سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

قصه ی زمین


داود مرزآرا


• در زمان های خیلی خیلی دورآنوقت ها که ما نبودیم، خورشید وماه با هم ازدواج کردند وستارگان از آنان بوجود آمدند.این دو درصلح وصفا بودند تا خورشید زن تازه ای گرفت، از آن وقت بود که ماه خشمگین شد وازشوهرش دوری گزیـد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۶ خرداد ۱٣۹۴ -  ۲۷ می ۲۰۱۵


 
در زمان های خیلی خیلی دورآنوقت ها که ما نبودیم، خورشید وماه با هم ازدواج کردند وستارگان از آنان بوجود آمدند.این دو درصلح وصفا بودند تا خورشید زن تازه ای گرفت، از آن وقت بود که ماه خشمگین شد وازشوهرش دوری گزیـد. زمیـن تنهـا بـود، کسی هم بـه خواستگاریـش نمی آمد وداشت کم کم به یک پیردختر تبدیل می شد. او تصمیم گرفت تاهرطورشده خورشید را به همسریش درآورد. برایش اقیانوس ها ساخت تا خورشید درآن آب تنی کند . کوه ها ودرختان بلند را بوجود آورد تا دورازچشم ماه بتواند با خورشید تنها باشد.
خورشیـد وزمین هم بچه هـای زیادی درسـت کردنـد کـه مـا باشیـم. ازهمـان روزاول همســران خورشیـد با هم نساختند وبه جان هم افتادند. این لکه هائی را که توی صورت ماه می بینید جای چنگولهای زمین است . این زخم ها از بـس عمیق بودند هنوز جایشان باقیست. بخاطر همین است که نورماه کمتر از خورشید است. زمین وماه چشم دیدن یکدیگررا ندارند هنگامی که ماه درمیاید خورشید خودش را به خواب میزند این نزاع ها باعث شد تا خورشید هم از دست انها خسته شود وآنها را ازهم دورسازد. ماه و بچه هایش را که ستاره ها باشند فرستاد پیش پدرماه که آسمان باشد و زمین و بچه هایش را که ما باشیم فرستاد همین جائی که هستیم. خودش هم قهر کرد ورفت، رفت یک جای دورتر. از آن وقت بود که ما بچه ها یتیم شدیم . به همین خاطـر است که ما هیچـوقت شاد نیستیـم وهمیشه احساس تنهائی می کنیم و تا آنجا که هر وقت دلمان تنگ می شود سراغ ستاره ی خودمان را می گیریم. ستاره هـا هم دلشـان برای ما تنگ می شود. هروقت دلشان می گیرد می زنند زیرگریه. آنقدر گریه می کنند تا اشک هایشان مثل باران به ما برسد. خورشید بسیارخونگـرم است. خیلی با سخـاوت است. هرروزصبح به بچه هایش نگاه می کند که صبحانه چه می خورند . نگران ماست و تا آنجا که بتواند ابرهائی را که آسمان در جلو صورتش می کشد پس می زند تا به بچه هایش لبخند بزند . شاید هم می خواهد به زمین بگوید، هنوز دوستش دارد . گاهی هم سربه سر زمین می گذارد . می رود پشت ابرها و با او قایم باشک بازی می کند .
آسمان، پدرماه از اینکه خورشید، دخترش را تنها گذاشت ورفت از اودل خونی دارد. هنگام غروب می توانیم دل پرخون آسمان را به بینیم . گاهی به قدری ناراحت می شود که رعد و برقش، زمین، هووی دخترش را به لرزه می اندازد. اما خورشید صبورانه پدر ماه را به آرامش می خواند و با رنگین کمانش دستمال رنگینی پهن می کند تا او را به صلح و آشتی دعوت کند. زمین هنوز که هنوز است چشم دیدن ماه را ندارد. بچه هایش را خواب می کند تا کمتراو را به بینند. زمین هروقت هلال ماه را می بیند که خمیده شده است خوشحال می شود، خوشحال می شود که ماه ازجوانی به پیری رسیده است. امٌا ماه که گوئی فکر زمین را خوانده است با رخ نمودن تمام چهره اش در شب چهارده به هووی خود می فهماند که هنوز جوان است. خورشیـد هر روز با نگـرانی شاهد کشمکش های ماست، ما را نظاره می کند که چگونه همدیگر را از بین می بریم و چگونه با سلاح و بی سلاح به جان هم افتاده ایم او چندی قبل دید که ما چگونه در هیروشیما مادرمان را به آتش کشیدیم و پاره ای از تنش را سوزاندیم. اوهرروز شاهد است که ما چگونه جنگلهای زمین را آتش می زنیم و با چه قساوتی دل و روده اش را بصـورت نفت و گـاز بیرون می کشیـم . او با لبخنـدی تمسخـرگـونه به ما می گوید چگونه است که مادرمان هنوز نمرده است و ما این چنین برسردارو ندارش یکدیگر را می کشیم وارث و میراثش را این چنین نامنصفانه به تاراج می بریم. زمین این مادر مهربان و سخی دامن پر از نعمتش را گسترده است تا فرزندانش در کنارهم در پرتو گرمی پدررنجیده خاطرزندگی کنند امٌا گوئی ما فرزندان، چشمانمان را بسته ایم و گوش هایمان را گرفته ایم. ما که سرگرم ساختن اسباب بازیهای اتمی هستیم به چیزی که فکر نمی کنیم نابودی مادراست. اوکه حتی ما را پس از مرگ از خود جدا نمی کند گهگاه از شدت وحشت دیوانگی ما، تنش به لرزه می افتد . مگر پاره شــدن لایه ی اوزن کار ما بچه ها نیست ؟
می ترسم روزی خشم پدر ما را به آتش بکشد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست