یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

چکامه ی گُنجشک


اسماعیل خویی


• گنجشگ جان! ز لانه در آ، وقتِ کار شد؛
تنها نه من، جهان به تو گوید: بهار شد.

امّا نه! ناشنیده بگیر این سخن ز من:
از لانه کی شبانه برون بهرِ کار شد؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۹ خرداد ۱٣۹۴ -  ۹ ژوئن ۲۰۱۵


 
پیشکش به تراب جانِ حق شناس،
برای برخوردار داشتنِ ما از
شعرِ پایداری در فلسطینِ
"در محاصره"؛ و با سپاس از او.



گنجشگ جان! ز لانه در آ،وقتِ کار شد؛

تنها نه من،جهان به تو گوید:ب هار شد.

امّا نه! ناشنیده بگیر این سخن ز من:

از لانه کی شبانه برون بهرِ کار شد؟

روز از برای کار و شب از بهرِ خفتن است:

وین گونگی تو را به سرشت استوار شد.

شب گاهِ خفتن است و، چو زادند، این قرار

بر خُفته جوجگانِ تو هم آشکار شد.

در روز جیرجیر کند جوجه، وآنگهی،

هر گاه کاو ز گرسنگی بی قرار شد.

اینک شب است و شب،هم از آن دم که عشق زاد،

روزِ درازِ عاشقِ شب زنده دار شد.

بیدار کرد تیرگی ام غم به دل؛ ولی

موسیقی ی سکوت مرا غمگسار شد.

فانوسِ ماه روشنی ی خویش بیش کرد:

کامشب مرا چراغ در این مرغزار شد.

یاسِ سپید بر سرِ گل عطر دان شکست؛

شب، در شمیم، طرّه ای از زلفِ یار شد.

زیور ز ماهتاب گرفتند شاخه ها؛

وَآسمان، بر این همه، پولک نثار شد.

نوروز را، شبانه، طبیعت گرفت جشن:

رقصنده شد صنوبر و کف زن چنار شد.

امّا نسیم توصیه فرمود خامُشی:

کاو باخبر ز شبروی "پاسدار" شد.

دانی که خونِ او به رهِ دین هدر شود:

گر کافری به تیرِ مسلمان شکار شد.

وَ موسقی حرام بُوَد: پس، سکوتِ ناب

موسیقی ی شبانه ی این روزگار شد.

نع! خامُشی نشانه ی تسلیم نیست، بل

کآن شورشی ست، گاه، که در استتار شد.

با هر شگرد پادشگردی بُوَد که، گاه،

بایای کاربُرد به هر کارزار شد.

باری ، به شادمانی ی ترسان، تمامِ شب،

جشنِ خموشِ باغ و چمن برگزار شد.

وینک پگاهِ خُرّمی از ماهِ فرودین:

گنجشک جان! ز لانه درآ، وقتِ کار شد.

امّا نه! باز نیست به هنگام گفته ام:

می بایدت، نخست، به جان هوشیار شد.

از نابی ی هوای سحر مستی ات مباد:

کآماده باز نیز برای شکار شد.

در جامِ دل فریبی ی اُرکیده باخت جان

زنبور، کز شرابِ خوش اش نوشخوار شد.

وز این گذشته، گر نگری سوی آسمان،

بینی نگاهِ روشنِ خورشید تار شد.

باز این چه بانگ بود که لرزاند کوه را؟

انگار دیوِ خفته به بختک دچار شد.

نی! رعد بود این که غریوی ز دل کشید:

چون آذرخش دستخوشِ انفجار شد.

وین بود زآن سپس که، گروها گروه، ابر،

بر دوشِ بادها، به فلک رهسپار شد.

یک دم بپای، تا نگری تُندبار چون

بر دوشِ کوه گیسویی از آبشار شد؛

کز این چو نیم دم گذرد، بنگری که چون

سیلی روان به دامنه ی کوهسار شد؛

کز آن به لانه ی تو هم آسیب می رسد؛

چون سیل کرگدن گله ای بی مهار شد.

ای بس درخت و بوته، که، با لانه ها بر آن،

آماج یک تهاجمِ بی زینهار شد.

یک دم بپای باز، که تا باز بنگری

چون مرغزار ، پیشِ نظر، مرگزار شد.

پس، تا ز مرگ دور کنی جوجگانِ خویش،

گنجشک جان! ز لانه در آ: وقتِ کار شد.



هفتم فروردین ۱٣۹۴،
بیدرکجای لندن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست