سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

به یاد یک دوست


پرویز دستمالچی


• شنیدم که می خواهد برای انجام کارهای تحقیقاتی اش به برلین بیاید. خوشحال بودم که او را دوباره خواهم دید. سه روز پیش کوروش (امجدی) زنگ زد، گفت یک خبر بد دارم و یک پرسش. گفتم اول خبر بد را بگو، گفت. خشکم زد، ابدا انتظار چنین خبری را نداشتم. یاد خسرو شاکری (زند) همواره گرامی باد. مرد اندیشمندی که خود را نه به آن و نه به این نظام، به هیچکدام نفروخت و با هیچکدام مماشات نکرد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱٣ تير ۱٣۹۴ -  ۴ ژوئيه ۲۰۱۵


با نام خسرو شاکری از دور آشنایی داشتم، خود او را در سال ۱۳۵۲ یا ۱۳۵۳ در فرانکفورت، به هنگام برگزاری کنگره کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی)، در محل برگزاری کنگره دیدم. پشت میز کتابهایش ایستاده بود و کتاب می فروخت. می خندید و "سربه سر" همه می گذاشت، از متلک گفتن چیزی کم نمی آورد.
دیگر او را ندیدم تا اینکه اوایل سال ۱۳۶۱ مهران براتی و من از سوی عده ای از "بچه های برلین" به پاریس رفته بودیم تا در رابطه با تشکیل یک "جریان دمکراتیک"، با برخی ها گفتگو کنیم. شب اول، فکر کنم در خانه سوری مبشری بود، با او از نزیک آشنا شدم. آشنایی و گفتگوهای ما خارج از موضوع تشکیل"جریان دمکراتیک" و در کنار آن ادامه یافت. خسرو آدم سختی بود، با کمتر کسی" آبش در یک جوی" می رفت. از من پرسید آیا میل دارم با او همکاری کنم، گفتم با کمال میل. پنج متن آلمانی در اختیارم گذاشت تا آنها را ترجمه کنم، کردم.
آن ترجمه ها را به همراه ترجمه هایی که کار خودش و دیگران بودند، باضافه برخی از اسناد و مدارک را، در اردیبهشت سال ۱۳۶۴ در یک مجموعه "اسناد تاریخی جنبش کارگری/ سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران" (جلد ۱۹)، با نام "سوسیال دمکراسی و انقلاب"، به همت دستمالچی و شاکری (آنگونه که در روی جلد کتاب آورده بود) از سوی انتشارات "پادزهر" منتشر کرد. انتشارات "پادزهر" مال خود او بود. در پیش از انقلاب ایران از جمله آثار مصطفی شعاعیان را نیز همین انتشارات پادزهر چاپ و پخش می کرد. می گفت از تک صدایی باید پرهیز کرد، مردم بخوانند و قضاوت کنند. در آن زمان پخش کارهایی مثل نوشته های شعاعیان کار ساده ای نبود، جرات می خواست. و او آن را داشت.
از اولین دیدار من با او در پاریس، من هر زمان به پاریس می رفتم، میهمان او بودم. او میزبانی خوب و با محبت، اما بسیار سخت گیر بود. اگر نظرش از کسی برمی گشت، دیگر هیچکس جلودارش نبود، نفس می گرفت. در همان دوران "کتاب جمعه" شاملو در ایران تعطیل شد، مجبور شدند تعطیلش کنند. خسرو که دوست شاملو و همکار کتاب جمعه (در ایران) بود، با اجازه آنها تصمیم به انتشار "کتاب جمعه ها"، در خارج از کشور گرفت، در ادامه همان کتاب جمعه. از من در باره همکاری و عضویت در هیئت تحریریه پرسید، بسیار خوشحال شدم و پذیرفتم. "کتاب جمعه ها" از شماره ۲ به بعد دو حساب بانکی، یکی در برلین و یکی در آمریکا داشت و سه آدرس پستی پاریس، ویرجینیا و برلین. آدرسهای آمریکا و پاریس، مانند حساب بانکی آمریکا مال خود او بود.
او برای "کتاب جمعه ها" با افراد زیادی گفتگو کرده بود، سرانجام سه نفر (اولیه) ماندیم، خسرو شاکری (زند)، امیرحسین گنج بخش و من. خسرو همه کاره و سردبیر بود، بدون او اصولا نه کتاب جمعه ها شکل می گرفت و نه (ابتداء) امکان انتشار داشت. مجله همواره تحت نام "هیئت مسئولان" منتشر می شد، تا شماره دهم. مجله ای که "گمارده تاریخ و فرهنگ ایران"، و در رابطه با جمهوری اسلامی بسیار سازش ناپذیر بود.
خسرو تا شماره دهم مجله با ما بود، بعد رفت. تا زمانی که او بود، هرگز در مجله نامی از او به عنوان سردبیر، یا پایه گذار برده نشد. همه چیز در دست او بود، می توانست چنین بکند، اما نکرد. بدون او اصولا مجله بیرون نمی آمد. از شماره دهم (که خسرو مجله را ترک کرده بود)، کتاب جمعه ها با نام و مشخصات "ویراستارانش" (بعدا "تحریریه") منتشر شد، نامهای واقعی و مستعار، هفت نفر. به غیر از امیر حسین گنج بخش که از ابتدا بود، دیگران همگی بعدا آمدند. کتاب جمعه ها تا شماره پانزدهم منتشر شد، بعد تعطیل، بنابر دلایل گوناگون، از جمله مالی. از پائیز ۱۳۶۳ تا تابستان ۱۳۶۸.
دوستی ما ادامه داشت، او هر زمان به برلین می آمد، یا من به پاریس می رفتم، همدیگر را می دیدیم، در خانه یا بیرون. تمام مصاحبه های خسرو با حمید احمدی (مدیر انجمن تاریخ شفاهی چپ ایران) در خانه من انجام گرفت، و بسیار راضی بود. از او بسیار "چیزها" آموختم. با وجود بیماریهای گوناگون و مصرف روزانه چندین دارو، همواره با تمام قوا تلاش می کرد، میزان و تعداد کارهای او خود گواه این گفته اند.
دوستی اما همچنان دامه داشت تا سالها پیش (حدود پانزده سال) از من دعوت کرد به جلسه ای بروم که خود او یکی از مبتکرانش بود، و من قول دادم که می روم، و می خواستم بروم، اما نشد. شدیدا دلخور شد و در پی آن میانه ما شکرآب. کسانی که با او از نزدیک آشنا بودند، می دانند که "دلخور" شدن او یعنی چه. من هم دیگر حوصله سالهای گذشته را نداشتم که بسیاری از "چیزها" را تحمل کنم، و نکردم. دوستی به سردی گرایید، سالها.
خسرو دو سال پیش برای سخنرانی به برلین آمد، میزبان او، کوروش امجدی، زنگ زد که خسرو پیش ما است. گفت آقای شاکری سراغ تو (من) را می گرفت، حالش هیچ خوب نیست، دیشب او را به بیمارستان بردیم، الان حالش اندکی بهتر است و در خانه، می خواهی او را ببینی. گفتم حتما می آیم. ماجرای قطع رابطه میان خسرو و خودم را کوتاه تعریف کردم، و گفتم امشب می آیم او را ببینم، و رفتم، دیدمش، از دیدنش بسیار خوشحال شدم او نیز خوشحال شد. دیگر او را ندیدیم. شنیدم که می خواهد برای انجام کارهای تحقیقاتی اش به برلین بیاید. خوشحال بودم که او را دوباره خواهم دید. سه روز پیش کوروش (امجدی) زنگ زد، گفت یک خبر بد دارم و یک پرسش. گفتم اول خبر بد را بگو، گفت. خشکم زد، ابدا انتظار چنین خبری را نداشتم.
یاد خسرو شاکری (زند) همواره گرامی باد. مرد اندیشمندی که خود را نه به آن و نه به این نظام، به هیچکدام نفروخت و با هیچکدام مماشات نکرد.

پرویز دستمالچی
برلین
سوم ژوئیه ۲۰۱۵


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست