«سردترینِ هیولاهای سرد...»
شهاب شباهنگ
•
در اکثر قریب به اتفاق کشورهای جهان، دولتها سلطهای بلامنازع بر جان و مال شهروندان خود دارند و با آنان مانند رمه رفتار میکنند و به هیچکس نیز پاسخگو نیستند. اما تجربهی مناسبات کشورهای دمکراتیک نیز میآموزد که به انباشت و تمرکز قدرت بلامنازع همواره باید به عنوان منشاء خطری دائمی نگریست.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۴ تير ۱٣۹۴ -
۲۵ ژوئن ۲۰۱۵
پس از رسوایی مربوط به شنود یک دههای تلفن همراه آنگلا مرکل صدراعظم آلمان از سوی آژانس امنیت ملی آمریکا که ظاهرا برای دورهای کوتاه به سردی روابط میان برلین و واشنگتن انجامید، اکنون افشای اسناد تازهی «ویکیلیکس» از آن حکایت دارد که این نهاد اطلاعاتی آمریکا سالهای متمادی رهبران کاخ الیزه را نیز شنود میکرده است.
این اسناد میگویند که آژانس امنیت ملی آمریکا نه تنها از فرانسوا اولاند، رئیسجمهوری کنونی فرانسه، بلکه همچنین از اسلاف او یعنی نیکلا سارکوزی و ژاک شیراک نیز از سالها پیش جاسوسی میکرده است. این شنود فقط به روسای جمهوری فرانسه محدود نمیشده، بلکه همچنین مشاوران نزدیک آنان و نیز اعضای کابینه، دیپلماتهای بلندپایه و حتی سفیر فرانسه در واشنگتن را هم در بر میگرفته است. حتی صاحبان صنایع در فرانسه هم ظاهرا از تعرضات جاسوسی آمریکا در امان نبودهاند، همانگونه که چندی پیش آشکار شد که آمریکا از صنایع آلمانی نیز جاسوسی میکرده است و سرویس اطلاعاتی آلمان و دولت این کشور در این باره سکوت کرده بودند.
گفتنی است که سفارت آمریکا در پاریس که از کاخ ریاستجمهوری، مجلس ملی و نیز وزارت دفاع فرانسه فاصلهی زیادی ندارد، محتملا کانون اصلی این خبرچینی بوده است. واشنگتن همانگونه که طبقات بالایی ساختمان سفارت خود در برلین را به مرکزی برای جاسوسی تبدیل کرده، این کار را در پاریس نیز انجام داده است. باید توجه داشت که پاریس و برلین پایتختهای دو کشوری هستند که جزو نزدیکترین متحدان و «دوستان» واشنگتن به شمار میروند! آمریکا بر تن همهی این فعالیتهای جاسوسی خود لباس «مبارزه با تروریسم» میپوشاند و مقامات این کشور گاهی به زبان بیزبانی به متحدان خود تفهیم میکنند که اگر پشتیبانی و امنیت میخواهید، درهای اتاقهای خوابتان نیز باید به روی نهادهای اطلاعاتی ما گشوده باشد!
این رسوایی تازه ظاهرا «ملت بزرگ فرانسه» را شوکه کرد، همانطور که پیش از آن مردم آلمان را در بهت فرو برده بود. در مباحثی که در آن زمان در رابطه با شنود تلفن همراه مرکل در آلمان جریان یافت، شمار زیادی از سیاستمداران و رسانههای «واقع بین» بر این باور بودند که آلمان نمیتواند از آمریکا انتظار مناسبات برابر حقوق داشته باشد و از آنجا که در حوزهی مسائل امنیتی و نظامی سخت به آمریکا وابسته است، باید به خفت چنین مناسبات نابرابری تن دهد. توصیهی آنان این بود که باید به تذکرات دیپلماتیک بسنده کرد و هر چه زودتر این پرونده را بست تا تنش «میان دو کشور دوست» بالا نگیرد.
شماری دیگر از منتقدان اجتماعی آلمان صریحا اذعان میکردند که این کشور به دلیل وابستگیهای یاد شده، عملا کشوری با «حاکمیت مستقل» نیست. این اعتراف تلخ همزمان به این معنا بود که ادعای این امر که در یک دمکراسی «همهی قدرت از مردم ناشی میشود» شعاری بیش نیست و قدرتی فرادست همواره میتواند آن را ابطال کند!
میشد معصومانه از خود پرسید، چرا آمریکا حتی از متحدان نزدیک خود جاسوسی میکند؟ پاسخ کوتاه و روشن است: چون منافعاش ایجاب میکند و قدرت این کار را دارد! بیتردید هر کشور دیگری نیز به جای آمریکا در موقعیتی برتر بود همین کار را میکرد. و طبعا نباید پنداشت که قدرتهای فرودست چنین تلاشهایی نمیکنند.
