاورد ولی بنا به دلایلی تدوام عینی نیافت.
جوهره قشر جوان متوسط خواهان حکومتی سکولاربا عدم دخالت حکومت در زندگی شخصی خود و برخورداری از یک رفاه نسبی می باشد.
ولی در مجموع علیرغم تفاوت اساسی رابطه مردم با استبداد و غرب، در حال حاضر بعلت استبداد مذهبی عظیم و عدم شفافیت زمینه را برای فساد باز کرده است. فساد در مراتب و اقشار مختلف یک نرم اجتماعی شده است و حکومت جهت حفظ و تدوام آن از نیروی مذهب و زور حداکثر استفاده را می کند.
طرح تئوری توطئه و دشمن تراشی نیز مزید بر علت شده است و تداوم این وضع توسط دول غربی در راستای تحکیم استبداد عمل کرده است.
قدرت با نقش منفی و عدم پیوند با دانش توسعه نیافته است و حداقل سیستم کنترلی نظارت عامه بوجود نیامده است. می توان گفت در دنیای مدرن شیوه زمامداری به سبک همان شیوه های قدیم با خدمت گرفتن مذهب مستحکم تر شده است ولی شعار های جنبش سبز گویای رابطه قدیمی تاریخی – روانشناسانه مردم با استبداد و یا با غرب نیست.
ولی مردم نیز بعلت عدم وجود طرح فرهنگی و عدم توسعه نیروی انسانی، عموماً جذب فرهنگ مصرفی و همراه فساد شده اند ولی بعلت افزایش قشر جوان، تحصیل و تماس با شبکه های مجازی پتانسیل بسیار بالایی برای عمق بخشیدن به توسعه دارند.

