نقد کوتاهی بر مقاله فارسها در ایران؛ قوم، ملت یا مفهومی فرهنگی؟ - ا. خاکی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۴ خرداد ۱٣۹۴ -
۴ ژوئن ۲۰۱۵
یادداشت کوتاهی بر مقاله فارسها در ایران؛ قوم، ملت یا مفهومی فرهنگی؟
هویت مخلوق: دستی در سایه
در ابتدا باید گفت این جای خوشحالی است که مفاهیمی مانند قومیت و ملیت و فرهنگ در فضایی علمی, منطقی و انشالله دوستانه (ارزو بر جوانان عیب نیست!) نقد و بررسی می شود. امید است نقد این مقاهیم و شکستن تابوی آن, باعث افزایش درک جامعه و روشنفکران از آن گردد.
در این نوشتار سعی شده است که حدالامکان استدلال های نویسنده مورد نقد قرار گیرد و هیچ عامل خارجی دیگری بر قضاوت و یا تحلیل بنده اثر نگذارد. امید است دیگران نیز از همین زاویه به این نوشته بنگرند.
در ابتدای مقاله, یک مشاهده ی بسیار دقیق مطرح شده است که در حقیقت شاکله تمام مبحث ماست. در ابتدای مقاله کوشیده شده است تا تفاوت ها و دوگانگی های "اقوام ایرانی" و "مردم ایران" در ادبیات سیاسی ایران به تصویر کشیده شوند: "در واقع هویت و موجودیت گزاره «اقوام ایرانی» در غیریت سازی با مفهومی مستقل از آن، یعنی «مردم ایران» تبیین می شود: گزارههایی چون«سهم ویژه اقوام ایرانی در تعامل با سایر ایرانیان برای شکل دادن به فرهنگ و تمدن ایرانی» و «جدا ندانستن مطالبات اقوام ایرانی از مطالبات تاریخی مردم ایران»، این دوگانگی و تقابل را به روشنی نشان می دهند. " از این رهگذر نویسنده یک پرسش چالشی مطرح میکند: این سایر ایرانیان چه کسانی هستند؟ این "ایرانیانی" که در غیریت سازی با اقوام ایرانی «خالص» شده و برجسته میشوند دقیقا چه کسانی هستند؟
این پرسش در بطن خود مفهوم ملت را به چالش کشیده و هویت فرهنگی و اجتماعی این "مردم ایران" را نقد و به پرسش می کشد.
باید اذغان کرد که این مشاهده, مشاهده ی بسیار دقیقی است. اما در ادامه مقاله, نگارنده جواب هایی به پرسش خود میدهد و استدلال های چالش برانگیزی مطرح میکند که پرداختن به آنها, هدف این نوشتار کوتاه است.
نگارنده اذغان میدارد که "اساسا مفهوم اقلیت و اقلیتها در کنار مفهوم اکثریت معنا و موضوعیت مییابد و در عالم واقع نمیتوان بدون وجود اکثریت از اقلیت سخن گفت" اما بلافاصله می نویسد "در مورد ایران این اکثریت به سه دلیل نمیتواند یک اکثریت ملی باشد." از جمله ی اول میتوان به درستی این نتیجه گیری را کرد که در ایران, یک نوع تبعیض فرهنگی سیستماتیک حاکم است که یک "اکثریت" خلق میکند و یک "اقلیت". اما نکته اینجاست که نگارنده این خلقت و وجود خارجی یک اکثریت و اقلیت توسط یک سیستم را باور میکند و سپس ادعا میکند که این "اکثریت" به دلایلی "برتریش" اصلا وجاهتی ندارد. دلایل ادعایی این عدم وجاهت هم عمدتا شامل عدم اکثریت جمعیت فارس زبانان در کشور می شود.