هنگامی که ماجرای شنود تلفن مرکل افشا شد، رهبران فرانسه ظاهرا ناخشنودی خود را از آن بیان کردند. اما آنان لابد با خود فکر میکردند که هر چه باشد آلمان با گذشتهی تاریخی خود، برای آمریکاییها کشور ویژهای است و واشنگتن همواره پس از جنگ با آن به عنوان «حیاط خلوت» خود رفتار کرده است. احتمالا به مخیلهی آنان خطور نمیکرد که همان موقع تقریبا همهی مقامات بلندپایهی فرانسه نیز آماج جاسوسیها و خبرچینیهای سرویسهای اطلاعاتی آمریکا بودهاند!
این شوک، واکنشهای مناسب خود را میطلبید: تحرکات دیپلماتیکی که در پی این ماجرا در فرانسه آغاز شد، بیش از هر چیز ژستهایی برای جلوگیری از گسترش ناخشنودی عمومی از این رسوایی است. دولت فرانسه باید به مردم خود ثابت کند که از «حاکمیتی مستقل» برخوردار است و «جاسوسی از سوی دوستان» را برنمیتابد. فراخواندن سفیر آمریکا به وزارت خارجه و اعتراض به او نیز در همین راستاست. مشاور امنیتی نیکلا سارکوزی رئیسجمهوری پیشین فرانسه در واکنشی خشمگینانه به این افشاگریها گفت، آمریکا با فرانسه مانند «تحتالحمایهی خود» رفتار میکند. پاسخ دیپلماتیک آمریکاییها هم مانند همیشه تکرار این دروغ بود که: «ما از دوستان خود جاسوسی نمیکنیم»! و این دروغ بار دیگر این اصل مسلم را اثبات کرد که در عالم سیاست نه «دوست» وجود دارد و نه «دشمن»، بلکه همواره فقط «منافع» وجود دارد!
این رویداد طبعا مدتی افکار عمومی در فرانسه و شاید برخی دیگر کشورهای غربی را به خود مشغول خواهد کرد و موضوع رسانهها خواهد بود. اما سرانجام کار روشن است: پس از مدتی غبار فراموشی بر آن خواهد نشست و سران این کشورها و آمریکا در حال دست دادن با یکدیگر و لبخند بر لب بار دیگر تاکید خواهند کرد که دوست و متحد یکدیگرند و از «نظام ارزشی مشترکی» پیروی میکنند و میخواهند این نظام ارزشی را در سراسر جهان گسترش دهند! اگر چه همزمان هم فرانسویها میدانند که آمریکاییها در آینده نیز به جاسوسی از «دوستان» خود ادامه خواهند داد و هم آمریکاییها میدانند که اگر فرانسویان نیز قدرت و فرصت این کار را میداشتند همین کار را با آنان میکردند.
آری، سیاست است و بقول قدیمیها «پدر و مادر ندارد»! شاید تنها هشیاری و دستاوردی که افشای این ماجرا برای مردم فرانسه همراه بیاورد، این باشد که تا زمانی که از نظر اقتدار و قدرت در جهان در سطح ایالات متحدهی آمریکا نیستند، نباید این پندار خام را به ذهن خود راه دهند که میتوانند با این کشور مناسبات برابرحقوق داشته باشند و صرفا به این دلخوش کنند که در اروپا گذشتهای پرافتخار داشتهاند و زمانی «ملت بزرگ» لقب گرفتهاند. پس بقول معروف: «برو قوی شو اگر راحت جان طلبی، که در نظام طبیعت ضعیف پامال است»!
پانصد سال پیش نیکولو ماکیاوللی متفکر و سیاستمدار فلورانسی، با دقت وظرافت یک صنعتکار، سرشت و ماهیت قدرت سیاسی را واکاوی کرده و قانونمندیهای آن را برشمرده بود. او از جمله تصریح کرده بود که ریاکاری، فریب و نیرنگ از اصلهای مسلم کسب و حفظ قدرت هستند و از آنها در این گستره گریزی نیست. از این متفکر بزرگ در تاریخ اندیشهی سیاسی به نیکی یاد نمیشود، ولی همهی دولتمردان و سیاستمدارانی که میخواهند خود را انسانهایی «اخلاقگرا» وانمود کنند، درست همانگونه رفتار میکنند که ملزومات حفظ و گسترش قدرت سیاسی آن را میطلبد. در واقع ویژگیهایی که ماکیاوللی با بصیرت کمنظیر خود به عنوان قانونمندیهای عالم سیاست و قدرت کشف کرده بود، هر بار از نو خود را به دولتمردان و سیاستمداران تحمیل میکند. هیچ دولتمرد و سیاستمداری نبوده که قادر بوده باشد سرشت و ماهیت قدرت را تغییر دهد، بلکه بر عکس این قدرت است که همواره دولتمردان و سیاستمداران را تغییر میدهد و با قانونمندیهای خود همراه میسازد!
