قندیل ها در تهران آب می شوند
" اهالی خیابان یک طرفه " (خیابان قوام السلطنه)
مهین میلانی
•
در اوایل فیلم هنوز نمی دانی کارگردان تو را می خواهد کجا ببرد، با اینکه در مقدمه توضیحاتی در باره ی خیابان های قوام السلطنه و "استالین" (میرزاکوچک خان) به صورت نوشته ارائه می شود، و حتی صحبت های "آقای مترجم ایتالیایی" - یکی از ساکنین خیابان قوام - در توضیح نقش این خیابان و آن منطقه از بهارستان تا لاله زار
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۷ تير ۱٣۹۴ -
٨ ژوئيه ۲۰۱۵
قندیل ها در تهران آب می شوند
" اهالی خیابان یک طرفه " (خیابان قوام السلطنه(
ساخته ی مهدی باقری
برنده ی بهترین کارگردانی در
هشتمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم مستند ایران: سینماحقیقت
این فیلم برای اولین بار در خارج از کشور در ونکوور به نمایش گذاشته شد
به همت پلان (انجمن دانشجویان ایرانی دانشگاه بریتیش کلمبیا)
مهین میلانی
می بایست از آن پیراشکی های خسروی خورده باشی، تو خیابان نادری بوی قهوه ی تازه جوش مستت کرده باشد و بعد از ظهرهای تابستانت را در این چهار راه قوام السلطنه و نادری، که حالا به چهارراه دین معروف شده است، در میان جماعت دختران خوش پوش و خندان، و پسران خوش تیپ و خیال آسوده - قدم زنان در پیاده روهای خیابان شاه و قوام (جمهوری و سی تیر) - الواتی کرده باشی، تا بفهمی آن نگاه های نوستالژیک را - در پایان هر اپیزود مستند "اهالی خیابان یک طرفه" ی مهدی باقری - در چهره ی غمناک و تأسفناک اهالی سابق خیابان قوام السلطنه.
"آقای کتاب فروش" بعد از چند دهه در خیابان قوام قدم می زند تا خاطره ی مدرسه ی زرتشتیان فیروز بهرام و کتاب فروشی چپ گرایان ساکو، جایی که از آن کتاب می دزدید، را زنده کند؛ "پسر عزیزجون" به خانه ی ویران مادربزرگش - زنی مسیحی که صد سال پیش خانه اش را در خیابان قوام السلطنه خرید - می رود و در آن بالکنی که هردم امکان ساقط شدنش هست، قدم می گذارد؛ "آقای پیانیست" در حالی که آهنگ "مرا زیبا پرستی" ستار با ملودیکایش در دوران نوجوانی او را همراهی می کند، تو را به دوران کودکی در کوچه ی "امین الوزرا" می کشاند تا خانه ای آجری را که با دوستش "هنا" از آن آویزان می شد و هرآن امکان سرنگونی اش می رفت نشانت دهد و تو را به باشگاه آرارات در کوچه ی "نوبهار" می برد که هر سوراخ و سنبه اش پناهگاهیست برای او؛ و آقای کاشی کار و کار مشترک او و عمو و پدر بر روی نمای "ساختمان انجمن کتب مقدسه" به فرمان وزیر فوائد عامه، بوذرجمهری.
هر اندازه کوشش می کنم واژه ی" سی تیر" را برای خیابان "قوام السلطنه" به کار بگیرم زبان در کام نمی چرخد، همانگونه که ساکنین خیابان قوام السلطنه نمی توانند، همانگونه که بسیاری از افراد، نه در خارج از کشور که در تهران، نمی دانند خیابان سی تیر کجاست؛ در حالی که هرکدام خاطره ها از آن دارند. خیابان قوام السلطنه که بافت قدیمی اش را، جوهر زندگی بی کینه را، اسانس همزیستی را، و تاریخ هنر و فرهنگ چند مذهبی، چند قومی، چند ملیتی را حفظ کرده است به سختی بتواند نامی جدید بر خود بپوشاند، علیرغم اتفاقات تاریخی که قوام السلطنه وزیر کوتاه مدتِ پس از مصدق را در آن خانه ی قصر مانند در خیابان قوام خانه نشین می کند.
اوک آربات، دی آربات
در اوایل فیلم هنوز نمی دانی کارگردان تو را می خواهد کجا ببرد، با اینکه در مقدمه توضیحاتی در باره ی خیابان های قوام السلطنه و "استالین" (میرزاکوچک خان) به صورت نوشته ارائه می شود، و حتی صحبت های "آقای مترجم ایتالیایی" - یکی از ساکنین خیابان قوام - در توضیح نقش این خیابان و آن منطقه از بهارستان تا لاله زار، تا سه راه شاه، تا سی تیر (که معلوم نیست کجاست)، همراه با آهنگ "او کاپیتو که تی آمو" از "لویی جی تنکو" و صحنه هایی کارآگاهی از فیلم "لک لک ها پرواز می کنند" هنگام بالا رفتن از پله های تاریک یک ساختمان قدیمی، هنوز تو را به آنچه که باقری در نظر دارد به بیننده بنمایاند، خود را نشان نمی دهد.
تا اینکه "آقای کتاب فروش" شروع می کند به راه رفتن بر روی پیاده روی خیابان قوام با ترانه ی "اوک آربات، دی آربات" (آربات همان کوچه ایست که پوشکین و چخوف در مسکو می زیستند). و آنوقت تو را می نشاند آنجا که دیگر نیازی به توضیح نیست. همان ساختمان های دو - سه طبقه، با مغازه های برخیابان زیر خانه های مسکونی - ترکیبی از معماری سنتی و مدرن - تابلوهای دراز و مربع و بزرگ و کوچک و سیاه و سفید با نقش ها و سلیقه های شخصی نه مدل های بازاری - در کنار مکعب کولرهای روی دیوارها - بر سر در مغازه ها، ترافیک سنگین و درهم ماشین و موتور سیکلت و پیاده رو، و پاساژ ایفل، و باشگاه آرارات، ساختمان های در حال بازسازی، دیوار ها و پنجره های پوسته پوسته شده از گذر زمان، در کنار هنوز ساختمان های پابرجا و مستحکم "موزه ی علوم و فن آوری"، "مسجد حضرت ابراهیم" با صلای طنین افکن "اشهد ان لا اله الا الله" یادآور سحرهای ماه رمضان از رادیو با پرنده ای که بر بالای سردر بی شیشه ی هلالی نشسته و کمی بعد با جفتش به پرواز به سوی آسمان مواج با ابرها.
اگر "آقای پیانست" بعد از بیست سال به اماکن دوران کودکیش در این خیابان و این منطقه می رود و آنقدر حس نوستالژیک نیرومند است که می گوید از هرخاطره می توان یک ملودی قوی ساخت، فکر کن تویی که سال ها به تهران نرفته ای این مناظر چه حسی را تولید می کند، در تو نیز که هر از چند گاهی راهت به سه راه شاه و چهار راه حسن آباد می کشید و خواه نا خواه از خیابان قوام و میرزا کوچک خان گذر می کردی برای انجام یک کار روزمره، تو که در آن منطقه به هنرستان فنی حرفه ای ارامنه می رفتی، یا به هنرستان دخترانه ی وارطان، تو که در آتشکده ی زرتشتیان به عبادت می پرداختی، تویی که در باشگاه آرارات ورزش می کردی، یا در سینما ایفل مثل "آقای کتاب فروش" فیلم "اشک های خوشبختی" را دوبار دیده ای، یا در کانون رقص مادام یلنا بال می زدی، یا در بن بست آلیک روزنامه ات را می جستی، و یا تو که کلیمی بودی، ارمنی بودی، زرتشتی، یا مسلمان، بهائی، لائیک... که با آن دیگران در آن منطقه با صلح و صفا روزگار می گذراندی؛ تو که در خیابان "سرهنگ سخائی"، در کنار تاسیسات قدیمی ارتش هم کار و هم زندگی می کردی، تو که در کوچه "سیمی" با مولفه های معماری ارامنه اقامت داشتی و یا گذرت به پارک اتابک می افتاد. یا تویی که آن چهار راه دین پاتوقت بود مثل زن شیرینی فروش "زاغی به خدا" در فیلم، زیرا هرآنچه می خواستی برای تفرج در میان شلوغی خیابان و مردمی که نه چندان شتابان و نه آن چنان نگران در آنجا می یافتی.
سر فرو می بریم به کار آن گذشته
صدای رگبار شدید و رعد و برق در آغاز فیلم همراه است با موسیقی آرام و غم انگیز و حبابی که بر روی آسفالت نقش می بندد، و ساختمان کنیسا، معکوس بر روی حوضک کوچک مدور، موج می خورد. نور قرمز چراغ راهنمائی در پس زمینه ی رنگ های تیره و خنثی انگار در شب یا تیرگی خیال راه باز می کند به روشنائی بهار با شکوفه های تازه در درختان سر به فلک کشیده در آسمان صاف تهران و حرکت تند ابرهای سفید که به رنگ صورتی می گراید، به رنگ خاکی قرمز آجری ساختمان ها، که زمان رنگ شفاف آنها را گرفته است، اگرچه استحکام بناهای سنگی و آجری و حضور هنوز آنان که در این مرکز فرهنگی بین المللی تهران زیسته اند بسیار شفاف است.
صدایی سهراب وار، با شعر همراهی می کند این آغاز فیلم "خیابان یک طرفه" را: به خیابان باز خواهیم گشت / تا به رهگذران خیره شویم / و خود نیز رهگذری خواهیم بود...و بیرون شدن با گام های گذشته / سر فرو می بریم به کار آن گذشته. و فیلم ساز یک رهگذر است نشسته بر نیمکتی در خیابان قوام و گذر آدم ها و ماشین ها را در خیابان نظاره می کند، یا از اطاق فرمان شاهد فروافتادن پرده ی ضخیم صحنه است در سایه روشن رنگ سرخ بر زمینه ی تاریکی.
روشن نیست که آیا به این دلیل که هوا اغلب بارانی بوده است، کارگردان هنگام فیلم برداری تصمیم می گیرد نقش همه چیز را بر روی آب زند، یا از قبل به دلایلی آن را در ذهن داشته است. اما هر آن چه بوده، بسیار پرمعناست. نقش ساختمان ها و تاریخی که پشت آن خوابیده و نوستالژی آن روزهای خوبی که این منطقه با خود حمل می کرده است، بر روی حوض مدور کنیسا و آتشکده ی زرتشتیان موج بر می دارد یا برکف آسفالت حباب می شود. تاریخ و آن روزهای خوبیست که سوار آب است. یعنی آیا همه چیز وهم بوده است؟ خواب و خیالی در گذشته؟ روزهای آشتی ارمنی و کلیمی، زرتشتی و مسلمان، بی حجاب و با حجاب، و روزهای پیراشکی خسروی، کافه نادری با ویگن و عماد رام، کافه ریویرا و روشنفکران، "وست ساید استوری" در سینما ایفل و همه ی خاطرات دیگری که ساکنان خیابان قوام در مستند باقری مطرح می کنند.
در میدان مشق ضرباهنگ طبال زیر پای نعل اسب برگ های تازه روئیده را به لرزه در می آورد. پایان فیلم برف می بارد و زمستان است. و اما از قندیل ها آب می چکد. یعنی که زمستان رو به پایان است؟ زنان و مردان در کنار یکدیگر با حجاب اسلامی مسیری را در سربالائی سنگ فرش طی می کنند یا در ایستگاه اتوبوس در انتظارند. و آنچه بیش از هرچیز بر ذهن می ماند آن نگاهیست که ساکنین خیابان قوام در فیلم باقری به تو می دوزند و صد حرف دارد.
می تواند اتفاق بیافتد که هوا مست کند
چهار راه سی تیر و جمهوری (قوام و شاه) را "چهار راه دین" یا "محور دین" نامیده اند که همیشه آغوشش باز بوده است برای هر دین و هر ایمان. این چهار راه جایگاه موزه ها، سفارت خانه ها، هنرستان ها، کلاس باله است؛ چهار راه بین المللی فرهنگ و علم و سیاست و دین است. و باقری روزچهارشنبه سوری وعید نوروز را نیز در خیابان سی تیر، در مقابل مدرسه ی فیروز بهرام، با ماهی های قرمز، سبزینه های دم بهار و فشفشه و فواره های آتش در مستندش می گنجاند که این نوروز از آنِ همه است، از آنِ هر که ایرانی است، با هر مذهب و مسلکی. و عکس های سیاه و سفید چند دهه پیش از این، در آلبوم های زهواردررفته از آن مذاهب مختلف؛ اما اگر دقت کنیم نه چندان متفاوت در چگونگی آرایش و پوشش و تفکیک زن و مرد. که همه از ایرانند و فرهنگ ایرانی قبل از هرچیز در همه ی آنها سر می افرازد.
هم چنین، قربانی تو را همراه می کند با تظاهرات ارامنه ی تهران بر علیه نود و نهمین سال نسل کشی ارامنه توسط ترکان عثمانی؛ ما نسل ارامنه را نکشتیم، ما همیشه آنها را روی چشم گذاشته ایم. اما از 200 هزار ارامنه در تهران فقط 30 هزار نفر بر جا ماندند و مدرسه ی کوشش تعطیل شد. و ما چه کردیم با بهائیان؟ با افراد لائیک؟ و دیگر دگراندیشان؟
و دسته ی هیأت زینبیه، دسته ای آرام و متین از مردان متین سینه زنان: مسلمانان چرا شب دفن شد صدیقه کبری / چرا گم شد نشان قبر آن انسیهی حوزا / هنوز از رحلت ختم رسل نگذشته ایامی / نگین خاتم پیغمبران بشکست واویلا؛ و خانه ی قوام السلطنه که حالا موزه ی آبگینه و فارابی است و باز باران می بارد هنگام بازدید بچه های مدرسه از موزه ی ایران باستان.
بر سر در کنیسه ی حییم نوشته است به عبری و فارسی: این دروازه ی خداوند است عادلان به آن داخل خواهند شد. کنیساییست که کلیمیان آواره بعد از جنگ جهانی دوم را در خود جا می دهد. از قدیمی ترین و بی نظیرترین کنیساهای جهان است با مجلد هایی از تورات با جلد نوشته شده بر روی پوست حیوان حلال گوشت. باقری دوربین را می برد بر روی دست پسر جوانی که نوار چرمی را از سر انگشتان دست تا بالای بازویش دورتادور حلقه زده است و پسر جوان دیگری خلسه در عبادت، انگشت کوچکش را خم کرده و بر روی چشم چپ فشار می دهد.
آتشکده ی زرتشتیان با ستاره ی فَروَهَر که شب و روز عبادت کنندگان سپید پوش را می پذیرد و آتش آن از یزد افروخته به اینجا آورده شده، هیچگاه خاموش نگشته و هیچگاه خاموش نخواهد شد. آتش در میان جامی بس بزرگ به اندازه ی یک حوض است و این جام و آن آتش در میان قابی طلایی برگرد چهارچوب ورودی با نقش شاخه های گل، و تنه ی درخت و دو شمعدان حجیم در کنار با تک شمع فروزان.
در ادامه ی خیابان قوام، در خیابان میرزاکوچک خان، سمت راست متعلق به یپرم خان ارمنی بوده است و سمت چپ از آن ارباب جمشید کیخسرو دومین نماینده ی زرتشتیان. مدرسه ی دخترانه ی کوشش مریم در این خیابان قراردارد که اکنون بسته است. دختر شیرینی فروش می گوید بعد از انقلاب از مدرسه ی مسلمان ها اخراجم کردند و من به مدرسه ی کوشش رفتم. و "ژیلبر بکو" خواننده ی فرانسوی می خواند:
Tous les amis étaient partis
Je suis resté seul
Nathalie
همه ی دوستان رفتند
من تنها ماندم
ناتالی
کلیسای “انگلیکن پطروس مقدس” 150 سال دارد، هنرستان دخترانه ی وارطان، موزه ی کلیساهای ارامنه، موزه ی تاریخ ارامنه، و پارک اتابک که بعد از ترور امین سلطان تبدیل به سفارت روسیه می شود، در این خیابان قرار دارند.
این منطقه با ساختمان های آجری قرمز، معرف معماری تهران با پنجره های ارک دار، و ترکیب شده با معماری روس و اروپا هویتی سنتی - مدرن دارد. پس از پیروزی انقلاب مشروطه در بخشی از این منطقه کلیمیان زندگی می کردند و در بخشی زرتشتیان و در میانه مسلمانان و ارامنه. این منطقه مسیر راه جاده ی ابریشم نیز بوده است که هر قوم و ملیتی را در خود جای می داد که این نیز می تواند یکی از دلایل گوناگونی ادیان و اقوام و ملت ها در این منطقه باشد.
ناتالی
باقری با تهیه ی این فیلم ما را به تاریخ می برد، تاریخی که کم می شناسیم. سال ها در شهرمان زیسته ایم ولی نمی دانیم گذشته اش را، علت نام گذاری خیابان هایش را. باقری ما را با صحبت های نوستالژیک ساکنان قدیمی این منطقه شریک می کند، و اشاره ای کوتاه دارد در پایان فیلم به اتفاقات تاریخی. اما قطعأ بدون آشنائی با این اتفاقات و دانستن نقش مهم این منطقه چنین مستندی را نمی ساخت از این خیابان یک طرفه که ساکنینش از هر طرفند. دست ما را می گیرد و مانند ناتالی، راهنمای روس "ژیلبر بکو" که او را به میدان سرخ مسکو- پوشیده از برف سپید - می برد برای توضیح انقلاب اکتبر، و سپس به کافه ی پوشکین، باقری ما را به پیاده روی در خیابان قوام می برد. شاعر در فیلم می سراید: " در خیابان همه چیز می تواند اتفاق بیافتد / می تواند اتفاق بیافتد که هوا مست کند. و "ژیلبر بکو" می خواند:
Mais je sais qu'un jour à Paris
C'est moi qui lui servirai de guide
Nathalie
اما می دانم که روزی در پاریس
من نقش راهنما را برای او خواهم داشتم
ناتالی
حال چرا نام این خیابان را "قوام السلطنه" گذاشتند و اکنون به "سی تیر" تبدیل شده است؟ لازم است اندکی تاریخ را ورق بزنیم.
"امید ایران مهر" در سایت "تاریخ ایران" 13 تیر 1394 در مقاله ای زیر عنوان "خانهی قوامالسلطنه در گذر ادوار/ کشتیبانی ناکام و میزبانی سینماگران" به برخی از جنبه های این امر می پردازد:
"...
سال ۱۳۳۱ بود. در اواخر اولین ماه تابستان در پی استعفای مصدق اکثریت نمایندگان مجلس شورای ملی در جلسه غیرعلنی، به زمامداری احمد قوام ابراز تمایل کردند و شاه فرمان نخستوزیری او را صادر کرد. همزمان با انتشار خبر نخستوزیری قوام، اعلامیهی تندی با عنوان «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» با امضای او از رادیو پخش شد. قوام تصمیم گرفته بود هر طور شده گربه را دم حجله بکشد. در بیانیهی اعلام نخستوزیری بعد از ادعاها و وعدههای بسیار، مخالفانش را اینچنین تهدید کرد که «وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال کنند و در راهی که در پیش دارم مانع بتراشند یا نظم عمومی را به هم بزنند. اینگونه آشوبگران با شدیدترین عکسالعمل از طرف من روبرو خواهند شد و چنانکه درگذشته نشان دادهام بدون ملاحظه از احدی و بدون توجه به مقام و موقعیت مخالفین، کیفر اعمالشان را در کنارشان میگذارم. حتی ممکن است تا جایی بروم که با تصویب اکثریت پارلمان دست به تشکیل محاکم انقلابی زده، روزی صدها تبهکار را از هر طبقه به موجب حکم خشک و بیشفقت قانون قرین تیرهروزی سازم. به عموم اخطار میکنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواحی حکومت فرا رسیده است. کشتیبان را سیاستی دگر آمد...»
کوتاه زمانی بعد از این خط و نشان اما، از ستارهی اقبال قوام نشانی نماند. قوام قصد بازداشت چهرههای مخالف را داشت، چهرههایی مثل سیدابوالقاسم کاشانی. اما رادیو لندن ساعتی قبل از اجرای این تصمیم افشایش کرد و با اشارهی دربار، دستگیریها متوقف شد. برنامهی برخوردها که لو رفت مردم خشمگین به خیابانها آمدند. بازار تعطیل شد و آیتالله کاشانی تهدید کرد در صورتی که قوام ظرف چهل و هشت ساعت نرود، اعلام جهاد خواهد کرد.
این چنین بود که روز سی تیرماه روز رستاخیز شد و خانهی قوام میعادگاه مردم معترض. گروهی از مردم خود را به مقابل عمارت قوام رساندند و علیه او و به طرفداری از مصدق شعار دادند. همزمان گروهی دیگر در کاروانسرای سنگی هدف گلولهی نیروهای وفادار به نخستوزیر قرار گرفتند. قوام که صبح آن روز با عنوان نخستوزیر از خواب برخاسته بود، تا شب آنقدر در خانه ماند که صندلی نخستوزیری از زیر پایش کشیدند. شاه از حجم مخالفتها ترسیده بود و مخالفان هم به هیچ صراطی مستقیم نبودند جز برکناری قوام.
سی تیر کابوس قوام شد و او مانده از نخستوزیری و رانده از جمع مردمان کوچه و بازار. در دو سال پایانی عمر در کشتی به گل نشستهی خود ماند و دست آخر در انزوا از دنیا رفت. طنز روزگار است که حالا شش دهه پس از قیام سی تیر، خیابانی که خانهی او را میزبانی میکند زیر همین نام شناخته میشود؛ خیابان سی تیر... دیوارهای قدیمی عمارت قوام با عابران سخن میگویند و تو گویی صدای مردم هنوز در گوش این خیابان میپیچد. صبح سردی است و شهر آرام آرام شلوغ میشود. کمی پایینتر از جمهوری سردر عمارت به چشم میآید. طاق سنگی و تابلوهایی که نشان میدهد این خانه دیگر نشانی از صاحبش ندارد. موزه آبگینه، بنیاد سینمایی فارابی"
...
اما این حکایت زاویه های گوناگون دارد. افراد و گرایشات گوناگونی را نمایندگی می کند. برماست که باز کنیم صفحات تاریخ را و با دقت آن را باز خوانیم. هیچ گاه تاریخ تا به این اندازه اهمیت نیافته است برای شناخت آنجا که نفس می کشیم، تا نفسمان برسد به بلندای صفای دل بی کینه با هر انسانی و با هر مسلکی.
برف و بوران آرام می گیرد و قندیل ها آب شده اند در پایان فیلم با صدای حرکت ماشین ها، آمبولانس، و جنبش آرامِ مه آلودِ آدم ها...و..."اینجا خیابان مهمی است چون عده ای هنوز با آن و یا در آن زندگی می کنند."
مرسی آقای باقری.
پیش پرده - مستند اهالی خیابان یکطرفه ساخته مهدی باقری
Residents of One Way Street-Trailer
https://www.youtube.com/watch?v=tx5GlFDQSRY
vancouverbidar@gmail.com
vancouverbidar.blogspot.ca
|