نکته اصلی این نقد دقیقا در همین نقطه متمرکز است: پذیرش این که اساسا یک هویت اکثریت در عالم واقع وجود دارد. نگارنده مقاله استدلال میکند که جمعیت فارس زبانان (این دارندگان و برخورداران از هویت مسلط) اساسا پنجاه و یک درصد نیستند. بنا بر تعریف نگارنده "این قوم فارس مولفههای هویتی، قومی و مذهبی خودش را دارد که در "هویت ملی" بازتاب یافته است". این قسمت از مقاله در حقیقت از ضعیف ترین بخش های مقاله به شمار میرود چرا که حد اقل سی میلیون انسان را بواسطه صحبت به یک زبان خاص در یک ظرف انعطاف ناپذیر به نام قوم فارس میگذارد و تمام تفاوت های مذهبی و هویتی (و حتی زبانی) این سی و پنج میلون را با قاطعیت تمام نادیده میگیرد. این قاطعیت در طبقه بندی جامعه بواسطه زبان و گویش و ندیدن تفاوت و لایه های اجتماعی و ساختار های اجتماعی حقیقتا گرایشی ترسناک و مطلق گرایانه است. ترسناک, نه به این واسطه که فرضا "هویت فارس" و یا "هویت ملی" را تهدید میکند, بلکه این واسطه که یک ظرف غیر قابل انعطاف (به نام قوم) تعریف میکند که افراد صرفا بواسطه زبان و گویش در آن قرار میگیرند: قوم ترک, قوم کرد, قوم عرب و.... این گرایش و این قاطعیت در طبقه بندی برای همه خطرناک است, چه برای فارس زبانش, چه کرد زبانش, چه ترک زبانش. چیزی که در این مقاله به آن "هویت فارسی" گفته شده, لزوما منحصر به فارسی زبانان نیست, همانطور که "هویت کردی" و "هویت ترکی" لزوما محصور به ترک زبان و کرد زبان نیستند. در یک کلام, این ظرف غیر قابل انعطاف قوم, هیچ پتانسیلی برای توضیح و درک ابعاد تحولات اجتماعی و حل آنها ندارد. در این راستا, این استدلال که جمعیت فارس زبان ها فرضا کمتر از نصف است, حتی اگر آمارش صد در صد دقیق باشد, از اساس بی ربط است و کوچکترین درکی نسبت به ابعاد و خصوصیات این تبعیض فرهنگی سیستماتیک به دست نمیدهد.
نگارنده در ادامه مطلب یک جمله از حمید احمدی نقل میکند: "این فارس کیست؟ کرد و لر، ترک و ترکمن که نیست، تهرانی هم، که ملغمه ای است از تمام اقوام ایرانی، پس میماند حاشیه باریکی در اطراف کویرهای مرکزی ایرانی، که آن نیز خود را بیرجندی و سبزواری و یزدی و اصفهانی میداند و نه فارس. این فارس کیست؟" نگارنده سپس اضافه میکند که عدم فهم تمایز بین "تعلقات جغرافیایی و عضویت در خرده گروهها" با "تعلقات هویتی" منجر به چنین نتیجه گیریهای نادرستی میشود. نگارنده اصلا به مهم ترین پرسشی که حمید احمدی میپرسد توجه نمیکند: این فارس ها که هستند؟ این فارس ها که ظاهرا برخوردار از انواع حمایت ها هستند, "مردم ایران" را تشکیل میدهند, قوم اکثریت را تشکیل میدهند و "هویت ملی" از هویت این قوم جعل شده اساسا که هستند؟ آیا این قوم اصلا در عالم واقع, به صوت موجوداتی زمینی و خاکی قابل دسته بندی وجود خارجی دارند یا نه؟ اصلا این هویتشان از کجا آمده؟ علائم و خصوصیات این هویت فارس (غیر از زبان, که البته آن هم گرایش های متفاوت دارد) قرار است چه باشد؟ چه مدرک و سند قابل وصفی وجود دارد که اثبات کند این هویت فارس, صرفا یک موجود انتزاعی نیست؟ جست و جو و پرسش از این هویت ,کلید درک ابعاد تبعیض فرهنگی(و حتی با کمی تسامح اجتماعی و اقتصادی) در ایران است.
برای مثال, فرض کنیم ما در عالم واقع یک تعدادی آدم در ایران را که فارسی حرف میزنند جمع کنیم و بگوییم شما نماینده هویت قوم فارس هستید. این افراد قرار است چه ویژگی ها و خصوصیاتی داشته باشند؟ آیا قرار است شهری باشند یا روستایی؟ گرایش سیاسی شان چیست؟ دین و مذهبشان چیست؟ چقدر تجمل گرا هستند و مصرف گرا؟ چه مولفه هایی آنها را واجد شرایط میکند که در این ظرف "قوم فارس" جا بگیرند؟ جواب به این سوالات طبیعتا بسته به دید هر شخص ممکن است متفاوت باشد, ولی نکته مهم این است که نگاه قدرت به این سوالات چگونه است؟ برای قدرت, کدام هویت مطلوب تر است؟ قدرت چه اعمالی انجام میدهد که این هویت مطلوب را به طور کلی به عنوان یک موجود واقعی بقبولاند؟ جالب این که خود نگارنده اذغان میدارد: " به این ترتیب هویت ملی به هویت فارسی تقلیل یافته و زبان رسمی، دین رسمی، مذهب رسمی، فرهنگ رسمی و به طور خلاصه هویت رسمی و مشروع از آن استخراج میشود".سوال این است که این مولفه های قوم مرکزی (غیر از زبان) که قدرت آن را هویت ملی قلمداد میکند از کجا آمده اند؟ آیا واقعا از همان قوم ساکن فلات مرکزی اقتباس شده, یا صرفا موجودی است مخلوق قدرت برای قدرت یا ترکیبی غیر قابل تشخیص از هردو؟ چقدر از این "هویت فارسی" واقعا از همین فارسی زبانان ساکن فلات ایران آمده است؟ کدامین فارسی زبانان یا حتی ترک زبانان (شب جمعه ای خدا احمد کسروی را بیامرزد!) با کدامین گرایش های سیاسی این هویت فارسی را خلق کردند؟ چقدر از این ها اقتباس از واقعیت بوده؟ چقدر ایدئولوژی؟ چه کسی میتواند با قاطعیت ادعا کند که این فارسی زبان ها به این "هویت فارسی" خلق شده تعلق دارند؟ اگر تعلق دارند به کدام مولفه اش تعلق دارند و مهم تر از آن, به کدام مولفه احساس تعلق نمی کنند؟ از این دست سوالات بسیار مهم هستند اما نگارنده با تعمد از کنار آنها (و در نتیجه عواقب آنها) میگذرد و باز بر طبقه بندی ساختار های اجتماعی صرفا مبنای زبان مادری, در ظرف غیر قابل انعطاف قوم اصرار می ورزد. پیچیدگی های مسائل انتزاعی هویت و تداخل آنها, جزئیاتی هسنتد که نباید از کنار آنها گذشت و نادیده گرفت و همه را در یک ظرف ریخت.
شاید یکی مشاهدات قابل دفاع این مقاله این جا باشد: نادیده گرفتن هویت قومی پیشینی ۵۰٪ از ساکنان فارس زبان این سرزمین و بخشیدن هویت ملی فرا قومی به ایشان تحت عنوان کلی "ایرانی" راه را برای بدوی، ایلیاتی و حاشیهای معرفی کردن سایر هویتهای قومی هموار کرده و پذیرفتن هویت فارسی زیر لوای هویت ملی ایرانی را بدیهی و ضروری جلوه میدهد." این به حاشیه رانده شدن ساکنان این کشور و تقلیل آنان به هویت های ایلیاتی و حاشیه ای (و در نتیجه غیر مهم), مشاهده ی دقیقی است. اما نکته ای که مغفول مانده این است که همان پنجاه درصد فارسی زبان هم از بدوی, ایلیاتی و حاشیه ای معرفی شدن در امان نیستند. اساسا در سیستم هویتی که بوسیله قدرت, "ملی" تعریف شده, تنها راه در امان ماندن از "حاشیه شدن" ارتباط مستقیم آن ساختار اجتماعی با قدرت است. صحبت به زبان فارسی, اگر چه بواسطه برخورداری فارسی زبانان از آموزش زبان مادری شاید نوعی امتیاز تلقی شود, اما به هیچ روی تضمینی برای "حاشیه نشدن" و به کنار نرفتن نیست.
البته باید گفت که گزاره ی پایانی این مقاله جمله ی بسیار قابل دفاعی است: "هویت ملی را باید با لحاظ کردن ممیزههای هویتی همه این اقوام و با تغییر بنیادی در سیاستهای زبانی و فرهنگی، دوباره بازسازی و این بار به معنی واقعی بنیان نهاد." ولی نکته اینجاست که این لحاظ کردن ممیزه های هویتی امکان پذیر نخواهد بود مگر این که ما به یک درک مشخص , قابل لمس و مستند, و نه غیر قابل انعطاف و ایدئولوژیک, برسیم. این درک ممکن نخواهد شد مگر با استناد به منابع قوی (که پیدا کردن و تولیدش بدلیل فشار بر علوم انسانی روز به روز سخت تر می شود) و توجه به جزئیات, پرهیز از کلی گرایی و مطلق گرایی.
باید بگویم به شخصه انگیزه های نگارنده را برای نوشتن این مقاله درک میکنم. این که این گفتمانی را, که همه را در حاشیه میبیند, نقد کنیم امری مثبت و حتی اجتناب ناپذیر است. اما این نقد باید ما را در درک بهتر مسائل و مفاهیم یاری کند. امید است نقد های این حقیر را بر خود نگیرید.
|