ماکیاوللی پیشتاز اندیشهی سیاسی برای تاسیس دولت مدرن است. در پی او متفکری چون توماس هابز آمد که فرزند روزگار خویش بود و از میان افکار و اندیشههای او غولی به نام «لویاتان» سربرکشید که قرار بود مردم همهی حقوق و اختیارات خود را به او تفویض کنند تا در مقابل در پناه قدرت انحصاری او از صلح و آرامش و قانون برخوردار گردند. اما زود آشکار شد که چنین غولی میتواند با شتاب به «هیولایی» تبدیل گردد. همین امر به انگیزهای برای تاملات تازه در حوزهی اندیشهی سیاسی انجامید و سرانجام به «تقسیم قوا» و «قرارداد اجتماعی» و در فرجام خود «حاکمیت مردم» راه گشود. قرار بود این سازوکارها زنجیرهایی بر دست و پای هیولا باشند تا نتواند هر آینه اراده کرد حقوق فرد را پایمال اشتهای سیریناپذیر خود کند. با این همه این دستاوردها نیز نتوانستند کاری کنند که این هیولا از تلاش دائمی برای گسستن زنجیرها و گسترش میدان سیطرهی خود منصرف شود، چرا که این امر در سرشت قدرت نهفته است.
تازه باید توجه داشت که در جهان امروز ما، سازوکارهای یادشده تنها در کشورهای معینی و تا اندازهای عمل میکنند و در اکثر قریب به اتفاق کشورهای جهان، دولتها سلطهای بلامنازع بر جان و مال شهروندان خود دارند و با آنان مانند رمه رفتار میکنند و به هیچکس نیز پاسخگو نیستند. اما تجربهی مناسبات کشورهای دمکراتیک نیز میآموزد که به انباشت و تمرکز قدرت بلامنازع همواره باید به عنوان منشاء خطری دائمی نگریست. تدابیری که برای کنترل قدرت در کشورهای دمکراتیک اندیشیده شده است، تا آنجایی میتوانند کارایی داشته باشند که این دولتها را به پاسخگویی به مردم خود ملتزم میسازند. با این همه دولتها همواره قدرت و اختیاراتی بیش از تک تک شهروندان و حتی گروههای اجتماعی دارند و سازوکارهای اندیشیده شده هرگز نمیتوانند همهی خطرات ناشی از دولتها را کاملا از میان ببرند و مردم حتی در کشورهای دمکراتیک نیز محکوماند که هزینهی سنگینی برای پاسداری از «حق دولت» بپردازند.
از سوی دیگر در مناسبات بینالمللی نیز تا حدودی همان تناسبی برقرار است که در یک کشور میان دولت و مردم برقرار است. با این تفاوت که در پهنهی سیاست بینالمللی بازیگران اصلی صرفا دولتها هستند و نه مردم. همهی قراردادها و میثاقهای بینالمللی نیز تا کنون نتوانستهاند از این امر جلوگیری کنند که در این صحنهی زورآزمایی، «هیولاهای بزرگ» نهایتا ارادهی خود را به «هیولاهای کوچکتر» تحمیل کنند.
سخن فقط بر سر زمانی نیست که فرضا ابرقدرتی چون آمریکا با مداخلهی نظامی خود حکومتی جبار در عراق را سرنگون میسازد که واجد هیچ حقانیت دمکراتیکی نیست و با ابزار ترور و سرکوب مردم کشور خود را در بند کرده است. این امر زمانی حادتر میشود که همین ابرقدرت با جاسوسی از متحدان نزدیک خود که دولتهای برخاسته از ارادهی مردم خود و هر یک برای خود قدرتی جهانی هستند نشان میدهد که: «دست بالای دست، بسیار است»! در چنین شرایطی است که مرزهای «ارادهی مردم» توسط قدرتی بیرون از ارادهی آنان ترسیم میشود. و این بهترین فرصت برای شناختن سرشت و ماهیت قدرت و فهم دنیای سیاست است!
«دولت؟ دولت چیست؟ دولت نام سردترینِ همهی هیولاهای سرد است. به سردی نیز دروغ میگوید و این دروغ از دهانش بیرون میخزد که: منِ دولت، همان مردمام». (فریدریش نیچه: چنین گفت زرتشت).
|