چکامه ای در نژاد گرایی
به هایده خانم ترابی...
اسماعیل خویی
•
-"به دینِ مردمِ تازی، نشان ز یزدان نیست:
خدای ماست اهورا، خدای ایشان نیست."
چنین بگفت یلی از یلانِ ایرانی،
که کم یلی به گمانِ یلانِ ایران نیست.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۷ خرداد ۱٣۹۴ -
۱۷ ژوئن ۲۰۱۵
به هایده خانمِ ترابی،
باسپاس از پژوهشِ درخشان اش در پیوند با نژاد گرایی:
که، در آن، خودِ من هم سیلی هایی خورده ام!
و:
"تا من باشم که حرفِ بی جا نزنم!"
-"به دینِ مردمِ تازی، نشان ز یزدان نیست:
خدای ماست اهورا، خدای ایشان نیست."
چنین بگفت یلی از یلانِ ایرانی،
که کم یلی به گمانِ یلانِ ایران نیست.
بگفتم اش که:-"مرا پرسش است بسیاری،
که از تو پاسخِ هر یک شنیدن آسان نیست.
اجازت ار بدهی، لیک، از تو می پرسم:
بدان، ولی، که زبان ام گهی به فرمان نیست!"
به خشم گفت: -"بپُرس و دگر گزافه مگوی:
گزافه گویی جُز در خورِ انیران نیست."
نخست از او پُرسیدم که: -"در اهورامان
چه هست ویژه، که در دیگرِ خدایان نیست؟
-:"نخست"، گفت، "به یاد آر آن سه نیکی را
که، جُز به حکمتِ بهدینی، این سه فرمان نیست."
بگفتم اش که: -"چرا، هست هر سه، در معنا:
به لفظ، اگرچه بیان ها همیشه همسان نیست.
کدام گفت: - "بد اندیش باش!" یا که: -"بکُش!"
و یا:-"دروغ بگو!"یا که:-"دشمن انسان نیست"؟
چه هست در همه چیزِ خدای عیسا،کآن،
به هیچ روی،در آیینِ مهر و زروان نیست؟
و یا چه چیز می یابی به مذهبِ موسا،
که در مذاهب دیگر نشانی از آن نیست؟
به خشم گفت:-"من ایرانی ام،به جُز زرتشت
کسی پیمبرِ ما آریانژادان نیست."
به خنده گفتم اش:-"اینک دو ادّعای دگر،
که جُز برآمده ز انگیزه های پنهان نیست:
زیاده خواهی و انواعِ برتری طلبی،
که هست،گرچه نمودی از آن نمایان نیست.
گروهکی به سیاست هنوز هم داریم،
که داوری به درون شان به نامِ "وجدان " نیست.
"نژادِ برتر" از اوهامِ این کسان باشد:
که گوش شان شنوای دلیل و برهان نیست.
نهند جمله برون از گلیمِ خود پا را:
بدین گمان که گلیمی به زیرِ پاشان نیست!
"نژاد"چیست و کی"آریایی ی ناب"است؟
"نژادِ ناب" عتیقی که یافت بتوان نیست.
همین که جنگ به تاریخ پیش آمده است
نشان دهد که بشر از بشر جدامان نیست.
مگر هنوز، پس از هر شکست و پیروزی،
زنانِ هر دو طرف را گشوده زهدان نیست؟
چه گونه ، پس، بتوان لاف زد که هیچ اثری
میانِ مردُمِ ایرانی از انیران نیست؟!
و کینه نیز، چو مهر، آوَرَد همامیزی:
و پیشگیری از آن در توان انسان نیست.
چه پیشگیری ، اگر درد نیست آنچ آید؟
و درد چون که نباشد، چه غم که درمان نیست؟
توانِ آدمی افزون شد از همامیزی:
و شاد می کند این هر که را که نادان نیست.
نژادِ ناب،اگر بود، خود فرو می مُرد،
که"ژن"، چو نو نشود، تندرست و بالان نیست..."
بگو مگو چو بدین جا رسید،دیدم، نع!
جوانِ یل شنوای دلیل و برهان نیست:
چرا که مُشت گره کرده بود و می غرّید
که:-"آنچه گویی جُز لاف و ژاژ و هذیان نیست!
زبان دراز و بی آزرم و ژاژ بافی تو:
و این همه صفتِ شاعری سخندان نیست.
هر آن که، چون تو، نجوید هوّیتِ خود را
چی است، گر که مریضی روان پریشان نیست؟!"
و خواست پاسخِ دندان شکن به من بدهد:
اگر چه بیشترم از سه چار دندان نیست!
رهاش کردم و ، چون واپسین سخن، گفتم:
-:"یلی، بلی، ولی این خانه است،میدان نیست!"
و پس نشستم ، چون با دهانِ خود دیدم
که -آخ!- فاصله ی مُشت مرد چندان نیست!
چندم خردادماه۱٣۹۴،
بیدرکجای لندن
|