رابطه فساد و توسعه

اگر توسعه نا متوازن باشد و یا در چگونگی و اولویت بندی نوسازی اقتصادی، سیاسی و توسعه نیروی انسانی توازن وجود نداشته باشد توسعه امکان بازگشت پذیری دارد و بین توسعه نا متوازن و فساد نیز رابطه مستقیم وجود دارد.
تدوین یک استراتژی متوازن توسعه نیاز به کار کارشناسی عمیق، مطالعه توسعه کشورهای مدرن و در حال توسعه و شناخت منابع درونی یک کشور دارد.
تجارب دهه 1970 نشانداد که به کمک همه جانبه خارجی نمی توان توسعه منجر به رفاه و دمکراسی را ایجاد کرد و در نهایت این مسئله به بی اعتمادی نوع جنگ سرد ناشی از نو سازی انجامید و در منابع کلاسیک مورد انتقاد نظریه پردازان قرار گرفت (پدیده استعمار). پس از آن استراتژیهای جایگزینی واردات نیز شکست خوردند. تجارب کشورهای در حال توسعه که حرکتی متوازتر را پی ریخته اند نشان می دهد که توانایی فعالیت در بازار های جهانی متناسب منابع داخلی باعث رشد اقتصادی میشود که این رشد باعث دریافت تکنولوژیهای مدرن شده و طبقه متوسط تحصیلکرده را توسعه می دهد و وقتی این طبقه رشد کرد تقاضا برای دمکراسی مهیا میشود.
نوسازی به صورت نامحدود در یک جهت حرکت نمی کند و در مراحل گذر و پس از گذر مجموعه متفاوتی از تغییرات را کشورها و افراد و دیدگاه آنها بهمراه می آورد و نخبگان و مردم باید با مشارکت مدنی در این فرآیند این روند را از پیش شناخته و آنرا متناسب استراتژی کشور خود به پیش ببرند.
عامل مهم دیگر در نظرگیری شرایط مردم کشور در دوران " ارزش بقاء "و " ابزار وجود " است. دگرگونی از ارزشهای بقاء (امور اولیه زندگی) به ارزشهای ابزار وجود (دمکراسی و آزادیها در ساختار درونی) با توسعه امکانپذیر می شود و هر چه این دوران متعادل تر طی شود امکان بازگشت پذیری توسعه کم میشود.
مشارکت در تصمصم گیری، فعالیت در همه ابعاد جامعه مدنی و در شبکه های بهم تنیده قدرت و دانش، حمایت از محیط زیست، برابری جنسیتی، توسعه تساهل ، اقوام، دسته ها، گروههای مختلف داده میشود.
بحث دیگر در مورد توسعه، الویت دادن به توسعه اقتصادی یا سیاسی است که کشورهای مختلف مدلهای مختلفی از آنرا تجربه کرده اند. آنچه می توان گفت اینست که اتکاء به یکی از آنها نشان داده است توسعه را بازگشت پذیر می کند و رکن مهم آن بهاء دادن بسیار به توسعه نیروی انسانی در روند توسعه اقتصادی سیاسی است.
منظور از توسعه نیروی انسانی عبارتست از تاکید بر تغییر فرهنگی در جهت افزایش تاکید ارزشهای ابراز وجود در فرآیند توسعه اقتصادی – سیاسی و نوسازی است. تغییر از نظم جمعی به آزادی فردی، از یکپارچگی به تنوع انسانی و از دولت اقتدار گرا به استقلال فردی باعث رشد و توسعه نیروی انسانی می شود که به آن ارزشهای ابراز وجود می گویند. این ارزشها به دمکراسی و نهادینه شدن آن منجر می شود.
دولتهای اقتدارگرای و استبدادی در این روند تضعیف خواهند شد و دولتهای ایدئولوژیک (و مذهبی) که متعلق به دوران کشاورزی هستند قابلیت تطابق با شرایط مدرن را ندارند و کمرنگ خواهند شد وگرنه به سمت استبداد مطلق روی می آورند.
شاخصهای توسعه که امکان بازگشت پذیری را کاهش می دهد عبارتند از :
1- رشد اقتصادی و دولت رفاه که منابع اقتصادی مردم را افزایش می دهد و مردم ایمن تر می شوند   
2- رشد سطوح آموزش، ارتباطات جمعی، دانش و منابع عقلانی که باعث می شود مردم از لحاظ شناختی مستقل تر شوند.
3- رشد پیچیدگی اجتماعی و تنوع کنش های اجتماعی که مردم را از لحاظ اجتماعی مستقل تر می کند.
به مرور که توسعه منجر به توسعه نیروی انسانی می شود رشد برابری جنسیتی، افزایش تساهل، تنوع انسانی، انواع جنبش های ضد تبعیض و حفظ محیط زیست، انتخابهای مستقلانه و پاسخگویانه نمایان تر می شود و پیوند های ساختار مدنی را مستحکم تر می کند و ضریب بازگشت پذیری توسعه را بسیار کاهش می دهد و امکان بروز فساد بسیار کم و یا حداقل بعلت شفافیت بسیار زود افشاء میشود (2).
با توجه به بررسی فوق به نظر می رسد پس از تفاهم هسته ای سیستم زمامداری ایران امکانهای تدوین و استراتژیهای گذار به دوران توسعه را نه تنهاتدوین نکرده است بلکه اثری از توانایی و ظرفیت در انها دیده نمیشود. علیرغم آمادگی قشر جوان تحصیلکرده متوسط که پتانسیل بسیار خوبی برای توسعه است، زمامداران به فکر بقاء هستند و تلاشی حداقل برای امنیت و فراهم آوردن مایحتاج اولیه مردم که در راستای بقاء خود می باشد هستند و اگر فکر توسعه نیز داشته باشد توانایی و ظرفیت تدوین آنرا ندارند و آنچه هنوز زنگ خطر می باشد بازگشت پذیری توسعه و توسعه رواج فساد خواهد بود
جا دارد اندیشمندان به تبار شناسی فساد در زمینه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و مصداقهای آن بپردازند.


پاورقی
1 - سایت اخبار روز – آوریل 2015، مقاله " پس از تفاهم هسته ای "، حسن پویا
2 - نوسازی، تغییر فرهنگی و دمکراسی، نوشته رونالداینگهارت و کریستین ولزل، ترجمه یعقوب احدی، انتشارات کویر، 1389


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست