یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

محمود صالحی: در زندان به من می گفتند «برو بمیر»!


• محمود صالحی از فعالین سرشناس کارگری ایران از در گفتگو با کمیته ی دفاع از فعالین کارگری مهاباد جزئیات بیشتری از برخورد غیرانسانی ماموران زندان سنندج در جریان بازداشت اخیرش در زندان را شرح داده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۹ خرداد ۱٣۹۴ -  ۱۹ ژوئن ۲۰۱۵



موج دستگیری و فشار بر کارگران و فعالین کارگری در چند روز مانده به اول ماه مه با بازداشت عثمان اسماعیلی، ابراهیم مددی، داوود رضوی، محمود صالحی، پدرام نصرالهی و.... به اوج خود رسید، همچنین طی ماه های اخیر دهها تن از کارگران وفعالین کارگری از سوی نهادهای امنیتی بازداشت و تهدید شدند که بسیاری از آنان در محاکم قضایی یا به زندان محکوم شده اند و یا در انتظار صدور احکام علیه خود هستند. یکی از این بازداشت شدگان، چهره شناخته شده جنبش کارگری ایران آقای محمود صالحی است.
محمود صالحی در گفتگو با کمیته دفاع از فعالین کارگری مهاباد چگونگی بازداشت خود و دلایل فشارهای امنیتی بر کارگران و فعالین کارگری در ماه های اخیر را تشریح کرده است.

محمود صالحی در مورد بازداشت خود می گوید: عصر روز سه شنبه مورخ ٨/۲/۹۴ در منزل شخصی ام توسط نیروهای لباس شخصی بازداشت و به سلولهای انفرادی اداره اطلاعات سقز منتقل شدم.
وی می افزاید: از انتقال خود به سنندج کاملا بی خبر بودم، چون با گذشت یک ساعت از بازداشتم در سقز یکی از مسئولان بازداشتگاه اطلاعات سقز به من اعلام کرد که خود را جهت اعزام به شهرستان دیگری آماده کنم. من را چشم و گوش بسته سوار ماشین کردند، در حین سوار شدن متوجه شدم که عثمان اسماعیلی سخنگوی کمیته دفاع از کارگران مهاباد را هم نیم ساعت قبل از من در محل کارش بازداشت کرده اند. هنگام حرکت از سقز از مقصد بعدی خود خبری نداشتیم. پس از چند ساعت وقتی چشم و گوشم را باز کردند مطلع شدم که در بازداشتگاه اطلاعات سنندج هستیم و پس از ثبت هویت، من را به سلول انفرادی انتقال دادند.
محمود صالحی در مورد نحوه برخورد مسئولان و ماموران در زندان سنندج می گوید: هنگام دستگیری هیچ دلیلی از سوی مسئولان بازداشتگاه اطلاعات سقز برای بازداشتم به بنده اعلام نگردید اما پس از انتقالم به سنندج روز چهارشنبه ۹/۲/۹۴ یکی از بازپرسین مجتمع قضایی سنندج با حضور در محل بازداشتم من را تفهیم اتهام نمود، بازپرس اعلام نمود که شما به اتهام عضویت در حزب کمونیست ایران و کومله و تبلیغ علیه نظام متهم هستید آیا قبول دارید؟ بنده با رد این اتهام بری بودن خود را از هرگونه ارتباط سازمان یافته و یا غیر سازمان یافته با حزب کمونیست ایران و کومله و یا هر حزب دیگری اعلام کردم. نیز اضافه کردم که هیچ گونه تبلیغی علیه نظام نکرده ام. سپس بازپرس اعلام داشت که شما عضو کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلات کارگری هستید، قبول دارید؟ گفتم: بله بنده از اعضا و از بنیان گذاران کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلات کارگری هستم و آن را قبول دارم. بدین ترتیب اتهام من عضویت در کمیته هماهنگی اعلام شد.
محمود صالحی در مورد وضعیت بیماری خود می گوید: هم ارگان دستگیر کننده و هم نگه دارنده از وضعیت جسمانی و بیماری که با آن دست و پنجه نرم می کنم آگاهی داشتند چون هنگام ثبت هویتم در دفتر اندیکاتوری بازداشتگاه برای مسئولان توضیح دادم که بنده دیالیز دارویی انجام می دهم و دارو مصرف میکنم و تنها برای شش روز دارو بهمراه دارم. وی سپس می افزاید: چون بعد از پنج روز به مسئولان بازداشتگاه که یک آذری زبان بود اطلاع دادم داروهایم رو به اتمام است و تنها برای یک روز دیگر دارو دارم لطفا یا خودتان آن را تهیه کنید یا خانواده ام را در جریان بگذارید تا برای تهیه داروهایم اقدام کنند. اما متاسفانه با برخورد غیرانسانی و غیرمسئولانه آن شخص روبرو گشتم. پس از اتمام داروهایم به همان مسئول بازداشتگاه یادآوری کردم اما هیچ اقدامی از سوی آن فرد صورت نگرفت. یک روز و نیم به دلیل عدم مصرف داروهایم از هر دو بینی خون دماغ شدم، فشار خونم آنقدر بالا رفته بود که خون به هیچ عنوان بند نمی آمد، چندین بار به مسئول بازداشتگاه هشدار دادم اما او هر بار با گفتن این جمله "برو بمیر" درب بازداشتگاه را قفل می کرد و می رفت. سرانجام بعد از چند ساعت خون ریزی من را به بهداری بردند و در آنجا برای پایین آوردن فشار خونم یک قرص کاپنوپریل را زیر زبانم گذاشتند و چند قرص دیگر به من دادند که پس از مصرف آن فشار خونم پایین آمد و کم کم خون دماغم قطع شد. از آن روز به بعد بیماریم همراه با درد شدید و خارش هر دو پایم عود کرد.

محمود صالحی می گوید: چندین بار مسئول بازداشتگاه را مطلع کردم که فورا نیاز به پزشک نفرولوژ دارم اما وی هیچ گاه به این خواسته من توجهی نکرد ناچارا زمانی که بازجویی میشدم برای بازجوها وضعیت جسمانی ام را شرح دادم و آنان هم اعلام می کردند که بازداشتگاه دکتر دارد و ما به مسئول بازداشتگاه اطلاع می دهیم که شما را پیش دکتر ببرد اما هرگز این اتفاق نیافتاد.
صالحی می گوید: در روز ششم خرداد افزون بر اینکه دستشویی رفتن برایم تقریبا غیرممکن شده بود نمی توانستم غذا هم بخورم؛ شب همان روز حول و حوش ساعت ۲٣:٣۰ جهت بازجویی من را به اتاق بازجویی بردند در آن هنگام تب و لرز شدیدی داشتم و تنها آنقدر هشیار بودم که از روی صندلیم به زمین افتادم. یکی از بازجوها کتش را تنم کرد و یکی دیگرشان پتویی آورد و دورم پیچید وقتی چشمم را باز کردم ساعت دو نصف شب بود و یکی از نگهبانان در اتاقم حضور داشت وقتی وخامت جسمانی من را دیدند به یک سلول دیگر که یک زندانی در آن بود منتقل کردند. همان شب ادرارم بند آمده بود و درد بسیار بسیار شدیدی را از ناحیه شکم متحمل می شدم، صبح روز هفتم مسئولین بازداشتگاه را از وخامت جسمانی ام مطلع کردم اما آنها هیچ توجهی به حرفهای من نمی کردند. سرانجام ساعت یک ظهر من را به بهداری بازداشتگاه بردند، بهدار من را به یکی از توالت ها برده و یک شی ء باریک فلزی که حدودا یک متری می شد را برای آزاد کردن راه مجاری ادرارم به من فرو کرد درد کشنده ای را تحمل کردم خون زیادی توامان با درد بسیار زیاد از بدن خارج می شد یکی از مسئولین با سراسیمگی گفت هر چه سریع تر وی را به بیمارستان انتقال دهید. بلاخره ساعت ۱۴ من را به بیمارستان بعثت انتقال دادند در آنجا برایم یک سوند وصل کردند و با انجام آزمایشاتی که تا ساعت ۱۹ بطول انجامید، پزشکان اعلام کردند که هیچ کاری از دست ما برای ایشان برنمی آید می بایست وی را به بیمارستان توحید انتقال دهید. ساعت ۲۱ شب ۷/٣/۹۴ من را به بیمارستان توحید بردند و در بخش اورژانس مامورین سعی در پنهان کردن هویت من را داشتند چون به پزشکان می گفتند که ایشان یکی از دوستان ما هستند که برای مسافرت به سنندج آمده و ناگهان کلیه هایش دچار مشکل گشته است. بلاخره در بخش اورژانس من را به اسم محمد احمدی شماره پرونده ۶۱۱۴۷ نام پزشک افشین زندی پذیرش کردند، پزشک معالج با مشاهده آزمایشات دستور داد سریعا من را در بخش دیالیز بستری کنند چون کلیه هایشان را تماما از دست داده اند و نیاز به دیالیز دارند. بدین گونه روزهای هفتم و هشتم ونهم خرداد در بیمارستان بستری بودم که در طول این مدت دو بار زیر دستگاه دیالیز رفتم و یک واحد خون به دلیل اینکه خون زیادی از دست داده بودم به من تزریق کردند.
محمود صالحی درباره ی نحوه ی آزادی اش گفت: من هیچ اطلاعی از آزادی خودم نداشتم، روز نهم که هنوز در بیمارستان بستری بودم مسئولین امنیتی قصد داشتند به هر طریق ممکن که شده من را ترخیص کنند اما پزشک معالج گفته بود که بایستی برای ایشان مشاوره قلب صورت پذیرد و تنها راه ترخیص ایشان رضایت خود بیمار می باشد، مسئولین امنیتی از من خواستند تا رضایت بدهم که ترخیصم کنند بنده هم این کار را انجام دادم بعد از بستن پرونده، من را با یک آمبولانس به بازداشتگاه آوردند در حین حضور در بازداشتگاه لباس ها و وسایل شخصی ام را تحویل دادند و سپس من را چشم بسته سوار ماشین کردند ایتدا گمان می کردم که دارند من را به زندان مرکزی سنندج انتقال می دهند، وقتی چشم بندم را برداشتم خودم را در یک سالن دیدم من را به یک اتاق راهنمایی کردند و وقتی درب اتاق را باز کردم نجیبه همسرم و سامرند پسر بزرگم نشسته بودند، یکی از مسئولان آمد و به خانواده ام گفت که این محمود صالحی سالم تحویل شما داده ایم می توانید او را ببرید. بدین ترتیب مستقیما از بازداشتگاه اداره اطلاعات سنندج آزاد شدم
صالحی در مورد شکایت از رفتاری که در زندان با او شده می گوید: قطعا نسبت به عملکرد و بی توجهی مسئولین بازداشتگاه در قبال سلامتیم سکوت نخواهم کرد اما تاکنون بدلیل ضعف جسمانی و عدم توانایی در ایاب و ذهاب هیچ اقدامی را صورت نداده ام.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست